قصه نویسی امروز نیاز به تأمل دوباره در آنچه از گذشته به امروز رسیده است، دارد تا بتواند با کندوکاو در شگردهای آثار ماندگار و جاودانه، راز ماندگاری یک اثر را بیابد.
متأسفانه در اغلب موارد، وقتی سخن از نوشتن قصۀ دینی به شیوۀ امروزی به میان می آيد، نویسندگان سطحی ترین طریق را به پیش می کشند و بنا را یا بر تکرار و شبیه سازی می گذارند و یا این که به ساده نویسی و خطی کردن قصه های قرآنی، آن هم با نثری بسیار ساده و گاه ابتدایی، بسنده می کنند.
قصه های قرآن به صورت کامل و خطی روایت نشده اند؛ تمامی این قصه ها با خلأهای روایتی روبرویند. کامل ترین و طولانی ترین قصۀ قرآنی، قصۀ یوسف است. در این قصه نیز، همه چیز به طور کامل با تکیه بر جزئیات نقل شده است. برخی از قصه های قرآنی در حد اشاره و گاه برای یادآوری، نازل شده اند. در این موارد فرض بر این است که مخاطب تمام ماجرا را با جزئیاتش می داند و بر آن وقوف دارد؛ و یا اینکه اصل آن قصه وجود دارد. در مواردی قرآن به این بسنده می کند که به نقطه عطف ها و فراز و فرودهای مهم یک قصه اشاره کند؛ گاه نیز بدون آن که کل ماجرا روایت شود، با تکیه بر موقعیت هایی خاص و تغییر در برخی از نقطه اوج ها، قصه ای دیگر ارائه می دهد. بیشتر مواقع در قرآن امر مهم، بازخوانی قصه های دینی است. قرآن بر قصه های دینی به عنوان تاریخ محض تأکید ندارد و قصدش این نیست که وجود پیامبری یا قومی را، با ذکر جزء به جزء نشانه های مربوط به آن، به اثبات برساند. فرض قرآن بر این اصل استوار است که آن چه روایت می کند، وجود دارد و مخاطب آن، ذره ای شک و تردید در درستیِ روایت ندارد. بنابراین در قرآن با زمینه سازی یک روایت و ماجرا، به صورتی که در کتاب های دینی دیگر وجود دارد، روبرو نیستیم. از سوی دیگر باید توجه داشت که قرآن کتابی است کاملاً متفاوت با دیگر کتاب های دینی؛ به گونه ای که در خود آن بر معجزه بودنش تأکید می شود. بخشی از مسئلۀ معجزه بودن قرآن بر می گردد به شیوۀ بیان آن؛ بخشی دیگر نیز مربوط به قرآن و رسولش است؛ این که پیامبر اسلام آورندۀ قرآن، امی و بی سواد بوده است. در واقع فرض قرآن بر این است که پیامبرش قبل از آن هیچ از این روایت ها نمی دانسته و مخاطب قرآن نیز بی سواد است و در زمان و مکان نزول قرآن، تعداد اندکی، برخی از روایت ها را می دانند که آنان نیز از دانشمندان و راویان ادیان دیگر هستند. امی و بی سواد بودن پیامبر اسلام با توجه به شیوۀ بیانی قرآن بر معجزه بودن آن تأکید بیشتری دارد. شیوۀ بیانی این کتاب آسمانی به گونه ای است که پس از گذشت چندین قرن از نزول آن، از بدیع ترین کتاب ها به شمار می رود و کتاب دیگری را نمی توان نام برد که توانسته باشد به شیوۀ بیانی قرآن نزدیک شود.
قرآن دارای بی شمار جلوه های هنری و بدایع روایتی است که با وجود ادبیات مکتوب بشری، هم چنان در نوع خود بی نظیر است. در اینجا برخی از بدایع و جلوه های روایتی آن را به اختصار بر می شماریم.
