واکاوی جایگاه وصیت در شناخت امام
نصرتالله آیتی
چکیدهدر طول تاریخ، مدعیان بسیاری از گوشه و کنار سربرآورده و با دعوی امامت، جمعی را فریفتهاند و به خود مشغول کردهاند. از اینرو امامان برحق، همواره میکوشیدند با ارائه معیارهای لازم، مؤمنان را از دام مدعیان شیاد برهانند. از جمله معیارهای ارائه شده از سوی پیشوایان معصوم در اینباره، نشانههای امام است؛ نشانههایی که به کمک آن میتوان امامان راستین را از مدعیان دروغزن شناسایی کرد. «وصیت» از جمله نشانههایی است که در روایات متعدد از آن سخن گفته شده است؛ یعنی هر کس وصیّ امام پیشین باشد، او امام است؛ البته مشروط به آنکه وصیت مورد نظر آشکار باشد، به اندازهای که وقتی از مردم کوچه و بازار سؤال شود: امام به که وصیت کرد؟ مردم بگویند: به فلانی. همچنین وصیت نمیتواند به یک عنوان کلی و مبهم تعلق گیرد، بلکه باید امام را بعینه مشخص کند و مصداق آن را به طور دقیق تعیین نماید. به همین دلیل، گزارشهای متعددی در اینباره وجود دارد که پیشوایان معصوم به هنگام وصیت به امام پس از خود، عدهای را بر این کار شاهد میگرفتند و البته علنی بودن وصیت در شرایط تقیه به شناسایی امام نمیانجامید؛ چرا که تنها کسانی از وصایت به امامت پی میبردند که از پیش میدانستند وصیت نشانه امامت است. در برخی از روایات در کنار مطلب یادشده تأکید شده است که از دیگر نشانههای امام، به همراه داشتن وصیت پیامبر گرامی اسلام(ص) است. وصیت مورد نظر این دسته از روایات، وصیت مکتوب رسول خداست که از امام سابق به امام لاحق سپرده میشده و اکنون در اختیار آخرین ذخیره الهی _ امام مهدی(عج) _ است.
مقدمه
امامت، مقامی شامخ و رفیع است که تنها افراد شایسته، آن هم با انتخاب از سوی خداوند متعال بدان بار مییابند:
وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ. (سجده: 24)
عظمت این جایگاه ممتاز چنین اقتضا میکند که به سادگی نتوان ادعای هر کسی را که مدعی برخورداری از آن است پذیرفت. بنابراین برای تمایز میان دارندگان واقعی این مرتبه و مدعیان دروغین و لافزن باید در متن دین، راهکارهایی ارائه شده باشد. از جمله این راهکارها، نشانههایی است که برای امام برشمرده شده؛ نشانههایی که تنها در امام وجود دارد و به کمک آن میتوان او را شناسایی کرد. درباره اینکه نشانههای امام چیست، روایات بسیاری در مجامع روایی شیعه وجود دارد که تحقیق، بررسی و تحلیل آنها مجالی وسیع میطلبد؛ اما نظر به این که به تازگی سرکرده یکی از فرقههای انحرافی، مدعی امامت و مهدویت شده و ادعا کرده است واجد نشانههای امامت و از جمله وصیت است، نوشتار پیش رو، موضوع خود را وصیت _ که در روایات از آن به عنوان یکی از نشانههای امام یاد شده _ قرار داده است.
وصیت، نشانه امامت
بر اساس روایات پیشوایان معصوم(ع) یکی از نشانههایی که به کمک آن میتوان امام را از مدعیان دروغین شناسایی کرد وصیت است؛ یعنی وقتی امام سابق به کسی وصیت کرد و او را به عنوان وصی خود معرفی نمود، از این راه میتوان فهمید کسی که به او وصیت شده جانشین امام سابق و امام بر حق است. در اینباره روایات متعددی وجود دارد؛ از جمله:
عن الحارث بن المغيرة النضري قال: قلت لأبي عبدالله(ع): بما يعرف صاحب هذا الامر؟ قال: بالسكينة والوقار والعلم والوصية؛ (صدوق، 1403: 200)
حارث بن مغیره میگوید: از امام صادق(ع) پرسیدم: صاحب این امر به چه شناخته میشود؟ فرمود:به آرامش و وقار و دانش و وصیت.
این نشانه به تنهایی قابلیت سوء استفاده دارد و میتواند دستآویز شیادان قرار گیرد؛ زیرا همیشه این امکان وجود دارد که مدعیان دروغین، خود را وصی امام معرفی کنند و مدعی شوند ائمه(ع) به هنگام شهادت به صورت خصوصی به آنان وصیت کردهاند. از این رو برای اینکه راه بر مدعیانی از این دست بسته شود، پیشوایان معصوم(ع) وصیت را مقید به قید خاصی کردهاند. قید یادشده آشکار بودن است؛ یعنی نشانه امام این است که امام سابق آشکارا کسی را وصی خود قرار دهد. در اینباره میتوان به این روایات اشاره کرد:
أبيعبدالله(ع) قال: قيل له، بأي شئ يعرف الامام؟ قال: بالوصية الظاهرة و
بالفضل ... ؛ (کلینی، 1367: ج1، 284)
حفص بن بخترى میگويد: به امام صادق(ع) عرض شد: با چه چيز امام شناخته مىشود؟ فرمود: به وصيت آشکار و به فضيلت.
أبي عبدالله(ع) قال: عشر خصال من صفات الامام: العصمة، والنصوص و أن يكون أعلم الناس، و أتقاهم لله، و أعلمهم بكتاب الله، و أن يكون صاحب الوصية الظاهرة ... ؛ (صدوق، 1403: 428)
امام صادق(ع) فرمود: ده خصلت از صفات امام است: عصمت، نص بر امامت و از همه مردم داناتر و پرهيزكارتر است و به قرآن داناتر است و دارای وصىیت آشکار است ... .
در برخی دیگر از روایات، قید یادشده به صورتی شفافتر توضیح داده شده است؛ توضیحی که پیشوایان معصوم در اینباره دادهاند این است که وصیت باید به اندازهای آشکار باشد که وقتی مسافران وارد شهر شده و از مردم در کوچه و بازار سؤال کنند که وصی فلان امام کیست؟ مردم وصی را بشناسند و او را معرفی کنند. در اینباره در روایات چنین آمده است:
عن عبدالاعلى قال: قلت لأبي عبدالله(ع): المتوثب على هذا الامر، المدعي له،
ما الحجة عليه؟ قال: يسأل عن الحلال والحرام، قال: ثم أقبل علي، فقال: ثلاثة من الحجة لم تجتمع في أحد إلا كݡان صاحب هذا الأمر أن يكون أولى الناس بمن كان قبله ويكون عنده السلاح ويكون صاحب الوصية الظاهرة التي إذا قدمت المدينة سألت عنها العامة والصبيان: إلى من أوصى فلان؟ فيقولون: إلى فلان بن فلان؛ (كلينی، 1367: ج1، 284)
عبدالاعلى میگويد: به امام صادق(ع) عرض كردم: كسى كه منصب امامت را غصب كرده و به ناحق ادعا میكند، چه دليلى بر رد اوست؟ فرمود: درباره حلال و حرام از او بپرسند (درست پاسخ نگفتنش دليل بر ادعاى دروغش است). سپس به من رو كرد و فرمود: سه دليل هست كه جز در صاحب امر امامت فراهم نيايد: سزاوارترين مردم است نسبت به امام پيش از خود و سلاح نزد اوست و وصيت امام سابق درباره او مشهور است، به طورى كه چون در شهر امام وارد شوى و از عموم مردم و كودكان هم كه بپرسى: فلان امام به که وصيت كرده؟میگويند به فلان پسر فلان.
ابن أبي نصر قال: قلت لأبي الحسن الرضا(ع): إذا مات الامام بم يعرف الذي بعده؟ فقال للإمام علامات منها أن يكون أكبر ولد أبيه ويكون فيه الفضل والوصية، ويقدم الركب فيقول: إلى من أوصى فلان؟ فيقال: إلى فلان... ؛ (همو)
ابنابىنصر میگويد: به امام رضا(ع) عرض كردم: چون امام بميرد، امام پس از وى به چه دليل شناخته مىشود؟ فرمود: امام علاماتی دارد: از جمله آنها اين است كه بزرگترين فرزند پدر اوست و داراى فضيلت و وصيت است، به طورى كه جماعت مسافران مىآيند و مىپرسند: فلان امام [ كه وفات كرد] به که وصيت كرد؟ همه مىگويند: به فلان كس... .
