تاریخ انتشارچهارشنبه ۹ ارديبهشت ۱۳۹۴ ساعت ۱۵:۵۷
کد مطلب : ۱۰۱۷
۰
plusresetminus
در این نوشتار ‍«ابرمرد» نیچه و «انسان آرمانی» سیّداحمد فردید بررسی و مقایسه شده است تا وجوه افتراق و اشتراک آن‌ها هویدا شود. هر دو فیلسوف، رویکردی نو و بدیع به «انسان آرمانی» دارند. نیچه، از مطرح‌ترین فیلسوفان معاصر غرب در ایران و فردید، اولین فیلسوف مدرن در ایران است. «ابرمرد» و «انسان آرمانی» دایرمدار و مشهورترین حاصل فکری آن‌هاست.
منجی‌گرایی فیلسوفانه زمینی و قدسی؛فردریش نيچه و احمد فردید
منجی‌گرایی فیلسوفانة زمینی و قدسی؛فردریش نيچه و احمد فردید
عباس‌علی رهبر
محسن سلگی
چکیده
در این نوشتار، ‍«ابرمرد» نیچه و «انسان آرمانی» سیّداحمد فردید بررسی و مقایسه شده است تا وجوه افتراق و اشتراک آن‌ها هویدا شود. هر دو فیلسوف، رویکردی نو و بدیع به «انسان آرمانی» دارند. نیچه، از مطرح‌ترین فیلسوفان معاصر غرب در ایران و فردید، اولین فیلسوف مدرن در ایران است. «ابرمرد» و «انسان آرمانی»، دایرمدار و مشهورترین حاصل فکری آن‌هاست. فردید، انسان آرمانی را با عنوان «بقیة‌الله» و «امام زمان» مطرح می‌کند. ابرمرد نیچه نیز همچون انسان آرمانی فردید، منجی است و در آینده ظهور خواهد کرد. اندیشة انتظار در هر دو فیلسوف، برجسته است. نیچه و فردید، هر دو آشفته سخن گفته‌اند و در مورد آن‌ها نمی‌توان از منظومة افکار سخن گفت. با توجه به این مسئله، مقالة حاضر سعی دارد تا رئوس اصلی اندیشة این دو فیلسوف را که در انسان موعود و آرمانی آن‌ها طرح می‌شود و اجماع نظر بیش‌تری در موردشان وجود دارد، قیاس کند.
واژگان کلیدی
ابرمرد، انسان آرمانی، آرمان، منجی، زمان، آخرالزمان.

مقدمه
با توجه به اهمیّت مباحث آخرالزمانی در سدة بیست و یکم بر آن شدیم تا مفهوم «منجی» را در اندیشة نیچه و فردید که در هیئت انسان موعودشان متبلور می‌شود، با هم مقایسه کنیم.
فردید به «پایان تاریخ» بودن زمانة خود اعتقاد داشت و نیچه را ـ چنان‌که خواهیم دید ـ در این مورد با خود هم‌نوا می‌دانست. فردید «پایان تاریخ» را با عنوان «آخرالزمان» طرح می‌کند و در ظهور امام زمان، شروع دوره‌ای جدید و امّت واحدة موعود را نوید می‌دهد. «پایان تاریخ» را متفکران برجستة دیگری نیز مطرح کرده‌اند.

«مارکس بدون آن‌که نامی از پایان تاریخ ببرد، ماتریالیسم تاریخی و کمونیسم ثانویه را مرحلة نهایی تاریخ مطرح کرده است. فوکویاما با تصریح به پایان تاریخ، تجلی و فراگیری دموکراسی لیبرال را مطرح کرد... .» (مددپور، 1381: 32) نظر به اهمیت «پایان تاریخ» در عرصة اندیشگی بر آن شدیم تا این مفهوم را نزد نیچه و فردید ـ که در انسان موعود و منجی آن‌ها متجلی است ـ با هم مقایسه کنیم. چنان‌که خواهیم دید، ابرمرد نیچه و انسان آرمانی فردید (امام زمان) پس از «پایان تاریخ» می‌آیند و بنابراین، پایانی بر «پایان تاریخ» هستند و با آنان، دورة جدید آغاز می‌شود. فردید، فردا را ادامة امروز و دیروز و ظهور مهدی موعود را مربوط به پس‌فردا می‌داند که با این ظهور، دورة جدید، آغاز و امّت واحده محقق می‌گردد. نیچه نیز بر آن است که ابرمرد پس از واپسین انسان‌ها ظهور خواهد کرد.

خلأ پژوهش‌های پیشین، بی‌توجهی به اين امر است كه «ابرمرد» نيچه هرگز وجود عيني نداشته است و به وجود نخواهد آمد، بلكه يك تئوري اعتراض است. با وجود شيفتگي نیچه به جهان باستان، صرفاً تشابه‌هایی را در كساني مانند قيصر رُم نسبت به ابرمرد نيچه مي‌توان يافت. تا کنون به اين مهم تصريح نشده است كه ويژگي‌هاي ابرمرد در حقيقت، تمام ويژگي‌هاي انديشة نيچه است. از آن‌سو، انسان آرمانی فردید هم مركز و نهايت فكر اوست. مفاهیم تفکر آماده‌گر، خدای پس‌فردا، خدای پریروز، علم حضوری و... که فردید عنوان می‌کند، در انسان آرمانی متبلور می‌شود. آن‌چه نيچه با عنوان ضدمسيح، ضدزن و... طرح مي‌كند، در ابرمرد متجلي است. ابرمرد نیز همچون نیچه، ضد‌مسیح و ضدزن است. بنابراین، برای مقایسة انسان آرمانی نزد نیچه و فردید، ناگزیر باید به دیگر وجوه اندیشة آنان نیز پرداخت.

پرسش اصلي اين است كه چه وجوه افتراق و اشتراكي ميان ابرمرد نيچه و انسان آرمانی فردید وجود دارد؟ فرضية اصلي مدعی این است كه ابرمرد نيچه و انسان آرمانی فردید هم مشابه هستند و هم مفارق. ابرمرد نيچه و انسان آرمانی فردید زاييدة چه نيازي بوده‌اند؟ فرضية فرعي اين سؤال مي‌گويد كه ابرمرد نيچه زاييدة مشكلات رواني و بحران معنا و انسان آرمانی فردید زاييدة عشق به خدا و وظیفة دینی است. سؤال فرعي ديگر اين است ‌كه آيا انسان آرمانی فردید و ابرمرد نيچه، هر دو آرماني‌اند؟ فرضية فرعي مبتنی بر اين است ‌كه انسان آرمانی فردید در عین آرمانی بودن، مصاديق عينی دارد، ولی ابرمرد آرمانی نيچه مصداق عيني ندارد. سؤال فرعي آخر اين است ‌كه هويت انسان آرمانی فردید و ابرمرد نيچه چگونه است؟ فرضية فرعي اين سؤال مدعي است كه انسان آرمانی فردید، مؤمن و ابرمرد نيچه، كافر است.

«اولين كار نظريه‌پرداز اين است كه مطمئن شود ريشة مشكل، سياسي است و نه صرفاً مشكلي فردي. او ‌بايد اطمينان حاصل كند كه مشاهدة او از بي‌نظمي سياسي صرفاً محصول فرافكني يا انتقال يا جابه‌جايي رواني او نيست... فوئرباخ ازخودبيگانگي را نتيجة مذهب مي‌دانست: انسان‌ها تصوير آرماني خود را در موجودي به نام خدا مي‌افكنند و به همين جهت، از خود بيگانه مي‌شوند... از آن طرف، رابرت تاكر ازخودبيگانگي را مشكلي روحي و رواني و نتيجة خواسته‌هاي مفرط نفس مي‌داند. اين يك مرض رواني است كه از كوشش او براي كامل و ابرمرد شدن برمي‌خيزد.» (اسپريگنز، 1377: 85 - 87)

ابرمرد زاييدة مشكلات فردي و فرافكني نيچه است. نظر لودویگ فوئرباخ در مورد خدا، بر ابرمرد، صادق است و نیچه تصوير آرماني خود را در «ابرمرد» فرا مي‌افكند. گرچه ابرمرد، ضدكينه است و نيچه، كينه‌توزي را صفت بردگان مي‌داند، اما ابرمرد زاييدة كينة ‌اوست. پدرش که كشيش بود، ديوانه شد. بنابراین، از مسیحیت كينه به دل برد. به چند زن ابراز علاقه كرد و ناکام ماند. پس از زن نیز بیزار گشت.

تئوري رابرت تاكر در مورد نیچه، صادق است و ابرمرد او ازخودبيگانگي را بر نیچه تحميل کرد و نیز ابرمرد، حاصل خواست مفرط نفسانی نیچه بود. نوشتة حاضر با تئوری تاکر زاویه می‌گیرد؛ زیرا انسان آرمانی فردید، ازخودبيگانگي را بر فردید مترتب نکرده است، بلکه انسان آرمانی فردید، مفهوم از پیش موجودی است ـ در هیئت پیامبر و امامان معصوم ـ که الگو و منشأ تعالی و رهیدگی ازخودبيگانگي برای کسان بسیاری شده‌اند و تاریخ عرفان، مشحون از مظاهر آن است.