تنوع در شیوۀ بیانی و اسلوب
اغلب نویسندگان کتاب های ادبی مهم و روایتی از یک شیوۀ بیانی خاص استفاده کرده اند. با وجود تأکید بر تنوع شیوۀ بیانی در برخی از مکاتب ادبی جدید، کمتر موردی را می توان یافت که مانند قرآن تا این اندازه از تنوع شیوۀ بیانی برخوردار باشد. تنوع و گوناگونی شیوه های روایت در قرآن، چنان است که نمی توان یک شیوۀ روایتی را بر سراسر این کتاب حاکم دانست و دیگر شیوه ها را در درجۀ دوم و غیره قرار داد. به جهت چگونگی بیان در قصه های قرآن، هر قصه شیوۀ بیانی خود را دارد و این گونه نیست که تمامی قصه ها از شیوۀ بیانی مشابهی برخوردار باشند. نویسندگان مشهور و مطرح، سبک و شیوۀ خاصی دارند که تمامی قصه های آنان متأثر از همان شیوه و سبک خاص است؛ به گونه ای که اغلب اگر نام نویسنده حذف شود، مخاطب آشنا با آثار و سبک نویسنده، می تواند پی ببرد که این قصه مربوط به کدام نویسنده است. از سوی دیگر، نویسندگان در شیوۀ بیانی که دارند، تأثیرگرفته از شیوه های پیش از خود هستند. مدت ها طول می کشد تا در طی دوره ای از آفرینش ادبی، یک نویسنده بتواند نشان خاصی از خود باقی بگذارد. با این حال، باز هم اثر یک نویسنده بر مبنای آثار پیش از او شکل می گیرد.
قرآن کتابی است که با تمام کتاب های پیش و پس از خود تفاوت دارد. اگرچه امکان دارد در مضمون قصه ها مشترکاتی با کتاب های آسمانی پیش از خود داشته باشد، اما به لحاظ شیوۀ بیانی و تنوع اسلوب همچنان بی همتا است. این تنوع در شیوۀ بیان قرآن، یکی از مهمترین ویژگی های این کتاب است که به آن جنبۀ ادبی و هنری بی نظیری بخشیده است. در واقع می توان گفت که سرچشمه و تجلی تمامی سبک ها و شیوه های بیانی را در آن می توان مشاهده کرد. امکان ندارد شیوۀ بیانی را یافت که نمونه اش در قرآن وجود نداشته باشد. از شگفتی ها و برجستگی های این کتاب، یکی هم این مسئله است که گاه در قصه ای از قصه های قرآن، شماری از شیوه های بیانی با یکدیگر تلفیق شده و شیوۀ منحصر به فردی را به وجود آورده اند.
سفیدخوانی های روایتی
یکی از ویژگی های ادبی و هنری قصه های قرآن به لحاظ سطرهای سفیدی است که در میان قطعه ها و قسمت های مختلف قصه های آن وجود دارد. هر قصۀ قرآنی به تکه های مختلفی تقسیم می شود و به مانند تکه هایی از یک پازل که کل واحدی را می سازند، در کنار یکدیگر چیده می شوند. در این میان، بین تکه های کوچک این پازل، شکاف ها و خلأهایی وجود دارد که به خواننده مجال می دهد تا خود او این شکاف ها را پر کند. در این میان خواننده با روایت های دیگر از آن قصه آشنا است که خود، آنها را به یاد می آورد. این به یاد آوردن در مورد قصه های قرآن به گونه ای است که به خواننده امکان لذت بردن از متن و خواندن را می بخشد. اگر هم خواننده با روایت های قبلی از آن قصه آشنا نباشد، مجال تأویل متن برای او پیش می آید. در ساده ترین وجه برای خوانندۀ سطحی می توان گفت که لااقل از قدرت تخیل خود و ذهن قصه سازش استفاده می کند. در قصه های قرآنی، اغلب به سرفصل ها و نقطه عطف ها اشاره می شود و خواننده خود با توجه به تجربه ها و اندوخته هایش، فواصل بین این نقطه عطف ها را پر می کند. در بازخوانی متون کلاسیک، بهترین شیوه برای بازخوانی و به دست دادن تأویل جدید این است که آن متن را به صورت ناکامل درآورند تا ذهن مخاطب آن را با توجه به ذهنیت و قوۀ تخیل خود بسازد. قرآن نیز چنین شگردی را در بازخوانی روایت های دینی پیشین به کار می گیرد. اشاره های قرآن بیشتر برای ایجاد موقعیتی است تا بازخوانی جدیدتری ارائه دهد. یکی از دلایل معاصر بودن قرآن با مخاطبانش، وجود همین فواصل برجای مانده و خلأهای ایجاد شده است که مخاطب با استفاده از تخیل و تجربه اش آنها را پر می کند. هر چقدر درک و تحلیل و تجربۀ بشری نسبت به هستی عمیق تر باشد، درک و فهم آن برای مخاطبش از بار معنایی و قدرت لذت بخشی بالاتری برخوردار خواهد بود.