عن أحمد بن عمر، عن أبي الحسن الرضا(ع) قال: سألته عن الدلالة على صاحب هذا الامر، فقال: الدلالة عليه: الكبر والفضل والوصية، إذا قدم الركب المدينة فقالوا: إلى من أوصى فلان؟ قيل: فلان بن فلان، ودوروا مع السلاح حيثما دار، فأما المسائل فليس فيها حجة؛ (همو: 285)
احمد بن عمر گويد: از حضرت رضا(ع) درباره دليل امامت صاحبالامر پرسيدم، فرمود: دليلش بزرگى سن و فضيلت و وصيت است، زمانى كه كاروان به شهر درآيد و بگويند: فلانى به كه وصيت كرد؟ گفته شود: به فلان پسر فلان و هر كجا سلاح گرديد، شما هم بگرديد، اما جواب گفتن مسائل دليل نيست.
در پارهای از روایات افزون بر قید یادشده، تصریح شده است که وصیت باید به صورتی باشد که قابلیت انطباق بر افراد مختلف نداشته باشد، بلکه به گونهای باشد که امام را بعینه مشخص کند.
عن الرضا(ع) فإن قال: فلم لا يجوز أن يكون الامام من غير جنس الرسول؟ قيل: لعلل منها: أنه لما كان الامام مفترض الطاعة لم يكن بد من دلالة تدل عليه ويتميز بها من غيره، وهي القرابة المشهورة والوصية الظاهرة ليعرف من غيره ويهتدى إليه بعينه... ؛ (صدوق، 1385: ج1، 25)
امام رضا(ع) فرمودند: پس اگر گويندهاى بپرسد: چرا جايز نيست امام از غير جنس (خاندان) پيغمبر باشد؟ گفته مىشود: براى علّتهاى متعدّدى كه از آن جمله اين است كه چون اطاعت امام واجب است ناچار بايد نشانه و دليلى باشد كه او را معرفى كند و از ديگران او را متمايز سازد، و آن قرابت و خويشى مشهور است، و وصيت آشكار، تا وى از غير شناخته شود، و دیگران به شخص او هدایت شوند.
از مجموع روایات یادشده به روشنی این نکته فهمیده میشود که وصیت مورد نظر روایات، وصیت به یک عنوان مبهم و کلی نیست، بلکه وصیت به صورتی است که دقیقاً مصداق امام لاحق را مشخص میکند و راه را بر مدعیان دروغین میبندد.
از آنجا که از یک سو وصیت دارای کارکردمهم شناسایی امام است و از سوی دیگر، وصیت به حسب فرمایش اهلبیت(ع) باید آشکار باشد، پیشوایان معصوم نسبت به معرفی امام پس از خود به عنوان وصی خویش اهتمامی ویژه داشتند و برای اینکه وصیت به صورت آشکار باشد و دیگران نیز از آن مطلع گردند، افرادی را بر وصیت خود شاهد قرار میدادند تا از این طریق امام پس از خود را به شیعیان معرفی کنند.
در روایتی درباره حضور شاهدان به هنگام وصی معرفی شدن امام حسن، امام حسین، امام سجاد و امام باقر(ع) چنین آمده است:
سليم بن قيس قال: شهدت وصية أمير المؤمنين(ع) حين أوصى إلى ابنه الحسن(ع) و أشهد على وصيته الحسين(ع) و محمداً وجميع ولده و رؤساء شيعته و أهل بيته، ثم دفع إليه الكتاب و السلاح و قال لابنه الحسن(ع): يا بني! أمرني رسول الله(ص) أن أوصي إليك و أن أدفع إليك كتبي و سلاحي كما أوصى إلي رسول الله(ص) و دفع إلى كتبه و سلاحه، و أمرني أن آمرك إذا حضرك الموت أن تدفعها إلى أخيك الحسين(ع). ثم اقبل على ابنه الحسين(ع) فقال: وأمرك رسول الله(ص) أن تدفعها إلى ابنك هذا. ثم أخذ بيد علي بن الحسين(ع) ثم قال لعلي بن الحسين: و أمرك رسول الله(ص) أن تدفعها إلى ابنك محمد بن علي و اقرأه من رسول الله(ص) ومني السّلام؛ (كلينی، 1367: ج1، 297 - 298)
سليم مىگويد: در وصيّت اميرالمؤمنين(ع) هنگامى كه به پسرش امام حسن(ع) وصيّت مىفرمود حاضر بودم.حضرت بر وصيّتش امام حسين(ع) و محمّد و همه فرزندانش و اهلبيت و رؤساى شيعيانش را شاهد گرفت.سپس اميرالمؤمنين(ع) ݢݢݢݢكتاب و اسلحه را به امام حسن(ع) سپرد و فرمود: پسرم، پيامبر(ص) به من دستور داده به تو وصيّت كنم و كتابها و اسلحهام را به تو بسپارم، همان گونه كه پيامبر(ص) به من وصيّت فرمود و كتابها و اسلحهاش را به من سپرد. آن حضرت به من دستور داده تا به تو امر كنم كه وقتى مرگت فرا رسيد آنها را به برادرت حسين بسپار. سپس حضرت رو به امام حسين(ع) كرد و فرمود: پيامبر(ص) به تو دستور داده كه آنها را به اين پسرت بسپارى. و در اين حال حضرت دست على بن الحسين(ع) را گرفت و او را به خود نزديک كرد و فرمود: پيامبر(ص) به تو دستور داده كه آنها را به پسرت محمّد بسپارى. از قول پيامبر و از قول من به او سلام برسان.
درباره حضور گواهان هنگام وصیت به امام جعفر صادق(ع) میتوان به این روایت اشاره کرد:
عن عبدالاعلى قال: سألت أبا عبدالله(ع) عن قول العامة: إن رسول الله(ص) قال: من مات وليس له إمام مات ميتة جاهلية، فقال: الحق و الله، ... إن أبي استودعني ما هناك، فلما حضرته الوفاة قال: ادع لي شهوداً فدعوت أربعة من قريش، فيهم نافع مولى عبدالله بن عمر، قال: اكتب هذا ما أوصى به يعقوب بنيه يَا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ و أوصى محمد بن علي إلى ابنه جعفر بن محمد وأمره أن يكفنه في برده الذي كان يصلي فيه الجمع وأن يعممه بعمامته وأن يربع قبره ويرفعه أربع أصابع، ثم يخلي عنه، فقال: اطووه، ثم قال للشهود: انصرفوا رحمكم الله، فقلت بعد ما انصرفوا: ما كان في هذا يا أبت أن تشهد عليه؟ فقال: إني كرهت أن تغلب وأن يقال: إنه لم يوص، فأردت أن تكون لك حجة فهو الذي إذا قدم الرجل البلد قال: من وصي فلان، قيل فلان، قلت: فإن أشرك في الوصية؟ قال: تسألونه فإنه سيبين لكم؛ (همو: 378)
عبدالأعلى میگويد: از امام صادق(ع) پرسيدم از قول عامه كه میگويند رسول خدا(ص) فرمود: هر كس بميرد و امامى نداشته باشد به مردن اهل جاهليت مرده است؟ فرمود: سوگند به خدا كه درست است ... پدرم در زمان خود هر چه آنجا بود به من سپرد و چون مرگش فرارسيد، فرمود: چند گواه براى من حاضر كن! من چهار تن از قريش را حاضر كردم كه نافع وابسته عبدالله بن عمر با آنها بود و فرمود: بنويس اين است كه يعقوب به پسرانش وصيت كرد: «اى پسران من، به راستى خدا براى شما دينى را برگزيده است؛ مبادا بميريد جز اينكه مسلمان باشيد.» و محمد بن على به پسرش جعفر بن محمد وصيت كرد و به او دستور داد او را در بُردى كه هنگام نماز جمعه مىپوشيد كفن كند و عمامه او را براى او عمامه سازد و قبر او را چهارگوش نمايد و چهار انگشت از زمين بلندتر كند و او را واگذارد. سپس فرمود: آن وصيتنامه را در هم بپيچيد. و به گواهان فرمود: خدا شما را رحمت كند، برگرديد. و چون گواهان رفتند، گفتم: پدر جان، در اين استشهاد چه مصلحتى بود؟ فرمود: من خوش نداشتم كه تو مغلوب شوى و بگويند وصيت نكرده است. خواستم تو دليلى در دست داشته باشى. و امام كسى است كه چون به شهر او درآيند و بپرسند: وصى فلان امام كيست؟ بگويند: فلانى. من گفتم: اگر در وصيت، شريک داشته باشد؟ فرمود: از او سؤال میکنید، مطلب براى شما روشن مىشود.