«كلمة «یوتوپيا» به معناي «هيچ‌جا» است. مسلّم است ‌که در حال حاضر روي زمين وجود ندارد... هدف از آرمان‌شهر اين است كه حقيقت «كليت»... را القا كند. هدف آرمان‌شهر اين نيست كه آن‌چه را رخ داده است، نشان دهد، بلكه [می‌خواهد] امكانات بالقوة بشر را توصيف كند.» (همو: 122)
«ابرمرد، به اين معنا آرمان‌شهر است. ابرمرد نمي‌خواهد بيان‌گر يك واقعيت رخدادی باشد، بلكه امكاني بالقوه و اعتراضي به واقعيت است. مفهوم آرمان‌شهر به زبان پل تيليش، امكاناتي را ارائه مي‌دهد كه اگر آرمان‌شهر پيش‌بيني نمي‌كرد، از دست مي‌رفتند. آرمان‌شهر، پيش‌بيني كنندة دستاوردهاي بشر است و ثابت شده است كه بيش‌تر چيزهايي كه آرمان‌شهر پيش‌بيني كرده است، تحقق يافته‌اند. (همان)

خواهيم ديد ابرمرد نيچه هرگز تحقق نمي‌يابد، اما انسان آرمانی فردید موافق با همین نظر تیلیش، قابل تحقق است. تيلیش می‌گوید:
در واقع، بدون پيش‌بيني‌هاي آرمان‌شهر، زندگي بشر راكد مي‌ماند... انسان، خود را در وضعي مي‌بيند كه نه فقط رشد فرد، بلكه تحقق فرهنگي امكانات بشري نيز متوقف مي‌شود... . (همان: 126)

آن‌جا كه نيچه وعده مي‌دهد ابرمرد از ميان قومي والا و برگزيده ظهور خواهد كرد، مؤيد آرمان‌شهري بودن ابرمرد است. انسان آرمانی فردید و جامعۀ امّتي او در عين حالي كه آرماني است، عناصر واقعيت در آن محرز است. پیش‌تر گفتيم كه هدف از آرمان‌شهر، توصيف امكانات بالقوة بشر است، نه بيان واقعيت‌ها. ابرمرد هم از آن‌جا كه حداكثر امكاني بالقوه است، شاید در فرد، پويايي به سوي آينده را ايجاد كند؛ يعني همان كاركرد واقعي كه آرمان‌شهر دارد و آن، غلبه بر وضع موجود است. انسان آرمانی فردید چيزي صرفاً‌ در آينده و براي رهايي از روزمرّگي در زمان حال نيست، بلكه تاريخ اسلام، مشحون از آن است.

«معيارهايي كه نظريه‌پرداز براي جامعۀ باز‌سازي‌شدة خيالی خود در نظر مي‌گيرد، «هنجارهايي» براي زندگي سياسي نيز هست... . هنجار، شكل، طرح يا مفهومي است كه به عنوان محك و معيار به كار مي‌رود... نظريه‌پرداز از بينش خود از جامعة خوب ـ و انسان خوب ـ به صورت معيار استفاده مي‌كند و با آن، شكل‌گرفتگی جامعه را مي‌سنجد.» (همان: 126)

ابرمرد نيچه و انسان آرمانی فردید به مثابة سنجه‌ و مقياس‌ داوری عمل می‌کنند و انتقاد آن‌ها از جامعه و انسان زمانشان، تا حدّي، حاصل تصورشان از انسان آرمانی است.

«مفهوم هنجاري، مفهومي است كه... نماد اوضاع مناسب و كليتی است كه نقطة مقابل بي‌نظمي و نقص است.» (همان: 127) خواهيم ديد كه ابرمرد نيچه برای آن است تا به جهان معنا دهد و نظمي را بر آشوب تحميل كند و نوعی هنجارسازی است که هنجارهای رايج را ويران و هنجارهاي نوين مي‌آفريند.

روش تحليل این مقاله، تفسيري و هرمنوتيك است و بر آن است که حقیقت، بطونی دارد و باید گام به گام با تفسیر، از آن لایه‌برداری کرد تا به مغز آن دست یافت.
ابرمرد؛ بدیل خدا و انسان

مرگ خدا
یکی از دیدگاه‌های اصلی نیچه، اندیشة خداناباوری و دشمنی با مفهوم خداست. او بر آن است که ابرمرد، تنها در صورت انکار خدا و پس از آن است که امکان تولد می‌یابد. نیچه نمی‌گوید خدا نیست، بلکه می‌گوید: «خدا مرده است.» باید توجه داشت که از مفهوم «مرگ خدا» در اندیشه نیچه می‌توان نوعی برداشت عرفانی کرد؛ آن‌جا که نیچه، کلیسا را تابوت خدا می‌داند یا می‌گوید که انسان مدرن، خدا را کشت؛ زیرا خدا را به عنوان ناظر و شاهدی بر اعمال نادرست خود تاب نیاورد، قوت برداشت عرفانی از مفهوم «مرگ خدا» بيش‌تر می‌شود. با وجود تمامی ابهام‌ها در مورد این مفهوم، نمی‌توان تردید کرد که فلسفة نیچه، خداناباور و الحادی است.

«زرتشت... ابرانسان را آموزش مي‌دهد، كه معناي زمين پس از رويداد مهم و جهاني
ـ تاريخي مرگ خداست.» (انسل پيرسون، 1375: 151) برای مثال، نیچه می‌گوید که: «به شما التماس مي‌كنم... گفتة آنان را كه با شما از اميدهاي فرازميني سخن مي‌گويند، باور نكنيد.» (نیچه،1370: 306) به‌طور کلی، «نيچه، خدا را وهم و زاييدة ترس مي‌داند.» (نیچه، 1377 الف: 39) در مقابل، «انسان آرماني فردید، نه‌تنها ضدخدا و حتي به جاي خدا نیست، بلكه نمايندة و خلیفة اوست. فردید، مفهوم خدا را آن‌گونه مطرح می‌کند که در قرآن آمده است و در این فهم خود، مدیون مفاهیمی مانند ترس‌آگاهی، دل‌آگاهی، مرگ‌آگاهی، تفکر آماده‌گر و... است که مارتین هایدگر در اختیار او می‌نهد.» (دیباج، 1386: 9 - 11) فردید، خدا را آن‌گونه که هست و آن‌گونه که خدا خودش در قرآن معرفی کرده است، می‌خواهد. او می‌گوید:
اسماءالله را فلسفه نتواند به جدّ گیرد و فلسفة اسلامی و فلسفۀ صدرایی نیز ناتوان از آنند؛ چه این‌ها همه کمابیش خود‌بنیادند و رمز خود‌بنیادی در بستگی آن به طاغوت است و جدایی آن از الله. (دیباج، 1386: 15)

مفاهیمی مشابه مرگ خدا که نیچه طرح می‌کند و نیز مشابه انکار خدا به دست او در اندیشة فردید وجود دارد که به آن می‌پردازیم.

«خدای زمان امروز که برای نیچه، خدای پریروز و پس‌فردا نیست و او می‌گوید این خدای مرده است.» (دیباج، 1386: 408) «او الله و خدای برحق و حقیقی را خدای پریروز و پس‌فردا می‌دانست.» (همو: 78) «فردید معتقد بود که بسیاری از «الله» دم می‌زنند، در حالی که خدای حقیقی آن‌ها، خدای طاغوت است. خدای دیروز، امروز و فردا، مرده و این خدا وجود ندارد. او اعلام می‌کند که خدای راستین، خدای پریروز و پس‌فردا، خدای تفکر آماده‌گر و خدای بقیة‌الله است. وی بر آن بود که خدا در سراسر ایران دورة ساسانیان و همچنین در دوهزار و پانصد سال تاریخ غرب، خدای طاغوت است. به نظر او، این خدای طاغوتی از طریق فلسفه و کتب یونانی به اسلام نیز رسوخ می‌کند. فردید، حوالت و روح حاكم دنیای امروز را طاغوت یا همان غرب‌زدگی می‌انگارد.» (فردید، 1387: 136 - 137)

مرگ انسان
همان‌گونه که ابرمرد پس از مرگ خدا متولد می‌شد، نیچه بر آن است که پس از مرگ انسان و عبور از آن، ابرمرد ظهور خواهد کرد؛ یعنی ابرمرد، موجودی متفاوت و غیر از خدا و انسان است. برای مثال، به نظر نیچه، «زرتشت... چيزی بزرگ را در انسان مي‌آموزد و آن، پل بودن و نه هدف بودن انسان است... .» (انسل پیرسون، 1388: 122)

«بايد فراگيريم كه انسان، طنابي است كه يك سرش به حيوان و سر ديگرش به ابرانسان بسته شده... نقطة مقابل خواست چيرگي به نفس، خواست صيانت نفس است كه وجه مشخصة برخورد «انسان واپسين» با زندگي است. منظور از واپسين انسان، انساني است كه نيك‌بختی را كشف كرده است... او ديگر به خطر كردن... باور ندارد... پس از مرگ واپسین انسان، ابرانسان خواهد آمد...» (همان: 153)

«در آن ساعتي از عالم كه واپسين انسان فرا مي‌آيد، هنگامي است كه ابربشر آفريده مي‌شود... .» (فینک، 1385: 112) فردید در تأیید ایستار نیچه در باب واپسین انسان می‌نویسد:
نیچه می‌گوید بشر واپسین امروزی، بشر بیگانه است. ضربت علیهم الذلة و المسکنة است. مسکنت‌زدگی، آخرین مرحلة انسان است. (دیباج، 1386: 116)