از سوی دیگر در روایت و شیوۀ بیانی قصه های قرآن، نوعی قرینه سازی وجود دارد. این قرینه سازی در ذهن مخاطب شکل می گیرد و مجالی به وجود می آورد تا مخاطب در ذهن خود به تصویرسازی بپردازد.
در دیگر کتاب های دینی مانند انجیل (عهد جدید) و تورات (عهد عتیق) این مجال وجود ندارد و همه چیز با دقت تمام و تکیه بر جزییات بیان می شود. در این روایت ها همه چیز مدام تکرار و یادآوری می شود؛ در حالی که در روایت قرآنی، به اشاره هایی بسنده می شود.
تدوین قصه های قرآن
روایت قرآن از قصه های دینی پیش از آن به گونه ای تدوین شده که بازخوانی تازه ای از آنها به دست می دهد و قطعه های خاصی از یک قصه در زمان و مکانی متنوع، شکلی بدیع به آن داده است. بخشی از این چگونگی روایت، مربوط به ایجاز قرآن است. شیوۀ بازخوانی قصه های قرآن به گونه ای است که مثلاً یک رمان ده جلدی قطور در کمتر از یک جلد تدوین شود و با حفظ مفهوم و معنای خود، بار معنایی بیشتری نیز همراه داشته باشد. به عبارتی می توان چنین گفت که حشو و زواید در این قصه ها پیراسته شده و بیان، پالایشی تازه یافته است. اما باید توجه داشت که در اغلب موارد قرآن بنا را بر آن می گذارد که مخاطب با اصل قصه آشنایی دارد و یا اینکه می تواند به آن دسترسی پیدا کند. در قرآن همواره قصه های موجود مورد اشاره قرار می گیرند. در مورد کامل ترین قصۀ قرآن، یعنی قصۀ یوسف نیز می توان گفت که در اغلب موارد، روایت بر این فرض بنا شده است که مخاطب می تواند شکاف ها و خلأهای روایتی را پر کند. همان گونه که قبل از این نیز اشاره شد، مخاطب می تواند این شکاف ها را با تخیل و ادراک خود پر نماید. پدید آمدن تفسیرهای مختلف در کنار قرآن، نشان دهندۀ این واقعیت است که در اغلب موارد، رجوع به اصل قصه و توضیح خلأهای روایتی، ضروری بوده است.