درباره گواه گرفتن بر وصیت به امام علی بن موسی الرضا(ع) این روایات قابل ذکرند:
حدثني المخزومي وكانت أمه من ولد جعفر بن أبي طالب(ع) قال: بعث إلينا أبو الحسن موسى(ع) فجمعنا ثم قال لنا: أتدرون لم دعوتكم؟ فقلنا: لا فقال: اشهدوا أن ابني هذا وصيي و القيم بأمري وخليفتي من بعدي، من كان له عندي دين فليأخذه من ابني هذا، ومن كانت له عندي عدة فلينجزها منه ومن لم يكن له بد من لقائي فلا يلقني إلّا بكتابه؛ (همو: 312)
مخزومى كه مادرش از اولاد جعفر بن ابىطالب(ع) است به من گفت: موسى بن جعفر(ع) دنبال ما فرستاد و ما را جمع كرد و فرمود: میدانيد شما را براى چه دعوت كردم؟ گفتيم: نه. فرمود: گواه باشيد كه اين پسرم وصىّ من، و پس از من خليفه و كاردار من است. هر كس از من طلبى دارد، از اين پسرم بگيرد و به هر كس وعدهاى دادهام، بايد وفاى آن را از او بخواهد، و هر كس از ملاقات من ناگزير است، جز به وسيله نامۀ او مرا ملاقات نكند.
منصور بن يونس بن بزرج دخلت على أبي الحسن يعنى موسى بن جعفر(ع) يوماً فقال لي: يا منصور! أما علمت ما أحدثت في يومى هذا؟ قلت: لا. قال: قد صيرت عليّاً ابني وصيي وأشار بيده إلى الرضا(ع) وقد نحلته كنيتي والخلف من بعدي فادخل عليه وهنئه بذلك واعلم اني أمرتك بهذا قال: فدخلت عليه فهنيته بذلك وأعلمته ان أمرني بذلك ثم جحد منصور فاخذ الأموال التي كانت في يده؛ (صدوق، 1404: ج2، 32)
منصور بن يونس میگوید:روزى بر ابىالحسن موسى بن جعفر(ع) وارد شدم. به من فرمود: اى منصور، آيا میدانى امروز چه کار تازهای انجام دادم؟ عرض كردم: نه. فرمود: فرزند خود على را وصى خود گردانيدم. و با دست خود به حضرت رضا(ع) اشاره كرد و فرمود: كنيه خود را به او بخشيدم و او خليفه بعد از من است. و به من فرمود: بر او وارد شو و به او این را تهنيت بگو، و بگو: من تو را به اين عمل امر كردم.من بر او داخلشدم و به او تهنيت گفتم و عرض كردم: پدر بزرگوارت مرا به این کار امر فرمود. پس از آن منصور اين معنا را انكار نمود و اموالى كه در دست او بود را تصاحب کرد.
سليمان بن حفص المروزي قال: دخلت على أبي الحسن موسى بن جعفر(ع) و أنا أريد أن أسئله عن الحجة على الناس بعده فلما نظر إلى فابتدأني وقال: يا سليمان! إن عليّاً ابني ووصيي والحجة على الناس بعدي وهو أفضل ولدى فان بقيت بعدي فاشهد له بذاك عند شيعتي وأهل ولايتي المستخبرين عن خليفتي من بعدي؛ (همو: 35)
سليمان بن حفص مروزى میگويد: بر امام ابوالحسن موسى بن جعفر(ع) وارد شدم و مىخواستم درباره حجّت الهى و امام بعد از ايشان سؤال كنم. حضرت به من نگاهى کرد و بدون اينكه من مطلبى سؤال كنم، فرمود: ای سليمان، علی پسر و وصىّ من است و بعد از من حجّت خدا بر مردم خواهد بود و او بهترين فرزند من است. اگر بعد از من زنده ماندى، نزد آن دسته از شيعيان و اهل ولايت من كه خواستار شناختن جانشين من هستند، به نفع او (علىّ بن موسى) شهادت و گواهى بده.
روایت زیر بر حضور شاهدان هنگام وصیت به امام هادی(ع) دلالت دارد:
محمد بن الحسين الواسطي أنه سمع أحمد بن أبي خالد مولى أبي جعفر يحكي أنه أشهده على هذه الوصية المنسوخة: شهد أحمد بن أبي خالد مولى أبي جعفر أن أبا جعفر محمد بن علي بن موسى بن جعفر بن محمد ابن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب(ع) أشهده أنه أوصى إلى علي ابنه بنفسه وأخواته وجعل أمر موسى إذا بلغ إليه وجعل عبدالله بن المساور قائما على تركته من الضياع والأموال والنفقات والرقيق وغير ذلك إلى أن يبلغ علي بن محمد صبر عبدالله بن المساور ذلك الیوم الیه یقوم بامر نفسه و اخواته؛ (كلينی، 1367: ج1، 325)
محمد بن حسين واسطى میگوید شنيده است احمد بن ابىخالد خادم و وابستۀ ابىجعفر(ع) نقل مىكرده كه آن حضرت او را بر اين وصيّت _ كه در نسخهاى ثبت بود _ گواه گرفت: گواه است احمد بن ابىخالد مولاى ابىجعفر كه ابوجعفر محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب(ع) او را گواه گرفت كه على(ع) به پسرش نسبت به خودش و خواهرانش وصيّت كرد و كار موسى (پسر ديگرِ امام كه ملقّب به مبرقع بود) را نیز وقتى بالغ شد بدو سپرد و عبدالله بن مساور را بر تركۀ خود گماشت از مزرعهها و اموال و مخارج و مملوکها و غیر آن، تا وقتى على بن محمد بالغ شود عبدالله بن مساور همه را به او سپارد در همان روز بلوغ، تا به كار خود و خواهران خود قيام كند.
گزارش زیر نیز نشانگر حضور شاهدان در مراسم وصیت به امام حسن عسکری(ع) است:
يحيى بن يسار القنبري قال: أوصى أبو الحسن(ع) إلى ابنه الحسن قبل مضيه بأربعة أشهر، وأشهدني على ذلك وجماعة من الموالي؛ (همو)
يحيى بن يسار قنبرى میگويد: ابوالحسن (امام هادى(ع)) چهار ماه پيش از وفاتش به پسرش حسن وصيّت كرد و مرا با جمعى از دوستانش گواه گرفت.
روایات یادشده بر این مطلب دلالت داشتند که هنگام معرفی امام حسن، امام حسین، امام سجاد، امام باقر، امام صادق، امام رضا، امام هادی، امام عسکری(ع) به عنوان وصی امام پیش از خود گواهانی حضور داشتند و این کار در حضور شاهدانی انجام گرفته است و به همین دلیل وصیت به آنها وصیت آشکار بوده است. البته اگر درباره سایر پیشوایان معصوم گزارش صریحی وجود ندارد که نشان دهد هنگام معرفی آنان به عنوان وصی، گواهانی حضور داشتهاند، نمیتوان چنین استنباط کرد که وصیت به آنان آشکار نبوده است؛ چرا که فقدان گزارش تاریخی درباره یک مسئله دلیل فقدان آن نیست و از قضا از روایاتی که گذشت و بر این دلالت داشت که یکی از نشانههای امام وصیت آشکار است، میتوان چنین استنتاج کرد که حتماً چنین وصیتی برای همه پیشوایان معصوم وجود داشته است، گرچه گزارش آن به دست ما نرسیده باشد.
آنچه گفته شد، ضابطه کلی و اصلی در این باب است و البته ممکن است در شرایط خاصی بدون اینکه در ماهیت کارکرد وصیت _ که شناسایی امام است _ تغییری رخ دهد، در چگونگی اجرای آن به شیوههای مختلفی عمل شود. به عنوان نمونه، در روایتی میخوانیم امام صادق(ع) در وصیت خود به غیر از امام موسی بن جعفر(ع) به افراد دیگری نیز وصیت کرده بودند:
أبي أيوب النحوي قال: بعث إلي أبو جعفر المنصور في جوف الليل فأتيته فدخلت عليه وهو جالس على كرسي وبين يديه شمعة وفي يده كتاب، قال: فلما سلمت عليه رمى بالكتاب إلي وهو يبكي، فقال لي: هذا كتاب محمد بن سليمان يخبرنا أن جعفر بن محمد قد مات، فإنا لله وإنا إليه راجعون _ ثلاثاً _ و أين مثل جعفر؟ ثم قال لي: اكتب قال: فكتبت صدر الكتاب، ثم قال: اكتب إن كان أوصى إلى رجل واحد بعينه فقدمه واضرب عنقه، قال: فرجع إليه الجواب أنه قد أوصى إلى خمسة واحدهم أبوجعفر المنصور ومحمد بن سليمان وعبدالله وموسى وحميدة؛ (کلینی، 1367: ج1، 310 - 311)
ابوايوب نحوى میگويد: نيمهشبى ابوجعفر منصور دنبال من فرستاد. من نزدش رفتم. او روى كرسى نشسته بود و شمعى در برابر و نامهاى در دست داشت. چون سلامش گفتم، نامه را به طرف من انداخت و میگريست. سپس گفت: اين نامه از محمد بن سليمان است كه گزارش میدهد، جعفر بن محمد وفات يافته است _ و سهبار گفت _ : إِنَّا لِلهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، كجا مانند جعفر يافت شود؟ سپس به من گفت: بنويس! من مقدمه نامه را نوشتم. آنگاه گفت: بنويس اگر او به شخص معينى وصيت كرده است او را پيش آر و گردنش را بزن. جواب آمد كه او به پنج نفر وصيت كرده است كه يكى از آنها ابوجعفر منصور است و ديگران محمد بن سليمان و عبدالله و موسى و حميدهاند.
