کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

سنت‌هاي الهي معطوف به آينده جهان / علي‌اكبر بياري

20 تير 1388 ساعت 12:14


مقدمه
توجه به آينده، به معناي اعم آن در نهاد انسان وجود دارد و شايد اين امر ناشي از فطرت كمال‌جوي او باشد. انسان از زندگي شباني به كشاورزي و صنعتي و تكنولوژي رسيده و به امور معنوي و ماورائي مانند حس عبادت گرايش دارد و چنان‌چه در زمان حال نتواند، آينده را به خود وعده مي‌دهد و چون كمال نهايي انسان عبوديت و بندگي است، تلاش مي‌كند به كمال خود برسد. البته برخي انسان‌ها مصداق كمال را اشتباهي مي‌گيرند و به سمت لذت كامل‌تر و بهرة مادي بيشتر مي‌روند. بنابراين، اميد به آينده حركت دهنده انسان و ناشي از كمال‌خواهي او به شمار مي‌آيد كه خداوند در وجود او نهاده است.
اديان نيز اين نياز انسان را پاسخ داده‌اند كه در بحث نظريه‌ها به تفصيل مي‌آيد. علت توجه اديان به مسئله آينده بشر، پاسخ به دغدغه‌هاي انسان است. لذا جادوگران، طالع‌بينان، فال‌گيران و اخترگويان به دليل نگراني انسان از آينده، ظهور يافتند.
اوسيپ فلشتايم، در سال 1332ميلادي اصطلاح آينده‌شناسي را با برنامه‌هايي درباره سمت‌گيري جوامع در مورد آينده مرتبط ساخت. در امريكا نيز با تأسيس مؤسسه هادسن و مؤسسه پژوهشي استنفرد، انجمن آينده جهان شكل گرفت و نخستين كنفرانس جهاني آينده در تيرماه 1359شمسي در تورنتوي كانادا با شركت بيش از شش هزار نفر برپا شد. بحث آينده‌پژوهي در غرب پس از جنگ جهاني دوم رونق گرفت. آن هم ابتدا در مسائل نظامي و جمعيتي (نظريه مالتوس) مطرح بود.
مكاتب فلسفي نيز به آينده توجه و نظريات خاص خود را داشتند. هم‌چنين سياست‌مداران و دانش‌مندان علوم تجربي كه در بحث نظريات به آنها خواهيم پرداخت.
در حال حاضر پرداختن به آينده در بسياري از مراكز دانشگاهي در سطح جهان رشته‌اي تحصيلي است و جايگاه ويژه دارد.
در ضرورت و فوايد اين بحث موارد ذيل را مي‌توان برشمرد:
1. ضرورت شناخت سنت‌هاي الهي درباره انسان‌ها براي رسيدن به سعادت؛ از آن‌روي كه سعادت و شقاوت براساس سنت‌هاي الهي حاكم بر جهان حاصل مي‌شود، پس بايد آنها را شناخت و براساس واقع و متناسب با آنها موضع گرفت؛
2. توجه به نياز فطري انسان‌ در مورد آينده؛
3. مبارزه با يأس و نااميدي انسان‌ها خصوصاً موحدان و مؤمنان مظلوم عالم و ايجاد روحيه اميد و تلاش براي مبارزه با ظلم؛ زيرا وقتي مطمئن شوند كه براساس سنت تغييرناپذير خداوند، آينده از آن مؤمنان است، هرگز به نااميدي مبتلا نمي‌شوند و مي‌كوشند تا حد توان با ظلم مبارزه كنند؛ چون معتقدند با آمدن منجي بشر بساط ظلم و جور برچيده مي‌شود و قسط و عدل تجلي مي‌يابد؛
4. ايجاد اميد در جوانان و مبارزه با افكار و عقايد باطلي كه قدرت‌هاي استكباري آنها را به مدد رسانه‌ها در سطح جهان گسترش مي‌دهند؛ زيرا اين قدرت‌ها فكر و ذكر جوانان را از آينده به حال متمركز مي‌كنند، آن هم تنها به لذت‌هاي شهواني زودگذر كه پي‌آمدهاي روحي و جسمي سوء در پي دارد و آينده‌سازان كشورهاي اسلامي را از نقش‌آفريني و سازندگي در مسير بندگي و عبوديت باز مي‌دارد؛
5. حركت در جهت انتظار سازنده با آماده‌سازي جامعه؛
6. توجه به آينده بشر و نقش‌آفريني بر اساس آموزه‌هاي ديني خود (به ويژه قرآن كريم).
ما معتقديم وحي خطاناپذير بهترين منبع براي تعيين آينده بشر است، بنابراين، به سراغ آن مي‌رويم و از منظر قرآن به اين مهم مي‌پردازيم كه آينده انسان چگونه است و چه كساني حاكم زمين خواهند شد.
پيش از ورود به بحث به تبيين واژه‌هاي سنت الهي و آينده مي‌پردازيم:
الف) سنت الهي
سنت در لغت به معناي عادت است؛ يعني راه و رسم، روش و طريق، طريق دائم، آيين، نهاد (به اعتبار ويژگي تثبيت‌شده‌اش) و عادت. بنابراين، به طريق، راه، رسم و شيوه مشخص سنت گويند. سنت در اصطلاح معاني مختلفي دارد: سنت در مقابل بدعت (سنت به شريعت مستند است و بدعت از بيرون از شريعت وارد شريعت شده)، اعمال مستحبي مانند نماز شب، بحث فقهي تسامح در ادله سنن و نيز قول، فعل و تقرير معصوم را نيز سنت گويند. در اين اواخر نيز سنت در مقابل مدرن و مدرنيته تجدد به كار مي‌رود.
اما منظور ما از سنت الهي معطوف به آينده جهان، هيچ كدام از موارد اصطلاحي فوق نيست بلكه منظور قوانين تكويني و تشريعي است؛ روش‌هاي خداوند متعال براي اداره جهان. به بيان ديگر، معيارها و ضوابطي كه نظام هستي بر مبناي آنها اداره مي‌شود.
مرحوم علامه بزرگوار طباطبايي مي‌فرمايند:
سنت عبارت است از طريق معمول و رايج كه به طبع خود غالباً يا دائماً جاري است.
در تفسير نمونه نيز آمده است:
سنت يعني قوانين ثابت و اساسي تكويني يا تشريعي الهي كه هرگز دگرگوني ندارد.
چند مورد از سنت‌هاي الهي در اداره عالم عبارتند از: هدايت بشر، آزمايش و سنت الهي در مورد مؤمنان يا كافران و شاكران.
برخي از ويژگي‌هاي سنت‌هاي الهي را چنين برمي‌شمرند:
1. استناد به خداوند
«سنة الله» تقويت بينش توحيدي در انسان‌هاست. بنابراين بينش، كه همه چيز عالم از آن خدا به شمار مي‌رود. سنت‌هاي الهي بر اساس قوانين خاص و روابط علّي و معلولي در جامعه جاري‌اند. با وجود اين، همه از حكمت و اراده خدا ناشي مي‌شود، لذا به خودش نسبت مي‌دهد.
2. تحول‌ناپذيري و تبديل‌ناپذيري سنت‌ها
«فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَحْوِيلاً»؛‌
و هرگز براي سنت خدا تبديل نمي‌يابي و هرگز براي سنت خدا دگرگوني نخواهي يافت.
تبديل‌ناپذيري يعني آن‌كه بندگان نتيجه عمل خود را خواهند ديد، نه عمل ديگري را. براي مثال، اگر بنده ناشكري كرد، نعمت از او گرفته مي‌شود، نه اين‌كه نتيجه گناه ديگري دامنش را بگيرد، يا به جاي زوال نعمت، افزايش نعمت به سراغش آيد.
تحويل‌ناپذيري يعني نتيجه و پي‌آمد يك عمل فقط از آنِ كساني است كه آن را انجام داده‌اند، نه ديگران. براي مثال، اگر قومي مرتكب معصيت شد، عذاب بر آنها نازل مي‌شود، نه قوم ديگري كه مرتكب آن معصيت نشده‌اند. لذا در پي عذاب‌هايي كه بر اقوام گذشته نازل مي‌شد، موحدان نجات پيدا مي‌كردند؛ هم‌چون قوم نوح كه ايمان‌آورندگان به او نجات يافتند و بقيه هلاك شدند.