در اینجا برای روشن شدن بحث، قصۀ یوسف و آغاز آن در تورات (عهد عتیق) و قرآن را بررسی می کنیم:
در روایت تورات چنین آمده است:
چون یوسف هفده ساله بود گله را با برادران خود چوپانی می کرد و آن جوان با پسران بلهَه و زلفَه، زنان پدرش می بود و یوسف از بدسلوکی ایشان خود پدر خود را خبر می داد و اسرائیل یوسف را از سایر پسران خود بیشتر دوست داشتی زیرا که او پسرِ پیریِ او بود و برایش ردایی بلند ساخت + و چون برادرانش دیدند که پدر ایشان او را بیشتر از همۀ برادرانش دوست می دارد از او کینه داشتند و نمی توانستند با وی به سلامتی سخن گویند + و یوسف خوابی دیده آن را به برادران خود بازگفت پس بر کینۀ او افزودند و بدیشان گفت این خوابی را که دیده ام بشنوید. + اینک ما در مزرعه بافه هایی می بستیم که ناگاه بافۀ من برپا شده بایستاد و بافه های شما گرد آمده به بافۀ من سجده کردند. + برادرانش به وی گفتند آیا فی الحقیقه بر ما سلطنت خواهی کرد و بر ما مسلط خواهی شد و به سبب خواب ها و سخنانش بر کینۀ او افزودند. + از آن پس خوابی دیگر دید و برادران خود را از آن خبر داده گفت اینک باز خوابی دیده ام که ناگاه آفتاب و ماه و یازده ستاره مرا سجده کردند. +
عهد عتيق، سِفر پيدايش، باب سی و هفتم
توجه داشته باشیم که خواننده ای که تورات را از آغاز خوانده است، در فصل های قبل، از تمام جزییات مربوط به زندگی و خاندان یوسف آگاه شده است و سرگذشت او را با تمام جزییات می داند.
و اما آغاز قصۀ یوسف در قرآن:
آن گاه یوسف به پدر خود گفت: ای پدر، من در خواب یازده ستاره و خورشید و ماه دیدم، دیدم که سجده ام می کنند. + گفت ای پسر کوچکم، خوابت را برای برادرانت حکایت مکن، که تو را حیله ای می اندیشند. زیرا شیطان آدمیان را دشمنی آشکار است. + و بدین سان پروردگارت تو را بر می گزیند و تعبیر خواب می آموزد و هم چنان که نعمت خود را پیش از این بر پدران تو ابراهیم و اسحاق تمام کرده بود بر تو و خاندان یعقوب هم تمام می کند که پروردگارت دانا و حکیم است. + در داستان یوسف و برادرانش برای آنها که از آن پرسیده اند عبرت هاست. + آن گاه که گفتند: یوسف و برادرش نزد پدرمان محبوب تر از ما هستند، حال آنکه ما خود گروهی نیرومندیم. پدرمان در گمراهی آشکاری است. + یوسف را بکشید، یا در سرزمینی دیگرش بیندازید تا پدر خاصِ شما گردد و از آن پس مردمی شایسته به شمار آیید.
قرآن کريم، سوره يوسف، ترجمه عبدالمحمد آيتی
می بینیم که نوع تدوین و چگونگی افشای اطلاعات در قرآن از شکل و شیوۀ بیانی مدرن تری برخوردار است ـ ضمن اینکه به داستانی که وجود دارد، اشاره می شود. و در واقع قرآن از ابتدا فرض را بر آن نمی گذارد که مخاطب از این قصه هیچ نمی داند. اگر چنین فرضی در کار بود، می بایست به مانند کتاب های قبلی شجره نامۀ یوسف و روند شکل گیری خاندان او را توضیح می داد. اما می بینیم که چنین نیست، و قرآن مدام بر روایت های قبل از خودش تاکید دارد؛ حال آن که می دانیم این قصه در برابر خواست پیروان فرود آمده است و قصد آن است که برای یاران پیامبر، قصه ای باشد که سرگرمشان نیز بکند؛ قرآن این بار تأکید را بر «نقل» قصه می گذارد و در این قصه کمتر نشانه ای از جملات معترضه ای که در دیگر قصه ها وجود دارد، دیده می شود.
کل ماجرای یوسف و برادرانش حالت پازلی کامل را دارد. از مهم ترین ویژگی های این قصه چگونگی چیده شدن قطعات این پازل در کنار یکدیگر است. از سوی دیگر قصۀ یوسف کامل ترین قصۀ قرآن است.