با این حال، این شکل از وصیت به امام موسی بن جعفر(ع) به این معنا نیست که نسبت به آن حضرت بعینه وصیت آشکاری وجود نداشته است؛ چرا که با توجه به معیارهای دیگری که در روایات ذکر شده است، این وصیت، وصیتی آشکار به امام موسی بن جعفر(ع) است؛ چرا که با توجه به روایاتی که میگویند امام لاحق فرزند امام سابق است (نعمانی، 1422: 249) و دیگر شرایطی که برای امام بیان شده، روشن است که منصور، محمد بن سلیمان و حمیده نمیتوانند امام باشند و با توجه به روایاتی که بر اساس آن، امامت در فرزند بزرگتر است مشروط به اینکه در او عیبی نباشد (کلینی، 1367: ج1، 351) عبدالله افطح از دور خارج میشود. بنابراین وصایت منحصراً برای امام موسی بن جعفر(ع) بوده است و این مطلبی است که فقها از اصحاب ائمه(ع) آن را میدانستند. در اینباره توجه به ماجرای زیر مفید است:
أبي علي بن راشد، قال: اجتمعت العصابة بنيسابور في أيام أبي عبدالله(ع) فتذاكروا ما هم فيه من الانتظار للفرج، وقالوا: نحن نحمل في كل سنة إلى مولانا ما يجب علينا، وقد كثرت الكاذبة، ومن يدعي هذا الامر، فينبغي لنا أن نختار رجلاً ثقة نبعثه إلى الامام، ليتعرف لنا الامر. فاختاروا رجلاً يعرف بأبي جعفر محمد بن إبراهيم النيسابوري ودفعوا إليه ما وجب عليهم في السنة من مال وثياب، وكانت الدنانير ثلاثين ألف دينار، والدراهم خمسين ألف درهم، والثياب ألفي شقة، وأثواب مقاربات ومرتفعات .... قال أبوجعفر: فسرت حتى وصلت إلى الكوفة، وبدأت بزيارة أمير المؤمنين _ صلوات الله عليه _ ووجدت على باب المسجد شيخاً مسناً قد سقط حاجباه على عينيه من الكبر، وقد تشنج وجهه، متزرا ببرد، متشحاً بآخر، وحوله جماعة يسألونه عن الحلال والحرام، وهو يفتيهم على مذهب أمير المؤمنين(ع)، فسألت من حضر عنده، فقالوا: أبوحمزة الثمالي. فسلمت عليه، وجلست إليه، فسألني عن أمري، فعرفته الحال، ففرح بي وجذبني إليه، وقبل بين عيني وقال: لو تجدب الدنيا ما وصل إلى هؤلاء حقوقهم، وإنك ستصل بحرمتهم إلى جوارهم. فسررت بكلامه، و كان ذلك أول فائدة لقيتها بالعراق، وجلست معهم أتحدث إذ فتح عينيه، ونظر إلى البرية، وقال: هل ترون ما أرى؟ فقلنا: وأي شئ رأيت. قال: أرى شخصاً على ناقة. فنظرنا إلى الموضع فرأينا رجلاً على جمل، فأقبل، فأناخ البعير، وسلم علينا وجلس، فسأله الشيخ وقال: من أين أقبلت؟ قال: من يثرب . قال: ما وراءك؟ قال: مات جعفر بن محمد(ع). فانقطع ظهري نصفين، وقلت لنفسي: إلى أين أمضي؟! فقال له أبوحمزة: إلى من أوصى؟ قال: إلى ثلاثة، أولهم أبوجعفر المنصور، وإلى ابنه عبدالله، وإلى ابنه موسى. فضحك أبوحمزة، والتفت إلي وقال: لا تغتم فقد عرفت الامام. فقلت: وكيف أيها الشيخ؟! فقال: أما وصيته إلى أبيجعفر المنصور فستر على الامام، وأما وصيته إلى ابنه الأكبر والأصغر فقد بين عن عوار الأكبر، ونص على الأصغر. فقلت: وما فقه ذلك؟ فقال: قول النبي(ص): «الإمامة في أكبر ولدك يا علي، ما لم يكن ذا عاهة» فلما رأيناه قد أوصى إلى الأكبر والأصغر، علمنا أنه قد بين عن عوار كبيره، ونص على صغيره، فسر إلى موسى، فإنه صاحب الامر؛ (طوسی، 1412: 439)
ابوعلی بن راشد میگوید: در زمان امام صادق(ع) تعدادی از شیعیان جمع شدند و درباره انتظار گشایشی که داشتند با یکدیگر گفتوگو کردند و گفتند: ما هر سال حقوق واجب خود را به سوی مولای خود گسیل میداریم، ولی هماکنون دروغگویان و مدعیان این امر زیاد شدهاند. بنابر این سزاوار است مرد مورد اعتمادی را انتخاب کرده، به سوی امام روانه کنیم تا حقیقت را برای ما شناسایی کند. آنان مردی به نام ابوجعفر محمد بن ابراهیم نیشابوری را برای این کار انتخاب کردند و حقوق مالی آن سال را که بر عهده آنان بود از پول و لباس که شامل سی هزار دینار و پنجاه هزار درهم و دو هزار تکه لباس و لباسهای متوسط و گرانقیمت دیگری بود به او سپردند.
ابوجعفر میگوید: به راه افتادم تا اینکه به کوفه رسیدم و در ابتدا به زیارت امیرمؤمنان مشرف شدم. بر در مسجد، پیرمردی را که از شدت پیری ابروانش بر چشمانش افتاده بود مشاهده کردم که صورتش درهم کشیده شده بود و بردی را پوشیده و برد دیگری را بر دوش خود افکنده بود و عدهای اطرافش بودند و از او درباره حلال و حرام سؤال میکردند و او بر مذهب امیرمؤمنان به آنان پاسخ میداد.
از کسانی که آنجا بودند پرسیدم: این کیست؟ گفتند: ابوحمزه ثمالی است. به او سلام کردم و نزدش نشستم. از ماجرایم پرسید و من شرح حال خود را برایش بازگو کردم. شادمان شد و مرا نزد خود جای داد و میان دو چشمانم را بوسید و گفت: اگر در دنیا خشکسالی شود، به اینان حقوقشان نمیرسد و تو به خاطر رعایت حقوق آنان به جوار آنان خواهی رسید. من از این گفتهاش شادمان شدم و این اولین فایدهای بود که در عراق نصیب من شد. نزد آنان نشسته، شروع به سخن کردم که به ناگاه او چشمانش را گشود و به بیابان نگاه کرد و گفت: آیا آنچه من میبینم شما نیز میبینید؟ گفتیم: چه دیدی؟ گفت: مردی سوار بر ناقه میبینم. به آن سو نگاه کردیم؛ مردی شترسوار دیدیم. او نزدیک شد و شترش را خواباند و بر ما سلام کرد و نشست. پیرمرد از او پرسید: از کجا میآیی؟ گفت: از یثرب. پرسید: چه خبر؟ گفت: جعفر بن محمد از دنیا رفت. با شنیدن این خبر، گویا کمرم دونیم شد و با خود گفتم: کجا رفت؟ ابوحمزه گفت: به که وصیت کرد؟ گفت: به سه نفر؛ اولینشان ابوجعفر منصور است و بعد پسرش عبدالله و پسر دیگرش موسی. ابوحمزه خندید و متوجه من شد و گفت: غمگین مباش! من امام را شناختم. پرسیدم: چگونه ای شیخ؟ گفت: وصیت او به ابوجعفر منصور برای مخفی نگاه داشتن امام است، و اما وصیت او به فرزند بزرگ و کوچک آشکار کردن عیب فرزند بزرگتر است و تصریح به امامت فرزندِ کوچکتر. پرسیدم: دانش به این مطلب از کجاست؟ گفت: از فرمایش پیامبر که فرمود: ای علی، امامت در بزرگترین فرزندان توست، مادامی که در او عیبی نباشد. و چون مشاهده کردیم امام صادق(ع) به فرزند بزرگ و کوچک وصیت کرده متوجه میشویم که ما را به عیب فرزند بزرگ توجه داده و به فرزند کوچک تصریح کرده است. پس به سوی موسی برو که او صاحب امر امامت است.
وصیت و تقیه
ممکن است درباره آنچه گذشت این پرسش به ذهن خطور کند که با وجود تقیه شدیدی که در دوران حیات امامان معصوم(ع) وجود داشته است، چگونه میتوان وجود وصیت آشکار برای آنان را پذیرفت.