چنین برمی‌آید که فردید نیز همانند نيچه، به بحرانی بودن وضع انسان باور داشته است. واپسين انسان، پل عبور به ساحت ابرانسان است. انسان امروز با رفاه‌طلبي و خطرگريزي خود، ويژگي‌هاي انسان واپسين موردنظر نيچه را دارد، اما به راستي چرا ابرمرد نيچه ظهور نمي‌كند؟ واپسين انسان، خود نمي‌تواند ابرمرد باشد، بلكه او نشانه و مقدمة وجود ابرمرد است. اگر واپسين انسان نمي‌تواند ابرمرد باشد و ابرمرد بايد والاتبار باشد، چگونه است كه نيچه، دگرديسي سه‌گانه را براي ابرمرد شدن تجويز مي‌كند؟

«فردید، والاتبار بودن و نژادگي را از شرايط كامل شدن ندانسته و هر انساني را قادر به كامل شدن و ذاتاً برابر تلقی و بر آن بوده که تنها شرط ورود از زمان فانی به زمان باقی و ساحت بقیة‌الله، ترس‌آگاهی است.» (فردید، 1387: 46) «او حتی حسرت امّت واحده‌اي (که در گذشته وجود داشته و فاقد سلسله مراتب بوده است) را می‌خورد و بر آن است که با ظهور امام زمان به وجود خواهد آمد. از نظر فردید، انسان‌ها در آخرالزمان، گرفتار عدم برابری هستند و برابری در امّت واحدة موعود متحقق خواهد گشت. امّت واحدة مد نظر فردید به جامعة آرمانی و کمون مارکس (هم کمون اولیه و هم کمون ثانویه) تشابه می‌جوید.» (هاشمی، 1386: 111 - 112) البته نباید از نظر دور داشت که جامعة آرمانی مارکس، خالی از عنصر «وجود» و «حقیقت» است و این مسئله ـ چنان‌که خواهیم گفت ـ مخالف اندیشة فردید است. در هر حال، صرفاً از آن حیث که جامعة آرمانی مارکس، سلسله‌مراتب ندارد، با امّت واحدة موعود فردید تشابه می‌جوید. فردید معتقد بود که مارکسیسم نسبت به دیگر مکتب‌های غربی بهتر است؛ تا جایی که مارکسیسم را با وجود میل نداشتن به چنان هدفی در راه توحید و شکل‌گیری امّت واحده می‌داند. (فردید، 1387: 35 - 36) در نهایت، فردید، جامعة آرمانی مارکس را تحقق‌ناپذير می‌داند و می‌گوید:
در نظر مارکسیست‌‌ها آن‌گاه که طاغوت در تمدن جدید به تزلزل می‌افتد ـ تمدنی که به نام بورژوازی است ـ جامعه‌ای بی‌طبقه به وجود می‌آید... آیا مارکسیسم در پس‌فردا خواهد بود و جامعة بدون طبقات مارکسیسم تحقق پیدا خواهد کرد؟ چنین چیزی محال است و وهم. (همو: 146)
«تا آن‌جا که مارکسیسم توانسته تمدن غربی را به چالش بکشد، مورد توجه و تأیید فردید است، اما فردید جامعة آرمانی آن‌ را وهم می‌داند که این‌جا در برابر مارکسیسم قرار می‌گیرد. از آن‌سو، فردید، موجودیت امّت واحدة مدنظر خود را قطعی می‌داند.» (همو: 73)
«در مقابل جامعة موعود ماركس و فرديد، جامعة موعود نیچه، جامعه‌ای است سلسله‌مراتبی و نیچه به شدت مخالف برابری است و مسیحیت و دموکراسی را نیز به همین سبب که انسان‌ها را همچون رمه‌ها برابر می‌کند، به باد انتقاد می‌گیرد.» (اشتراوس، 1373: 161)
نیچه، ظهور ابرمرد را ـ چنان که دیدیم ـ مستلزم وجود انسان‌های واپسین و مرگ آن‌ها می‌داند. از آن‌‌سو فردید، ظهور مهدی را مستلزم یک دورة بحرانی و ضعف بشریت می‌داند و می‌گوید:
تا به حال، در هر دوره، اسمی از اسمای الهی است که ظهور کرده و تمام شده است و در پایان اسمی هستیم که در تاریخ امروز بشر به نهایت رسیده است. از این‌جا، در عین حال که تاریخ اسم تمام شده، در بحران است. (فردید، 1387: 19)
جایی دیگر می‌گوید:
ظهور مهدی مستلزم یک دوره به ملاحم رفتن است... . (دیباج، 1386: 79)
«او بحران انسان امروزین را فرار از مرگ و شهوت‌پرستی دانسته و یهودیت را سرآمد این بحران معرفی می‌کند.» (همو: 366) فردید می‌گوید:
نشانة آخر زمان، از اشراط و علایم و دخشت‌های آخر‌زمان ترس از مرگ است. (همو: 367)
«از نظر فردید، همین ترس از مرگ سبب فرار از آن می‌شود و او در مقابل، یاد و تمنای مرگ را می‌ستاید.» (فردید، 1387: 60)
ملاحظه شد که نیچه، طلوع ابرمرد را پس از پیدایش واپسین انسان‌ها ـ با ویژگی خطرگریزی ـ می‌داند و فردید نیز نشانه و مقدمة ظهور امام زمان را آخرزمانی می‌شمارد که ویژگی‌های انسان‌های آن، ترس و فرار از مرگ است.
ابرمرد؛ مبهم است
تا کنون هیچ وفاق و اجماعی میان صاحب‌نظران دربارة چگونگی ماهیت ابرمرد نیچه صورت نپذیرفته است؛ اما در مبهم بودن ابرمرد، اجماع کلی وجود دارد. «ابرانسان نمي‌تواند با هيچ‌يك از گونه‌هاي انساني همانند باشد. فلسفة ابرانسان براي نيچه، همانا فلسفة آينده است... چه‌بسا چنين بنمايد كه مراد از ابرانسان، نژاد يا گونۀ نيرومند آينده است يا انساني است كه بر نیهیليسم چيره شده است. اما چنين پنداري خطاست... شكي نيست كه انسان والاتر، ابرانسان نيست؛ زيرا هنوز زنداني آرمان است و در بند نیهیليسم.» (هومن، 1383: 199)
این گفته‌ها، ديدگاهي است كه ستاره هومن طرح كرده است و تناقض دارد؛ زيرا ابتدا گفته شده است ابرانسان، كسی نيست كه بر نیهیليسم چيره شده باشد. سپس در جايي ديگر مي‌گويد كه انسان والاتر نمي‌تواند ابرانسان باشد؛ زيرا هنوز در بند نیهیليسم گرفتار است. اين تناقض نه حاصل كج‌فهمي ستارۀ هومن، بلکه حاصل سخت‌فهمي، ابهام و متناقض بودن ذاتي ابرمرد نيچه است. چنان‌که ملاحظه شد، همان نویسنده، آرمانی بودن ابرمرد را تأیید کرده است. به‌طور کلی، «شايد نيچه با مبهم گذاردن منش‌ها و ويژگي‌هاي ابرانسان به دنبال آن بوده است تا اين امكان را به ما بدهد كه خود را در چهرة وي جست‌وجو نماييم.» (ضیمران، 1382: 109)
بازگشت جاودان
ابرمرد از دل تجربة «بازگشت جاودان» ظهور خواهد كرد. نيچه با آموزة «بازگشت جاودان» مي‌خواهد ابرمرد را از مرگ نجات دهد و آن‌چه را در گذشته رخ داده است، براي ابرمرد تحقق ‌بخشد. جاودانگي مورد نظر نيچه كاملاً مادي است و روح در آن جايي ندارد. نه‌تنها انسان، بلكه هر چيزي پس از مدتي كوتاه رجعت خواهد كرد. او معتقد است كه انسان بار ديگر و بارها به زندگي مشابه و همانندي مي‌آيد. (انسل پیرسون، 1375: 158 - 159) در مقابل، فردید، جاودانگی را هم جسمانی و هم روحانی می‌پندارد. او حتّی بر آن بود که قرآن میان نفس و روح تمایز گذاشته است و نیز روحانیت را که در کلام امام علی با نام عالم ربانی آمده است، تأیید می‌کند. (دیباج، 1386: 205) وی در جایی می‌گوید:
روح‌الله را من تقریر به بقیةاللّه و امر الهی و زمان باقی می‌کنم... روح الله، بازگشت به اسمی است که اسلام، مظهر آن است. روح‌الله... همان بقیة‌اللّه است که ظهور می‌کند.
(همو: 207)
جاودانگي موردنظر نيچه، انگيزة کوشش و رشادت را ـ كه خود شیفتة آن است ـ تضعيف مي‌كند؛ چون آدمي بر اساس «بازگشت جاودان» یا «دور جاودان» خواهد پنداشت كه دوباره به همان زندگي پيشين بازمي‌گردد و تكرار آن را بارها تجربه خواهد كرد. سيّدين، متفکر معاصر عرب، در مورد «بازگشت جاودان» می‌گوید:
نظريه‌اي هست كه عالم را بسته و امور آن را از پيش تعيين شده مي‌داند. اين همان نظرية نيچه، معروف به «دور جاودان» است كه... ميل به عمل را هم در او ويران و كوشش من را به سكون بدل مي‌سازد. (سیّدین، 1379: 131)
«بازگشت جاودان»، برخلاف آن‌چه نیچه می‌خواهد، نمی‌تواند میل به جاودانگی را در انسان و ابرمرد اقناع کند و حتی با جاودانگی و ابدیت در تضاد قرار می‌گیرد. «مشکل فلسفة ارادة معطوف به قدرت پس از نیچه، به تبعید صریح از مفهوم ابدیت منجر می‌شود... اندیشة نیچه به تبعید ابدیت به مغاک فراموشی می‌رود.» (اشتراوس، 1373: 71)