شیوۀ غیابی روایت
در اغلب قصه های بشری، قصه از زبان راوی که خود بشر است نقل می شود. اگر راوی دانای کل باشد، قصه به صورت سوم شخص مفرد روایت می شود. در صورتی که داستان به صورت اول شخص مفرد روایت شود، راوی یکی از شخصیت های قصه است. در جایی که راوی، شخصیت اصلی قصه نیز باشد، حضور او نمود بیشتری می یابد. در هر کدام از این حالت ها، این راوی است که با زمینه سازی، بستر رشد و نمو شخصیت ها و حوادث را فراهم می آورد. در واقع حوادث و شخصیت ها نشأت گرفته از ذهن خالق خود هستند. به عبارتی تلاش راوی و نویسنده در جان بخشی به شخصیت ها و باورپذیری آنچه نوشته، در نگاه کلی به اثر مشهود است. خالق قصه های غیردینی، انسانی است که هر آنچه می نویسد محصول تخیل و تجربۀ زمینی او است. در برخی موارد نیز امکان دارد قصه در برخی از عناصرش، نشأت گرفته از کهن الگویی ذهنی باشد که این کهن الگو ریشه در تاریخ فرهنگی و اجتماعی نویسنده دارد. در مقابل این شیوه، نوع دیگری از روایت وجود دارد که حالت غیابی دارد. در این حالت گوینده به روایت گری حوادث و ماجراها بسنده می کند و تعهد دارد که در حد گزارشگر و ناقل اخبار و اقوال باقی بماند. البته این شیوه را در برخی از قصه های غیردینی نیز می توان مشاهده کرد.
مخاطب قصه های قرآن، با توجه به نوع روایت این قصه ها، این را می داند که حوادث و رویدادهای سازندۀ این قصه ها از قبل وجود داشته است؛ شخصیت های قصه های قرآنی و ماجراهایی که نقل می شود، قبل از روایت قرآن در کتاب های آسمانی دیگر از جمله تورات و انجیل وجود داشته است. همان گونه که اشاره شد، قرآن این قصه های از پیش تعیین شده را بازخوانی کرده است و اصل ماجرا بر این فرض استوار است که مخاطب در بسیاری از موارد قصه را می داند، و یا منبعی برای حصول این دانایی وجود دارد و امکان دسترسی به آن برایش مقدور است. مخاطب قصه های قرآنی به این مسئله واقف است که شخصیت های این قصه ها از قبل به وجود آمده اند و در روندی تاریخی شکل گرفته اند و تراشیده و پرداخت شده اند. بنابراین در روایت قرآن با جان بخشی و شخصیت پردازی مجدد به این شخصیت ها روبرو نیستیم. در واقع تعهد قرآن بر این امر قرار گرفته که ماجرا و شخصیت های از پیش وجود داشته را بداند. می توان گفت که تعهد قرآن در این مورد، قبل از هر چیز، در توجه آن به امانت داری برای نشان دادن صادقانه در آنچه روایت می کند، است. برخی می پندارند قرآن بدین وسیله قصد آن دارد که راه را بر هرگونه خیال پردازی و رؤیابافی ببندد. این عده چنین استدلال می کنند که قرآن با اتخاذ چنین شیوه ای قصد جلب اعتماد و یقین مخاطبانش را در صدق آنچه روایت می کند، دارد. با این استدلال مخاطب می باید بر قصه های از پیش موجود، وقوف داشته باشد. به اعتقاد نگارنده، شیوۀ غیابی در قرآن قبل از هر چیز این امکان را پدید می آورد که قصه از تحکم و تأثیرپذیری بیشتری برخوردار باشد.