در پاسخ پرسش یادشده میتوان گفت وصیت به امام، غیر از تصریح به امامت امام است. وصیت _ چنانکه از تعابیر روایات برمیآید _ تنها نشانه امامت است و منحصراً کسانی که میدانستهاند این علامت نشانه چیست از وجود آن به امامت صاحب نشانه پی میبردند. به تعبیر دیگر، گاهی رابطه بین نشانه و صاحب نشانه رابطه تکوینی است؛ مانند تب که نشانه بیماری است. چنین رابطهای حقیقی است و نه قراردادی. به همین دلیل منتقل شدن از تب به بیماری منوط به چیزی افزون بر علم به نشانه نیست و همین که در شخصی تب مشاهده شد، به بیماری او نیز علم حاصل میشود. اما برخی مواقع رابطه بین نشانه و صاحب نشانه قراردادی است. در چنین رابطهای به صرف اطلاع از نشانه انسان منتقل به صاحب نشانه نمیشود، بلکه این انتقال نیازمند آن است که انسان بداند این نشانه، علامت چه چیزی قرار داده شده است. برای مثال، رابطه بین تصویر تابلوی عبور ممنوع و ممنوع بودن عبور، رابطه قرار دادی است. به همین دلیل اینگونه نیست که همه با مشاهده تابلوی مورد نظر به ممنوع بودن عبور منتقل شوند، بلکه منحصراً کسانی که از قبل، از این ارتباط مطلع باشند، پیام آن را دریافت خواهند کرد. رابطه بین وصیت و امامت نیز از سنخ روابط قراردادی است. از اینرو تنها کسانی از وجود وصیت به امامت وصی پی میبردند که میدانستند وصیت، نشانه امام است. چنین وصیتی بهویژه با توجه به اینکه وصیت از آداب اسلامی است و میان مسلمین همیشه رواج داشته است، برای دیگران که از این رابطه اطلاع نداشتند بسیار عادی و بدون کمترین حساسیتی بوده است. فیض کاشانی در شرح روایت عبدالاعلی از امام صادق(ع) _ که پیش از این ذکر شد _ چنین مینویسد:
و هو وصيه أي وصيه في السر و العلانية بحيث يعلم المؤالف و المخالف جميعاً أنه وصيه و إن لم يعرفوه بالإمامة جميعا كما نص(ع) عليه بقوله و له حجة ظاهرة ثم بين ذلك بقوله إن أبي استودعني إلى آخر ما قال و حاصله أن الإمام السابق و إن لم يوص إلى اللاحق بالإمامة مخافة السلطان إلّا أنه أوجب له الوصاية المطلقة و عين له الإتيان ببعض الأمور التي لا بأس بذكرها ليستدل شيعته بذلك على أنه الإمام بعده حيث فوض إليه الوصية دون غيره و إن لم يعرفه شهود الوصيه بذلك. (فیض کاشانی، 1406: ج2، 130)
نکته دیگری که توجه به آن در پاسخ به پرسش یادشده مفید خواهد بود، این است که گرچه در روایات متعددی وصیت به عنوان یکی از نشانههای امام ذکر شده است، اما دلیلی وجود ندارد که اثبات کند اینگونه روایات را تمامی شیعیان میدانستهاند و در فکر و ذهنشان ثبت و ضبط شده بوده است. بنابراین از چنین روایاتی اندیشمندان شیعه و شاید برخی دیگر از شیعیان آگاهی داشتهاند و طبیعتاً این مقدار از آگاهی باعث نمیشده است آشکار شدن وصیت، به آگاهی همگان به امامت امام بعد منجر شود و به همین دلیل در ماجرای پیشگفته، ملاحظه شد که ابوحمزه ثمالی _ که از بزرگان شیعه بود _ همین که از وصیت امام صادق(ع) اطلاع یافت، به امامت موسی بن جعفر(ع) پی برد؛ اما شخصیت اصلی ماجرا
_ محمد بن ابراهیم نیشابوری که هم شیعه بود و هم مورد وثوق _ از و صیت امام صادق(ع) به امام موسی بن جعفر(ع) پی به امامت آن حضرت نبرد.
وصیت و اختلاف درباره امامت
پرسش دیگری که در اینباره وجود دارد، این است که اگر چنین وصیت آشکاری وجود داشته است، چرا در دوران بسیاری از امامان معصوم شیعیان پس ازشهادت امام زمانِ خود در شناخت امام بعد به خطا میرفتند؟
این پرسش نیز با توجه به مطالب پیشین پاسخ خود را خواهد یافت؛ چرا که آنچه آشکار بود و همگان از آن اطلاع مییافتند، وصیت بود؛ در حالی که برای شناسایی امام از طریق وصیت باید شیعیان از اینکه وصیت نشانه امامت است نیز آگاه باشند و دلیلی وجود ندارد که اثبات کند این آگاهی در میان شیعیان شایع بوده است و حتی به خطا رفتن شیعیان در شناسایی امام، خود بهترین دلیل بر جهل به این مسئله است. این جهل نیز با توجه به فقدان ابزار اطلاعرسانی در آن دوران قابل توجیه است؛ همچنان که به یقین میتوان مدعی شد بسیاری از شیعیان معاصر نیز حتی با وجود ابزارهایی که کسب دانش را تسهیل کرده است نسبت به این مسئله ناآگاهاند و نگارندۀ این سطور نیز جهل خود به این مسئله را تا پیش از ورود به این بحث مخفی نمیکند؛ همچنان که چهبسا ممکن است گسترده نشدن این معیار و سایر معیارهایی که به کمک آن میشد امام حق را شناخت، در پارهای از برههها مطلوب پیشوایان معصوم بوده است؛ زیرا مطرح شدن چهرههای متفاوتی که مدعی امامت بودند و اقبال برخی از شیعیان به سمت مدعیان و عدم اجماع شیعه بر یک نفر، جان امام را بیشتر حفظ میکرد و اندکی از فشار بر شیعه میکاست.
آنچه گذشت را در این جملات میتوان خلاصه کرد که یکی از نشانههایی که به کمک آن میتوان امام را شناخت، این است که امام سابق آشکارا به کسی وصیت کند به صورتی که مردم کوچه و بازار از آن اطلاع یابند. چنین وصیتی اگر درباره شخصی ثابت شود، علامت امامت اوست. این وصیت _ چنانکه از ظاهر روایات برمیآید _ همان وصیت به ولایت است که در فقه از آن گفتوگو میشود و فقها آن را چنین تعریف کردهاند:
الوصية بالولاية: استنابة بعد الموت في التصرف فيما كان له التصرف فيه: من قضاء ديونه واستيفائها، ورد الودائع واسترجاعها. والولاية على أولاده الذين له الولاية عليهم من الصبيان والمجانين، والنظر في أموالهم والتصرف فيها ... . (حلی، 1413: ج2، 562)
به همین دلیل امام موسی بن جعفر(ع) هنگام وصیت به امام رضا(ع) تصریح کرد که هر کس از من طلب دارد از وصیام بگیرد و اگر من از کسی طلب دارم آن را نیز به او بپردازد. (کلینی، 1367: ج1، 312)
وصیت پیامبر(ص) نشانه امامت
بر اساس برخی از روایات، وصیت پیامبر گرامی اسلام(ص) نشانه امامت است که این وصیت نزد هر کس یافت شود، نشانه امامت اوست.