ابرمرد؛ آرمانی است
نیچه، تولد ابرمرد را به سپری کردن «دگردیسی سه‌گانه» وابسته می‌داند که در آن، انسان در مرحلة نخست، اطاعت‌گر است. در مرحلة دوم، در برابر بایدها و نباید یا همان ارزش‌های حاکم بر جامعه می‌ایستد. سپس در مرحلة سوم به معصومیت کودکانه و طبیعت غریزی خویش بازمی‌گردد.
«سه دگرديسي جان... : كه چگونه جان بدل به شتر مي‌شود و چگونه شتر بدل به شير مي‌شود و چگونه شير بدل به كودك مي‌گردد. شتر، نماد اطاعت‌گري و باركشي است و شير، نماد برافكندن بارها و پاره كردن رسوم... كودك، معصوم است و فراموشي است، آغازي نوين... .» (فينک: 112) سويه‌هاي عرفاني در دگرديسي سه‌گانة ابرمرد‌زا ملموس است، اما اين سويه‌ها و تشابه‌ها صرفاً ظاهري است و غلبه بر نفس، چيرگي بر خود و از خود فرارفتن در عرفان اسلامی، محصولي ديگر در پي دارد كه انسان مؤمن كامل است و انسان آرمانی فردید هم از اين نظر مستثنا نيست.
«در برابر جاودانگی مورد نظر نیچه، فردید به جسمانی و روحانی بودن آن باورمند [است] و معاد را چیزی فراتر از معاد تن و روان معرفی می‌کند.» (دیباج، 1386: 324) او گفته است که «زمان هایدگر به نظر من، زمان مهدی موعود است. هایدگر در کتاب وجود و زمان، باقی را به رواق وجود تفسیر می‌کند... .» (صادقی، 1380: 97) یا «مراد هایدگر از ساحت اقدس و قدس و ساحت اسلام، زمان باقی است.» (فردید، 1387: 61)
آرماني بودن انسان آرمانی فردید و ابرمرد نيچه، مهم‌ترين وجه اشتراك آن‌هاست؛ با اين تفاوت مهم كه ابرمرد نيچه، مصداق عيني ندارد و مبهم است، اما انسان آرمانی فردید دارای مصاديق است. «نيچه... در دام منطق آرمان‌ها اسير است؛ زيرا ابرانسان، به او اميد آينده را مي‌دهد و او را قادر مي‌سازد كه بر احساس نفرت خود از وضع موجود چيره شود. به اين معنا، ابرانسان آموزه‌اي است كه نارضايتي شديد نيچه از بشريت كنوني و وضع موجود را با آينده تسلا مي‌بخشد.» (انسل پیرسون، 1375: 155)
شهيد مطهري نيز می‌گوید که ابرمرد نيچه در آينده است:
... و بعد [نیچه] گفت كه طبيعت به سوي انسان برتر سير مي‌كند و انسان كامل بايد در آينده به وجود بيايد. (مطهری، 1389: 220)
ابرمرد، حاصل ابتکار و اختراع خود نیچه بود. فردید دربارة ابرمرد می‌گوید:
ابرمرد قبل از دورة جدید نداریم. پیامبر و علی، ابرمرد نیستند. آن‌ها انسان‌های کاملی‌اند... . (دیباج، 1386: 19)
دربارة جدید بودن ابرمرد در سخن رابینسون نیز چنین آمده است:
... ابرمرد، موجودي جديد و شخصيتي متعالي است كه... حيات زميني را با برخورداري از لذات جسماني فارغ از خطاي اعتقاد به هر گونه واقعيت ماورايي... تجربه نمايد. (رابینسون، 1380: 26)
ملاحظه می‌شود که ابرمرد نيچه در عین متعالي بودن، ضد امر استعلايي و آرمان است. تناقضي آشكار وجود دارد و آن اين‌ است كه ابرمرد با اعتقاد يافتن به «بازگشت جاودان» و در فرآیند آن، ابرمرد مي‌شود. «بازگشت جاودان»، يك اسطوره و چيزي ماورايي است. حال آيا مي‌‌توان ابرمردِ قايل به اسطورة «بازگشت جاودان» و زاییدة آن را ضد آرمان دانست؟ ابرمرد نيچه نه‌تنها آرماني است، بلكه با مترتب شدن تئوري «بازگشت جاودان»، جنبة اسطوره‌اي و افسانه‌اي هم مي‌گيرد. (سوفرن، 1388: 153 - 157)
در حالی که نیچه، ضدتعالی است، فردید، خدا را با تعالی یکی می‌گیرد. (دیباج، 1386: 76) او از ترانسادانس دفاع می‌کند و می‌گوید:
تاریخ مغرب‌زمین، عکس ترانسادانس است. اگر ما قوسی تصوّر کنیم در ترانسادانس، انسان، خودش صعود می‌کند و می‌رود تا آن‌جا که از خودش فنا و وصل به حق پیدا کند... کلمه تراسانسادانس را... «تعالی» تعبیر می‌کنم. (فردید، 1387: 292)
در جایی دیگر، فردید، تعالی از تدانی ـ حرکت از دانی به عالی ـ را مطمح نظر خویش قرار می‌دهد. (همو: 185)
مصداق ابرمرد
در دوران حاکمیت نازیسم در آلمان، آن‌گونه تبلیغ می‌شد که ابرمرد نیچه در هیئت هیتلر متجلی گشته است. نگارنده بر آن است که ابرمرد نیچه، نه‌تنها در هیتلر، بلکه در هیچ فرد دیگری در تاریخ متجلی نشده است و نخواهد شد. فردید می‌گوید:
... نیچه احساس عمیق به آخرالزمان... پس‌فردا دارد و در این راه است. نیچه نه سوسیالیسم را قبول دارد و نه ناسیونالیسم را و هیتلر به دروغ، خود را هوادار نیچه می‌داند. (دیباج، 1386: 404)
«... آن‌چه دربارۀ نیچه می‌گویند، آن چیزی نیست که نازی‌ها به ناروا دربارة او می‌گویند. در هیچ‌یک از کتاب‌های نیچه، او چنین تعابیری را که نازی‌ها از آن بهره‌برداری کرده‌اند، به کار نبرده است.‌» (نیچه، 1377ب: 7) «مطمح نظر نازیسم ـ پس از نژاد‌گرايي ـ ستايش دولت است و اما نيچه ضديتي بس جدّي با دولت دارد. او دولت را دزد، دروغ‌گو و خون‌سردتر از تمام غول‌هاي خون‌سرد مي‌نامد.» (نیچه، 1370: 61)
تنهايي و خوداتکایی ابرمرد تا جایی است که نیچه آن را از عوامل آفرینش‌گری می‌داند و می‌گوید که «... راه آفرينش‌گر در آشكارترين انزوا و تنهايي هدايت مي‌شود...» (همو: 301) «ابرمرد نيچه، تنهاست و تنها بر خودش تكيه دارد. فرد فاشيست يا نازيست، جمع‌گراست. در فاشيسم، فردگرايي مضمحل شده، حال آن‌كه نيچه، فردگراست. نيچه آن فرد والايي را مي‌خواهد كه شجاعتش را از خود مي‌گيرد، نه به اتكاي ديگران و جمعيّت.» (نیچه، 1377ج: 56) «ابرمرد نمي‌تواند فرمان‌بردار كسي باشد. پس چگونه مي‌تواند در دولت كه نظام اطاعت است، قرار گیرد؟ ابرمرد، زيردست هيچ موجودي نبايد باشد. از اين‌رو، تا خدایی باشد، به وجود نخواهد آمد.» (استرن، 1373: 149)
«نيچه، انگشت تأكيد بر دروغ‌گو بودن فرهنگ معاصر و ترسو بودن انسان‌هاي مدرن مي‌گذارد. او ستايش‌گر راست‌گويي است؛ اما راست‌گويي را في‌نفسه باارزش نمي‌داند، بلكه از آن حيث ارزشمند مي‌داند كه حاصل شجاعت و قدرت است.» (نیچه، 1377ب: 8) «هموارة تاریخ، قدرتمندترین شاهان ‌كم‌تر دروغ مي‌گفته‌اند؛ چرا كه زورمندي، ترس از راست‌گويي را كم مي‌كند. مستبد كم‌تر دروغ مي‌گوید تا يك حکمران دموكرات كه براي بقاي خود به رأي مردم يا مجلس نياز دارد. در برابر نیچه، برای فردید، راست‌گويي في‌نفسه ارزش دارد و يك اصل ديني تكريم شده است.» (فرديد، 1387: 59) نيچه در مورد صداقت زرتشت مي‌گويد:
... او راست‌گوتر از هر انديشمند ديگري است. تعاليم او و تنها او، راست‌گويي را به مثابة فضيلت‌ برين در نظر دارد... گفتن حقيقت... اين است فضيلت پارسي. (نیچه، 1384: 202)
«با وجود منجی‌گرایی ظاهری نیچه، او تنها به نجات و انقلاب فردی معطوف است، حال آن‌که فردید به انقلاب اجتماعی و امّت نیز نظر دارد.» (دیباج، 1386: 102)
«دعوت خلاق نیچه به آفرینش‌گری، خطاب به افرادی است که در زندگی خویش انقلاب می‌کنند، نه در جامعه یا ملّت خویش.» (اشتراوس، 1373: 70)
اي تنهايان امروز... روزي قومي خواهيد شد و از ميان شما، كه خود را برگزيده‌ايد، قومي ديگر خواهد خاست و از آن ميان، ابرانسان! به راستي، زمين، شفاخانه‌اي خواهد شد... . (نیچه، 1370: 8)
مفهوم نسبي منجي در اديان و آیين‌هاي بزرگ با آن‌چه نيچه در مفهوم «ابرمرد» به تصوير مي‌كشد، به جز در سه خصوصيت كه: «روزي مردي خروج خواهد كرد» و «شريران را منقطع خواهد کرد» و «وارث زمين خواهد گشت»، در راستای هم قرار نمي‌گيرند. (رضوی، 1381: 13)