در اینجا نمونه ای از شیوۀ روایت قرآنی در قصۀ اصحاب کهف مثال آورده می شود:
ما خبرشان را به راستی برای تو حکایت می کنیم: آنها جوان مردانی بودند که به پروردگارشان ایمان آورده بودند و ما نیز بر هدایتشان افزودیم. بر دلهایشان نیرو بخشیدیم، آن گاه که برخاستند و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمان ها و زمین است. جز او کسی را خدا نخوانیم که هرگاه چنین کنیم، سخنی سخت کفرآمیز گفته باشیم. اینان که قوم ما هستند، به جز او خدایانی اختیار کرده اند. چرا برای اثبات خدایی آن ها دلیل روشنی نمی آورند؟ کیست ستمکارتر از کسی که به خدا دروغ می بندد؟ اگر از قوم خود کناره جسته اید و جز خدای یکتا خدای دیگری را نمی پرستید، به غار پناه برید و خدا رحمت خویش بر شما ارزانی دارد و نعمتتان را در آن مهیا دارد. و خورشید را می بینی که چون بر می آید، از غارشان به جانب راست میل می کند و چون غروب کند ایشان را واگذارد و به چپ گردد. و آنان در صحنۀ غارند. و این از آیات خداست. هر که را خدا هدایت کند، هدایت یافته است و هر که را گمراه سازد هرگز کارسازی راهنما برای او نخواهی یافت. می پنداشتی که بیدارند، حال آنکه در خواب بودند و ما آنان را به دست راست و دست چپ می گردانیدیم، و سگشان بر درگاه غار دو دست خویش دراز کرده بود. اگر به سر وقتشان می رفتی گریزان باز می گشتی و از آنها سخت می ترسیدی. هم چنین بیدارشان کردیم تا با یکدیگر گفت و شنود کنند، یکی از آنها پرسید: چند وقت است که آرمیده اید؟ گفتند: یک روز یا پاره ای از روز را آرمیده ایم. گفتند: پروردگارتان بهتر داند که چند وقت آرمیده اید. یکی را از خود با این پولتان به شهر بفرستید تا بنگرد که غذای پاکیزه کدام است و برای تان از آن روزی تان را بیاورد. و باید که به مهربانی رفتار کند تا کسی به شما آگاهی نیابد. زیرا اگر شما را بیابند سنگسار خواهند کرد، یا به کیش خویش درآورند. و اگر چنین شود تا ابد رستگار نخواهید شد. بدین سان مردم را به حالشان آگاه کردیم تا بدانند که وعدۀ خدا راست است و در قیامت تردیدی نیست. آن گاه دربارۀ آنها با یکدیگر به گفتگو پرداختند و گفتند: بر روی آنها بنایی برآورید ـ پروردگارشان به کارشان آگاه تر است ـ و آنان که بر حالشان آگاه تر شده بودند، گفتند: نه، اینجا را مسجدی می کنیم. خواهند گفت: سه تن بودند و چهارمی شان سگشان بود و می گویند: پنج تن بودند و ششمی شان سگشان بود ـ تیر به تاریکی می افکند ـ و می گویند: هفت تن بودند و هشتمی شان سگشان بود. بگو: پروردگار من به عدد آنها داناتر است و شمار ایشان را جز اندک کسان نمی دانند. و تو دربارۀ آنها جز به ظاهر مجادله مکن و از کس نظر مخواه. هرگز مگوی: فردا چنین می کنم، مگر خداوند بخواهد. و چون فراموش کنی، پروردگارت را به یاد آر و بگو: شاید پروردگار من مرا از نزدیک ترین راه هدایت کند. و آنان در غار خود سیصد سال آرمیدند و نُه سال بدان افزوده اند. بگو: خداوند داناتر است که چند سال آرمیدند. غیب آسمان ها و زمین از آن اوست. چه بیناست و چه شنواست. جز او دوستی ندارند و کس را در فرمان خود شریک نسازد. از کتاب پروردگارت هر چه بر تو وحی شده است تلاوت کن. سخنان او را تغییر دهنده ای نیست، و تو جز او پناهگاهی نمی یابی.