3. عموميت داشتن سنت‌ها
سنت‌ها به يك قوم ويژه و مردم خاصي در زماني خاص منحصر نيست بلكه براي همه انسان‌ها و در همه زمان‌هاست. لذا قرآن به سير در تاريخ و بررسي اقوام گذشته امر فرموده؛ چه بسا همان سنت‌ها درباره ما نيز اجرا شود:
«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمْ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَ...»؛
آيا پنداشته‌ايد كه داخل بهشت مي‌شويد و حال آن‌كه هنوز مانند آن‌چه بر [سر] پيشينيان شما آمد، بر [سر] شما نيامده است؟ آنان دچار سختي و زيان شدند و... .
4. تأكيد بر مسئله اختيار و آزادي انسان
شايد به ذهن بيايد كه اگر خداوند سنت‌هاي قطعي دارد، پس اختيار و اراده انسان چه مي‌گردد؟ بر همين اساس، در بحث سنت‌هاي الهي به سنت بسيار مهم اختيار و آزادي انسان اشاره شده است، به طوري كه انسان با اختيار خود مي‌تواند در مسير برخي از سنت‌ها قرار بگيرد و برخي ديگر را از خود دفع كند؛ يعني سنت‌هاي حاكم در جهان، فوق اراده انسان نيست.
«إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ»؛
در حقيقت خدا حال قومي را تغيير نمي‌دهد تا آنان حال خود را تغيير دهند.
يا در جاي ديگر بعد از اين‌كه هلاكت برخي از اقوام را بيان مي‌كند، مي‌فرمايد:
«وَتِلْكَ الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً»؛
و [مردم] آن شهرها چون بيدادگري كردند، هلاكشان كرديم، و براي هلاكتشان موعدي مقرر داشتيم.
شهيد مطهري در اين زمينه مي‌فرمايند:
قرآن كريم نكته فوق‌العاده آموزنده‌اي در مورد سنت‌هاي تاريخ يادآوري مي‌كند و آن اين‌كه مردم مي‌توانند با استفاده از سنن جاريه الهيه در تاريخ، سرنوشت خويش را نيك يا بد بگردانند... يعني سنت‌هاي حاكم بر سرنوشت‌ها، در حقيقت يك سلسله عكس‌العمل‌ها و واكنش‌ها در برابر عمل‌ها و كنش‌هاست. عمل‌هاي معين اجتماعي، عكس‌العمل‌هاي معيني به دنبال دارد. از اين رو تاريخ در عين آن‌كه با يك سلسله نواميس قطعي و لايتخلف اداره مي‌شود، نقش انسان و آزادي و اختيار را به هيچ وجه محو نمي‌گرداند.
مقصود از سنت‌هاي الهي معطوف به آينده جهان، سنت‌هاي دنيوي مربوط به اعمال اختياري ـ اجتماعي انسان‌هاست. يعني انسان‌ها و جوامع انساني چگونه با اعمال اختياري فردي و جمعي خود مي‌توانند در تحقق سنت الهي يا تعجيل و تأخير آن نقش داشته باشند.
ب) آينده
آينده در لغت يعني مستقبل، قادم، آتي، زمان پس از حال، و وقتي كه نيامده است. اما نكته جالب توجه اين‌ است كه واژه آينده نسبت‌پذير به شمار مي‌آيد، به اين معنا كه هر زماني را نسبت به زمان قبل مي‌توان آينده در نظر گرفت. براي مثال، سال آينده نسبت به امسال، آينده محسوب مي‌شود و صد سال ديگر نيز آينده به شمار مي‌رود. اما منظور ما از سنت‌ الهي معطوف به آينده جهان، آينده‌اي است كه ديگر نهايت تاريخ بشر به حساب مي‌آيد و فراتر از آن تصورپذير نيست، يعني آينده‌اي كه دنيا به آن ختم مي‌شود و نظام نهايي كه تا آخر باقي مي‌ماند و تغيير و تحول در آن رخ نمي‌دهند. ما قائليم كه سنت الهي بر اين جاري شده كه آينده نهايي بشر روشن است گرچه قبل از آن، تاريك و ظلماني بوده. يعني دو آينده در پيش داريم: آينده‌اي نزديك و قبل از آينده نهايي كه تاريك است و پر از فساد و ظلم (قبل از ظهور) و آينده‌اي نهايي و درخشان.
شهيد مطهري در اين زمينه مي‌فرمايند:
ما هم رو به پريشاني مي‌رويم و هم رو به سامان و در آنِ واحد ما كه رو به ظهور حضرت حجت(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) مي‌رويم، در آنِ واحد هم رو به پريشاني مي‌رويم.
روايات متعددي در مورد تاريك بودن آينده قبل از ظهور وجود دارد، از جمله:
عن النّبي(صلّی الله علیه و آله و سلّم): لا يأتي عليكم زمان إلّا الّذي بعده شرّ منه؛
هيچ زماني بر شما نمي‌آيد مگر اين‌كه زمان بعدي، بدتر از آن است.
يأتي علي النّاس زمان همّتهم بطونهم و شرفهم متاعهم و قبلتهم نساؤهم و دينهم دراهمهم و دنانيرهم أولئك شرار الخلق لاخلاق لهم عندالله؛
زماني بر مردم مي‌آيد كه تمام تلاش آنها شكم و شرف آنها دارايي‌شان، قبله آنها، زنانشان، دين آنها درهم‌ها و دنيارهايشان است. آنها بدترين مخلوقات هستند و نزد خدا جايگاهي ندارند.
امام صادق(علیه السلام) مي‌فرمايد:
لا يكون هذا الأمر حتّي يذهب تسعة أعشار النّاس؛
فرج و ظهور تحقق نمي‌يابد مگر بعد از كشته شدن نُه دهم مردم.
اين روايت، كنايه از جنگ و خون‌ريزي بشر و ظلم و فساد فراوان و ناامني است. بنابراين، قبل از ظهور، بشر هم از جهت مسائل معنوي سقوط مي‌كند و هم از جهت امور اجتماعي مثل امنيت و آسايش. تمام رواياتي كه مي‌فرمايد: «يملأ الارض قسطاً و عدلاً بعد ما ملئت ظلماً و جورا» به اين نكته اشاره دارد كه آينده نهايي روشن است و ظلم و فساد قبل از آن به اعمال خودِ انسان و جوامع انساني برمي‌گردد. حتي يهوديان و مسيحيان نيز به اين نكته اشاره دارند كه آينده قبل از ظهور منجي، تيره و تاريك است:
... در اين دوران است كه آشفتگي‌هاي بزرگ در اوضاع طبيعي، حوادث خون‌بار و فتنه‌هاي صعب، ظهور جانوران دهشتناك و جنگ‌هاي سخت با يأجوج و مأجوج و ساير قدرت‌هاي شيطاني روي خواهد داد و سرانجام خداوند جهان را از اين بلاها پاك و هستي را نو خواهد كرد.
هم‌چنين در برخي از اناجيل در اين زمينه اشاراتي شده است، از جمله:
... پيغمبران كذاب و مسيحيان دروغين ظاهر خواهند شد؛ قحطي‌ها، وباها، زلزله‌هاي بزرگ و جنگ‌ها، بلاهاي سخت روي خواهد داد... برادر برادر را و فرزند پدر را به هلاكت مي‌سپارد و پدر فرزند را به قتل مي‌رساند اما همه اينها آغاز دردهاي تازه است.
در پايان اين احوال، علامت پسر انسان بر آسمان پديدار و مسيح در جلال خود در ابرها... ظهور خواهد كرد.
ديدگاه‌هاي موجود در مورد آينده
ديدگاه‌هاي موجود در مورد آينده سه دسته است:
الف) بدبينان
اين دسته آينده را تاريك مي‌بينند و نابودي بشر را انتظار مي‌كشند و معتقدند بشر در آينده وحشي‌تر مي‌شود؛ به ويژه كه قدرت‌مندتر و به سلاح‌هاي ويران‌گر مجهز مي‌گردد. از طرفي اخلاق هم رو به افول مي‌گذارد. بنابراين، هيچ اميدي به آينده نيست. برتراند راسل در سال 1961 ميلادي هنگام نوشتن كتابش مي‌گويد:
نمي‌دانم نسل انسان آن‌قدر دوام دارد كه نوشته‌ام را منتشر كند.