به راستي، كدام انسان در تاريخ ظهور يافته است كه تركيبي از داوينچي و اسكندر باشد؛ يعني ترکیب روح هنري و ديونیسوسي با جنگ‌آوري و شجاعت شواليه‌اي باشد. در مورد شخصیت ابرمرد گفته شده است که «سوپرمن ((Superman از نظر نيچه، كسي است كه آميزه‌اي از خصيصه‌هاي اسكندر و داوينچي را داشته باشد.» (قیصر، 1383: 105)
محمد بقايی در حاشية كتاب اقبال و شش فيلسوف غربی احتمال مي‌دهد كه با توجه به آشنايی نيچه با فرهنگ ايراني، نيچه، مفهوم ابرمرد را از «رستم دستان» و «شير خدا» گرفته باشد كه از تركيبشان، انسان آرماني مولانا پديد مي‌آيد. (قيصر، 1383: 69) ساده‌انگاري‌ است كه تا اين اندازه، ابرمرد نیچه را به انسان آرمانی و کامل در اسلام نزدیک كنيم. ابرمرد، بيش‌تر يك نماد اعتراض و واژگوني ارزش‌هاست، تا واقعيتي كالبد‌يافته.
«دريدا معتقد است كه زن در نوشته‌هاي نيچه تنها يك استعارة مجاز است، نه چيزي بيش‌تر. استعاره‌اي براي حقيقي نبودن حقيقت، يعني همچنان‌كه حقيقت وجود ندارد، زن نيز وجود ندارد.» (پيرسون، 1375: 254؛ شاهنده، 1386: 74) ابرمرد نیز در آثار نیچه به همين‌سان استعاري است.
ابرمرد نيچه در صورت وجود، مربوط به آينده است‌ و وجهة پيش‌گويي دارد و تأويل خود را نه در گذشته‌، بلکه در آينده‌اي مبهم می‌جويد. ابرمرد، منجي است، اما او همانند انسان آرمانی فردید (امام زمان)، منجي و غايب، اكنون موجود نيست، بلكه عدمي است كه پس از واپسين انسان خواهد آمد.
«نيچه آن‌جا كه ظهور ابرمرد را خاورزمين و مشرق مي‌داند، به آموزه‌هاي منجي‌گرايانة شرق نزديك مي‌شود.» (نیچه، 1370: 88) «شرق نیز نزد فردید، جایگاه ظهور امام زمان است و فردید در ارج‌گذاری به مفهوم شرق تا بدان‌جا پیش می‌رود که آن را معادل خدای راستین و الله (خدای پریروز و پس‌فردا) می‌انگارد. او شرق را مظهر اسم پریروز و پس‌فردا و غرب را مظهر اسم امروز، دیروز و فردا می‌دانست. البته منظور فردید از شرق و غرب، صرفاً شرق و غرب جغرافیایی نبود.» (هاشمی، 1386: 104)
«از آن‌جایی که فردید تقابل غرب و شرق را در قالب زمان‌های دیروز، امروز و فردا از یک‌سو و پریروز و پس‌فردا از سویی دیگر مطرح می‌کند، بيش‌تر تقابل زمانی و معنایی غرب و شرق را [در]‌ نظر دارد تا معنای جغرافیايی. فردید آن‌جا که مفهوم آخرالزمان یا زمان قارعه‌زده، علم حضوری تاریخ، حوالت تاریخی، میقات تاریخی، مواقیف تاریخی، ادوار و اکوار تایخی را طرح می‌کند، حاکی از علاقة او به زمان و مباحث مربوط است. همچنین امّت واحدۀ او پس از ظهور امام زمان شکل می‌گیرد و به این ترتیب، آخرالزمان و نیست‌انگاری حقیقت و خودبنیادی نیز به پایان می‌رسد.» (معارف، 1388: 249)
اگر با مبانی نیست‌انگارانه (فردید به جای «ism»، از «انگار» استفاده می‌کرد) یا پوزیتیویستی بتوان در امّت واحدة موعود و ظهور امام زمان شیعیان شک کرد و بنابراین، مصداق انسان آرمانی فردید در آینده را بتوان به چالش کشید، اما دیگر نمی‌توان مصادیق پیشینی آن را مانند پیامبر یا امامان معصوم که خود امام زمان نیز یکی از آنان است، متزلزل ساخت. البته غلام‌حسین ابراهیمی‌ دینانی به درستی گفته است: «لازمة تفکر فردید، اعتقاد به مهدی نوعی است و نه شخصی که شیعیان انتظار او را دارند.» (ابراهیمی،1380: 67 - 68) اگر مهدی موردنظر فردید را «نوعی» در نظر بگیریم، این سبب پهلو زدن انسان آرمانی او به ابرمرد نوعی و بي‌مصداق نیچه می‌شود، اما مسلّم است ‌که انسان آرمانی فردید در قالب شخصیت پیامبران و امامان معصوم متجلی است.
ارادة معطوف به قدرت
«ارادة معطوف به قدرت یا خواست قدرت، تنها... يكي از خواست‌ها و امیال انسان نيست، بلكه هستی همه جا حاضر است كه ما را دربر گرفته است و بافتار جهان را شامل می‌شود. بنابراين، قدرت نزد نيچه از حالت مادي صرف، خارج [می‌شود] معنايي بنيادي و هستی‌شناسانه مي‌يابد.» (کاشی: 89) نیچه در این‌باره می‌گوید:
مفهوم پيروزمندانة «نيرو» كه به ياري آن، فيزيك‌دانان ما پروردگار جهان را آفريده‌اند، هنوز نياز به كار دارد: بايد خواست و ارادة دروني را به آن نسبت داد كه من آن را «خواست و ارادة معطوف به قدرت» مي‌نامم... نيز فيزيك‌دانان... نمي‌توانند قدرت دافعه (يا جاذبه) را ريشه‌كن كنند...‌ . (نیچه، 1377ب: 454)
فردید در مقابل ارادة معطوف به قدرت نيچه مي‌گويد:
صورت نوعی شرق به معنای تاریخی آن، ‌که همان امت واحده است، چیزی نیست جز مهر و داد و صورت نوعی غرب به معنای تاریخی آن، کبریا‌طلبی و سلطه‌گری است که این کبریا‌طلبی و سلطه‌گری همواره با نیست‌انگاری حق و حقیقت ملازمت دارد. (معارف، 1388: 424)
چنان‌که می‌بینیم، فردید، کبریا‌طلبی و سلطه‌گری را همراه با انکار حق و حقیقت می‌دید. باید توجه داشت که نیچه یکی از کارکردهای مهم ارادة معطوف به قدرت را همین انکار حقیقت و اثبات دروغین بودن آن می‌داند. (نیچه، 1377ج: 203) «خواست قدرت را نمي‌توان از لحاظ اخلاقي داوري كرد... اگر ما خواست قدرت را بپذيريم، چگونگي همة وقايعي كه تا كنون درك‌ناشدني مي‌نمود... قابل فهم خواهد شد.‌» (جیکوب، 1378: 97)
ابرمرد زاييدة چه نيازي است؟
از آن‌جایی که ابرمرد نیچه بر هیچ بنیاد معنوی، متکی نبوده و قایل به هیچ اندیشة الهی نیست، نیچه بر آن می‌شود تا ابرمرد را جایگزین خدا سازد و معنای هستی را این‌گونه برای اندیشة خود تدارک ببیند؛ یعنی ابرمرد را به عنوان معنای زمین و جهان می‌انگارد. (پیرسون، 1375: 151)
«نيچه وقتي كه مي‌گويد جهان در شكل و صورت اثري هنري توجيه مي‌شود، نشان مي‌دهد كه اين فرآيند خلق نظم از آشوب ـ نظم دادن هنري به واقعيت ـ است كه در زندگي معنايي مي‌بخشد. اين خلق معنا جز به دست انواع برتر نوع بشر... ميسر نيست.» (جیکوب، 1378: 63)
او با ابرمرد ‌خواست تا نظمي را بر جهان تحميل کند. ارادة قدرت نيز در منظر او همين وظيفه را به عهده مي‌گيرد. خود ابرمرد چگونه معنا مي‌يابد؟ چنان‌که دیدیم، نيچه براي معنابخشي به ابرمرد، تئوري «بازگشت جاودان» را طرح مي‌كند. در مقابل، انسان آرمانی فردید، محصول عشق به خدا و احساس وظیفة دینی است و در هیئت بقیة‌اللّه متجلی می‌شود؛ کسی که انسان می‌تواند با «ترس‌آگاهي» از زمان فانی به سوي زمان باقی (بقیة‌اللّه) هجرت كند. (نک: فردید، 1387: 43) به نظر وی، «انسان نمی‌تواند بدون ترس آگاهی از زمان فانی برود به زمان باقی که من به بقیة‌اللّه تعبیر کردم.» (همو)
چنان‌که دیدیم در حالی که ابرمرد زاییدة بحران معناست و می‌خواهد نظم و معنایی را بر جهان تحمیل کند، اما انسان آرمانی فردید، معنای خود را از خدا (الله) می‌گیرد. ملاحظه شد که فردید، انسان آرمانی خویش را با عنوان بقیة‌اللّه مطرح می‌کند؛ کسی که ادامه، مظهر و باقیِِ «الله» است و بنابراین، با «الله» معنا می‌یابد.
عشق
فردید می‌گوید که نمی‌خواهد به عرفان خدشه‌ای وارد کند و با حمایت از تصوف راستین و عرفان عشق در برابر عرفان زهد، آن را از دیگر موردها به حقیقت، نزدیک‌تر می‌داند. از سرچشمه‌های مهم اندیشة فردید، محیی‌الدّین عربی ـ مؤسس عرفان مدون ـ است. (دیباج، 1386: 288 - 290)
«در مقام عشق وساطت می‌رود. روابط علل و معلول عوض می‌شود و از کثرت به وحدت می‌رود.» (همو) جایی دیگر در وصف عشق می‌گوید:
مرتبۀ کمالی که انسان از دنیا به آخرت، از مصنوع و کار هنری به هنر، از ممسوخیت‌بشری و نسناسی به حقیقت انسانی رفتن است... . (همو: 243)
اگر نيچه مي‌گفت «قدرت مي‌ورزم، پس هستم»، فردید مي‌گفت: «عشق مي‌ورزم، پس هستم» نیچه، عشق را زاییدة حسانیّت می‌دانست و مسیحیت را به سبب روحانی کردن آن سرزنش می‌کرد. (نیچه، 1381: 27)
اخلاق و ترس
در عرصة اندیشگی، آن‌چه نیچه بيش‌تر با آن نام‌بردار گشته، ضدیت خاص او با «اخلاق» است. نیچه همان‌گونه که خدا را مانع ظهور ابرمرد می‌دانست، اخلاق را نیز سدّی بزرگ بر سر راه ابرمرد و تجلی یافتن او می‌شمرد. برتراند راسل مي‌نويسد:
... از نيچه بيزارم؛ زيرا... مرداني كه وي بيش از همه مي‌پسندد و مي‌ستايد، فاتحاني هستند كه افتخارشان عبارت است از مهارت در كشتار مردمان... . (راسل، 1373: 1055)
نيچه، اخلاق را مانع ظهور ابرمرد مي‌دانست. ابرمردي كه به قول كاپلستون:
بربرها و جانور سفيد‌پوست... مرد نيرومندي كه ضعيف را پايمال مي‌كند، ماجراجويي خودخواه و قدرت‌طلب بي‌مبالات... ‌است. (کاپلستون، 1371: 184)
از نظر نيچه، دين و اخلاق بر ترس مبتنی است و حاصل اخلاق بردگان و توطئة آنان براي زنجير بستن بر پاي اربابان است. (مطهری، 1389: 226) در مقابل، فردید، طرفدار ترس است؛ البته ترس را به عنوان خشیت، خشوع و پروا در برابر خدا منظور می‌دارد. (فردید، 1387: 218) او لازمة تفکر آماده‌گر، انتظار آماده‌گر، تفکر حضوری یا فکر و ذکر را ترس‌آگاهی و مرگ‌آگاهی یا همان یاد مرگ می‌داند. از جمله انتقادات جدّی او به تمدن امروزین، فراموشی مرگ است. (دیباج، 1386: 126 - 127) او متأثر از هایدگر، میان تعقل و تفکر، تفکیک قایل بود و تفکر یا فکر و ذکر را بر خلاف تعقل، توأمان یاد از مرگ می‌دانست. (هاشمی، 1386: 85) همچنین فکر را در معنای حضوری آن افاده می‌کرد که در آن، غرض وجود ندارد و در برابر تفکر حساب‌گر قرار دارد. (فردید، 1387: 218 - 219) نیچه نیز به سبب حساب‌گری فرهنگ و تفکر غرب با آن می‌ستیزد. (نیچه، 1381: 49)
روح و تن
نیچه، حقيقت انسان را در تن خلاصه مي‌كند و با خوار دارندگان تن به ستيز برمي‌خيزد. (نيچه، 1370: 45 - 47) او مي‌گويد:
آن‌ها كه... از غير زمين و طبيعت سخن مي‌گويند و پاي آخرت را به ميان مي‌آورند، دشمنان تن و زندگي‌اند. (همو: 42 - 45)
«او پيش‌انگارة ارزش‌هاي شهسوارانه ـ مهان‌سالارانه را داشتن تن نيرومند و تندرستي روزافزون و پربار و سرشار، همراه با... جنگ و ماجراجويي و شكار و رقص و بازي‌هاي رزمي... دانسته است.» (نیچه، 1377ج: 38) در مقابل تفكر تن‌سالارانة نيچه، فردید، جهان را روحاني مي‌داند و از حرکت از دار فنا به دار بقا دفاع می‌کند و می‌خواهد تا انسان در پیمودن این حرکت به حلول و اتحاد برسد و از دار ‌اضداد رهایی یابد. (فردید، 1387: 293) جایی دیگر پس از آن‌که میان وَلایت به معنای حکومت و وِلایت به معنی دوستی تفاوت قایل می‌شود، از قدرت روحانی که مبنایش، وِلایت پیامبر و امامان معصوم باشد، دفاع می‌کند. (فردید، 1387: 285)
عقل، غرب و دین
فردید می‌خواهد اهل عمل باشد تا نظر؛ اهل فعل و عشق باشد تا اندیشه. او می‌گوید:
فلسفه وجود ندارد. همة این‌ها بافت است. عمده، عمل است، اصالت با عمل است. (فردید، 1387: 149)
فردید، سلاح مبارزه با غرب را انقلاب و جهاد می‌دانست (مددپور، 1372: 5) و می‌گفت:
مسجد اگر مبارزه در آن نباشد، سجده‌گاه نفس اماره خواهد بود. (فردید، 1387: 53)
در مقابل جهان‌بینی عشق‌محور فردید، (دیباج، 1386: 242) نیچه، غریزه‌محور است و «غريزة كور را مبناي انسان تلقي مي‌كند. او قدرت طبيعت را ناشي از كور و بي‌‌شعور بودن آن مي‌داند.» (مچر، 1384: 92) ابرمرد او هم غريزي است. اين در حالي است كه انسان آرمانی فردید ـ چنان‌كه ديديم ـ نه غريزه‌گرا و شهوت‌محور، بلكه در پي مهار غرايز و نفس امّاره است.
فردید، منتقد تند عقل‌گرايي غربي است، اما آن‌ را مانند نيچه به‌كلي نفي نمي‌كند. او در عین حال که مخالف عقل غربی است، از عقل قرآنی جانب‌داری می‌کند و می‌گوید:
عقل قرآنی «ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» است. عقل قرآنی، نه عقل متبوع امروز ماست. (دیباج، 1386: 244)
فردید میان عقل مسموع و عقل متبوع تمیز قایل بود و می‌گفت:
علی می‌فرماید عقل دوتاست: عقل متبوع و عقلی که گوش هوش آن به ندای مینو خرد است یعنی عقل مسموع. (همو: 246)
او با دست زدن به تقسیم‌بندی دیگری در مورد انواع عقل، عقل مشترک و عقل هدایت را نیز از یکدیگر منفک می‌کند، عقل مشترک را عقل بازاری و عوام و عقل هدایت را عقل خواص می‌داند. عقل مشترک را همان عقل معاش و عقل هدایت را همان عقل معاد می‌شمرد و همچنین عقل پریروز و پس‌فردا را عقل هدایت معرفی می‌کند. (همو)
انسان آرمانی فردید نیز مظهر عقل هدایت است که از آن به نام خدای پس‌فردا یا بقیة‌الله یاد می‌کند. فردید با تفکیک قایل شدن میان علم حصولی ـ که غرب، نماد آن است ـ و علم حضوری ـ که مظهر آن، شرق است ـ خود را طرفدار علم حضوری معرفی می‌کند. به نظر او، هدف قرآن از کاربرد لفظ علم، علم به معنای علم حضوری است، نه علم حصولی که با قضایا و اثبات و ابطال سر و کار دارد. او علم حضوری را محصول طاغوت غرب و نیست‌انگاری می‌داند؛ طاغوت و غربی که به جای توجه به «وجود»، به «موجود» توجه کرده و حقیقت در آن مغفول مانده است. (دیباج، 1386: 259 - 270)
نیچه، منکر حقیقت بود. به این ترتیب، نیچه ـ با تمام ضدیتی که با غرب و عقل غربی دارد و فردید به این دلیل، او را می‌ستاید ـ نیز از منظر فردید، غرب‌زده خواهد بود؛ زیرا فردید، غرب‌زدگی را نه اساساً در تکنولوژی یا تجدد‌گرایی، بلکه در نیست‌انگاری حقیقت می‌داند.
فردید، شرق و پریروز را یکی می‌دانست و در مقابل، غرب را با امروز، دیروز و فردا، یکسان می‌گرفت. (فردید، 1350: 33) فردید با غرب در ‌ستيز بود؛ زیرا آن را از فکر و ذکر، مرگ‌آگاهی و تفکر حضوری بی‌بهره می‌دانست. او تحت‌ تأثیر هایدگر، فکر را که در منظر هایدگر، فکر حضوری است، می‌ستود. (دیباج، 1386: 130) او می‌گفت:
آن‌چه دشمن سر‌سخت تفکر است، همان عقل است و عقل. تفکر و تعقل را هیدگر از هم جدا می‌کند... زبان فاقد ذکر و فکر و صد رحمت به بازار مکاره نیچه امروزی، بازار آشفته‌ای هست... شلوغی زبان نشان‌گر... فقدان تفکر است. (فردید، 1387: 97)
فرديد باز می‌گوید:
نیچه توجه کرده است که هرچه از یونان به این طرف آمده، عصر سراشیب آمده است. انسان تمامیت عصر قارعه است. (دیباج، 1386: 244)
تقابل نيچه با فرهنگ غرب به دلیل به حاشيه رانده شدن «شجاعت» و «شور» است كه بنا به فرهنگ حساب‌گرانة غربي مكتوم گشته است. «... به نظر نیچه، دليري، قهرماني، بزرگ‌منشي و حتي فضيلت تنها در جوامع اشرافي، يافتني‌اند. جامعة بورژوایی به معناي فرمانروايي تُنک‌مايگي است.‌» (گیدنز، 1382: 174) نيچه در اشراف‌گرايي راديكال خود، فرهنگ سلحشورانه را ستايش مي‌كند و از فرهنگ سفله‌پرور دوران جديد بیزار است؛ چون فرهنگ والاتبارانه و قهرمانی ندارد. (نیچه، 1377ب: 22 - 24) نیچه در اعتراض به زوال ارزش‌هاي اشرافی، ابرمرد را اختراع کرد. به‌طور کلی، «نيچه مدعي است دين را ضعفا اختراع كردند تا به اقويا افسار بزنند... .» (مطهری، 1389: 226)