قرآن کريم، سوره کهف، آيه های 13 تا 27، ترجمه آيتی
در این جا خداوند خود را مختار دانسته که با وقوف بر همه چیز، هرگونه که ضرورت دارد، قصه را روایت کند و در قید نوع خاصی از روایت و حفظ زاویۀ دید نیست. روایت خداوند به گونه ای است که وقوف و اشرافش بر شخصیت های قصه بارز شود. در اینجا مخاطب نیز به مانند شخصیت قصه مدنظر است؛ و آفریدگار که از ازل تا ابد بر همه چیز وقوف دارد، او را نیز از جنس شخصیت های قصه می داند. این آن چیزی است که از انسان قصه گو بر نمی آید؛ چرا که او نمی تواند چنین وقوفی داشته باشد. شیوۀ غیابی قصه های قرآن بهترین شیوه برای رعایت ایجاز و اختصار در روایت است. از سوی دیگر، از آن جا که خداوند به عنوان راوی کل هستی بر همه چیز احاطه دارد، چنین شیوه ای تأکیدی بر این ویژگی است. اما قصه نویسان به جهت آن که خود جزئی از هستی اند و روایت آنها منحصر به تجربه شان است، روایت حضوری و رعایت فرآیند خلق شخصیت و زمینه سازی برای باورپذیر کردن حوادث قصه، شیوه ای مطلوب تر است.
قصه های قرآنی دارای ویژگی ها و خصوصیت های متعددی اند که در اینجا تنها به چند ویژگی، در حد اختصار و خلاصه، پرداخته شده است. حال باید این پرسش را طرح کرد که چرا قصه های قرآن با این همه اسلوب و شگردی که در خود دارند، تاکنون به گونه ای مورد توجه قصه نویسان ما قرار نگرفته اند که حاصلش اثری ماندگار و قابل ارائه باشد؟
به لحاظ مواردی که در اینجا طرح شد، هر کدام از آنها می تواند پیشنهادهایی برای قصه نویس امروزی باشد. قصۀ ایرانی معاصر در چند دهۀ اخیر مدام دغدغه پیدا کردن راهکارهایی برای نوشتن قصه هایی بدیع را داشته است. در این میان همواره الگوهای بیگانه مورد توجه بوده اند؛ حال آنکه قصه های قرآن در بطن خود، بی شمار پیشنهاد برای قصه نویس خلاق دارند که با به کارگیری آنها، می تواند براساس هر کدام از این الگوها، قصه ای متفاوت و بدیع خلق نماید.
از آنجا که اغلب درونمایه های مربوط به شخصیت های ایرانی برگرفته از فرهنگ و کهن الگوهای ذهنی آنان است و قرآن و فرهنگ آن از عمده ترین عوامل تأثیرگذار و شکل دهندۀ فرهنگ ایرانی و کهن الگوهای ذهنی انسان ایرانی است، تأمل در شگردها و تمهیدات قصه های قرآنی موجب طرح شکل های همگون با آن درون مایه خواهد بود. مسلم است که فرم ها و شکل های غربی برآمده از فرهنگ و رفتار آدم های آن، و بی شک هم خوان با محتوا و فضای آن اقلیم است. بنابراین قصه نویسی که تعمد دارد تا با الگو قراردادن فرم شگردی بیگانه، آدم های اینجایی را پرداخت کند و پرورش دهد، به ناگزیر شخصیت هایش خالی از عمق و روح خواهند شد. تازه، اگر او قصه نویس ماهری در بکارگیری فرم باشد، آن گاه قصه اش به مانند ترجمه های انجام شده از قصه های غربی خواهد بود. و از آنجا که این آدم با فرهنگ و تجربۀ زندگی انسان در آن دیار آشنا نیست، قصه اش نه اینجایی است و نه آنجایی.
شگردهای امروزی قصه نویس در نوشتن قصه، برای جذب مخاطب و شگفت زده کردن او است. می بینیم که قصه نویسان خلاقی چون ایتالو کالوینو و میلان کوندرا، قصه را نوعی کشف و شهود در هستی می دانند. کالوینو تأکید بر این نکته دارد که قصۀ امروزی باید به دنبال شگردهایی باشد که انسان امروزی را از زندگی روزمره اش به دور نگه دارد و موجب سبکی او شود. مسلم است که برای شگفت زده کردن انسان ایرانی باید شیوه ای خاص او را به کار برد و نمی توان با شگردها و تمهیدات قصه های بیگانه او را به هیجان آورد. از سوی دیگر کشف و شهودی که کوندرا از آن سخن می گوید، بنا به تجربۀ انسان غربی معنا می یابد و مسلم است که تجربۀ انسان ایرانی به گونه ای دیگر است و اساساً، کشف و شهود برای او از بار معنایی دیگری برخوردار است.
برای توضیح بیشتر، قصۀ تمثیلی زیر از قرآن را بررسی می کنیم:
داستان مردم آن قریه را برایشان بیاور، آنگاه که رسولان بدان جا آمدند. نخست دو تن را به نزدشان فرستادیم و تکذیبشان کردند؛ پس با سومی نیروشان دادیم و گفتن: ما به سوی شما فرستاده شده ایم. گفتند: شما انسان هایی همانند ما هستید و خدای رحمان هیچ چیز نفرستاده است و شما جز دروغ نمی گویید. گفتند: پروردگارمان می داند که ما به سوی شما فرستاده شده ایم و بر عهدۀ ما جز پیام رسانیدن آشکارا هیچ نیست. گفتند: ما شما را به فال بد گرفته ایم. اگر بس نکنید سنگسارتان خواهیم کرد و شما را از ما شکنجه ای سخت خواهد رسید. گفتند: شومی شما، با خود شماست. آیا اگر اندرزتان دهند چنین می گویید؟ نه، مردمی گزافکار هستید. مردی از دوردست شهر دوان دوان آمد و گفت: ای قوم من، از این رسولان پیروی کنید. از کسانی که از شما هیچ مزدی نمی طلبند، و خود مردمی هدایت یافته اند، پیروی کنید. چرا خدایی را که مرا آفریده و به نزد او بازگردانده می شوید، نپرستم؟ آیا سوای او خدایانی را اختیار کنم، که اگر خدای رحمان بخواهد به من زیانی برساند، شفاعتشان مرا هیچ سود نکند و مرا رهایی نبخشند؟ و در این هنگام من در گمراهی آشکار باشم. من به پروردگارتان ایمان آوردم. سخن مرا بشنوید. گفته شد: به بهشت درآی. گفت: ای کاش قوم من می دانستند که پروردگار من مرا بیامرزید و در زمرۀ گرامی شدگان درآورد. و از آن پس بر سر قوم او هیچ لشکری از آسمان فرو نفرستادیم. و ما فرو فرستنده نبودیم. جز یک بانگ سهمناک نبود که ناگاه همه بر جای سرد شدند.
قرآن کريم، سوره يس، آيات 13 تا 29، ترجمه آيتی
می بینیم که این شیوۀ روایتی و نوع قصه گویی در فرهنگ ایرانی ریشه ای ژرف دارد و اغلب روایت های فارسی، حتی در زبان گفتار و فرهنگ عامیانه نیز از آن سود جسته اند. حال اگر همین قصه را می خواستیم به شیوه ای مثلاً از نوع رئالیستی رایج در غرب روایت کنیم، میزان تأثیرگذاری اش بسیار اندک می شد و چیزی نه چندان جالب و جذاب به نظر می رسید. در اینجا نوع بیان و سبک قصه متناسب با مضمون و درون مایۀ آن است. چنین شیوه ای، حتی وجود جملات معترضۀ بین ماجراهای قصه را توجیه می کند و مانع دلزدگی خواننده می شود. حال اگر با تأثیر از شیوۀ بیانی همین قصه بخواهیم مضمونی ایرانی و اینجایی را پرداخت داستانی کنیم، به نظر می آید که از جذابیت بیشتری برخوردار خواهد شد.
قصه نویسی امروز نیاز به تأمل دوباره در آنچه از گذشته به امروز رسیده است، دارد تا بتواند با کندوکاو در شگردهای آثار ماندگار و جاودانه، راز ماندگاری یک اثر را بیابد.
متأسفانه در اغلب موارد، وقتی سخن از نوشتن قصۀ دینی به شیوۀ امروزی به میان می آيد، نویسندگان سطحی ترین طریق را به پیش می کشند و بنا را یا بر تکرار و شبیه سازی می گذارند و یا این که به ساده نویسی و خطی کردن قصه های قرآنی، آن هم با نثری بسیار ساده و گاه ابتدایی، بسنده می کنند.