كنايه از اين‌كه چه بسا بشري نباشد و نسل انسان‌ها منقرض شوند.
و به قول شهيد بزرگوار مطهري:
بعضي معتقدند كه شر و فساد و بدبختي لازمه لاينفك حيات بشري است و بنابراين زندگي بي‌ارزش است و عاقلانه‌ترين كارها، خاتمه دادن به حيات و زندگي است.
و شايد همين تفكر باعث شده شخصي مثل راسل بگويد:
اشخاصي هستند و از آن جمله انيشتاين كه به زعم آنها بسيار محتمل است كه انسان دورة حيات خود را طي كرده باشد و در ظرف سنين معدودي موفق شود با مهارت شگرف علمي خود، خويشتن را نابود سازد.
ساموئل هانتينگتون از جمله مهم‌ترين بدبينان به شمار مي‌آيد كه نظريه او در جهان معاصر معروف است. وي با طرح نظريه «برخورد تمدن‌ها» در سال 1993 ميلادي، نظريه «پايان تاريخ» فوكوياما را كه در 1989 مطرح و به آينده خوش‌بين بود، رد مي‌كند. وي پايان جنگ سرد را سرآغاز دوران جديد برخورد تمدن‌ها مي‌داند. او تمدن‌هاي زنده جهان را به هشت تمدن بزرگ تقسيم مي‌كند: تمدن‌هاي غربي، كنفوسيوسي، ژاپني، اسلامي، هندو، اسلاو، ارتدوكس، امريكاي لاتين و در حاشيه نيز تمدن افريقايي. به اعتقاد او، تقابل تمدن‌ها، سياست غالب جهاني و آخرين مرحله تكامل درگيري‌هاي عصر نو را شكل مي‌دهد و علل و بسترهاي تقابل تمدن‌ها را امور ذيل مي‌داند:
1. افزايش خودآگاهي تمدني؛
2. تجديد حيات مذهبي؛
3. رفتار منافقانه غرب و در نتيجه رشد خودآگاهي تمدني (ديگران)؛
4. اختلافات فرهنگي تغييرناپذير مثلاً خصومت 1400 ساله اسلام و غرب كه در حال افزايش است.
به نظر هانتينگتون در نهايت تمدن‌هاي اسلامي و كنفوسيوس در كنار هم و در روياروي تمدن غربي قرار مي‌گيرند؛ كانون اصلي درگيري‌ها در آينده بين تمدن غرب و جوامع كنفوسيوسي شرق آسيا و جهان اسلام خواهد بود.
كسان ديگري نيز در ادامه نظريه برخورد تمدن‌ها، آينده بشر را تيره و تاريك ترسيم كرده‌اند: گراهام فولر، متخصص ارشد سابق امور خاورميانه سازمان سيا و كارشناس برجسته مركز مطالعاتي «راند» در مقاله‌اي با عنوان «فراسوي جنگ سرد» آينده جهان را فرو رفتن در بحراني فرهنگي و بي‌سابقه مي‌داند كه پي‌آمد آن خصومت‌هاي اقتصادي، سياسي و حتي نظامي خواهد بود.
برخي از محققان اروپايي مثل ميچل استرمر نيز معتقدند كه برخورد فرهنگ‌ها عامل خطرناك و بي‌ثبات‌كننده‌اي است كه كشورهاي ناتو در آينده با آن روبه‌رو خواهند شد. برخي از افراد نيز كه به محيط زيست توجه دارند و شعار حفظ زمين و طبيعت را سرمي‌دهند، آينده كره زمين را بسيار نگران و حتي نااميدكننده مي‌دانند. به عقيده آنها اگر سير تمدن بشري و استفاده بي‌حد و مرز از طبيعت همين‌طور ادامه داشته باشد، كم‌كم آلودگي‌هاي ناشي از رشد تكنولوژي و صنعت، زمين و ساكنان آن را با خطر عمده مواجه مي‌كند.
پرفسور هانس پتردوار در اين زمينه مي‌گويد:
من سه خطر عمده‌ را فراراه تمدن بشري مي‌بينم: نابودي محيط زيست، فروپاشي اجتماعي و پايان ذخاير انرژي... در اواسط قرن حاضر (قرن 21) درگيري سختي بر سر منابع، زمين، آب شيرين، غذا و سوخت‌هاي فسيلي در خواهد گرفت. ساختار زيربنايي كشورها رو به انحلال خواهد رفت و شهرها عاري از سكنه خواهند شد. آنهايي هم كه جان سالم به در برده‌اند، به روستاها روي خواهند آورد و در جوامع روستايي در سطوح اجتماعي و اقتصادي قرون وسطايي زندگي خواهند كرد.
ويليام. اچ كوتكر نيز در كتاب خود به نام The final Empire در مورد آينده تيره و تاريك زندگي بشر به ويژه در سطح نهادهاي اجتماعي مي‌نويسد:
... اكنون در دنيايي از گيجي و بي‌نظمي عمل مي‌كنيم. ما بايد بفهميم كه نظام توهم‌زاي تمدن، نهادهاي عمومي و زندگي شخصي ما همه به نحوي انتحاري عمل مي‌كنند. ما در فرهنگي زندگي مي‌كنيم كه زمين را به سوي مرگ مي‌برد. ما در اين فرهنگ براي خود برنامه‌هاي شخصي طولاني‌مدت ريخته‌ايم. ما براي زمان‌هايي برنامه‌ريزي كرده‌ايم كه نخواهند آمد.
به باور اين‌گونه افراد، تمدن و فرهنگ مادي‌گرايانه و رفاه‌طلب حاكم بر بشر كنوني كه همه چيز را براي خود و لذت خود مي‌خواهد و در اين راه هيچ حد و مرزي نمي‌شناسد، سرانجام باعث نابودي خود و حتي كره زمين خواهد شد. آقاي مارسو فلدان در اين زمينه مي‌گويد:
اين فلسفه مادي‌گرايانه ما را به كجا مي‌برد؟ خيال مي‌كنم كه آقاي وينسنت شيال كاملاً حق دارد كه مي‌گويد ما را به طرف جنگ مي‌كشاند. بيش از دو هزار سال قبل، افلاطون گفت كه جنگ معلول حرص و آز و به ويژه ميل به تجمل‌پرستي است و اين گفته هنوز صدق مي‌كند. مادام كه علت جنگ‌ها يعني فلسفه مادي‌گرايانة ما، به قوت خود باقي است، معتقد نيستم كه با تركيبات مكانيكي از اين نوع، از شر جنگ خلاص شويم.
ب) بي‌اعتنايان
به عقيده اين دسته، پيش‌بيني آينده ممكن نيست و هركس كه آينده را معلوم كند، خطا كرده است.
جيمز دي.‌تور در اين زمينه مي‌گويد:
آن‌چه را كه ما آينده مي‌ناميم قابل پيش‌گويي نيست. اگر شخصي به شما گفت: من آينده را مي‌شناسم؛ آينده اين است، پس اين كار را بكن. در اين صورت هرچه سريع‌تر از او فرار كنيد!
استيفن هاو كينگ هم مي‌گويد:
با هيچ ابزار علمي و خرافي (فال، طالع و...) نمي‌توان دقيقاً آينده را مشخص كرد.
بعد احتمال مي‌دهد كه آينده رو به بحران و خون‌ريزي برود. لذا در آخر مي‌گويد:
براساس سنت پابرجاي هاتفان و غيب‌گويان معابد كهن و ديگر پيام‌آوران آينده، من نيز اينك در موقعيتي قرار گرفته‌ام كه مي‌توان بدون نگراني از نادرست درآمدن پيش‌گويي خود اعلام كنم كه هر دو امكان فوق‌الذكر وجود دارد.
پوپر نيز در مورد روند حركت تاريخ مي‌گويد:
نه دربارة روند حركت و تحول جامعه و نه دربارة جريان تاريخ، به هيچ وجه نمي‌توان دست به تعميم‌هاي كلي يا پيش‌بيني‌هاي آينده‌نگرانه زد. حوادث تاريخي ماهيتاً غيرقابل پيش‌بيني هستند. شايد بتوان براساس بعضي از قراين و امارات و موارد تجربي و جريان‌هاي رخ دادة مشابه در گذشته، به پيش‌بيني و يا ترسيم برخي موارد مشابه ديگر اقدام نمود، ولي پيش‌بيني سير دقيق حوادث تاريخي و نتايج آنها به طور ماهوي امري ناشدني است.
اميد به آينده و خواستن آينده‌اي زيبا در هر انساني نهفته است، اما چرا با اين حال برخي از متفكران و دانش‌مندان به آينده نااميد هستند و آن را تيره و تاريك مي‌بينند يا معتقدند كه اصلاً نمي‌توان آينده را پيش‌بيني كرد؟
در جواب اين پرسش مي‌گوييم:
1. شايد منظور اين افراد، آينده نهايي نباشد بلكه همان آينده قبل از ظهور باشد كه در روايات نيز تيره و تاريك معرفي شده و مؤمنان نيز چنين ديدگاهي دارند، ولي مسئله آن است كه اكثر اين افراد به مهدويت و ظهور به معنايي كه ما قائل هستيم، اعتقادي ندارند.
2. شايد پيش‌گويي‌هاي نادرست از آينده موجب بي‌اعتمادي آنها شده باشد. ممكن است يكي از وجوه منع تطبيقي علايم آخرالزمان بر حوادث خاص، همين به شمار آيد. اين مسئله در غرب بيشتر مطرح است؛ در گذشته پيش‌گوياني از آينده خبر مي‌دادند، اما خبر آنها واقع نمي‌گشت و همين امور كم‌كم باعث شد ديگر اعتمادي به پيش‌بيني‌‌هاي آينده وجود نداشته باشد. براي مثال، كرزوس پادشاه ليديه، ثروت‌مندترين مرد دنيا در زمان خويش، از سروش غيب پرسيد: اگر به ايران حمله كند چه پيش خواهد آمد؟ پاسخ داد: سلطنت بزرگي سقوط خواهد كرد. كرزوس خيال كرد منظور از سلطنت بزرگ، امپراتور ايران است ولي در عمل سلطنت خود او از هم پاشيد. نيز مي‌توان به شمار آورد پيش‌گويي‌هاي ويليام ميلر بنيان‌گذار فرقه مسيحي را با عنوان «بازگشت روز هفتم» كه گفته بود: «مسيح بين 21 مارس 1843 تا 21 مارس 1844 به زمين خواهد آمد.» چنين امري نيز واقع نشد.
3. شايد مهم‌ترين علت ناكامي آنها از بيان آينده يا نااميدي به آن، محدود و سطحي بودن روش‌هايشان در تعيين آينده است. تفكر حس‌گرايي و پوزيتويستي حاكم بر غرب كه عمدتاً يا كلاً روش‌هاي تجربي حسي را ارج مي‌نهد، چاره‌اي جز اين ندارد كه به آينده بي‌اعتماد يا بي‌اعتنا باشد. چون آنها ابزار و توان ندارند كه از آينده خبر بدهند يا حداقل در سطح بسيار محدود و جزئي از آينده‌اي نزديك بتوانند اموري را پيش‌بيني كنند كه چه بسا صادق هم نباشد ـ نادرستي برخي از اين نظريات مثل نظريه فوكوياما بعد خواهد آمد. چون غالب روش‌هاي آنها تجربي ـ حسي، يا فلسفي و تخيلي يا تحليل‌هاي سياسي يا براساس داد‌ه‌هاي صنعتي و فن‌شناختي و مسائل مربوط به رشد و توسعه جامعه جهاني مثل كتاب‌هاي آلوين تافلر مانند شوك آينده، ورق‌هاي آينده، موج سوم و... است.
عمده شاخص‌هاي آينده‌نگري اين روش‌ها را چنين مي‌توان برشمرد: جمعيت، انرژي، اقتصاد، روابط بين‌الملل، جنگ، بي‌كاري، گرايش‌هاي قومي، ملي، مذهبي، اطلاعات، دانش و پژوهش، مديريت، توليد مثل، خانواده، بهداشت، فقر، خشونت، ناامني، ارزش‌ها و سنت‌ها و... .
ضعف همين روش‌ها باعث شده شخصي چون پوپر بگويد:
براي پيش‌گويي علمي ـ خواه انسان دانش‌مند يا ماشين حساب‌گر ـ امكان پيش‌گويي نتايج آينده آن با روش‌هاي علمي وجود ندارد. كوشش‌هايي كه در اين راه انجام مي‌شود، تنها پس از حوادث پيش‌آمده به نتيجه مي‌رسد.
بنابراين، معتقديم اديان بهترين منبع براي گزارش از آينده بشر و انسان‌ها هستند؛ آن هم اديان مبتني بر وحي خطاناپذير كه در بخش بعدي به اين مهم خواهيم پرداخت.
ج) خوش‌بينان
اين دسته آينده جهان را اميدواركننده و سعادت‌بخش مي‌دانند. اكثر آنها را پيروان اديان تشكيل مي‌دهند و البته در بين اين گروه افرادي يافت مي‌شوند كه مكاتب غيرديني را نيز تأسيس كرده‌اند. از اين‌رو، ابتدا به آنها و سپس به ديدگاه پيروان اديان (اعم از توحيدي و غيرتوحيدي) به ويژه دين مبين اسلام آن هم از منظر قرآن كريم اشاره مي‌گردد.
1. مكاتب فكري (غيرديني)
يكم. ماركس، نهايت بشر را جامعه‌اي بي‌طبقه و سعادت‌مند مي‌دانست، بدين گونه كه نظام سرمايه‌داري به ايجاد دو طبقه مرفه و صاحب سرمايه، و فقير و كارگر مي‌انجامد و تضاد بين اين دو طبقه باعث از بين رفتن طبقات و جامعه بدون طبقه مي‌گردد و اين نهايت تمدن بشر است. البته در عمل، چنين چيزي مشاهده نشده چون طبقه سرمايه‌دار و صاحب ثروت، با امتيازاتي كه به كارگران مي‌دهند، جلو شورش آنها را مي‌گيرند.
دوم: اگوست كنت، به جامعه تئوكراتيك معتقد بود كه بر اين اساس، تاريخ بشر سه مرحله را طي كرده و الان به مرحله نهايي خود رسيده است:
ـ دورة ديني يا تخيلي كه بشر هر روي‌داد و حادثه‌اي را به دين نسبت مي‌داد و موجودات مافوق طبيعي را عامل آن پديده مي‌دانست. اين دوره سه مرحله جزئي دارد كه عبارتند از: دوران بت‌‌پرستي، چندخدايي و تك‌خدايي (توحيد).
ـ دوره متافيزيكي يا انتزاعي كه طبيعت به جاي خداوند، عامل و علت اساسي هستي است و به عوض قوانين الهي، قوانين طبيعي مجرد ابزار توضيح پديده‌ها قلمداد مي‌شوند.
ـ دوره علمي يا اثباتي (علم تجربي و حسي) كه همه چيز را ثابت و قوانين حاكم بر پديده‌ها را كشف مي‌كند. نظم اجتماعي پديد آمده از اين طرز تفكر، وضعيتي آرماني است كه در آن عوامل مادي، فكري و اخلاقي در راه حصول به حداكثر سعادت بشري به طور مناسبي با هم تركيب مي‌شوند. در وضعيت اثباتي، ديگر از مذهب توحيدي خبري نيست، بلكه مذهب انسانيت مطرح است و جامعه‌شناسان، كشيشان مذهب جديد خواهند بود و انسان را هدايت مي‌كنند. در نتيجه، انسان‌ها با يك‌ديگر در صلح و صفا زندگي خواهند كرد!
در نقد نظريه كنت همين بس كه بشر غربي دچار بحران هويت و ناامني شده و دنبال پناه‌گاهي تحت عنوان دين و مذهب مي‌گردد، در حالي‌كه روش تجربي هرگز نتوانسته سعادت و صلح و صفا را براي بشر به ارمغان بياورد.
سوم. فوكوياما از معاصران غربي و صاحب نظريه مشهور «پايان تاريخ» است. او اعتقاد دارد، پايان تاريخ همين ليبرال ـ دموكراسي است به طوري كه جانشين ديگري ندارد و همه به جبر به سوي دموكراسي ليبرال مبتني بر بازار آزاد اقتصادي خواهند رفت. اين نظريه به ويژه بعد از فروپاشي كشور شوروي مطرح شد. وي مي‌گويد:
پايان تاريخ زماني است كه انسان به شكلي از جامعه انساني دست يابد و در آن عميق‌ترين و اساسي‌ترين نيازهاي بشر برآورده شود و بشر امروز به جايي رسيده است كه نمي‌تواند ذاتاً متفاوت از جهاني كنوني را تصور كند، چرا كه هيچ نشانه‌اي از امكان بهبود بنيادي نظم جاري وجود ندارد. ... ليبرال ـ دموكراسي ممكن است نقطه پايان تكامل ايدئولوژيك بشريت و آخرين شكل حكومت بشري باشد و در اين مقام پايان تاريخ را تشكيل مي‌دهد.
جالب است در همان زمان كه فوكوياما اين نظريه را با آب و تاب مطرح كرد، برژينسكي نظريه او را نپذيرفت و گفت:
سكولاريسم عنان‌گسيخته، نطفه ويراني غرب را در خود مي‌پروراند و انقلاب اسلامي ايران خط بطلاني بر نظريه فوكوياما كشيد.
ديگر نظريه‌هاي روشن‌بينانه به آينده عبارتند از: «مدينه فاضله» افلاطون، «كشور خورشيد» توماس كامپانلّا ( 1568 ـ 1639ميلادي)، «بهشت موعود» توماس مور (1478 ـ 1535ميلادي).
تاگور شاعر هندي (1861 ـ 1941ميلادي) در مورد آينده مي‌گويد:
... و اكنون من مرتكب اين گناه نمي‌شوم كه اعتقادم را نسبت به انسان از دست بدهم و شكست كنوني بشريت را شكست نهايي بشمارم. من به آينده مي‌نگرم و زماني را در نظر دارم كه اين فاجعة عظيم به پايان مي‌رسد. تاريخ ورق مي‌خورد و آسمان دوباره سبك مي‌گردد و از شهوات تهي مي‌گردد.
ديدگاه اديان در مورد آينده
الف) اديان غيرتوحيدي
در ادياني چون برهمايي، بودايي، كنفوسيوس و زردشت، آينده نهايي جهان، روشن و اميدبخش تصور شده است. براي مثال، در كتاب بابك از كتب مقدس هندوها چنين آمده:
دور دنيا تمام شود به پادشاه عادل در آخرالزمان... آن‌چه در درياها و زمين و كوه‌ها پنهان باشد همه را به دست آورد.
«رام» در نزد هندوها لقب يكي از خدايان است كه تاكنون نُه مرتبه در عالم ظاهر شده و آن را از هلاكت نجات داده ... دهمين‌بار، در آخر‌الزمان خواهد بود... .
در نزد زردشتيان نيز آينده روشن است. در بندي از گاهان (سين 43 بند 3) سخن از مردي صحبت مي‌شود كه در آينده مي‌آيد و راه نجات را مي‌يابد. واژگاني چون «سوشينت» (سودبخش) در ادبيات زردشت يعني منجي نهايي، يا واژه «شوكرتي» (كامل‌سازي و كامل‌سازي جهان) كه مربوط به آخر جهان و نابودي اهريمن و نيروهاي اهريمني است.
ب) اديان توحيدي
1. آيين يهود
در اكثر كتب يهوديان اعم از كتاب‌هايي كه به قبل از دوران اسارت تعلق دارد (597 قبل از ميلاد) مثل ميكاه، ناحوم، ارميا و... يا آنهايي كه در سدة پنجم قبل از ميلاد نوشته شده مثل ملاكي و در كتاب زكرياي دوم كه شش باب آخر كتاب زكرياست و حتي در كتبي كه در فاصله بين آخرين بخش كتاب عهد عتيق (كتاب دانيال) و ترتيب و تدوين اناجيل و رسالت عهد جديد نوشته شده ـ‌كه اصطلاحاً به نوشته‌هاي بين‌العهدين معروفند ‌‌ـ مطالب بسياري در مورد آخرالزمان، يافت مي‌شود. براي مثال، در كتاب هوشح آمده است:
پادشاهي از نسل سيي (پدر داوود) ظهور خواهد كرد و جهان را از عدل و خير و بركت پر خواهد ساخت، چنان‌كه گرگ با بره و پلنگ با بزغاله سكونت كند و كوران، بينا، كران، شنوا، گنگان، گويا و لنگان، خرامان خواهند شد.
2. آيين مسيحيت
در اناجيل متعدد علي‌رغم اختلافات و تناقضاتي كه ديده مي‌شود، در مورد آخرالزمان و آينده روشن تقريباً اشتراك نظر وجود دارد. براي مثال، در رساله دوم به تسالونيكيان (1: 8 ـ 9 و 2: 3ـ9) آمده:
در پايان اين احوال [جنگ و خون‌ريزي و فساد و...] مسيح ظهور خواهد كرد، دشمنان خدا و دجال فريب‌كار را كه معجزه‌هاي دروغين مي‌آورد و مردم را به گمراهي و ارتداد مي‌كشاند، نابود خواهد كرد.
بيشتر اديان، آينده را روشن مي‌نمايانند و پيروان اديان منتظر ظهور منجي هستند، ولي در اين‌كه منجي كيست، اختلاف نظر دارند.
3. دين اسلام
يكم. از ديدگاه اسلام‌شناسان: قول و نظر متخصص در هر رشته‌اي از نظر عقل پذيرفتني است، البته با شرايط خاص خود. لذا بهتر ديديم اول ديدگاه دو متفكر اسلامي را در مورد آينده بشر و جهان كه از دين اسلام گرفته شده، مطرح كنيم و بعد به سراغ آيات مربوط برويم.
مرحوم علامه طباطبايي مي‌فرمايد:
به حكم ضرورت، آينده جهان روزي را در برخواهد داشت كه در آن روز جامعه بشري پر از عدل و داد شده و با صلح و صفا هم‌زيستي نمايد و افراد غرق فضيلت و كمال شوند. البته استقرار چنين وضعي به دست خود انسان خواهد بود و رهبر چنين جامعه‌اي منجي جهان بشري و به لسان روايات، مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) خواهد بود.
ايشان در اين‌جا، به دو سنت الهي اشاره مي‌كنند: يكي تحقق آينده‌اي روشن براي جهان و بشر، و ديگر اين‌كه امور به اختيار و تلاش خود انسان‌ها تحقق مي‌يابد (سنت اختياري و آزادي انسان).
شهيد بزرگوار مطهري نيز در اين زمينه مي‌فرمايند:
در طول تاريخ گذشته و آينده، نيروهاي انسان به تدريج بيشتر جنبه ايدئولوژيك پيدا كرده و مي‌كند و انسان تدريجاً از لحاظ ارزش‌هاي انساني به مراحل كمال خود يعني به مرحله انسان ايده‌آل و جامعه‌ ايده‌آل نزديك‌تر مي‌شود تا آن‌جا كه در نهايت امر، حكومت عدالت يعني حكومت كامل ارزش‌هاي انساني كه در تعبيرات اسلامي از آن به حكومت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) تعبير شده است، مستقر خواهد شد و از حكومت نيروهاي باطل و حيوان‌مآبانه و خودخواهانه و خودگرايانه اثري نخواهد بود.
دوم. از ديدگاه قرآن و روايات: در روايت‌هاي متعدد به طور متواتر به سنت خداوند در مورد آينده جهان اشاره گشته و وعده داده شده كه فردي از نسل پيامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خروج مي‌كند و ظلم و فساد را محو و عدالت را گسترش مي‌دهد؛ «يملأ الارض عدلاً و قسطاً كما ملئت ظلماً و جوراً». حتي پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرموده‌اند:
والَّذي بعثني بالحقِّ نبيّاً لو لم يبق من الدنيا إلّا يوم واحد لطوّل الله ذلك اليوم حتّي يخرج فيه ولدي... و تشرق الأرض بنوره و يبلغ سلطانه المشرق و المغرب؛
اگر از دنيا فقط يك روز باقي مانده باشد، خداوند آن روز را آن‌قدر طولاني مي‌كند تا فرزندم خروج كند و شرق و غرب عالم را با نور خود روشن سازد.
قرآن نيز در آيات متعددي به اين سنت الهي (آينده‌اي روشن براي بشر و جهان) اشاره كرده است.
بشر به سوي كمال مي‌رود؛ «إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ» و بر اساس قاعده بقاي اصلح، انسان‌هاي صالح و جوامع صالح باقي خواهند ماند، چنان‌كه در طول تاريخ هر قومي كه به نهايت ظلم و ستم‌گري رسيده، از بين رفته است. بررسي اقوامي هم‌چون قوم نوح، هود و لوط بر اين ادعا شهادت مي‌دهد. بنابراين، آينده نهايي براساس سنت الهي، از آن مؤمنان و موحدان است؛ چون در غير اين صورت، خلقت بيهوده بود و تلاش انبيا و اوليا نيز فايده‌اي نداشت؛ زيرا وقتي تلاش‌هاي آنها ثمره دارد كه به نتيجه نهايي خود برسد و ما معتقديم سلف صالح انبيا و اوليا كه همان مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) منجي بشر است، اين سنت الهي را با كمك ياران و انصار خودش تحقق خواهد بخشيد.
حال به آياتي از قرآن كريم در اين زمينه اشاره مي‌شود:
ـ نخست آياتي كه حكومت آينده را از آن مستضعفان و مظلومان مي‌داند و آنها را وارث زمين مي‌شمرد؛
آيه اول:
«وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا»؛
و به آن گروهي كه پيوسته تضعيف مي‌شدند، [بخش‌هاي] باختر و خاوري سرزمين [فلسطين] را ـ كه در آن بركت قرار داده بوديم ـ به ميراث عطا كرديم.
مشارق و مغارب ارض كنايه از كل زمين است.
آيه دوم:
«إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيرًا وَانتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ»؛
مگر كساني كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كرده و خدا را بسيار به ياد آورده و پس از آن‌كه مورد ستم قرار گرفته‌اند، ياري خواسته‌اند. و كساني كه ستم كرده‌اند به زودي خواهند دانست به كدام بازگشت‌گاه برخواهند گشت.
بنابر اشاره صريح اين آيه، كساني كه مظلوم واقع شده‌اند، به زودي بر ظالمان چيره مي‌شوند. در ذيل اين آيات، رواياتي هست كه يكي از مصاديق بارز غلبه مظلومان را حكومت جهاني حضرت حجت(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) مي‌داند. حاكميت مستضعفان از مصاديق بارز و شاخصه‌هاي اصلي اجراي عدالت مطلق در جامعه است و اگر عدالت سنت الهي باشد؛ «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» پس نتيجة آن هم (حاكميت مستضعفان و موحدان) از سنت‌هاي الهي به شمارمي‌آيد.
آيه سوم:
«وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ»؛
و خواستيم بر كساني كه در آن سرزمين فرودست شده بودند منت نهيم و آنان را پيشوايان [مردم] گردانيم، و ايشان را وارث [زمين] كنيم.
شواهدي آشكار در اين آيه وجود دارد كه دلالت مي‌كند مستضعفان وارثان زمين هستند و متكبران ريشه‌كن خواهند شد:
1. در اين آيه فعل به صورت مضارع بيان شده (وَنُرِيدُ، نَمُنَّ، َنَجْعَلَهُم) و بر استمرار دلالت مي‌كند كه مصداق كامل آن حكومت حضرت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است؛
2. نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّة، يعني پيشوايي آينده از آن مستضعفان است؛
3. نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ، يعني وارث حكومت‌ها بشوند؛
4. اراده خداوند با قطعيت يك امر مساوي است. پس اين سنت الهي به حساب مي‌آيد و قطعاً تحقق خواهد يافت.
در تفسير نمونه ذيل اين آيه مي‌فرمايند:
آيه در مورد بني‌اسرائيل است، ولي چون وضعيت مسلمانان صدر اسلام مشابه بني‌اسرائيل بود، يعني در اقليت بودند و تحت فشار، لذا خداوند به آنها وعده داد كه همان‌طور كه بني‌اسرائيل را نجات داديم و وارث زمين كرديم، شما را نيز نويد مي‌دهيم به حكومتي جهاني و پيروزي بر ظالمان.
هنوز آن حكومت جهاني مستضعفان به طور كامل تحقق نيافته است. لذا اميرمؤمنان(علیه السلام) مي‌فرمايند:
لتعطفنّ الدُّنيا علينا بعد شماسها عطف الضَّروس علي ولدها؛
اين دنيايي كه از ما روگردان است، روزي به ما رو خواهد آورد مثل ناقه‌اي كه به فرزندش از روي علاقه روي خواهد آورد.
آن‌ وقت حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند: «وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا...».
ـ دوم آياتي كه بر پيروزي راه پيامبران دلالت مي‌كند؛
1. آياتي كه مواردي از پيروزي پيامبران را ذكر كرده است:
آيه اول:
«وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِي‌إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُوا»؛
و به آن گروهي كه پيوسته تضعيف مي‌شدند، [بخش‌هاي] باختر و خاوري سرزمين ‍]فلسطين] را ـ كه در آن بركت قرار داده بوديم ـ به ميراث عطا كرديم. و به پاس آن‌كه صبر كردند، وعده نيكوي پروردگارت به فرزندان اسرائيل تحقق يافت.
در حقيقت پيروزي قوم موسي(علیه السلام)، همان پيروزي حضرت موسي(علیه السلام) است.
آيه دوم:
«وَاذْكُرُواْ إِذْ أَنتُمْ قَلِيلٌ مُّسْتَضْعَفُونَ فِي الأَرْضِ تَخَافُونَ أَن يتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآوَاكُمْ وَأَيّدَكُم بِنَصْرِهِ وَرَزَقَكُم مِّنَ الطَّيبَاتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»؛
و به ياد آوريد هنگامي كه در زمين، گروهي اندك و مستضعف بوديد. مي‌ترسيديد كه مردم شما را بربايند، پس [خدا] به شما پناه داد و شما را به ياري خود نيرومند گردانيد و از چيزهاي پاك به شما روزي داد، باشد كه سپاس‌گذاري كنيد.
وعده الهي در مورد مسلمانان محقق شد و آنها بر مشركان پيروز شدند.
2. آياتي كه پيروزي نهايي پيامبران را وعده داده:
«يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ»؛
مي‌خواهند نور خدا را با سخنان خويش خاموش كنند، ولي خداوند نمي‌گذارد، تا نور خود را كامل كند، هرچند كه كافران را خوش نيايد.
«هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»؛
او كسي است كه پيامبرش را با هدايت و ديني درست فرستاد تا آن را بر هرچه دين است پيروز گرداند، هرچند مشركان خوش نداشته باشند.
مرحوم علامه طباطبايي مي‌فرمايند:
اين دو آيه دلالت دارند بر اين‌كه خداي تعالي خواسته است دين اسلام در عالم بشريت انتشار يابد و نيز از آن‌جايي كه خداي تعالي خواسته است اين دين بر ساير اديان غالب آيد، لذا مسلمانان بايد بدانند كه هر فتنه‌اي به پا شود به مشيت خدا، به نفع ايشان و به ضرر دشمنان ايشان تمام خواهد شد.
اين غلبه فقط از جهت برهان و منطق نيست بلكه ‌چون مطلق است، غلبه از جهت ظاهري و حكومتي را نيز شامل مي‌شود.