عن عبدالاعلى قال: سألت أباعبدالله(ع) عن قول العامة: إن رسول الله(ص) قال: من مات وليس له إمام مات ميتة جاهلية، فقال: الحق و الله، قلت: فإن إماماً هلك و رجل بخراسان لا يعلم من وصيه لم يسعه ذلك؟ قال: لا يسعه إن الامام إذا هلك وقعت حجة وصيه على من هو معه في البلد وحق النفر على من ليس بحضرته إذا بلغهم، إن الله عزوجل يقول: فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ قلت: فنفر قوم فهلك بعضهم قبل أن يصل فيعلم؟ قال: إن الله عز وجل يقول: وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ قلت: فبلغ البلد بعضه فوجدك مغلقاً عليك بابك، ومرخي عليك سترك، لا تدعوهم إلى نفسك ولا يكون من يدلهم عليك فبما يعرفون ذلك؟ قال: بكتاب الله المنزل قلت: فيقول الله عز وجل كيف؟ قال: أراك قد تكلمت في هذا قبل اليوم، قلت: أجل، قال فذكر ما أنزل الله في علي(ع) وما قال له رسول الله(ص) في حسن وحسين(ع) وما خص الله به علياً(ع) وما قال فيه رسول الله(ص) من وصيته إليه ونصبه إياه وما يصيبهم وإقرار الحسن والحسين بذلك و وصيته إلى الحسن وتسليم الحسين له بقول الله: النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ قلت: فإن الناس تكلموا في أبي جعفر(ع) ويقولون: كيف تخطت من ولد أبيه من له مثل قرابته ومن هو أسن منه وقصرت عمن هو أصغر منه، فقال: يعرف صاحب هذا الأمر بثلاث خصال لا تكون في غيره: هو أولى الناس بالذين قبله وهو وصيه، وعنده سلاح رسول الله(ص) ووصيته وذلك عندي، لا أنازع فيه، قلت: إن ذلك مستور مخافة السلطان؟ قال: لا يكون في ستر إلا وله حجة ظاهرة، إن أبي استودعني ما هناك، فلما حضرته الوفاة قال: ادع لي شهوداً فدعوت أربعة من قريش، فيهم نافع مولى عبدالله بن عمر، قال: اكتب هذا ما أوصى به يعقوب بنيه يَا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ و أوصى محمد بن علي إلى ابنه جعفر بن محمد وأمره أن يكفنه في برده الذي كان يصلي فيه الجمع وأن يعممه بعمامته وأن يربع قبره ويرفعه أربع أصابع، ثم يخلي عنه، فقال: اطووه، ثم قال للشهود: انصرفوا رحمكم الله، فقلت بعد ما انصرفوا: ما كان في هذا يا أبت أن تشهد عليه؟ فقال: إني كرهت أن تغلب وأن يقال: إنه لم يوص، فأردت أن تكون لك حجة فهو الذي إذا قدم الرجل البلد قال: من وصي فلان، قيل فلان، قلت: فإن أشرك في الوصية؟ قال: تسألونه فإنه سيبين لكم؛ (همو: 378)
عبد الاعلى میگويد: از امام صادق(ع) درباره قول عامه پرسيدم كه میگويند: رسول خدا(ص) فرموده: «هر كس بميرد و امامى نداشته باشد، به مرگ جاهليت مرده است.» فرمود: درست است به خدا. عرض كردم: امامى [در مدينه] وفات كرده و مردى در خراسان است و نمیداند وصى او كيست؛ همين دورى از امام براى او عذر نيست؟ فرمود: براى او عذر نيست. همانا چون امام بميرد، برهان وصیاش بر كسانى است كه در بلد او هستند و كسانى كه در بلد امام نيستند، چون خبر وفات او را شنيدند لازم است كوچ كنند. همانا خداى عز و جل میفرمايد: «چرا از هر گروه از مؤمنان، دستهاى كوچ نكنند تا درباره دين، دانش آموزند و چون بازگشتند قوم خويش را بيم دهند، شايد آنها بترسند».
عرض كردم: اگر دستهاى كوچ كردند و بعضى از آنها پيش از آنكه [به شهر امام] برسد و بداند بميرد؟
فرمود: خداى بلندمرتبه میفرمايد: «و هر كس براى مهاجرت به سوى خدا و رسولش از خانه خويش درآيد، آنگاه مرگ وى فرا رسد، پاداش او به عهده خدا باشد» عرض كردم: اگر بعضى از آنها به شهر امام رسيدند و ديدند شما درِ خانه خود را بسته و به روى خود پرده انداختهايد، نه خود شما مردم را به سوى خود میخوانيد و نه ديگرى آنان را به شما راهنمایى میكند، چگونه امام را بشناسند؟ فرمود: به وسيله كتاب خدا. عرض كردم: خداى بلندمرتبه چه میفرمايد؟ امام فرمود: به نظرم پيش از اين هم در اينباره سخن گفتهاى. عرض كردم: آرى. آنگاه حضرت آياتى را كه خدا درباره على(ع) نازل فرموده و آنچه پيغمبر(ص) درباره حسن و حسين(ع) به على فرموده و آنچه را خدا به على(ع) اختصاص داده و وصيتى را كه پيغمبر(ص) درباره او کرده و نصبش فرموده و مصيباتى كه به آنها میرسد و اعتراف حسن و حسين را به آن و وصيتش را به حسن و تسليم كردن حسين امر امامت را طبق قول خدا: «پيغمبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسران وى مادران ايشاناند و خويشاوندان در كتاب خدا، بعضى نسبت به بعضى سزاوارترند» همه را يادآور شد.
عرض كردم: مردم درباره امام باقر(ع) اعتراض كرده و میگفتند: چگونه شد كه امامت از ميان تمام فرزندان پدرش تنها به وى رسيد، با آنكه در ميان آنها كسانى بودند كه از نظر قرابت مثل او و از نظر سن بزرگتر از او بودند، در صورتى كه امامت به كوچکتران از او نرسيد؟ فرمود: صاحب امر امامت به سه خصلت شناخته مىشود كه مختص به اوست و در غير او نيست: او نسبت به امام پيشين سزاوارتر از ساير مردم است. وصى اوست. سلاح و وصيت پيغمبر(ص) نزد اوست. و اينها نزد من است؛ كسى با من در اينباره نزاع نكند.
عرض كردم: اینها از ترس سلطان پنهان است؟ فرمود: پنهان نيست، بلكه دليلى روشن دارد؛ همانا پدرم هر چه آنجا بود به من سپرد و چون وفاتش نزديک شد، فرمود: گواهانى را نزد من حاضر كن. من چهار تن از قريش را كه نافع غلام عبدالله بن عمر يكى از آنها بود، حاضر كردم. فرمود: بنويس: اين است آنچه يعقوب پسرانش را بدان وصيت میكند: «پسرانم، همانا خدا اين دين را براى شما برگزيد؛ نميريد جز اينكه مسلمان باشيد.» و محمد بن على به پسرش جعفر بن محمد وصيت كرد و دستورش داد كه او را با بردى كه در آن نماز جمعه میخواند كفن پوشد و با عمامه خودش او را عمامه بندد و قبرش را چهارگوش ساخته، چهار انگشت از زمين بلند كند و سپس آن را واگذارد.
آنگاه فرمود: وصيتنامه را در هم پيچيد و به گواهان فرمود: برويد؛ خدا شما را رحمت كند. پس از رفتن آنان من گفتم: پدرم، در اين وصيتنامه چه احتياجى به گواه گرفتن بود؟ فرمود: من نخواستم كه تو [پس از مرگ من] مغلوب باشى و مردم بگويند: او وصيت نكرده است و خواستم تو دليلى داشته باشى كه هر گاه مردى به اين شهر آيد و گويد وصى فلانى كيست؟ بگويند: فلانى.
گفتم: اگر در وصيت شريک داشته باشد [امام چگونه تعيين مىشود]؟ فرمود: از او
سؤال میكنيد (مسائل مشكل علمى و امور غيبى را از او میپرسيد)، مطلب براى شما روشن مىشود.
بنابر فرمایش امام در روایت یادشده، صاحب این امر از سه ویژگی برخوردار است: اول اینکه سزاوارترین افراد به امام سابق و وصی او باشد؛ دوم اینکه سلاح پیامبر خدا نزد او باشد و سوم اینکه وصیت آن حضرت نزد او باشد. از عبارت یادشده به روشنی معلوم میشود که اولاً وصیت پیامبر(ص) با وصیت امام سابق _ که در روایات پیشین از آن گفتوگو شد _ متفاوت است و ثانیا همچنان که وجود سلاح پیامبر(ص) نزد کسی نشانه امامت اوست، وجود وصیت پیامبر نزد کسی نیز چنین حکمی دارد. وصیت پیامبر(ص) نزد ائمه(ع) بوده و گاه به دلیل ترس از سلطان، آن را مخفی میکردهاند و به حسب فرمایش امام صادق(ع) هنگامی که امام از ترس سلطان نمیتواند این وصیت را آشکار کرده و با آن احتجاج نماید، وصیت امام سابق به او حجت آشکاری بر وصیت پنهان پیامبر اکرم(ص) است و همین میتواند دلیل وجود وصیت پیامبر نزد او و حجتی بر امامتش باشد.
... وعنده سلاح رسول الله(ص) ووصيته وذلك عندي، لا أنازع فيه، قلت: إن ذلك مستور مخافة السلطان؟ قال: لا يكون في ستر إلّا وله حجة ظاهرة ... .
در روایتی دیگر چنین میخوانیم:
أبي عبدالله(ع) قال: الامام يعرف بثلث خصال انه أولى الناس بالذي كان قبله و عنده سلاح رسول الله(ص) وعنده الوصية ... . (صفار، 1404: 200)
از عبارت «عنده الوصیة» چنین برداشت میشود که وصیت نزد ائمه(ع) بوده و
دست به دست میشده است .قرینه دیگری که مطلب پیشگفته را تأیید میکند این
روایت است:
ذكر عند أبي عبدالله(ع) الكيسانية وما يقولون في محمد بن علي. فقال: ألا تسألونهم عند من كان سلاح رسول الله(ص)؟ إنّ محمد بن علي كان يحتاج في الوصية أو إلى الشيء فيها فيبعث إلى علي بن الحسين فينسخها له؛ (همو: 198)
نزد امام صادق(ع) سخن از کیسانیه و آنچه درباره محمد بن علی میگویند به میان آمد. فرمود: آیا از آنان نمیپرسید سلاح پیامبر خدا(ص) نزد که بود؟ همانا محمد بن علی به وصیت یا چیزی که در آن بود نیاز پیدا میکرد و کسی را نزد علی بن حسین میفرستاد تا برایش استنساخ کند.
از این روایت نیز درمییابیم وصیت متنی مکتوب و در اختیار امام سجاد(ع) بوده است.
البته _ چنانکه ملّاصالح مازندرانی تصریح کرده است _ هیچ اشکالی ندارد که چیزی هم خود دلیل امامت باشد و هم دلیل بر دلیل امامت (مازندرانی، 1421: ج6، 362 - 363). بنابراین وقتی گفته میشود وصیت یکی از نشانههای امام است، یعنی اولاً امام سابق به شخصی که بعینه او را مشخص میکند وصیت نماید، به صورتی که مردم از آن اطلاع یابند و بدانند وصی امام سابق کیست و ثانیاً نزد او وصیت پیامبر اکرم(ص) موجود باشد و وصیت پیامبر اکرم(ص) متنی مکتوب بوده که نزد ائمه(ع) دست به دست میشده است و پیشوایان معصوم در برخی موارد از این طریق، دروغ مدعیان دروغین امامت را آشکار میکردند. این مطلب از آنچه امام صادق(ع) درباره محمد حنفیه و نبودن وصیت نزد او فرمود قابل استنباط است. امام صادق(ع) نبودن وصیت نزد محمد بن حنفیه و گرفتن آن به هنگام نیاز از امام سجاد(ع) را دلیلی بر دروغ بودن ادعای امامت او میداند. از اینرو حتی در روایتی که مورد استناد برخی از فرقههای انحرافی قرار گرفته، چنین تعبیر شده است که هر امامی وصیت پیامبر(ص) را به امام پس از خود میسپارد. بنابراین کسی که مدعی امامت است باید وصیت پیامبر(ص) نزدش موجود باشد.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود:
قال رسول الله(ص) في الليلة التي كانت فيها وفاته لعلي(ع): يا أبا الحسن أحضر صحيفة ودواة، فأملى رسول الله(ص) وصيته حتى انتهى إلى هذا الموضع، فقال: يا علي إنه سيكون بعدي اثنا عشر إماماً وبعدهم اثنا عشر مهدياً، فأنت يا علي! أول الاثني عشر الإمام... فإذا حضرتك الوفاة فسلّمها إلى ابني الحسن البر الوصول، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابني الحسين الزكي المقتول، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه سيد العابدين ذي الثفنات علي، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه محمد باقر العلم، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه جعفر الصادق، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه موسى الكاظم، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه علي الرضا، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه موسى الكاظم، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه محمد الثقة التقي، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه علي الناصح، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه الحسن الفاضل، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه محمد المستحفظ من آل محمد، فذلك اثنا عشر إماماً، ثم يكون من بعده اثنا عشر مهدياً فليسلمها إلى ابنه أول المقربين له ثلاثة أسامي كاسمـي واسم أبي، وهو عبدالله وأحمد، والاسم الثالث المهدي هو أول المؤمنين؛ (طوسی، 1411: 151)
پیغمبر در شب رحلتش به من فرمود: ای اباالحسن، صحیفه و دواتى بیاور! سپس پیغمبر وصیت خود را املا فرمود تا به اینجا رسید: ای على، بعد از من دوازده امام خواهد بود، و بعد از آنها دوازده مهدى است. ای على، تو نخستین آن دوازده امامى! ... چون زمان وفات تو رسید وصیت را به فرزندم حسن که نیکوکار و صله رحمکننده است بسپارو چون زمان وفات او رسید وصیت را به پسرم حسین پاک و کشته شده بسپارد و چون زمان وفات او رسید وصیت را به پسرش علی سرور عبادتکنندگانی که پیشانیاش پینه بسته است بسپارد و چون زمان وفات او رسید وصیت را به فرزندش محمد شکافنده دانش بسپارد و چون زمان وفات او رسید وصیت را به فرزندش جعفر صادق بسپارد و چون زمان وفات او رسید وصیت را به فرزندش موسی کاظم بسپارد و چون زمان وفات او رسید وصیت را به فرزندش علی رضا بسپارد و چون زمان وفات او رسید وصیت را به فرزندش محمد تقی ثقه بسپارد و چون زمان وفات او رسید وصیت را به فرزندش علی
ناصح بسپارد و چون زمان وفات او رسید وصیت را به فرزندش حسن با فضیلت بسپارد و چون زمان وفات او رسید وصیت را به فرزندش محمد كه محفوظ از ما آل محمد است تسلیم كند. اینها دوازده امام هستند. بعد از مهدى موعود دوازده مهدى دیگر خواهد بود؛ چون او وفات كرد، آن را تسلیم كند به مهدى اول كه داراى سه نام است: یک نام مثل نام من، و یک نام مانند نام پدرم عبدالله و احمد و اسم سوم مهدى است و او نخستین مؤمنان است.
از این روایت نیز معلوم میشود که وصیت پیامبر(ص) چیزی بوده است که توسط ائمه(ع) دست به دست میشده است و هر امامی آن را به امام پس از خود میسپرده است. به همین دلیل هر امامی مأمور بوده است که وصیت را به امام پس از خود بسپارد (فلیسلّمها).
البته نیاز به توضیح نیست که وقتی گفته میشود وصیت پیامبر نشانه امامت است،
اولاً چنانکه برخی جهال گمان کردهاند، مقصود این نیست که صرف آمدن یک نام در
این وصیت به معنای وصایت او از پیامبر گرامی اسلام است و هر کس برای اولینبار
این حدیث را بر خود تطبیق کرد، میتواند شخصیت مورد نظر پیامبر(ص) باشد؛ زیرا _ چنانکه گذشت _ نشانه امامت، همراه داشتن وصیت پیامبر گرامی اسلام(ص) است. ثانیاً مقصود
این نیست که هر کس با آوردن یک متن مکتوب که احیاناً از نظر زمانی قدمت تاریخی هم دارد، بتواند مدعی امامت شود، بلکه باید با ادله قاطع، انتساب آن متن به پیامبر(ص) اثبات شود. بنابراین به صرف آمدن یک نام در روایتی که گزارشگر وصیت پیامبر اکرم(ص) است نمیتوان مدعی امامت کسی شد؛ بلکه آنچه نشانه امامت است، وجود وصیت پیامبر(ص)
نزد کسی است.
در پاسخ این پرسش که با آنکه ما و حتی اغلب شیعیان در طول تاریخ، وصیت پیامبر گرامی اسلام(ص) را ندیدهایم، از چه طریق میتوانیم وصیت واقعی آن حضرت را شناسایی کنیم و از طریق آن به امامت کسی که وصیت نزد اوست ایمان آوریم، توجه به این گزارش تاریخی درخور توجه است:
إن رجلاً دخل المدينة يسأل عن الامام، فدلوه على عبدالله بن الحسن فسأله هنيئة ثم خرج فدلوه على جعفر بن محمد _ صلوات الله عليه _ فقصده. فلما نظر إليه جعفر(ع) قال: يا هذا! إنك كنت مغرى فدخلت مدينتنا هذه تسأل عن الامام فاستقبلك فتية من ولد الحسن(ع) فأرشدوك إلى عبدالله بن الحسن فسألته هنيئة ثم خرجت، فإن شئت أخبرتك عما سألته وما رد عليك، ثم استقبلك فتية من ولد الحسين فقالوا لك: يا هذا! إن رأيت أن تلقى جعفر بن محمد فافعل. فقال: صدقت قد كان كما ذكرت، فقال له: ارجع إلى عبدالله بن الحسن فاسأله عن درع رسول الله(ص) وعمامته. فذهب الرجل فسأله عن درع رسول الله(ص) والعمامة، فأخذ درعا من كندوج له فلبسها فإذا هي سابغة فقال: كذا كݡان رسول الله _ صلى الله عليه آله وسلم _ يلبس الدرع، فرجع إلى الصادق(ع) فأخبره. فقال(ع): ما صدق. ثم أخرج خاتماً فضرب به الأرض فإذا الدرع والعمامة ساقطين من جوف الخاتم. فلبس أبوعبدالله(ع) الدرع فإذا هي إلى نصف ساقه ثم تعمم بالعمامة فإذا هي سابغة فنزعهما ثم ردهما في الفص، ثم قال: هكذا كان رسول الله(ص) يلبسها، إن هذا ليس مما غزل في الأرض إن خزانة الله في كن، وإن خزانة الامام في خاتمه، وإن الله عنده الدنيا كسكرجة وإنها عند الامام كصحفة، ولو لم يكن الامر هكذا لم نكن أئمة وكنا كسائر الناس؛ (مازندرانی، 1376: ج3، 349)
مردى وارد مدينه شد و از امام جستوجو میكرد. او را به عبدالله بن حسن راهنمایى كردند. چند سؤالى كرد و از پيش او خارج شد. باز جعفر بن محمّد را معرفى كردند. خدمت آن جناب رفت؛ همين كه امام صادق(ع) چشمش به او افتاد فرمود: تو را فرستادهاند براى جستوجو از امام؛ داخل شهر ما شدى و از امام سؤال كردى؛ چند نفر از اولاد امام حسن(ع) به عبدالله بن حسن راهنمایى كردند؛ چند سؤالى كردى و خارج شدى. اگر میخواهى بگويم از او چه پرسيدى و چه جواب گفت. بعد چند نفر از اولاد امام حسين(ع) به تو گفتند: اگر مايلى تو را به نزد جعفر بن محمّد ببريم.
گفت آنچه فرمودى صحيح است. به او فرمود: نزد عبدالله بن حسن برو، بگو: زره پيامبر و عمامهاش كجاست؟ آن مرد نزد عبدالله بن حسن آمد و از زره و عمامه پرسيد. عبدالله از داخل كندویى زرهى را بيرون آورد و پوشيد، برايش گشاد بود. گفت: پيامبر اكرم اينگونه زره میپوشيد. آن مرد به خدمت حضرت صادق(ع) برگشت.فرمود: راست نگفته است. سپس انگشترى بيرون آورد و به زمين زد؛ زره و عمامه از داخل انگشتر بيرون آمد. زره را پوشيد، تا ساقش آمد، بعد عمامه را بر سر بست؛ عمامه بلند بود. هر دو را از تن خارج کرد و داخل نگين قرار داد. گفت: پيامبر اكرم(ص) اينطور زره میپوشيد. اين پارچه در زمين بافته نشده است. خزانه خدا در لفظ «كن» است و خزانه امام در انگشترى اوست. دنيا در نزد خدا مانند يک كاسه است، در نزد امام مانند يک قدح. اگر چنين نبود، ما امام نبوديم و با ساير مردم برابر میشديم.
از این روایت چنین برداشت میشود که به صرف اینکه کسی مدعی شود این زره و عمامه متعلق پیامبر گرامی اسلام(ص) است نمیتوان سخن او را تأیید کرد و اثبات آن نیازمند دلیلی قاطع است که معجزهآسا بودن برخی از شئون آن میتواند یکی از راههای اثبات باشد؛ همچنانکه بر اساس گزارش یادشده، محل نگهداری زره و عمامه آن حضرت، شکلی کاملاً اعجازگونه داشته است.
در اینجا این پرسش قابل طرح است که اگر وصیت با ویژگیهای یادشده نشانه امامت باشد، چنین نشانهای درباره امام مهدی(عج) نمیتواند مصداق پیدا کند؛ چرا که با توجه به فاصله زمانی طولانیای که بین عصر حیات امام حسن عسکری(ع) به عنوان امام سابق و امام مهدی(عج) وجود دارد، شناسایی آن حضرت از این طریق میسور نخواهد بود؛ با این حال، آیا عدم انطباق این نشانه بر امام مهدی(عج) مشکلآفرین نیست؟ به تعبیر دیگر، اگر این امکان وجود داشته باشد که برخی از آنچه به عنوان معیارهای شناسایی امام برشمرده شده بر برخی از ائمه(ع) انطباق نیابد، آیا این مطلب راه را برای مدعیان دروغینی که به ظاهر یکی از نشانهها را با خود دارند باز نخواهد کرد؟ به عنوان نمونه، اطلاع از آنچه در آینده رخ میدهد یکی از نشانههای امام است؛ حال اگر مدعی دروغینی با استمداد از علوم غریبه یا اجنه، رخدادهای فردا را پیشگویی کرد و پیشگویی او نیز درست بود، اما شخصیت مورد نظر هیچیک از سایر نشانههای امام را نداشت، آیا این شخص نمیتواند ادعا کند من امام هستم؟ همچنین مدعی شود نداشتن سایر نشانههای امام نیز خللی به ادعای من نمیرساند؛ چرا که اساساً اجتماع تمام نشانهها در امام شرط نیست؛ زیرا برخی از ائمه(ع) برخی از نشانههای امامت را به همراه نداشتند، همچنان که وصیت در امام مهدی(عج) وجود ندارد.
حل این پرسش، ریشه در پرسشی اساسیتر دارد که آیا اساساً نشانههای یاددشده در روایات به اصطلاح عطف به «واو» هستند، یعنی اجتماع همه آنها شرط است؛ یا اینکه عطف به «أو» (یا) هستند و وجود یکی از آنها کافی است؟
پاسخ پرسش یادشده این است که ظاهر روایات چنین حکم میکند که این مجموعه عطف به «واو» باشند و وقتی به عنوان نمونه در روایتی گفته میشود: «دانش از نشانههای امام است» و در روایت دیگری گفته میشود: «معجزه از نشانههای امام است»، یعنی اینکه هر دو باید در مدعی امامت وجود داشته باشند و این مقتضای جمع بین دو روایت است و دلیلی وجود ندارد که بگوییم از میان این دو نشانه، وجود یکی کافی است. با این حال، فقدان نشانه وصیت در امام مهدی(عج) را اینگونه میتوان توضیح داد که گاهی خود نشانه به گونهای است که امکان وجود در شخص مدعی را دارد، اما او بهرغم امکان برخورداری از این نشانه، فاقد آن است و گاهی نشانه همراه با ویژگیهایی تعریف میشود که مخصوص برخی از ائمه است و امکان تحقق آن در برخی از امامان وجود ندارد. به عنوان نمونه، از دسته نخست، برخورداری از دانش یا علم به همه زبانها نشانههایی است که به خودی خود مانعی برای وجود آنها در امام نیست و مسلّماً فقدان چنین نشانهای در شخص مدعی نشانه دروغگو بودن اوست. نمونه دسته دوم، وصیت است. این نشانه با تعریفی که از آن در روایات شده، اساساً قابل صدق بر امام مهدی(عج) نیست؛ زیرا هر شخصی که بخواهد مدعی شود من امام مهدی هستم، حتی امام مهدی واقعی نمیتواند این نشانه را همراه داشته باشد. به تعبیر دیگر، یقین داریم که فرزند امام حسن عسکری(ع) زنده و غایب است و سرانجام روزی آشکار خواهد شد. این شخص هر کس که باشد نشانه وصیت را به همراه ندارد؛ چون وصیت طبق تعریفی که شد یعنی اینکه امام سابق به شخصی بعینه وصیت کند به صورتی که مردم کوچه و بازار آن را بدانند و روشن است که این وصیت درباره امام مهدی(عج) نمیتواند صادق باشد. ویژگی یادشده سبب میشود چنین نشانهای مربوط به همه ائمه(ع) بهجز امام مهدی(عج) باشد. بنابراین اساساً این نشانه برای شناسایی امام مهدی(عج) نیست. در نتیجه برای راستی آزمایی مدعی مهدویت، این نشانه کارایی ندارد و فقدان آن را نمیتوان دلیلی بر دروغ بودن ادعای مهدویت برشمرد، بلکه باید به سایر نشانههایی که برای شناسایی امام گفته شده رجوع کرد.
منابع
_ حلی (علامه)، حسن بن یوسف، قواعد الأحكام، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، چاپ اول، 1413ق.
_ صدوق، محمد بن علی بن حسیـن، الخصال، قم، منشورات جماعة المدرسین، 1403ق.
_ علل الشرائع، نجف، المکتبة الحیدریة، 1385ق.
_ عيون أخبار الرضا(ع)، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1404ق.
_ صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، تهران، منشورات الاعلمی، 1404ق.
_ طوسی، ابنحمزه محمد بن علی، الثاقب فی المناقب، قم، مؤسسه انصاریان، چاپ دوم، 1412ق.
_ طوسی، محمد بن حسن، الغیبة، قم، مؤسسة المعارف الاسلامیة، چاپ اول، 1411ق.
_ فیض کاشانی، محسن، الوافی، اصفهان، کتابخانه امام امیرالمؤمنین(ع)، چاپ اول، 1406ق.
_ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دار الکتب الاسلامیة، چاپ سوم، 1367ش.
_ مازندرانی، ابنشهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، نجف، المکتبة الحیدریة، 1376ق.
_ مازندرانی، محمد صالح، شرح أصول الكافی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، 1421ق.
_ نعمانی، محمد بن ابراهیم، کتاب الغیبة، قم، انوار الهدی، چاپ اول، 1422ق.