دين نزد نيچه، مذموم است و بي‌ترديد، انسان كامل اديان از جمله اسلام نيز مذموم است. انسان كامل فردید در مسيح نيز متبلور است؛ ولی نيچه در كتاب دجّال، دشمنی با مسيح را به اوج می‌رساند. در نگاه او، فرهنگ اعراب اسپانیا، حتی برتر از فرهنگ باستان بود. در مقابل، نیچه، برتری فرهنگ اسلام و عرب را به دلیل ستایش غریزه‌های مردانه و شهوت به دست آن‌ها می‌داند؛ یعنی او اسلام را شهوت‌سالار و غریزی دانسته است. (نیچه، 1385: 130 - 131) فردید می‌گوید:
نیچه، اسلام را بر مسیحیت ترجیح می‌دهد، به این علت که دین شمشیر است. (دیباج، 1386: 405)
در برابر این دیدگاه نیچه، فردید، بازگشت به سلف صالح و اسلام صدر را خواهان است. (دیباج، 1386: 132) فردید در اسلام‌گرایی خود جملة قصاری دارد که می‌گوید:
حق غربی، باطل اسلام و باطل اسلام، حق غربی است. (همو: 120)
یکی از وجوه تشابه نیچه و فردید، مخالفت هر دو با زهد و متافيزيك است. نیچه، نماد شتر در دگردیسی سه‌گانه را که باید بر آن چیره گشت، زاهد می‌پندارد و زهد را وسیله‌ای برای فریب مردم می‌شمارد و با ریا یکی می‌داند. نیچه، زاهد را کسی می‌دانست که زیر بار متافیزیک (مانند شتر) کمرش خم شده است. (سوفرن، 1388: 169) فردید نیز با زهد مخالفت می‌کند و حتی ملاصدرا را دارای زهد همراه متافیزیک معرفی می‌کند و می‌گوید که به زهد متافیزیکی اعتقادی ندارد و در عوض، «رندی» را قبول دارد که حافظ مطرح می‌کند. وی در ادامه مي‌گوید: این «رندی» با «زهد»، متفاوت است. (دیباج، 1386: 219) فردید حتی زهد و ازخودبيگانگي را یکی می‌داند. (فردید، 1387: 45) او نه‌تنها به سبب خودبنیادی متافیزیک، مخالف آن بود، بلکه با فلسفه هم مخالفت می‌کند. (فردید، 1387: 149) فرديد مي‌گويد:
بنده در نظر اول گفته‌ام که هیچ‌کدام از ایسم‌ها را قبول ندارم و رد و نهی می‌کنم، اعم از ایده‌آلیسم، رئالیسم، ماتریالسم... راسیونالیسم و ایرراسیونالیسم... . (همو: 199)
نیچه نیز با ایده‌آلسیم، رئالسیم و راسیونایسم (اصالت عقل) مخالف است. (فینک: 112 و 119) چنان‌که دیدیم، فردید، مخالف ایرراسیونالیسم (اراده‌گرایی) است و از آن‌سو، فردید، نیچه را ایرراسیونالیسم می‌داند و بنابراین، در برابر او هم قرار می‌گیرد:
[مکاتب غربی] از لحاظ نیست‌انگاری خودبنیادانه و منطق و اصالت اراده و انفعالات نفس... باز به اصالت وجود انسانی می‌رسند و به هر صورتی که به این‌ها (مکاتب غربی) می‌رویم، اصالت را به نفس اماره می‌دهیم یا مثل ایرراسیونالیسم نیچه که اراده به سوی قدرت می‌رود، باز متافیزیک است. (فردید، 1387: 200)
فردید به مانند نیچه، تفکر منطقی را عامل نیست‌انگاری می‌داند و می‌گوید:
از تعبیراتی که نیچه از نیهیلیسم می‌کند، منطق «نیست‌انگارانه تا با نهایت کشاننده تفکر منطقی» است. یعنی تفکر منطقی کنونی کار پوشیدن تفکر می‌کند... این منطق مستوری را به نهایت رساندن است و این تعریف، تعریف دیگر نیچه از نیهیلیسم است. بی‌جهت نیست که هایدگر از نیچه تعریف می‌کند... . (دیباج، 1386: 409)
فردید نیز همچون نیچه، ضددموکراسی بود. او دموکراسی را از مصادیق فتنه الدهما دانسته و آن ‌را از منظر نیچه فتنة الزمان و دموکراسی آخرالزمان معرفی می‌کند. (فردید، 1387: 215) فردید در مورد دموکراسی می‌گوید:
هر کس دعوی خدایی می‌کند و انسان‌ها به جایی می‌رسند که همگی دیکتاتور می‌شوند. (همو: 128)
آخرالزمان
فردید، نیچه را به دلیل طرح فلسفة تراژیک، کسی می‌داند که عافیت‌طلب صرف نیست و گویا در کنار عافیت‌اندیشی، عاقبت‌اندیشی نیز دارد. (دیباج، 1386: 101) وی در همین زمینه گفته است:
نیچه لطفش این بود که از درام به تراژدی رفته، دردی عمیق در او هست، [اما] زمانی نرسیده بود که زمان باقی پس‌فردا و مهدی منتظر را طرح کند... در حقیقت، خود زرتشت، آن ابرمرد نیچه، امام کفر جامعه‌شناسانه نیست، عمقی دارد؛ تراژدی دراش هست، درام نیست. (فردید، 1387: 200)
چنان‌که می‌بینیم، در منظرگاه فردید، نیچه با آن‌که اندیشة درد و انتظار دارد، نمی‌تواند
زمان باقی را طرح کند. فارغ از این‌که منظور فردید از امام منتظر خواندن زرتشت نیچه،
مهدی موعود است یا خیر، این گفتة فردید دال بر آن است که به هیچ‌روی نمی‌توان از
ابرمرد نیچه، تصویری صرفاً شیطانی ساخت. فردید جایی دیگر در مورد نیچه و آخرالزمان
او می‌گوید:
خدا خوسته بوده که نیچه در آخرالزمان فریاد زند. یکی از حرف‌های نیچه این است: «بیابان وخشیدن گیرد. بدا به آن‌کس که بدین بیابان پناه آرد!» امروز برهوت گویند و این برهوت همین بیابان امروز و آشفته‌بازار امروز است. (دیباج، 1386: 407)
آن‌گونه که از سخن فردید برمی‌آید، نیچه نیز هم‌نوا با فردید به نابسامانی و آخرالزمان بودن عصر خود باور داشته است. نیچه از منظر فردید همچون خود او به زمانة خود و زمان فانی یورش می‌برد:
وقت زمان نیچه یورش است به زمان کنونی که اصیل نیست... زمان عرفانی نیست... . (همو: 408)
نتيجه‌
ابرمرد نيچه، متمايز از تمامي تئوري‌هاي انسان آرمانی بوده و حاصل ابتكار اوست. در مقابل، انسان آرمانی فردید، ساختة او نيست، بلكه مفهومی است از پيش موجود که فردید آن را روزآمد کرده است. انسان آرمانی فردید متأثر از انسان آرمانی در عرفان اسلامی ‌است ـ چنان‌که می‌دانیم از سرچشمه‌های اصلی تفکر او، محیی‌الدّین عربی است ـ با اين تفاوت كه انسان آرمانی فردید، اجتماعي‌‌تر و اهل مبارزة سياسي است. اين‌جا اثر به‌روزكردن انسان آرمانی كه در معارف پيش از فردید موجود بود، مشخص مي‌شود. مثلاً انسان كامل و آرمانی در نظر امامان معصوم يا عارفان تاريخ اسلام، انساني ضدغرب نبود، چون غرب در زمانة آنان به عنوان مسئله مطرح نبوده است. بي‌ترديد، انسان آرمانی فردید نيز ويژگي‌هايي از افکار و انتظارات او را انعكاس مي‌دهد. انسان آرمانی فردید همانند او ضد‌ دموكراسي و مکتب‌های غرب خواهد بود. بنابراين، نمي‌توان متوقع بود که مصداق تمام و کمال انسان آرمانی او در شخصيت امام زمان يا امامان معصوم محقق شود. به راستی نمی‌توان پیش‌بینی کرد که برای مثال، اگر امام زمان ظهور کند، دقیقاً در برابر غرب چه موضعی می‌گیرد. فردید و نيچه از انسان موعودشان توقع دارند تا آرزوها و خواست‌هايشان را تأمين كند. نيچه، صفات خود را نيز به ابرمرد تسری مي‌دهد؛ مثلاً ابرمرد همچون خود او، ضد‌سوسياليسم و دموكراسي خواهد بود. ابداعي بودن ابرمرد نيچه، يافتن مصداق براي آن را دشوارتر می‌سازد. انسان آرمانی فردید كه در عين آرماني بودن، مصداقی نيز هست، با ابرمرد آرماني و بي‌‌مصداق نيچه تفاوت عمده و ماهوی پیدا می‌کند؛ آن هم ابرمردی كه به گفتة نيچه، ضد‌آرمان است، حال آن‌که انسان آرمانی فردید در پي عيني کردن آرمان‌هاست. تفسير اندیشة نیچه و فردید، دشوار است؛ چون نیچه به زبان تفسير سخن نگفته و نوشته‌هايش مانند زندگي‌اش پر از تناقض است. از آن‌سو، فردید، فیلسوف شفاهی بود. آثار نيچه و فردید را بايد با توجه به زندگي اين دو فيلسوف خواند. اندیشه‌هاي نيچه و فردید در مورد انسان موعود مورد نظر آن‌ها، امكان فهم بيش‌تری مي‌یابند. در جدول‌های زیر، وجوه اشتراک و افتراق ابرمرد نیچه و انسان آرمانی فردید به‌طور کلی آمده است. این همانی میان اندیشة نیچه و فردید و انسان موعود آن‌ها در این جدول‌ها مبنا قرار گرفته است.