ـ سوم آياتي كه بر پيروزي نهايي حق بر باطل دلالت مي‌كند و بيان مي‌دارد كه سنت خدا در مورد آينده به پيروزي حق تعلق گرفته است. آيات فراواني در اين زمينه وجود دارد كه فقط به ذكر برخي آيات بسنده مي‌شود: سوره عنكبوت، آيه41، اسراء، آيه81، انفال، آيه‌هاي 7و 8، ابراهيم، آيه‌هاي 13 ـ 15، يونس، آيه‌هاي 13 و 14، شعراء، آيه227.
حضرت آيت‌الله جوادي آملي در تفسير تسنيم در مورد سرانجام جهان و پيروزي حق بر باطل مي‌فرمايند:
اصل نظام آفرينش توحيد است و الحاد و شرك، زوايد آن هستند و اصل، مي‌ماند و زوايد حذف مي‌شوند. گرچه شايد ظلم حكومت كند، ولي اصل حق است. جوامع بوستاني است كه باغبانش خداست «وَاللَّهُ أَنبَتَكُم...» كه خدا علف‌هاي هرز را وجين مي‌كند. لذا مي‌فرمايد: «وَقَطَعْنَا دَابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآياتِنَا»؛ «فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ...» و ثمرة نهايي اين بوستان «لِيظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ» هست.
نظام عالم، نظام احسن است و عاري از اعوجاج. گناه و معصيت امري عارضي است. جباران و ظالمان چون نسبت به هم تنازع و تكالب دارند «وَأَلْقَينَا بَينَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء إِلَى يوْمِ الْقِيامَةِ» و در يك مسير نيستند، لذا دوامي ندارند، چون ريشه ندارند، مثل علف هرز كه علف هرز بعدي ادامه آن نيست، به خلاف انبيا كه يك‌ديگر را تصديق مي‌كنند.
ـ چهارم آياتي كه بر پيروزي متقين، حزب‌الله، عباد صالح و مضطرين دلالت دارد؛
آيه اول:
«الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِي الأرْضِ أَقَامُوا الصَّلَوةَ وَآتَوُا الزَّكَوةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الإمُورِ»؛
همان كساني كه چون در زمين به آنان توانايي دهيم، نماز برپا مي‌دارند و زكات مي‌دهند و به كارهاي پسنديده وامي‌دارند، و از كارهاي ناپسند باز مي‌دارند، و فرجام همه كارها از آن خداست.
بنابر وعده آمده در پايان آيه (لِلَّهِ عَاقِبَةُ الإمُور) انسان‌هايي كه در بالا وصف شدند، در زمين حاكم مي‌گردند و قطعاً مؤمنان خاصي مورد نظر نيستند، بلكه به قول علامه طباطبايي توصيف نوع مؤمنان به شمار مي‌آيد و مراد از تمكين آنان در زمين آن است كه ايشان را نيرومند كند؛ به طوري كه هر كاري را كه بخواهند بتوانند انجام دهند و هيچ مانعي يا مزاحمي نتواند سد راه آنان شود.
آيه دوم:
«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا»؛
خدا به كساني از شما كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كرده‌اند، وعده داده است كه حتماً آنان را در اين سرزمين جانشين [خود] قرار دهد، همان‌گونه كه كساني را كه پيش از آنان بودند، جانشين خود قرار داد و آن ديني را كه برايشان پسنديده است، به سودشان مستقر كند و بيمشان را به ايمني مبدل گرداند.
بنابر وعدة صريح الهي كه فراوان بر آن تأكيد شده، انسان‌هاي مؤمن بر روي زمين حاكم مي‌شوند و حكومت جهاني حضرت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) از مصاديق بارز تحقق اين آيه و مصداق كامل آن محسوب مي‌شود كه ذيل آيه رواياتي در اين زمينه وارد شده است. براي مثال، امام سجاد(علیه السلام) مي‌فرمايند:
هم والله شيعتنا اهل‌البيت يفعل الله ذلك بهم علي يدي رجل منّا و هو مهدي هذه الاُمة...؛
آنها به خدا سوگند شيعيان ما هستند، خداوند اين كار را براي آنها به دست مردي از ما انجام مي‌دهد كه مهدي اين امت است.
مرحوم علامه طباطبايي در ذيل اين آيه سخنان جالبي دارند كه خلاصه‌اش چنين است: منظور از خلافت، ارث دادن زمين به ايشان و مسلط كردن آنان بر زمين؛ مراد از خلفاي قبل از ايشان، مؤمنان امت‌هاي گذشته است كه خدا، كافران و منافقان آنها را هلاك كرد و مؤمنان خالص ايشان را نجات داد، مانند: قوم نوح، هود و صالح؛ مراد از تمكين دين، به منصه ظهور رساندن دين در جامعه است، چنان‌كه هيچ كافري جلوگيرش نشود و امرش را سبك نشمارد و اصول معارفش مورد اعتقاد همه باشد؛ مراد از ديني كه برايشان پسنديده، اسلام است و خلاصه معنا اين مي‌شود كه خدا جامعه آنان را ايمن مي‌سازد تا در آن جز خدا هيچ چيز ديگري پرستش نشود؛ جامعه‌اي به تمام معنا صالح كه ترس از دشمن داخلي و خارجي در آن وجود ندارد. اين جامعه طيب و طاهر با صفاتي كه از فضيلت و قداست دارد، تاكنون در دنيا ايجاد نشده و اگر مصداقي پيدا كند، در روزگار مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) خواهد بود.
آيه سوم:
«وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ»؛
و در حقيقت، در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد.
1. صحبت از زمين است نه منطقه‌اي خاص يا قوم و نژادي خاص؛
2. اميدواري به آينده بر خلاف آن‌چه در غرب به آن رسيده‌اند كه بيشتر بر مبناي تكنولوژي است.
مرحوم علامه طباطبايي ذيل آيه مذكور مي‌فرمايند:
... خلاصه مفاد آيه اين مي‌شود كه به زودي زمين از لوث شرك و گناه پاك گشته، جامعة بشري صالح كه خداي را بندگي كنند و به وي شرك نورزند، در آن زندگي كنند.
اين وعدة الهي به طور قطع واقع خواهد شد چون واژه «كَتَب» در لغت يعني:
تقرير ماينوي و تثبيته في الخارج بأسباب يناسبه و من ذلك الحكم و القضاء و التقدير و الغير ضرو الايجاب فإنّ في كلّ منها تقريراً و تثبيتاً لما ينوي و يقصد فكلّ منها إذا أريد به التثبيت و يلاحظ بهذه الجهة فهو كتابة؛
تثبيت و تحقق آن‌چه نيت شده است در خارج با اسباب خاص خود، لذا به حكم و قضا و تقدير و وجوب و ايجاب، كتب گويند چون در هر يك از آنها، تثبيت آن چيزي است كه در نيت بوده.
بنابراين خداوند چيزي را كه قطعاً بخواهد در خارج تحقق بدهد با واژه «كَتَب» بيان مي‌كند.
و به قرينه «وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» كه در ذيل آيه آمده، فهميده مي‌شود «مَن يشَاء مِنْ عِبَادِهِ» همان متقين هستند كه زمين را به ارث مي‌برند.
علامه طباطبايي در مورد اين آيه شريفه مي‌فرمايند:
حاصل اين قليل اين است كه اگر من (موسي) اين نويد را مي‌دهم، براي اين است كه فرعون مالك زمين نيست تا آن را به هر كس بخواهد بدهد و از هركس بخواهد بگيرد، بلكه زمين ملك خداي سبحان است. اوست كه به هركس بخواهد ملك و سلطنت در زمين را مي‌دهد و سنت او هم بر اين جريان دارد كه حسن عاقبت را به كساني از بندگان خود اختصاص دهد كه از او بترسند و از او حساب ببرند.
و در مورد اين‌كه «وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» را مطلق آورده است، مي‌فرمايند:
براي اين بود كه سنت الهي بر اين جريان دارد. آري خداي تعالي نظام عالم را طوري قرار داده كه هر نوعي از انواع موجودات به منتهاي سيري كه خداوند برايش معلوم كرده برسد و به سعادت مقدر خود نائل گردد.
آيه چهارم و پنجم: بر پيروزي نهايي حزب‌الله دلالت مي‌كند.
«وَمَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمْ الْغَالِبُونَ»؛
و هركس خدا و پيامبر او و كساني را كه ايمان آورده‌اند، وليّ خود بداند [پيروز است، چرا كه] حزب خدا همان پيروزمندانند.
«أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمْ الْمُفْلِحُونَ»؛
آري، حزب خداست كه رستگارانند.
اين دو آيه فلاح و غلبه را از آن حزب خدا مي‌دانند و اين را از سنت‌هاي الهي به حساب مي‌آورند. اين رستگاري هم در دنياست هم در آخرت. لذا مرحوم علامه طباطبايي مي‌فرمايند:
فلاح به معناي پيروزي و رسيدن به مقصد و استيلاي برخواسته خويش است و معلوم است كه فلاح مطلق هم رسيدن به سعادت را و هم رستگاري به نيل به حقيقت را و هم غلبه بر شقاوت و باطل و رفع آن را ـ هم در دنيا و هم در آخرت ـ شامل مي‌شود. اما در دنيا براي اين‌كه مردم رستگارند كه مجتمعشان صالح و افراد آن مجتمع همه اولياي خدا و صالح باشند و معلوم است كه در چنين مجتمع كه پايه‌اش بر تقوا و ورع است و شيطان در آن راه ندارد، مي‌توان مزه زندگي واقعي را چشيد و به عالي‌ترين درجه لذت و برخورداري از حيات نائل شد.
آيه ششم، بر اين‌كه مضطرين خليفه خدا در زمين مي‌شوند، دلالت مي‌كند:
«أَمَّن يجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيكْشِفُ السُّوءَ وَيجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الأرْضِ»؛
يا [كيست] آن كس كه درمانده را ـ‌چون وي را بخواند ـ اجابت مي‌كند، و گرفتاري را برطرف مي‌گرداند، و شما را جانشينان اين زمين قرار مي‌دهد؟
براساس برخي روايات كه ذيل اين آيه بيان شده، منظور امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و حكومت جهاني اوست كه خليفه در زمين مي‌شوند.
ـ پنجم آياتي كه دلالت مي‌كنند، انسان عبث و بيهوده آفريده نشده است:
«وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالأرْضَ وَمَا بَينَهُمَا لاَعِبِينَ»؛
و آسمان و زمين و آن‌چه را ميان آن دو است، به بازيچه نيافريديم.
بلكه عالم هدف دارد و اين هدف بايد به ثمر بنشيند و عبوديت كه هدف غايي و نهايي عالم است.
(«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإنسَ إِلاَّ لِيعْبُدُونِ»؛
و جن و انس را نيافريديم جز براي آن‌كه مرا بپرستند.)
بايد تحقق پيدا كند؛ چون انحراف دائم از مسير خلقت معقول نيست:
«وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالأرْضَ وَمَا بَينَهُمَا لاَعِبِينَ * مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ»؛
و آسمان‌ها و زمين و آن‌چه را ميان آن دو است به بازي نيافريديم. آنها را جز به حق نيافريده‌ايم ليكن بيشترشان نمي‌دانند.
خلقت آسمان و زمين بر حق است، از طرفي گفتيم پيروزي نهايي با حق بوده، باطل از بين رفتني است، پس در آينده و در تمام زمين حق حاكم مي‌شود.
و آياتي كه بر ضعيف شدن و در اقليت قرار گرفتن كافران و خواري آنها در همين دنيا دلالت مي‌كند؛
آيه اول:
«وَدَمَّرْنَا مَا كَانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا كَانُوا يَعْرِشُونَ»؛
و آن‌چه را فرعون و قومش ساخته و افراشته بودند ويران كرديم.
فرعون مصداقي از كفر و الحاد بود و در نتيجه نابود و هلاك شد. بنابراين، هر كفر و طاغوتي سرانجامش شكست و نابودي خواهد بود.
آيه دوم:
«مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتًا وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُون»؛
داستان كساني كه غير از خدا دوستاني اختيار كرده‌اند، هم‌چون داستان عنكبوت است كه [با آب دهان خود] خانه‌اي براي خويش ساخته و در حقيقت ـ اگر مي‌دانستند ـ سست‌ترين خانه‌ها همان خانه عنكبوت است.
در حقيقت كسي كه وليّ خود را غير از خدا انتخاب و در جهت خلاف آن حركت كند، به زودي نابود مي‌شود، مثل خانه عنكبوت كه سست و بي‌پايه است.
آيه سوم:
«... وَيُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ»؛
و[لي] خدا مي‌خواست حق [اسلام] را با كلمات خود ثابت، و كافران را ريشه‌كن كند.
قطع دابر، كنايه از نابود كردن و منقرض ساختن چيزي است، به طوري كه بعد از آن اثري كه متفرع بر آن و مربوط به آن باشد، باقي نماند.
آيه چهارم:
« حَتَّى إِذَا رَأَوْا مَا يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ نَاصِرًا وَأَقَلُّ عَدَداً»؛
[باش] تا آن‌چه را وعده داده مي‌شوند، ببينند. آن‌گاه دريابند كه ياور چه كسي ضعيف‌تر و كدام يك شماره‌اش كمتر است.
اگر «مَا يُوعَدُونَ»، مطلق باشد و شامل عذاب دنيايي هم شود، به قرينه فزوني و كمي عدد و ضعف قدرت كه دنيايي است، احتمال عذاب دنيايي تقويت مي‌شود. در روايات هم اين آيه به زمان ظهور حضرت حجت تطبيق داده شده است.
ـ ششم آياتي كه بر تماميت نور خدا در سطح زمين دلالت مي‌كند؛
آيه اول:
«يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ»؛
مي‌خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند و حال آن‌كه ـ گرچه كافران را ناخوش افتد ـ نور خود را كامل خواهد گردانيد.
در چندين آيه به اين مسئله اشاره شده است و به قرينه آيه بعدي كه مي‌فرمايد: «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ...» فهميده مي‌شود كه سنت الهي بر اين قرار گرفته كه دين حق كه همان نور خداست، بر روي زمين باقي بماند و فراگير شود و بر همه اديان غلبه كند.
امام باقر(علیه السلام) ذيل آيه مي‌فرمايد:
إنَّ ذلك يكون عند خروج المهدي فلا يبقي أحد إلّا أقرّ بمحمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم)؛
وعده‌اي كه در اين آيه است به هنگام ظهور مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) صورت مي‌پذيرد، در آن روز هيچ كس بر روي زمين نخواهد بود، مگر اين‌كه به حقانيت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اقرار مي‌كند.
«اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا قَدْ بَيَّنَّا لَكُمْ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»؛
بدانيد كه خدا زمين را پس از مرگش زنده مي‌گرداند. به راستي آيات [خود] را براي شما روشن گردانيده‌ايم، باشد كه بينديشيد!
اگر احياي زمين را اعم از احياي مادي بگيريم، به طوري كه شامل احياي معنوي آن هم بشود، اين آيه و امثال آن نيز دلالت دارند بر اين‌كه سرانجام بر زمين آباداني و معنويت حاكم است. البته اگر رواياتي كه مي‌فرمايد: «يملأ الارض عدلاً و قسطاً كما ملئت ظلماً و جوراً» را ضميمه كنيم، مطلب روشن‌تر مي‌شود.
نتيجه آن‌كه بي‌اعتقادان به اديان نيز عموماً آينده بشر را روشن مي‌بينند، ولي نه مانند معتقدان به دين؛ چون دين‌داران با قطعيت بيشتر و اطمينان تمام آينده را روشن مي‌بينند، به ويژه پيروان دين مبين اسلام كه اين مسئله را از سنت‌هاي الهي مي‌دانند. آيات متعددي در قرآن بر اين سنت الهي تأكيد مي‌ورزند. البته بنابر روايات، آينده قبل از ظهور تاريك است، ولي آينده نهايي بسيار روشن و نويد‌بخش خواهد بود كه به دوران ظهور حضرت ولي‌عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) تفسير مي‌شود.


کد مطلب: 293

آدرس مطلب :
https://www.ayandehroshan.ir/article/293/سنت-هاي-الهي-معطوف-آينده-جهان-علي-اكبر-بياري

آینده روشن
  https://www.ayandehroshan.ir