منابع
1. ابراهیمی دینانی، غلام‌حسین، «آینه‌های فیلسوف» (گفت‌وگوی عبدالله نصری)، ماه‌نامه سروش، تهران، 1380ش.
2. اسپریگنز، توماس، فهم نظریه‌های سیاسی، ترجمه: فرهنگ رجایی، تهران، نشر آگه، 1377ش.
3. استرن، جوزف پیتر، نیچه، ترجمه: عزت‌الله فولادوند، تهران، انتشارات طرح نو، 1373ش.
4. اشتراوس، لئو، فلسفة سیاسی چیست؟، ترجمه: فرهنگ رجایی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1373ش.
5. انسل پيرسون، کیت، چگونه نيچه بخوانيم؟، ترجمه: ليلا كوچك‌منش، تهران، نشر رخداد نو، 1388ش.
6. هيچ‌انگار تمام‌عيار، ترجمه:‌ محسن حكيمي، تهران، انتشارات خجسته، 1375ش.
7. بقايي (ماكان)، محمد، اقبال به چهارده روايت، تهران، انتشارات قصيده‌سرا، 1379ش.
8. دیباج، موسی، آرا و عقاید سیّداحمد فردید (مفردات فردیدی)، تهران، نشر علم، 1386ش.
9. رابينسون، دیوید، نيچه و مكتب پست‌مدرن، ترجمه: ابوتراب سهراب و فروزان نيكوكار، تهران، نشر پژوهش فروزان‌فر، 1380ش.
10. راسل، برتراند، تاريخ فلسفة غرب، ترجمه: نجف دريابندري، تهران، نشر پرواز، 1373ش.
11. رضوی، مسعود، طلوع ابرانسان، تهران، انتشارات نقش جهان، 1381ش.
12. سوفرن، پیر اِبر، زرتشت نیچه، ترجمه: بهروز صفدری، تهران، نشر بازتاب نگار، 1388ش.
13. سيّدين، غلام، مباني تربيت فرد و جامعه از ديدگاه اقبال، ترجمه: محمد بقايي (ماكان)، تهران، انتشارات فردوس، 1379ش.
14. شاهنده، نیکو، زن در تفكر نيچه، تهران، نشر قصیده سرا، 1386ش.
15. صادقی، مهدی، «تفکر مارتین هایدگر و استاد احمد فردید»، نامة فلسفه، سال چهارم، ش11، 1380ش.
16. ضيمران، محمد، نيچه پس از هيدگر، دريدا و دولوز، تهران، انتشارات هرمس، 1382ش.
17. فردید، احمد، «پاسخ به نظرخواهی در مورد شرق»، فرهنگ و زندگی، ش7، 1350ش.
18. دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان، به کوشش: محمد مددپور، تهران، مؤسسة فرهنگی پژوهشی چاپ و نشر نظر، 1387ش.
19. فینک، اویگن، زندآگاهي فلسفة نيچه، ترجمه: منوچهر اسدي، آبادان، نشر پرسش، 1385ش.
20. قيصر، نذیر، اقبال و شش فيلسوف غربي، ترجمه: محمد بقايي (ماكان)، تهران، نشر يادآوران، 1383ش.
21. كاپلستون، فردریک، فردريك نيچه؛ فيلسوف فرهنگ، ترجمه: علي‌اصغر حلبي و علي‌رضا بهبهاني، تهران، انتشارات بهبهاني، 1371ش.
22. گیدنز، آنتونی، فراسوی چپ و راست، ترجمه: محسن ثلاثی، تهران، انتشارات علمی، 1382ش.
23. مچر، توماس، جامعة مدني و آگاهي پسامدرنيستي، ترجمه: فرهاد بامداد، تهران، نشر پيلا، 1384ش.
24. مددپور، محمد، انقلاب اسلامی و نظریة پایان تاریخ، قم، نشر بضعة الرسول، 1381ش.
25. خودآگاهی تاریخی، تهران، حوزة هنری سازمان تبلیغات اسلامی و دفتر مطالعات دینی هنر، 1372ش.
26. سیر فرهنگ و ادب در ادوار تاریخی، تهران، حوزة هنری سازمان تبلیغات اسلامی و پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی، 1378ش.
27. مطهري، مرتضی، انسان كامل، تهران، انتشارات صدرا، 1389ش.
28. معارف، عباس، نگاهی دوباره به مبادی حکمت انسی، تهران، سلسله انتشارات بنیاد استاد فردید، رایزن، 1388ش.
29. نيچه، فردریش، آنك انسان، ترجمه: رؤيا منجم، تهران، نشر كتاب مس، 1384ش.
30. چنين گفت زرتشت، ترجمه: داريوش آشوري، تهران، نشر آگه، 1370ش.
31. دجال، ترجمه: سعید فیروزآبادی، تهران، نشر جامی، 1385ش.
32. غروب بت‌ها، ترجمه: داريوش آشوري، تهران، نشرآگه، 1381ش.
33. فراسوي نيك و بد، ترجمه: داريوش آشوري، تهران، انتشارات خوارزمي، 1362ش.
34. خواست و ارادة معطوف به قدرت، ترجمه: رويا منجم، تهران، نشر هرمس، 1377ش (الف).
35. سودمندی و ناسودمندی تاریخ برای زندگی انسان، ترجمه: عباس کاشف و ابوتراب سهراب، نشر و پژوهش فروزان فر، 1377ش (ب).
36. تبارشناسي اخلاق، ترجمه: داريوش آشوري، تهران، نشرآگه، 1377ش (ج).
37. جيکوب، نيوهاوس مارتين، فردريش نيچه، ترجمه: خشايار ديهيمي، تهران، نشر ماهي، 1378ش.
38. هاشمی، محمدمنصور، هویت‌اندیشان و میراث فکری احمد فردید، تهران، انتشارات کویر، 1386ش.
39. هومن، ستاره، نيچه، تهران، دفتر پژوهش‌هاي فرهنگي، 1383ش.
https://ayandehroshan.ir/vdca.6n6k49nw05k14.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما