مقدمه
«إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيرًا وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا»
از دیرباز، زنان مؤمن و فداکار، در کنار مردان الهی، به مبارزه و ایثار پرداختهاند و برای يكتاپرستي آماده جهاد و شهادت بودهاند. قرآن کریم از برخي زنان بزرگ نام برده است؛ مانند آسیه همسر فرعون که با تحمل سختترین شکنجهها از دین الهی حمایت کرد و یا حضرت مریم(علیها السلام) که برای تبلیغ دین زحمت فراوانی کشید.
در تاريخ اسلام، زنان فداکار و باایمان بسياري وجود داشته كه براي دين خدا تلاش كردهاند. حضرت خدیجه(علیها السلام) تمام دارايی خود را صرف اسلام کرد و از امتیازها و موقعیتهای اجتماعی خود چشم پوشید. حضرت فاطمه(علیها السلام) در حمایت از ولایت، بسيار كوشيد و با شهادت مظلومانهاش، چهره نفاق را آشکار كرد. حضرت زینب(علیها السلام) با تحمل سختيهاي بیشمار، پیام برادرش را به جهانیان رساند و از مظلومان دفاع کرد. زنان بسیاری نیز چون امايمن و نسیبه، در جنگها همراه پیامبر بودند و مجروحان را درمان میكردند و در لحظات سخت جنگ، گرد پیامبر ميگشتند و از او نگهداري ميكردند.
نقش زنان در دولت مهدوی
با توجه به تاریخ زرین فعالیتهای بانوان در عرصههای گوناگون دینی، میتوان گفت در حکومت جهانی حضرت ولیعصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، زنان مؤمن و متعهد، دارای جایگاه والایی هستند. در روایات آمده، شمار كساني که هنگام آغاز قیام، در کنار حضرت جمع میشوند و در بین رکن و مقام با ایشان بیعت میکنند، 313 نفر است. در روایتی، جابر بن یزید جعفی از امام باقر(علیه السلام) نقل میکند:
... و یجیئ والله ثلاث مئة و بضعة عشر رجالاً فیهم خمسون امرئة یجتمعون بمکّة علی غیر میعاد؛
به خدا قسم 310 و اندی مرد میآیند که در بین آنها پنجاه زن وجود دارد و بدون وعده قبلی در مکه اجتماع میکنند.
در روایت دیگری که به نزول حضرت عیسی(علیه السلام) اشاره دارد، چنین آمده است:
ینزل عیسی بن مریم [علي] ثمان مئة رجل و أربع مئة امرئة أخیار من علی الأرض و أصلحاء من مضی؛
حضرت عیسی بن مریم، بر هشتصد مرد و چهارصد زن فرود میآید که بهترین مردم روی زمین و صالحترین مردم گذشتهاند.
این دو روايت نشان دهنده نقش پیشرو زنان است که چگونه در صدر تمام رويدادها حضور دارند.
حمران بن اعین، از امام باقر(علیه السلام) نقل میکند:
و تؤتون الحکمة فی زمانه حتّی إنّ المرئة لتقضی فی بیتها بکتاب الله تعالی و سنة رسولالله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)؛
در زمان حضرت، حکمت بر مردم ارزانی میشود، حتی بانوان در منزل با کتاب الهی و سنت نبوی قضاوت میکنند.
این روایت نیز پیشرفت بانوان و بهرهمندی آنها از علم و حکمت در حکومت مهدوی را نشان میدهد. البته اگر بانوان در جنگ رودررو نیز شرکت نکنند، در سازندگی و گسترش فرهنگ اسلامی و آموزش معارف و تبیین آن نقش اساسی خواهند داشت. توجه دختران و بانوان جامعه ما به حضور زنان در آغاز قیام و نقش پیشرو آنها، میتواند باعث بیداری، خودباوری، خودسازی و آمادگی آنان گردد.
مفهوم رجعت
پدیده مهمی که در دوران ظهور اتفاق خواهد افتاد، حضور افرادي است که از دنیا رفتهاند كه به این پدیده رجعت گویند. رجعت در لغت به معنای بازگشت است. شیخ مفید نیز اصطلاح رجعت را چنین بیان میدارد:
خداوند گروهی از مردگان را با همان شکل و بدن خود به دنیا بازمیگرداند.
دلیل رجعت
رجعت، جزو باورهاي مذهب تشيع است. قرآن کریم ميفرمايد:
«وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِمَّن يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ»؛
روزي كه از هر ملتي فوجي ـ از آنان كه آيات ما را تكذيب ميكردند ـ گرد ميآوريم و آنان را به صف برانند.
امام صادق(علیه السلام) درباره این آیه میفرماید:
این آیه مربوط به رجعت است (زیرا به بازگشت گروهی دلالت میکند). آیا خداوند در قیامت از هر امتی، گروهی را محشور میکند و بقیه را رها میسازد؟ آیه قيامت این است که میفرماید: «وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً»؛ «و آنان را گرد آوردیم و هیچ یک را فروگذار نمیکنیم.»
این آیه به روشنی از وقوع چنین روزی ميگويد؛ روزی که گروهی از مردم زنده ميشوند و دوباره در دنیا حضور ميیابند. آیات دیگری نیز بر این حقیقت دلالت میکند.
روایات رجعت نیز در بحارالأنوار آمده است. در روایتی آمده، مأمون از امام رضا(علیه السلام) پرسيد: « نظر شما درباره رجعت چیست؟» امام پاسخ داد: «رجعت واقعیت دارد.»
امام صادق(علیه السلام) میفرماید: « از ما نیست کسی که به رجعت باور نداشته باشد.»
در اینجا درصدد اثبات رجعت نیستیم و تنها برای نمونه چند آیه و روایت را نقل کردیم.
دو ویژگی رجعت
الف) مراحل رجعت
رجعت از لحاظ زمانی به دو مرحله تقسیم میشود:
مرحله نخست، كه در اولین لحظات قيام و شاید کمی قبل اتفاق میافتد. در این مرحله، گروهي از ياران امام رجعت ميكنند كه تعدادی از آنها (اصحاب كهف) جزء 313 یار امام هستند.
مرحله دوم، كه بعد از استقرار حکومت و گسترش عدالت است. در این مرحله، دو گروه رجعت میکنند.
گروه اول، صالحانیاند که برای دیدن حکومت صالحان و بهرهمندی از آن برمیگردند. گروه دوم، ستمکارانياند که برای چشیدن خواری دنیا قبل از خواری آخرت، بازميگردند.
ب) گروه رجعتکنندگان
بر اساس روایات، رجعت امری عمومی نیست و در هر مرحله، تنها عده خاصی به دنیا برمیگردند.
امام صادق(علیه السلام) میفرماید:
رجعت عمومی نیست؛ مخصوص است و تنها مؤمنان و مشرکان خالص برمیگردند.
هدف نوشته
از مطالب ياد شده معلوم گرديد، گروهي از بانوان در دوران ظهور امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به دنيا بازميگردند و سعادت ياري امام را مييابند و از نعمت حضور امام و دولت صالحان بهرهمند ميشوند. همچنين معلوم شد كه رجعت عمومي نيست و همه افراد نميتوانند به دنيا بازگردند و تنها عده معدود و خاصي اين توفيق را پيدا ميكنند.
به همين دليل در اين نوشته ابتدا ويژگيها و معيارهايي كه سبب رجعت و بازگشت به دنيا در دوران ظهور ميشود و در روايات به آنها پرداخته شده است بيان ميگردد تا معلوم شود چه كساني لياقت و توانايي درك دولت پاكان را دارند. سپس به سرگذشت بانواني كه وعده برگشت آنها داده شده است ميپردازيم تا با مرور بر حوادث دوران حيات آنان معلوم گردد تا چه ميزان اين معيارها در شخصيت آنها موجود و متبلور بوده است. و در پايان نتيجه ميگيريم كه هركس آرزو دارد دولت اهلبيت عصمت را درك كند ميتواند با ايجاد اين ويژگيها در منش و رفتار خويش، اين سعادت را نصيب خود نمايد زيرا چنانكه گفتيم بازگشت به دنيا ملاكهاي ويژهاي دارد و هركس داراي آن ويژگيها باشد رجعت ميكند و بازگشت به دنيا تنها مختص افراد نام برده شده نيست.
فصل اول
ویژگیهای رجعتکنندگان در روایات
گفتار اول: روایات
1. احمد بن محمد بن عيسي و محمد بن الحسين بن أبيالخطّاب عن احمد بن محمد بن أبينصر عن حمّاد بن عثمان عن محمد بن مسلم قال سمعت حمران بن أعين و أباالخطاب يحدثان جميعاً قبل أن يحدث أبوالخطّاب ما أحدث أنّهما سمعا أباعبدالله(علیه السلام) يقول: ... و إنّ الرجعة لیست بعامّة و هی خاصّة لایرجع إلّا من محض الإیمان محضاً أو محض الشرک محضاً؛
امام صادق(علیه السلام) میفرمایند: رجعت یا بازگشت به دنیا، عمومی نیست و ویژه افراد خاصی است و تنها کسانی برميگردند که مؤمن مخلص يا مشرك محض هستند.
2. محمد بن الحسين بن أبيالخطّاب عن عبدالله بن المغيرة عمّن حدّثه عن جابر بن يزيد عن أبيجعفر(علیه السلام) قال: سئل عن قول الله عزّوجلّ «وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ أو مُتُّمْ» فقال: يا جابر أتدري ما سبيل الله؟ قلت: لا والله إذا سمعت منك. فقال: القتل في سبيل عليٍّ(علیه السلام) و ذرّيّته(علیهم السلام)، فمن قتل في ولايته قتل في سبيل الله و ليس أحد يؤمن بهذه الآية إلّا وله قتلة و ميتة. إنّه من قتل فينشر حتّي يموت و من مات ينشر حتّي يقتل؛
جابر از امام باقر(علیه السلام) در مورد آيه (و اگر در راه خدا كشته شويد يا بميريد) سؤال كرد. امام فرمودند: جابر ميداني سبيلالله چيست؟ عرض كرد: خير، مگر وقتي از شما بشنوم. امام فرمود: كشته شدن در راه حضرت علي و فرزندانش(علیهم السلام)، كسي كه در راه ولايت او كشته شود، در راه خدا كشته شده است و كسي نيست كه به اين آيه ايمان آورد مگر اينكه براي او يك كشته شدن و يك مرگ طبيعي هست. به يقين هركس كشته شود برانگيخته ميشود تا به مرگ طبيعي از دنيا رود و هر كه به مرگ طبيعي از دنيا رود برانگيخته ميشود تا كشته شود.
3. عند (ابوالفضل محمد بن عبدالله) قال حدّثنی علی بن الحسن المنقری الکوفی قال حدّثنی احمد بن زید الدهان عن مکحول بن إبراهیم عن رستم بن عبدالله بن خالد المخزومی عن سلیمان الأعمش عن محمد بن خلف الطاطری عن زاذان عن سلمان قال قال لی رسولالله «إنّالله تعالی لم یبعث نبیّاً ولا رسولاً إلّا جعل له إثنی عشر نقیباً.» فقلت یا رسولالله لقد عرفت هذا من أهل الکتابین. فقال: «يا سلمان فهل علمت من نقبائی الإثنی عشر الذین اختارهم الله للاُمّة (للإمامة) من بعدی.» فقلت الله و رسوله أعلم فقال: «یا سلمان، خلقنیالله من صفوۀ نوره و دعانی فأطعته و خلق من نوری علیّاً و دعاه فأطاعه و خلق من (نوري و) نور علیّ فاطمة و دعاها فاطاعته و خلق منّی و من علیّ و فاطمة الحسن و دعاه فأطاعه و خلق منّی و من علیّ و فاطمة الحسین و دعاه فأطاعه ثمّ سمّانا بخمسۀ أسماء من أسمائه فالله المحمود و أنا محمّد و الله العلیّ و هذا علیّ و الله الفاطر و هذه فاطمة و اللّه ذوالإحسان و هذا الحسن والله المحسن و هذا الحسین ثم خلق منّا و من نورالحسین تسعۀ أئمّة و دعاهم فأطاعوه قبل أن یخلق (الله) سماء مبنیّۀ و أرضاً مدحیّة و لاملکاً و لابشراً و کنّا نوراً نسبّح الله ثم نسمع له و نطیع.» فقلت یا رسولالله بأبی أنت و اُمّی فلمن (ما لمن) عرف هؤلاء؟ فقال: «من عرفهم حقّ معرفتهم و اقتدی بهم و والی ولیّهم و عادی عدوّهم فهو والله منّا یرد حیث نرد و یسکن حیث نسکن.» فقلت یا رسولالله و هل یکون إیمان بهم بغیر معرفۀ بأسمائهم و أنسابهم؟ فقال: «لا» فقلت: یا رسولالله فأنّی لی بهم؟ و قد عرفت إلی الحسین. قال: «ثم سیّدالعابدین علیّ بن الحسین ثم ابنه محمّد الباقر علم الأوّلین والآخرین من النبییّن والمرسلین ثمّ ابنه جعفر بن محمّد لسان الله الصادق ثمّ ابنه موسی بن جعفر الکاظم الغیظ صبراً فی الله ثمّ ابنه علیّ بن موسی الرضا لأمرالله ثمّ ابنه محمّد بن علی المختار لأمرالله ثمّ ابنه علیّ بن محمّد الهادی إلی الله ثمّ ابنه الحسن بن علیّ الصامت الأمین لسرّ الله (علی دینالله) ثمّ ابنه محمّد بن الحسن المهدیّ القائم بأمرالله.» ثمّ (قال سلمان فبکیت ثمّ قلت: یا رسولالله فأنَّی لسلمان لإدراکهم؟) قال: «یا سلمان إنّک مدرکه (هم) و من کان مثلک و من تولّاه هذه المعرفۀ (تولّاهم حقیقۀ المعرفۀ) فشکرت الله و قلت و إنّی مؤجّل إلی عهده (هم) فقرأ قوله تعالی «فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّيَارِ وَكَانَ وَعْدًا مَفْعُولًا * ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمْ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَأَمْدَدْنَاكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيرًا»» قال سلمان فاشتدّ بکائی و شوقی و قلت یا رسولالله أبعهد منک؟ فقال: «إی والله الذی أرسلنی بالحقّ منّی و من علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین و التسعة و کلّ من هو منّا و معنا و مضام (مظلوم) فینا إی والله و لیحضرنّ إبلیس له و جنوده و کلّ من محض الإیمان محضاً و محض الکفر محضاً حتّی یؤخذ له بالقصاص والأوتار (والثارات) و لا یظلم ربّک أحداً و ذلک تأویل هذه الآیة «وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمْ الْوَارِثِينَ * وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِي فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يَحْذَرُونَ».» قال فقمت من بین یدیه و ما أبالی لقیت الموت أو لقینی؛
سلمان میگوید که پیامبر به من فرمود: «خدا پیامبری را مبعوث نکرد، مگر اینکه برای او دوازده وصی قرار داد.» عرض کردم: ای رسول خدا، من این مطلب را از یهودیان و مسیحیان شنیدهام. فرمودند: «آیا میدانی جانشینان دوازدهگانه من که خداوند برای امت برگزیده، چه کسانی هستند؟» عرض کردم: خدا و پیامبرش بهتر میدانند. فرمود: «ای سلمان، خدا مرا از نور برگزیدهاش خلق کرد و مرا خواند و من پذيرفتم و از نور من علی را خلق کرد و او را خواند و او نیز اطاعت کرد و از نور (من و) علی، فاطمه را آفرید و او را خواند؛ فاطمه نیز اطاعت کرد و از من و علی و فاطمه، حسن را خلق کرد و او را خواند؛ او نیز پذيرفت و از من و علی و فاطمه، حسین را آفرید و او را خواند؛ حسین نیز اطاعت کرد؛ سپس به پنج نام از نامهای خویش، ما را نامید. پس خداوند محمود است و من محمد؛ و خداوند علی است و این هم علی؛ و خداوند فاطر است و این فاطمه؛ و خداوند دارای احسان است و این حسن؛ و خداوند محسن است و این حسین؛ سپس از ما و نور حسین، نُه امام را آفرید و آنها را خواند؛ پس همه اطاعت کردند؛ قبل از آنکه آسمان افراشته و زمین گسترده را بیافریند و آنگاه که نه ملکی بود و نه بشری، ما نوری بودیم که خدا را تسبیح میکردیم و از او فرمان ميبرديم.»
عرض کردم: اي رسول خدا، پدر و مادرم فدایتان! چه پاداشی است برای کسی که آنها را بشناسد؟ فرمود: «کسی که آنها را ـ چنانکه حق معرفت آنهاست ـ بشناسد و از آنها پیروی كند و دوستان آنها را دوست و دشمنان آنان را دشمن بدارد، پس به خدا قسم او از ماست! هر جا ما وارد شویم، او نیز وارد میشود و هر جا ما اقامت کنیم، او هم اقامت میکند.» عرض کردم: اي رسول خدا، آیا ایمان به آنها، بدون شناختن اسم و نسب آنها، امکان دارد؟ فرمود: «خیر.» عرض کردم: اي رسول خدا، چگونه میتوانم آنها را بشناسم؟ فرمود: «بعد از امام حسين(علیه السلام)، امام سجاد، بعد از او فرزندش محمد باقر، سپس جعفر صادق، بعد موسی کاظم، نفر بعدي، علی بن موسی الرضا، سپس فرزندش محمد، بعد از وي، علی هادی، بعدي حسن، نفر بعد، محمد مهدی که قائم به امر خداوند است.» سپس فرمود: «ای سلمان، تو او را درک میکنی و هرکس مثل تو باشد و هرکس با این شناخت ولایت او را بپذیرد.» گفتم: خدا را شکر! آیا من تا زمان ایشان زنده میمانم؟ پیامبر این آیه را در پاسخ به من خواند: «پس زمانی که وعده اول از آن دو وعده فرا رسد، گروهی از بندگان پیکارجوی خود را بر ضد شما برمیانگیزیم (رجعت)؛ خانهها را جستوجو میکنند و این وعده حق، قطعی است. پس شما را بر آنها چیره میکنیم و شما را به وسیله دارايیها و فرزندانی کمک خواهیم کرد و افراد شما را بیشتر (از دشمن) قرار میدهیم.»
در حالی که شوق و گریهام شدیدتر شده بود، عرض کردم: اي رسول خدا، آیا شما نیز در آن زمان حضور خواهید داشت. فرمود: «بله، قسم به خدایی که مرا به حق فرستاده است، من و علی و فاطمه و حسن و حسین و نُه فرزند او و هرکس که از ماست و همراه ما و در راه ما به او ظلم شده، حضور خواهیم داشت! بله، قسم به خداوند، به راستی ابلیس و لشکریانش و هرکسی که ایمان خالص دارد یا کافر محض است، حاضر میشوند تا از آنها قصاص گرفته شود و خدا به احدی ظلم نمیکند و این است تأویل این آیه خداوند که میفرماید: ”و ما میخواستیم بر مستضعفان زمین منت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم و حکومتشان را در زمین پابرجا سازیم و به فرعون و لشکریانشان، آنچه را از آنها بیم داشتند، نشان دهیم.”»
سلمان گوید از محضر پیامبر برخاستم، اما دیگر برایم مهم نبود مرگ را ملاقات کنم یا مرگ مرا دریابد.
4. سهل عن محمد بن أبيه عن أبيبصير قال: قلت لأبي عبدالله(علیه السلام) قوله تبارك و تعالي «وَأَقْسَمُواْ بِاللّهِ جَهْدَ أَیمَانِهِمْ لاَ یبْعَثُ اللّهُ مَن یمُوتُ بَلَى وَعْدًا عَلَیهِ حَقًّا وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ یعْلَمُونَ» قال:... فقال لي: یا أبابصیر، لو قد قام قائمنا بعث الله إلیه قوماً من شیعتنا قباع سیوفهم علی عواتقهم؛
امام صادق(علیه السلام) میفرماید: ای ابوبصیر، اگر قائم ما قیام کند، خداوند گروهی از شيعيان ما را زنده میگرداند که غلافهای شمشیرشان بر گردن آنهاست.
گفتار دوم: ویژگیهای رجعتکنندگان:
الف) ایمان خالص
مهمترین ویژگی رجعتکنندگان، ایمان خالص است. در روایات بسياري اشاره شده که رجعت شامل همه مردم نمیشود و تنها کسانی به دنیا برمیگردند که مؤمن مخلص باشند. پس برای درک دوران ظهور، باید ایمانی قوی و خالص داشت. منظور از ایمان خالص، عقیدهای است که نيتهاي دنیوی و غیر الهی در آن دخالت نداشته باشد و انسان تنها براي خدا و فرمان او ایمان آورد و مؤمن گردد. ایمان خالص آثاری دارد که مهمترین آنها پایداری است که از دو جهت بررسی ميگردد:
1. مقاومت در برابر دشمن: کسی که تنها خداوند را در نظر دارد، هرگز از ایمان خود دست برنمیدارد و تا آخرین لحظه مقاومت میکند، زیرا هدف (خداوند)، همیشه و با همان ویژگیها وجود دارد و تغییر و تحولی در آن صورت نمیگیرد. اما کسی که اهدافی غیر الهی دارد و برای رسیدن به آنها اظهار ایمان میکند، وقتی آن اهداف را در خطر ببیند، به راحتی از ایمان خویش دست برمیدارد و تسلیم میشود. کسانی در دوران ظهور رجعت میکنند که به سبب ایمان خالص، اهل پایداری و مقاومت هستند و تا حد ممکن پایداری میکنند و از حمایت دین و اولیاي دین دست برنمیدارند.
2. استقامت در برابر محیط: مؤمنان خالص، حقمدارند؛ یعنی هرچه ایمان به ایشان حکم کند، به همان عمل میکنند و جوّ حاکم بر جامعه و محیط نمیتواند بر آنان اثر گذارد. با وجود آنکه در اقلیت هستند، راه خود را با قدمهای استوار میپیمایند و در اکثریت حل نمیشوند و اراده خود را از دست نمیدهند. اگر اغلب مردم نیز دچار فساد و معصیت گردند، در عزم ایشان بر پاکی و بندگی خللی وارد نمیآید و دستورهای دین را به دقت انجام میدهند. زمانی که کسی جرئت ندارد از حق و حقیقت دم زند، اینان جان به کف نهاده، حقیقت را آشکارا بیان میدارند. یعنی در برابر فکر و فرهنگ غیر الهی حاکم بر جامعه استقامت میورزند و با روش معمول اما غیر الهی مردم نمیسازند.
ب) ولایتپذیری آگاهانه
وقتی حضرت سلمان به محضر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میرسد و چگونگي توفیق درک امام قائم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را طلب ميكند، پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرمایند: «ای سلمان تو و امثال تو (و من تولّاه هذه المعرفة) یا (و من تولّاهم حقیقة المعرفة) و هر که ولایت امام قائم یا ائمه(علیهم السلام) را به سبب چنین شناختی (شناخت واقعی آنها) بپذیرد، زمان ظهور او را درک میکند.» منظور از شناخت واقعی، علاوه بر دانستن نام و نسب امام که در این روایت آمده، دانستن جایگاه امام در جهان آفرینش است. پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اندكي از این مقام بلند را در اول همین روایت بیان میکند: «ما همه یک نوریم و از نور خدا هستیم و قبل از ملائکه و انسانها و قبل از آسمان و زمین آفریده شدهایم و در همان عوالم، امر خداوند را اطاعت کردهایم.» پس در این روایت پیامبر به دو قسمت اشاره میفرماید:
1. شناخت صحیح و معرفت واقعی: انسان در علم و عقیده، به مقام و جایگاه امام در جهان آفرینش معرفت حاصل کند، یعنی امامشناسی خود را هر روز قویتر و عمیقتر سازد؛ نقش اهلبیت(علیهم السلام) و امام در جامعه و عالم، برکات امام، نقش، اهمیت و وظیفه امام غایب در زمان ما و مقام و منزلت امام را در نزد خداوند بداند و بكوشد هر روز یقین خود را به معارف مربوط به امامت محکمتر و عمیقتر كند تا بفهمد ولایت چیست.
2. پذیرفتن ولایت در میدان عمل: انسان امامان را الگوی خویش قرار دهد و در رفتار و گفتارش تابع فرمانهای اهلبیت(علیهم السلام) باشد و خود را به اطاعت از آنها ملزم بداند و بكوشد در تمامی ابعاد زندگی به آنها اقتدا کند. علاوه بر تولّی و پذیرش دستورهای آنان، در برابر دشمنان اهلبیت نیز بياعتنا نباشد و با دشمنان آنان بنای دوستی نگذارد؛ یعنی کسانی را که به هر صورت درصدد انکار یا تضعیف یا تحریف معارف اهلبیت هستند، دشمن بدارد و مجدانه با آنها به مبارزه بپردازد. با این کار تبرّای از دشمنان اهلبیت را نیز در خود تقویت سازد که بدون عمل، تنها علم دردی را دوا نمیکند و ایمان بدون عمل، دست انسان را نمیگیرد.
به عبارت ديگر، کسانی به دنیا برمیگردند که اهل تولّی هستند، اما این تولّی از سر احساسات یا تقلید نیست. نشان این تولّی و دلدادگی به دین و امامان، حمایت و دفاع بیدریغ است. بنابراین، تا آخرین نفس و نهایت قدرت از او دفاع كرده، تمام هستی خود را برای حفظ آن فدا میكند و از هیچ تهدید و خطری نميهراسد و استوار میایستد تا محبوبش راضی شود.
ج) سنخیت با اهلبیت
در روایت یاد شده پیامبر به حضرت سلمان فرمود: «و کلّ من هو منّا؛ و هر کس از ما باشد در آن زمان حضور مییابد.» یعنی کسانی که بتوانند سنخیت با امامان را در خود ایجاد کنند و مانند سلمان، به مقام «سلمان منّا أهلالبیت» برسند و جزو خانواده اهل بيت به شمار آيند، در دوران ظهور، حضور خواهند یافت.
راه ایجاد سنخیت و از خانواده اهل بیت بودن چیست؟ جالب است که در بخشی از همین روایت به این نکته مهم نیز اشاره دارد. پیامبر میفرماید:
یا سلمان من عرفهم حقّ معرفتهم و اقتدی بهم فوالی ولیّهم و تبرّأ من عدوّهم فهم والله منّا یرد حیث نرد و یسکن حیث نسکن؛
ای سلمان، هرکس اهلبیت را بشناسد و به آنها اقتدا كرده، در نتیجه با دوستی آنها دوستان کند و از دشمنان آنها بیزاری جوید، به خدا سوگند او از ماست و هر کجا ما وارد شدیم او نیز وارد میشود و هر کجا مسکن ما باشد، محل سکونت او نیز خواهد بود!
این بخش از حدیث ایجاد سنخیت را با عوامل زیر ممکن میداند:
1. معرفت و شناخت امامان؛
2. پيروي از آنها؛
3. ولایت و دوستی با دوستان آنان؛
4. برائت و بیزاری از دشمنان ايشان.
د) رنج و مشقت در راه اهلبیت
کسانی که در دوران قبل از ظهور زندگی میکردند و به سبب اعتقاد به امامان، آزارشان ميدادند، در دوران ظهور حضور مییابند. در همان حدیث پیامبر به حضرت سلمان میفرمایند:
و کلّ من هو منّا و مظلوم فینا؛
تمام کسانی که از ما هستند و در راه ما اهلبیت ظلم دیدهاند، در دوران ظهور حضور خواهند یافت.
بر اساس روايت دیگری، افرادی برای گرفتن انتقام و قصاص کردن برمیگردند. بنابراین، كساني که در راه اهل بیت جهاد و مقاومت كردند و مظلومانه به شهادت رسیدند یا جانباز شده یا دارایی خود را از دست دادهاند، برای قصاص دشمنان و دیدن دولت کریمه امامان به دنیا برمیگردند.
ه( جهاد و مبارزه
چنانکه گذشت، امام باقر(علیه السلام) به جابر فرمودند كشته شدن در راه ولايت اميرالمؤمنين، شهادت در راه خداست و امام صادق(علیه السلام) فرمود:
ای ابوبصیر، اگر قائم ما قیام کند، خداوند گروهی را زنده میگرداند که غلافهای شمشیرشان بر گردن آنهاست.
از این دو روایت معلوم میشود کسانی که برای سربلندي يكتاپرستي و تشیع و دفاع از حریم امامان، جان را در طبق اخلاص نهادند و در میدان رزم حاضر شدند و با تمام وجود، مبارزه و جهاد كردند تا مملکت اسلامی را حفظ كنند، به دنیا برميگردند تا حکومتي را ببينند که برای آن جهاد میکردند.
کسانی که در دوران غیبت امام، برای زمینهسازی ظهور او مردانه ميجنگند و برای آماده شدن جامعه، از هیچ خطری نميهراسند و با دشمنان سعادت و رستگاری نبرد میکنند و در پایان به شهادت میرسند یا عمرشان در راه مبارزه میگذرد و رحلت میکنند، به دنیا بازمیگردند و تحقق یافتن هدف نهایی خود را ميبينند.
حال که با بعضی از اوصاف رجعتکنندگان آشنا شدیم، ویژگیهای زنان رجعتکننده را بررسی میکنیم.
فصل دوم
زنان رجعتکننده
گفتار اول: نام زنان رجعتکننده
نام زنانی که رجعت خواهند کرد، تنها در یک روایت یافته شد:
أخبرنی أبوعبدالله قال: حدّثنا أبومحمد هارون بن موسی قال: حدّثنا أبوعلی محمد بن همام قال حدّثنا إبراهیم بن صالح النخعی، عن محمد بن عمران عن المفضّل بن عمر، قال: سمعت أباعبدالله(علیه السلام) یقول یکون مع القائم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) ثلاث عشرة امرئة. قلت و ما یصنع بهنّ؟ قال: یداوین الجرحی و یقمن علی المرضی، کما کان مع رسولالله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قلت: فسمهنّ لی، فقال: القنواء بنت رشید، و اُمّايمن، و حبابة الوالبیّة و سمیّة اُمّعمّار بن یاسر، و زبیدة (زبیرة) و اُمّخالد الأحمسیّة و اُمّسعید الحنفیّة و صبانة (صیانة) الماشطة و اُمّخالد الجهنیّة؛
امام صادق(علیه السلام) میفرمايد: همراه قائم، سیزده زن رجعت میکنند. راوی میگوید، عرض کردم: چه مسئولیتی به آنها واگذار میشود؟ فرمود: مجروحان را مداوا و از بیماران مراقبت میکنند. همانگونه که همراه پیامبر این کار را میکردند. عرض کردم نام آنها را برایم بیان فرمایید، فرمود: قنواء دختر رشید و امايمن و حبابه والبیه و سمیه مادر عمار یاسر و زبیده و امخالد احمسیه و امسعید حنفیه و صبانه آرایشگر و امخالد جهنیه.
این روایت را محمد بن جریر بن رستم طبری كه امامي، ثقه و جليلالقدر است، در کتاب دلائل الإمامه آورده است.
گفتنی است، این روایت را نويسنده کتاب بیان الائمه با واسطه از دلائل الامامه نقل میکند، اما دو اسم در آن تصحیف (تحریف يا اشتباه) شده است: «زبیده» را «وتیره» و «الاحمسیه» را «الاحبشیه» نوشته است. بنابراین، دو اسم یاد شده نام جدیدی نیستند.
با توجه به متن روایت، میتوان نتیجه گرفت، این زنان در اوایل ظهور رجعت میکنند و در قیام و مبارزه امام برای استقرار حکومت شرکت میکنند.
از سوي ديگر، از روایات چنين برميآيد كه شماري از یاران امام، از رجعتکنندگان به شمار میآیند. در مقدمه اشاره کردیم، پنجاه زن در میان یاران اولیه وجود دارند كه احتمالاً این سیزده بانو، جزو پنجاه بانویی هستند که در میان 313 یار اولیه امام حاضرند. در این روایت تنها نام نه نفر از سیزده نفر، ذكر شده است.
در میان این نه نفر نيز شش نفر شناخته شدهاند و حالات آنان در احادیث و تاریخ آمده است، ولي سه نفر ديگر، یعنی امخالد احمسیه و امخالد جهنیه و امسعید حنفیه، با این لقبها شناخته شده نیستند. در روایات، از فردی به نام امسعید احمسیه، امخالد عبدیه و امخالد المقطوعة الید نام برده شده است، ولي دلیلی بر تطبیق این افراد با اسامی نقل شده در روایت رجعت وجود ندارد؛ چون استاد محقق نجمالدین طبسی، از امخالد نام برده احتمال دارد امخالد المقطوعه، یکی از این دو امخالد باشد. شيخمحمدباقر كجوري (م1255) نيز نسیبه دختر کعب را جزو رجعتکنندگان آورده است. البته ايشان بر اين مدعا دليل روايي ذكر نكرده است.
سرگذشت بانوانی که در پی میآید، بر اساس ترتیب تاریخ حیاتشان است.
گفتار دوم: شرح حال زنان رجعتکننده
1. صبانه آرایشگر (ماشطه)
نامش صبانه یا صیانه است، ولي در روایات و تاریخ، به شغل وي اشاره شده و از او به ماشطه آلفرعون یا ماشطه بنت فرعون، یاد میكنند. در روایت ابنعباس آمده است:
ماشطه دختر یکی از دوستان حضرت خضر است که در دوران بتپرستی، مردی خداشناس بود. ماشطه همسر حزبیل بود. حزبیل، مؤمن آلفرعون به شمار ميآيد که در قرآن از او یاد شده است. او پسرعمو و وليعهد فرعون و برادر همسرش آسیه بود. همو که ایمان خویش را پنهان میکرد و هنگام پیروزی حضرت موسی(علیه السلام)، ایمان خود را بر ساحران آشكار کرد و با فرعون و فرعونیان به مجادله پرداخت و همراه ساحران به دار آویخته شد و به شهادت رسید.
از او و خانوادهاش، اطلاع بیشتری نداريم، ولي میتوان فهمید او از خانوادهای موحد و مبارز بوده که در آن دوران سخت، ایمانشان را حفظ میکردند و در این راه به شهادت میرسیدند.
ماشطه روزی در حال آرایش و شانه کردن موی دختر فرعون، شانه از دستش افتاد. در اين هنگام گفت: «سبحانالله!» دختر فرعون پرسید: « پدر مرا یاد کردی؟» گفت: «نه، پروردگار خود و پروردگار تو و پروردگار پدرت را یاد کردم.» دختر فرعون گفت: «به پدرم خبر بدهم چه میگویی؟» گفت: «خبر ده!» وقتی فرعون از جریان با خبر شد، او و فرزندانش را جمع کرد و پرسید: «پروردگار تو کیست؟» جواب داد: « الله پروردگار من و توست.» فرعون گفت: « از عقیده خود برگرد!» او قبول نکرد. فرعون دستور داد مس مذابي را آماده کنند. فرعون دوباره از او خواست كه دست از باور خود بردارد، ولي باز قبول نکرد. یکی از فرزندان او را در مس مذاب جوشان انداختند و فرعون بار ديگر از او خواست كه از چنين عقیدهاي دوري كند كه اين بار هم نپذيرفت. به این صورت، تکتک فرزندانش را مقابل چشمانش در مس مذاب انداختند تا اين كه نوبت به نوزادش رسید. چنین نمود که ماشطه به خاطر او ديگر مقاومت نکند. در این حال، نوزاد لب به سخن گشود و گفت: «مادر مرا بینداز و نیندیش که عذاب دنیا، در برابر عذاب آخرت آسان است.»
نوبت به خود ماشطه رسید. قبل از وارد شدن در مس مذاب به فرعون گفت: «من از تو ميخواهم، بعد از مرگم، ديگ مس جوشان را به خانهام ببری و خانهام را بر آن خراب کنید تا گور ما باشد.» فرعون گفت: «به خاطر حقی که بر گردن ما داری، میپذیرم و انجام میدهم.»
پیامبر در معراج بوی خوشی را احساس کرد، از جبرئیل پرسيد: « اين بوی خوش چیست؟» جبرئیل پاسخ داد: «این بوی خوش از مزار آرایشگر خانواده فرعون و اولاد اوست.»
ماجراي زندگي ماشطه، در اكثر آثار اهل سنت آمده است و در منابع اولیه شیعه وجود ندارد.
آسیه، همسر فرعون، که از قوم بنیاسرائیل و مؤمنی خالص بود و مخفیانه عبادت میکرد، بعد از شهادت همسر حزبیل (ماشطه) دید که فرشتگان روح او را به دلیل خیراتی که خداوند برای او اراده فرموده است، به معراج میبرند. این نکته، باعث افزایش یقین و اخلاص او شد. در این حال فرعون نزد او آمد و از ماشطه گفت. آسیه گفت: «ای فرعون، چه باعث شده که چنین بر خداوند جرأت یافتهای؟» به این ترتیب، آسیه نیز ایمان خویش را آشکار ساخت و به شهادت رسید.
2. سُمَیه
سمیه به ضم اول و فتح دوم، مصغر سماء است. سمیه دختر مسلم (سلم) بن لخم خیاط (خباط) و کنیز ابیحذيفة بن مغیره، عموی ابوجهل و همسر یاسر و مادر عمار بود. او زني فاضل و نیکوکار و از بزرگزنان صحابه به شمار ميآمد و هفتمین فردی بود که در صدر اسلام به پیامبر ایمان آورد. وي از جمله کسانی است که در مکه اسلام را آشكار ساخت و بر اساس منابع تاریخی و رجالی، اولین شهید اسلام است که در سال پنجم بعثت به شهادت رسید. وقتی مسلمانان باورشان را آشكار كردند، مشرکان مکه دست به سرکوب آنان زدند. طبیعی بود که غلامان و کنیزان که مدافعی نداشتند، در شمار نخستين قربانیان باشند.
روزي شماري از مسلمانان را دستگیر کردند و قرار شد آن قدر آنان را شکنجه دهند که دست از ایمان خود بردارند. خانواده یاسر نیز دستگیر شدند. آنها را مقابل آفتاب سوزان عربستان شکنجه دادند. عمار از روي تقيه، اظهار پشيماني كرد و آزاد شد و درباره او اين آیه نازل گشت:
«إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَانِ»؛
مگر آن كسي كه مجبور شده ولي قلبش به ايمان اطمينان دارد.
اما پدر و مادرش در زير شکنجه، به شهادت رسیدند.
بنابر گفتهای، بر تن همه دستگیرشدگان، زرههای آهنی پوشاندند تا در برابر آفتاب، بدنشان بسوزد. عدهای از آنان، از عقیده خود برگشتند، ولي سمیه با آن كه مسن بود تا شب مقاومت کرد. شب ابوجهل آمد و بعد از ناسزا گفتن به وي، با نیزه او را به شهادت رساند. بنابه نقل دیگري، او را به دو شتر بستند و از دو طرف وي را کشيدند. يا گفته شده، ابوجهل او را به چهارمیخ کشید و با نیزهای او را به شهادت رساند. بنابه گفتهاي، اين آیه، درباره او و چند نفر ديگر نازل شده است:
«وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ»؛
و از ميان مردم كسي است كه جان را براي طلب خشنودي خدا ميفروشد، و خدا نسبت به [اين] بندگان مهربان است.
وقتی پیامبر ديد آنها شکنجه ميشوند، فرمود:
صبراً یا آلیاسر فإنّ موعدکم الجنّة اللّهمّ اغفر لآلیاسر؛
ای خانواده یاسر، صبر پیشه کنید که وعدهگاه شما بهشت است. خداوندا خاندان یاسر را بیامرز!
پیامبر به دليل مقام ويژه مادر عمار، او را به نام مادرش صدا ميكرد و عثمان برای توهین به عمار مي گفت، «ابنالسوداء»؛ يعني پسر زن سیاه.
ابنقتیبه دچار اشتباه شده و خیال كرده، سمیه مادر عمار، همان سمیه مادر زیاد بن ابیه است. در حالی که مادر زیاد، کنیز حارث بن کلده ثقفی بوده که ازرق، غلام حارث با او ازدواج کرده بود و حاصل آن ازدواج، سلمه بود. سلمه برادر زیاد بود، نه برادر عمار.
3. امايمن
وي دختر (محصن) ثعلبه بن عمرو بن حصن (حفص) بن مالک بود که «برکه» نام داشت. او اهل حبشه و سیاه پوست بود و هنگام حمله ابرهه به کعبه، به مکه آورده شد که بعد از شکست ابرهه اسیر گشت. برکه کنیز مادر پیامبر بود. بعد از رحلت پدر پیامبر، آمنه، برای دیدار برادرانش راهی مدینه شد و در محلی به نام «أبواء» از دنیا رفت. پیامبر آن هنگام، شش سال داشت.
برکه، بعد از درگذشت آمنه، پرستار پیامبر شد و او را به مکه بازگرداند. از آن روی که امايمن پرستار پیامبر بود، او را حاضنه رسولالله مينامند. پیامبر او را مادر خطاب میکرد و میفرمود: « امايمن، مادر من بعد از مادرم است.» وقتی به او نگاه میکرد، میفرمود: «او باقیمانده خاندان من است.»
پیامبر وقتی با حضرت خدیجه ازدواج کرد، او را آزاد ساخت. امايمن با عبید بن زید، از قوم بنی الحارث بن خزرج ازدواج كرد و حاصل ازدواج آنها أیمن بود که از مهاجران، مجاهدان و شهیدان بود و توفیق هجرت یافت و در جنگ خیبر و حنین شرکت کرد و شهید شد. بعد از رحلت عبید بن زید، پیامبر فرمود: «هرکس میخواهد با زنی از اهل بهشت ازدواج کند، با امايمن ازدواج نماید.» كه زید پذیرفت.
پیامبر امايمن را به همسری زید بن حارثه درآورد که او را نیز آزاد ساخته بود. زید بن حارثه را حضرت خدیجه(علیها السلام) بعد از ازدواج با پیامبر به ایشان هدیه کرده بود. اسامة بن زید از اين ازدواج متولد شد.
امايمن، چهارمین فردی است که به پیامبر ایمان آورد و جزو راویان و محدثانی به شمار ميآيد که شیعه و سنی از او روایت نقل میکنند. روایت «طیر مشوی»، در اثبات ولایت و خلافت امیرالمؤمنین، روایت حرکت دستاس و گهواره و تسبیح، در حالی که حضرت زهرا(علیها السلام) خواب بود، روایت عقد حضرت فاطمه و امیرالمؤمنین(علیهما السلام) كه جبرئیل و میکائیل در آسمان خواندند، و روایت شهادت اهلبیت و ساخته شدن بارگاه برای امام حسین(علیه السلام) نيز از وي است.
امايمن چون به پیامبر نزدیک بود، در تمام لحظات تلخ و شیرین، از اهلبیت(علیهم السلام) حمایت میکرد. وی، دختر پیامبر (زینب) را غسل داد.
يك ماه از عقد حضرت علي(علیه السلام) گذشته بود ولي آن حضرت هنوز حیا داشت که به منزل پیامبر برود. امايمن بعد از گفتوگو با حضرت علی(علیه السلام) نزد پیامبر رفت و عرض کرد: «اگر حضرت خدیجه(علیها السلام) زنده بود، از عروسی دخترتان خوشحال میشد.»
به این صورت، درخواست تشکیل خانواده برای حضرت زهرا(علیها السلام) را مطرح ساخت. پیامبر وي را مأمور كرد تا دنبال حضرت علی(علیه السلام) برود و او را با خود بیاورد. برای تدارک عروسی نیز امايمن مسئول خرید جهیزیه شد و در شب عروسی نیز دربان خانه صدیقه کبرا(علیها السلام) بود.
امايمن اهلبیت را بسیار دوست میداشت و براي حضرت زهرا(علیها السلام) احساس مادری میکرد. روزی پیامبر دید امايمن گریه میکند، فرمود: « چه شده است؟» عرض کرد: « شما براي عروسی حضرت زهرا(علیها السلام) مراسم نگرفتيد.» پیامبر فرمود: «گریه نکن. قسم به خدایی که مرا به پیامبري مبعوث کرد، در مراسم فاطمه، جبرئیل و میکائیل و اسرافیل، همراه هزاران فرشته حضور داشتند و خداوند به درخت طوبی امر کرد که لباسهای حریر و مخمل و جواهرات و عطر نثار آنها کند، به قدری که نمیدانستند با آنها چه کنند و خداوند طوبی را مهر فاطمه قرار داد. از اين رو، این درخت در خانه امیرالمؤمنین(علیه السلام) است.» پیامبر هنگام هجرت به مدینه، امانتهای مردم را كه نزدش بود، به امايمن سپرد و امیرالمومنین(علیه السلام) را مأمور كرد تا امانتها را به صاحبانشان برگرداند. امايمن جزو نخستين مهاجران بود. فرزندش أیمن، همراه امیرالمؤمنین از مکه هجرت کرد و در ضجنان منتظر شدند تا عدهای از جمله امايمن نیز به ایشان ملحق شوند.
امايمن بعد از هجرت نیز در کنار پیامبر بود و آن حضرت او را همراه خود به جنگها میبرد. وي در جنگهای احد، خیبر و حنین شرکت داشت. از جمله کسانی که در جنگ احد فرار کردند، عمر و عثمان بودند. امايمن آنها را دید و خاک بر صورتشان پاشید و گفت: «این دستگاه نخریسی را بگیرید و نخ بریسید و بیاورید.»
در همین جنگ هنگام سیراب کردن زخمیها، تیری به امايمن خورد. ایمن نیز مانند مادرش شجاع بود. در جنگ حنین ابتدا همه فرار کردند و تنها ده نفر در کنار پیامبر ماندند که نُه نفر آنها از بنیهاشم بود و نفر دهم ایمن بود كه در همان جنگ به شهادت رسید.
امايمن خوابي دید. پیامبر خوابش را تعبير كرد و مژده پرستاری فرزند حضرت فاطمه(علیها السلام) را به او داد. از اين رو، وقتی امام حسین(علیه السلام) متولد شد، امايمن او را در لباس پیامبر پیچید و پيش آن حضرت آورد. پیامبر فرمود: « مرحبا به امايمن و حسین! امايمن این حقیقت خوابی است که دیدی.»
ام ايمن، هنگام رحلت پیامبر گریه میکرد. وقتی علت گریه را پرسیدند، گفت: « میدانستم روزی پیامبر از دنیا میرود، ولي من براي آن میگریم كه وحی پايان گرفته است.»
بعد از رحلت پیامبر، امايمن در کنار امیرالمؤمنین و اهلبیت پیامبر بود و بر خلاف اکثر مسلمانان که راه خود را از اهلبیت جدا کردند، او از اهلبیت دفاع كرد.
بنا به گفته عبدالله بن جعفر در مجلس معاویه، امايمن شاهد مجلسی بوده که پیامبر دوازده جانشين بعد از خود را شمرده است. اولین دفاع امايمن از ولایت هنگامی بود که امیرالمؤمنین را به مسجد بردند تا با ابوبکر بيعت كند. بنابه گفته سلیم بن قیس، امايمن پرستار پیامبر، رو به ابوبکر کرد و گفت: «چه زود حسادت و نفاق خود را آشکار ساختید.» عمر تا اين را شنيد، دستور داد امايمن را از مسجد بيرون کنند و گفت: «ما را با زنان چه کار!»
دفاع دیگر امايمن از اهلبیت در ماجراي فدک بود. ابوبکر بعد از غصب خلافت، برای وارد کردن فشار اقتصادی به اهلبیت، فدک را از آنها گرفت. وقتی حضرت فاطمه(علیها السلام) نزد ابوبکر رفت، ابوبکر از آن حضرت دلیل و شاهد خواست. امیرالمؤمنین و امايمن آمدند و شهادت دادند. امايمن گفت: «پیامبر فرموده، فاطمه سرور زنان بهشتي است، آیا چنین کسی ادعای چیزی را میکند که مال او نیست؟»
عمر گفت: « این قصهها را رها کن!» سپس امايمن جریان نزول جبرئیل و نوشته شدن سند فدک را يادآور شد.
در نقل دیگري، امايمن گفت: « من شهادت نمیدهم، مگر احتجاج کنم به آنچه پیامبر فرموده است. تو را به خدا سوگند میدهم، آیا نمیدانی که پیامبر فرمود، امايمن زنی از اهل بهشت است؟» ابوبکر گفت: « بله.» امايمن گفت: « پس بدان خداوند به پیامبر وحی كرد که حق نزدیکان را بده و پیامبر فدک را به امر الهی به فاطمه داد.»
وقتی حضرت زهرا(علیها السلام) به پایان عمر خویش پيبرد، كسي را دنبال امايمن فرستاد که مطمئنترین زن در نزد او بود و فرمود: « ای امايمن، ندای مرگ را میشنوم؛ به همین خاطر از تو میخواهم که امیرالمؤمنین را آگاه کنی.»
حضرت فاطمه(علیها السلام) هنگام شهادت، امايمن را دعوت كرد و وصیتش را نزد او براي امیرالمؤمنین خواند.
امام صادق(علیه السلام) میفرماید: «حضرت زهرا(علیها السلام) به امیرالمؤمنین(علیه السلام) عرض کرد: وقتی از دنیا رفتم، کسی را آگاه مکن، مگر چند نفر را.» امايمن جزو آن چند نفر بود.
حضرت فاطمه(علیها السلام) هنگام رحلت، امايمن را خواست و فرمود: «امايمن، تابوتی برایم بساز که جسد من دیده نشود.» امايمن عرض کرد: «ای دختر پیامبر، آیا چیزی را به شما نشان دهم که در حبشه ساخته میشود؟» حضرت فرمود: «بله.» امايمن با شاخههای خشک خرما تابوتی ساخت و روی آن پارچهای انداخت که تابوت را بپوشاند. حضرت فاطمه(علیها السلام) فرمود: «مرا پوشاندی، خداوند تو را از آتش بپوشاند.»
امايمن بسيار به فاطمه زهرا(علیها السلام) عشق میورزید. او بعد از شهادت ایشان قسم خورد، در مدینه نماند؛ زیرا طاقت دیدن جای خالی فاطمه(علیها السلام) را نداشت. از اين رو، به مکه رفت. در بین راه تشنه شد و دعا کرد: «خدایا، من خادم فاطمهام، مرا تشنه میکشی؟» خداوند دَلوی از آسمان فرستاد و بعد از نوشیدن آن تا هفت سال به آب و غذا محتاج نشد.
اين واقعه در کتابهاي اهل سنت نیز نقل شده، ولي آنها هرگز به علت هجرت مجدد او به مکه اشاره نكردهاند و تنها نوشتهاند، بنابر ضرورت امايمن دوباره به مکه بازگشت!
امايمن، بعد از سالها خدمت و دفاع از اهلبیت، در آغاز خلافت عثمان درگذشت.
4. نَسیبه
نسیبه به فتح نون و کسر سین، معروف به امعُماره، دختر کعب بن عمرو و از انصار است. به او «انسیه» و «لسیبه» نیز میگفتهاند. پدر شیبه، کعب بن عمرو، از طايفه بنی مازن بن النجار است و مادرش، رباب دختر عبدالله نام دارد. کنیه نسیبه، اُمعماره به ضم عین و تخفیف میم است.
نسیبه با زید بن عاصم بن عمرو بن عوف بن مبذول بن غنم، ازدواج کرد و دو فرزند به نامهای عبدالله و حبیب به دنیا آورد که هر دو يار پیامبر بودند. سپس با غزیّة بن عمرو ازدواج کرد و تمیم و خوله، حاصل این ازدواج بودند.
اُمعماره در مدینه زندگی میکرد و در سال سیزدهم بعثت، همراه زني با هفتاد مرد در عقبه ثانی با همسرش غزیّه پيش پيامبر رفت و با ایشان بیعت کرد. او در شمار راویان حدیث است.
زرکلی درباره وی میگوید:
او صحابی پیامبر و در شجاعت مشهور بود و از ابطال المعارک (شجاعان جنگ) شمرده میشد. در جنگهای احد و خیبر و حنین شرکت داشت و همچنین در حدیبیه و عمرةالقضیه نیز حاضر بود.
نسیبه همراه همسر خود، غزیة بن عمرو و دو فرزندش در جنگ احد شرکت کرد. آغازِ روز برای سیراب کردن مجروحان، مشک کهنهای برداشت و به سوی احد حرکت کرد. آن روز جنگید و سیزده زخم نیزه و شمشیر برداشت. نسیبه ماجرا را برای امسعد اين گونه تعريف میکند:
آغازِ روز به احد رفتم و نگاه میکردم که مردم چه میکنند. همراهم مشک آبی بود. نزد پیامبر رسیدم در حالی که مسلمانان با قدرت میجنگیدند. وقتی مسلمانان شکست خوردند و فرار کردند، خود را به پیامبر رساندم و با شمشیر از پیامبر دفاع کردم و تیر ميانداختم تا اين كه زخمها مرا زمینگیر کرد.
امسعد میگوید:
زخم عمیقی بر گردن نسیبه دیدم که تو خالی بود. پرسیدم: چه کسی با تو چنين كرده؟ گفت: وقتی مردم فرار میکردند، ابن قمیئه پیشم آمد و فریادزنان دنبال پیامبر میگشت. مُصعَب بن عُمیر و گروهی در مقابل او ایستادند که من نیز در آن جمع بودم و ابن قمیئه مرا زخمي كرد. البته من چند ضربه به او زدم، ولي او دو زره روی هم پوشیده بود.
ضمرة بن سعید از جد خود، درباره نسیبه نقل میکند:
روز احد از پیامبر شنيدم: به راستی امروز مقام نسیبه بالاتر از مقام فلانی و فلانی است.
پیامبر میدید که نسیبه سخت مبارزه میکند. لباس خویش به کمر زده بود تا این که سیزده زخم برداشت. من خود نسیبه را غسل دادم و سیزده زخم او را شمردم و بزرگترین زخم روي گردنش بود که یک سال آن را مداوا کرد. وقتی پیامبر فرمان حرکت به سوی حمراءالاسد را داد، نسیبه پارچهای بر آن زخم بست و خواست حرکت کند، ولي از شدت خونریزی توان حرکت نداشت. ما تا صبح از او پرستاري کردیم. پیامبر وقتی از حمراءالاسد برگشت، پيش از رفتن به خانه، از برادر نسیبه خواست كه او را از حال نسيبه باخبر كند. وقتي او برگشت و خبر سلامت نسیبه را داد، پیامبر خوشحال شد.
عُمارة بن غزیّه، از امعُماره نقل میکند:
مردم اطراف پیامبر را خالی کردند و کمتر از ده نفر در کنار پیامبر مانده بودند. من و همسر و دو فرزندم از پیامبر دفاع کردیم. من سپری نداشتم. پیامبر مردی را دید که داشت فرار ميكرد و سپری با خود داشت. فرمود: سپرت را برای کسانی که مبارزه میکنند، بگذار. من سپر را برداشتم و از پیامبر دفاع کردم.
فرزندش عبدالله بن زید میگوید:
بازوی چپ من زخمی شد و خونش بند نمیآمد. مادرم با بندهایی که قبلاً آماده کرده بود، زخمم را بست. پیامبر به ما نگاه میکرد. مادرم گفت: برخیز و مبارزه کن. پیامبر بارها فرمود: کیست که طاقت امعُماره را داشته باشد. کسی که مرا مجروح کرده بود، جلو آمد. پیامبر او را به مادرم نشان داد و مادرم با ضربهای پای او را قطع کرد. پیامبر تبسم كرد و فرمود: قصاص کردی ای امعُماره. پیامبر میفرمود: من متوجه راست و چپ نمیشدم، مگر اين كه نسیبه را میدیدم که مقابل من میجنگید.
عبدالله بن زید میگوید:
وقتی پیامبر مقاومت من و مادرم را دید، فرمود: بارکالله بر شما خانواده. مقام مادرت و مقام همسر مادرت و مقام تو بالاتر از فلانی و فلانی است. رحمت خدا بر شما خانواده. نسیبه عرض کرد: از خدا بخواه در بهشت همراه شما باشیم. پیامبر دعا فرمود: خدایا آنها را رفیقان من در بهشت قرار بده. نسیبه میگوید: دیگر برایم مهم نبود در دنیا چه بر سرم میآید.
در جنگ احد یکی از فرزندانش میخواست برگردد و فرار کند. نسیبه به او حمله كرد و گفت:
«پسرم از خدا و پیامبرش به کجا فرار میکنی؟» او را که برگرداند، مردی به او حمله کرد و او را به شهادت رساند. نسیبه شمشیر فرزندش را برداشت و به آن مرد حمله كرد و او را کشت. نسیبه با سپر کردن سینه و دستهایش از پیامبر دفاع میکرد.
نسیبه در جنگ حنین نیز شرکت داشت و وقتی مسلمانان فرار ميكردند، روی آنان خاک میپاشید و میگفت: «از خدا و رسولش به کجا میگریزید؟» عمر از کنارش گذشت و گفت: «وای بر تو، چرا چنین میکنی؟» نسیبه جواب داد: «این فرمان خداست.»
واقدی گوید:
وقتی نسیبه خبر شهادت فرزندش حبیب را شنید، با خدا عهد کرد که یا مسیلمه را بکشد یا آنجا بمیرد، از اين رو، با خالد بن ولید در جنگ یمامه شرکت کرد و فرزندش عبدالله نیز همراه او بود.
ام سعد میگوید:
از نسیبه پرسیدم: دستت چه شده است؟ گفت: در جنگ یمامه وقتی مردم میگریختند، من همراه انصار به حدیقةالموت رسیدیم و آنجا مدتی جنگیدیم تا ابودجانه بر در باغ کشته شد. من داخل باغ رفتم و دنبال دشمن خدا، مسیلمه میگشتم. مردی به من حمله کرد و دستم را جدا ساخت. به خدا سوگند چیزی جلودار من نبود تا به آن خبیث رسیدم. او کشته شده بود و پسرم عبدالله شمشیرش را از خون او پاک میکرد. همان جا سجده کردم.
نسیبه غیر از دستش یازده زخم دیگر در یمامه متحمل شد و بنا به نقل قمی، یکي از فرزندانش در جنگ احد به شهادت رسید. فرزند دیگرش حبیب را پیامبر به سوی مسیلمه کذاب فرستاد که به دست مسیلمه قطعه قطعه شد و به شهادت رسید و عبدالله، فرزند ديگرش، مسیلمه را كشت. در سال 63 هجري قمری، در 73 سالگی، در جنگ با یزید بن معاویه شركت كرد که برای فتح مدینه آمده بودند و در این جنگ که به واقعه حره معروف شد، به شهادت رسید.
گویند نسیبه روزی به محضر پیامبر رسید و عرض کرد:
تمام آیات قرآن برای مردان است و آیهای درباره زنان نیست.
از اين رو خداوند آیه 35 سوره احزاب را نازل فرمود.
نسیبه حدود سال سيزده هجری قمري از دنیا رفت.
او از راویان حدیث شیعه است و بزرگانی مانند ابوحمزه ثمالی و عبدالکریم بن عمرو خثعمی و از او روایت کردهاند. دختر او فاطمه نیز از راویان حدیث به شمار ميآيد و از امام حسن و حسین(علیهما السلام) روایت كرده است.
5. حبابه والبیه
حبابه با حاء مفتوحه است و تشدید باء اول از غلطهای مشهور به شمار ميآيد. قاموس صراحت به تخفیف باء دارد.
والبیه: با کسره لام، مؤنث والبی و کنیهاش امنداء است.
حبابه دختر جعفر از قبیله اسد است. نام ایشان در چهار کتاب از هشت کتاب رجالی شیعه آمده، ولي شرح حالی از او نقل نشده است.
تنها میتوان از احادیث نقل شده بعضی از اطلاعات را به دست آورد، مانند اینکه ایشان در زمان امیرالمؤمنین(علیه السلام) میزیسته و زمان امام رضا(علیه السلام) را نیز درک کرده است. یکبار به اشاره امام سجاد(علیه السلام) و بار دیگر به عنایت امام رضا(علیه السلام) به دوره جوانی بازگشته است و نه ماه بعد از ديدار با امام رضا(علیه السلام) در دویست سالگی درگذشت و امام رضا(علیه السلام) او را در پیراهن مبارک خودشان کفن كردند.
حدیث اول
عبدالکریم از حبابه نقل میکند:
امیرالمؤمنین را در جمع فرماندهان سپاه دیدم که با تازیانه گروهی را تعزیر میکرد. چيزي از امیرالمؤمنین پرسيدند و ایشان جواب دادند. بسیار زیبا سخن میگفتند و من دنبال ایشان رفتم تا وارد مسجد شدند و نشستند. عرض کردم نشان امامت چیست؟ به سنگی کوچک (حصاة) اشاره كردند و فرمودند: آن را بیاور. به محضرشان بردم. با انگشتر خود بر سنگ مهر زدند. سپس فرمودند:
ای حبابه، هر وقت کسی ادعای امامت کرد و توانست چنان که دیدی روی سنگ مهر کند، بدان او امام است و اطاعت از او واجب. امام کسی است که هرچه میخواهد در دسترس او باشد. حبابه میگوید: پس از شهادت امیرالمؤمنین، خدمت امام حسن(علیه السلام) رسیدم که جای امیرالمؤمنین نشسته بود و مردم از ایشان سؤال میکردند. امام به من فرمود: حبابه آنچه نزد توست بیاور. سنگ را به ایشان دادم. مانند مهر امیرالمؤمنین، سنگ را مهر کردند. سپس نزد امام حسین(علیه السلام) رفتم که در مسجد رسولالله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نشسته بود. مرا به نزد خویش خواند و جایی برایم باز کرد و فرمود: برای راهنمایی تو دلیلی نزد ما وجود دارد، آیا آن دلیل را میخواهی؟ عرض کردم: بله، سرورم. فرمود: آنچه را همراه داری بده. من سنگ را در اختیارشان نهادم و برایم مهر کرد. در زمان امام سجاد(علیه السلام) نزد ایشان رفتم. در حالی که پیر شده بودم و دست و پایم میلرزید. در آن زمان صد و سیزده سال داشتم. دیدم امام در حال عبادت است. از راهنمایی ایشان مأیوس شدم. با انگشت سبابه اشاره كرد و جوانی من برگشت. امام فرمود: آنچه همراه داری بیاور. من سنگ را به ایشان دادم و برایم مهر کرد. بعد در زمان امام باقر(علیه السلام) خدمت ایشان رسیدم و روي همان سنگ برایم مهر زد. سپس محضر امام صادق(علیه السلام) رسیدم. ايشان نيز چنين كردند و بعد امام کاظم و امام رضا(علیه السلام) هم بر آن سنگ مهر زدند.
این جریان را سیدهاشم بحرانی با تفصیل بیشتری از رشید هجری نقل میکند:
حبابه نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمد و سلام كرد و گریست و عرض کرد: واحسرتا از غنیمتی که بدون شما از دست میرود! اي امیرالمؤمنین، از پيش شما نخواهم رفت، مگر اين كه بدانم بعد از شما چه کسی جانشين شماست. البته من بر استمرار امامت یقین دارم و حقیقت نزد من روشن است، ولي شما میدانید که خواستهام چیست. حضرت دست خویش را دراز کرد و سنگ کوچک سفید رنگی را که میدرخشید و بسیار صیقلی و صاف بود، از ایشان گرفت و انگشترش را درآورد و بر آن مهر زد و فرمود: خواست شما این بود؟ حبابه عرض کرد: بله. به خدا سوگند، اي امیرالمؤمنین همین را میخواستم! زیرا شنیدهام که بعد از شما در میان شیعیان اختلاف میافتد. از اين رو، این برهان را خواستم تا اگر بعد از شما زنده ماندم ـ و ای کاش زنده نمانم و من و خانوادهام فدای شما شویم ـ در صورتي كه شیعه به جانشین شما شك كرد، این شن را عرضه کنم و هر که توانست کار شما را انجام دهد، بدانم او جانشین شماست. البته امیدوارم اجل مهلت چنین کاری را به من ندهد. امیرالمؤمنین فرمودند: حبابه تو تا زمان امام رضا(علیه السلام) زندهاي و من بشارت میدهم که تو در شمار زناني هستي كه همراه مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) خواهی بود.
حدیث دوم
از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که حبابه از کنار امیرالمؤمنین میگذشت. حضرت فرمودند: « چیست آنچه با خود میبری؟» عرض کرد: «برادرم بیمار شده و گفتهاند مارماهی برایش مفید است.» امام فرمودند: «ای حبابه، خداوند شفا را در چیز حرام قرار نداده.» حبابه تا این سخن را شنید، آن را بر زمین انداخت و گفت: « به خاطر حمل آن از خدا طلب آمرزش ميكنم.»
حدیث سوم
ابوبصیر از امام صادق(علیه السلام) نقل میکند:
وقتی مردم به دیدار معاویه میرفتند، حبابه به دیدار امام حسین(علیه السلام) میرفت. او زنی بسیار کوشا، و بر اثر عبادت پوست شکمش خشک شده بود. روزی با عموزاده خود به محضر امام سجاد(علیه السلام) رسید و عرض کرد، آیا ایشان را از شیعیان خود و نجات یافتگان میبینید. حضرت فرمودند: بله. ایشان نزد ما هستند و نجات یافتهاند.
حدیث چهارم
روزی حبابه به محضر امام حسین(علیه السلام) رسید. امام فرمودند: «ای حبابه، چه باعث شده که دیر به دیدار ما بیایی؟» حبابه عرض کرد: «چیزی جز بیماری باعث تأخیر نشده است.» امام دست روي محل بیماری نهاد و مدام دعا خواند. دست مبارکشان را كه برداشتند، خداوند بیماری را از بین برده بود. امام حسین(علیه السلام) فرمودند:« در این امت کسی از ملت ابراهیم نیست، مگر ما و شیعیان ما و ديگر مردم از امت ابراهیم به دورند.»
حدیث پنجم
ابوحمزه ثمالی نقل میکند:
حبابه نزد امام باقر(علیه السلام) رفت و عرض کرد: اي پسر رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شما در «أظله» چه بودید؟ امام فرمود: ما قبل از خلق مخلوقات نوری نزد خداوند بودیم، بعد خداوند مخلوقات را خلق کرد و ما تسبیح خداوند را گفتیم و آنها نیز تسبیح گفتند. ما لا إله إلّا الله گفتیم و آنها نیز گفتند. ما تکبیر گفتیم، آنها نیز تکبیر گفتند و این معنای آیهای است که خداوند میفرماید:
«وَأَنْ لوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَّاءً غَدَقًا»؛
اگر [مردم] در راه درست پايداري ورزند، قطعاً آب گوارايي بديشان نوشانيم.
راه حب حضرت علی(علیه السلام)، راه درست (مورد اشاره قرآن) بوده، آب گوارا (آب فرات)، ولایت آلمحمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است.
حدیث ششم
داوود رقی میگوید:
محضر امام صادق(علیه السلام) بودم که حبابه وارد شد. او از امام درباره حلال و حرام پرسید. ما از زیبایی این پرسش شگفت زده شدیم. وقتی امام فرمودند: آیا پرسشهايي زیباتر از پرسشهاي حبابه شنيدهاید؟ عرض کردیم: ایشان را در چشم و قلب ما بسیار عزیز و بزرگ كرديد. در این حال اشک از چشمان حبابه جاری شد. امام فرمود: چرا گریه میکنی؟ عرض کرد: من بیمارم و نزدیکانم میگویند اگر امام شما همانگونه که میگوید واجب الاطاعه است، دعا کند تا بیماری تو بهبود یابد. البته من خوشحالم و میدانم این بیماری برای امتحان و تصفیه من است و کفاره گناهانم به حساب ميآيد. امام دعایی فرمود و بعد گفت: به نزد زنان برو و لباس خود را کنار بزن. ببین چیزی مانده است یا خیر و به آنها بگو این نشانه کسی است که به وسیله او میتوان به خدا نزدیک شد.
6. قَنواء دختر رشید هجری
قنواء به فتح قاف و سکون نون و فتح واو. رشید به ضم راء و فتح شین مصغر است. هجری به فتح هاء و جیم و کسر راء منسوب به هَجَر، آبادیای در یمن است. البته روستایی نزدیک مدینه منوره نیز ناميده ميشود و به تمام یمن نیز میگویند.
قنواء با آن که از محدثان امامیه است و ابوحیان بجلی از او روایت میکند و نام او در کتابهای گوناگون آمده، ولي از خصوصیات زندگی وي چیزی نقل نشده و همین قدر معلوم است که او دختر رُشید هَجَری، یار و رازدار امیرالمؤمنین است؛ کسی که حضرت علي(علیه السلام) نحوه شهادتش را به او خبر داد.
در روایتی ابوحیان چنین نقل میکند:
قنواء را ملاقات کرده و به او گفتم آنچه از پدرت شنیدهای، به من بگو. گفت: پدرم از امیرالمؤمنین(علیه السلام) شنيد چگونه صبور خواهی بود، وقتی نابهکارزاده بنیامیه، كسي را دنبال تو بفرستد و دست و پا و زبان تو را قطع کند؟ عرض کردم یا امیرالمؤمنین، آیا آخر آن بهشت خواهد بود؟ فرمود: ای رشید، تو در دنیا و آخرت، همراه من خواهی بود. قنواء ادامه داد: به خدا سوگند، مدتی نگذشت كه [عبیدالله بن] زیاد او را دعوت به بیزاری از امیرالمؤمنین کرد، اما پدرم نپذيرفت. او گفت: سرورت مرگ تو را چگونه خبر داده است؟ پدرم گفت: دوستم به من خبر داد که تو مرا به برائت از او میخوانی و من قبول نمیکنم و تو دست و پا و زبان مرا قطع میکنی. گفت: اینک خبر او را درباره تو، به دروغ مبدل ميكنم. او دستور داد دستان و پاهای پدرم را قطع کنند و زبان او را رها نمودند. در حالی که پدرم لبخند میزد، من دست و پای او را جمع کرده و برداشتم و گفتم: پدر درد میکشی؟ گفت: نه دخترم، فقط به اندازهاي كه بين جمعيت انبوه باشم، درد ميكشم. وقتی پدرم را برداشته، از قصر بيرون رفتيم، مردم اطرافمان جمع شدند. پدرم گفت: قلم و کاغذی بیاورید تا آنچه را تا قیامت اتفاق خواهد افتاد و مولایم امیرالمؤمنین خبر داده، برایتان بگویم. قلم آوردند و پدرم مدام میگفت و اخبار آینده را مينوشتند. خبر به [ابن] زیاد رسید و او حجام را فرستاد تا زبان او را قطع کند و همان شب، پدرم به شهادت رسید.
مرحوم علامه مامقانی میگوید:
من جلالت مقام قنوا و قدرت دیانت و غرق محبت الهی بودن او را که مانع از انجام دادن گناه است، از کلام او به پدرش که پرسید: آیا احساس درد میکنی، استفاده میکنم؛ زیرا اگر او به درجه عالي ایمان و تقوا نرسیده بود، احتمال نمیداد که پدرش درد نکشد و این سؤال را از او بکند. پرسش او نشان میدهد، ایمانش مانند پدرش است و او میوه همان شجره طیبه به حساب ميآيد.
ابوجارود ميگويد:
قنواء میگفت پدرم از من خواسته بود، حدیث را کتمان کنم و قلبم را محل امانت قرار بدهم.
این روایت نشان میدهد، دختر رشید نیز اسرار را میدانسته، ولي پدرش اجازه بیان آنها را به او نداده است.
علامه مجلسی هم در باب فضل انتظار و مدح شیعه در زمان غیبت، چنین روايت ميكند:
قنواء میگوید: به پدرم عرض کردم، شما چقدر شدید تلاش میکنید؟ فرمود: دخترم قومی بعد از ما میآیند که در دینشان بصیرت دارند و تلاش و کوشش آنان برتر از گذشتگان خواهد بود.
7. زبیده
اسمش، أمةالعزیز و لقبش زبیده است. او از بنیعباس و دختر جعفر بن ابی جعفر منصور و همسر پسرعموی خود، هارونالرشید و مادر محمد امین است. لقب زبیده را پدر بزرگش منصور، به دليل زیباییاش به او داده است. در سال 165 هجري قمري، با هارون ازدواج کرد و در سال 216 از دنیا رفت. قبر او در کرخ بغداد، در قبرستان قریش است.
درباره شخصیت زبیده دو دیدگاه وجود دارد: بر اساس برخي گزارشها، او دنیاطلب و اسرافكار بوده و بعید است، منظور حدیث او باشد و سعادت رجعت یافتن به دنیا و یاری امام را داشته باشد. براي مثال، درباره ایشان گفتهاند، در مورد کمربند و کفش جواهرنشان، اهل تفنن و تنوع بود و در خرید لباس و آرایش اسراف میکرد. لباسی تهیه کرده بود که پنجاه هزار دینار ارزش داشت و مخارج شصت روز ایام حج او، بيش از 54 میلیون درهم شده بود.
بر اساس ديگر گزارشها، او اهل خیر و مدافع اهلبیت بوده است. در کتابهای اهل سنت، چنین مواردي حذف شدهاند، ولي میتوان اشاراتی را يافت. با توجه به این گزارشها، میتوان گفت یا گزارشهاي اولیه معتبر نيست و برای تخریب او ساخته شده یا بنابه مصالحی، گریزی از چنین كارهايي نبوده است.
خطیب بغدادی میگوید:
او معروف به خیر و تفضل کردن به اهل علم و صلاح بود و به فقيران کمک میكرد. آثار زیادی در شهر مکه و مدینه و راه مکه، اعم از چاه آب و برکه ایجاد کرده است. کسی او را در خواب دید و پرسید: حالت چطور است؟ گفت: خداوند به خاطر اولین اثری که در راه مکه ساختم، مرا بخشید.
ذهبی از او با لقب سیدة المحجبه ياد كرده و میگوید: «صد کنیزي كه در قصر داشت، همگی حافظ قرآن بودند.»
زرکلی میگوید:
چشمه زبیده که در مکه قرار دارد، منسوب به اوست و از دوردستترین مناطق نعمان، در شرق مکه با حفر قناتهای بسيار به مکه آورده شده است. او بزرگترین زن عصر خود در دینداری و اصالت و جمال و صیانت و خیر بود و آثاری در راه مکه ایجاد کرده که اگر آنها نبود، کسی این راه را طی نمیکرد.
ابنکثیر میگوید: « کسی او را در خواب دید که میگفت: چیزی برای من سود نداشت، مگر نمازهایی که در سحر میخواندم.»
همچنين درباره خيرخواهي او میگوید: « او راغبترین مردم به انجام دادن كار خیر و پیشتاز به سوي هر خیري بود.»
حموی میگوید: «برکة امجعفر یا زبیدیه در بین مغیثه و عذیب و نیز چاه حسنی و نهر میمون را زبیده ساخته است.»
او اهل عبادت بود و به قرآن توجه داشت. از نظر اجتماعی، نيكوكار بود و براي بزرگداشت عالمان و صالحان تلاش ميكرد. او با هارونالرشيد درگير شده كه اين از شيعه بودن وي حكايت دارد.
علامه مامقانی میگوید: « شیخ صدوق در کتاب مجالس خود گفته: زبیده شیعه بود و هارون وقتی این را فهمید قسم خورد که او را طلاق دهد.»
شیخ منتجبالدین چنين بيان كرده است:
زبیده خاتون، شیعه فطریه فدائیه بود، چنانکه شیخ اجل عبدالجلیل رازی در کتاب نقض آورده که چون هارونالرشيد غلو زبیده را در تشیع اهلبیت تحقیق كرد، سوگند خورد که او را طلاق دهد... . زبیده اظهار پشیماني نكرد.
حاج شیخعباس قمی میگوید:
دلیل شیعه بودن زبیده آن است که در فتنه سال 443 هجري قمري که در بغداد اتفاق افتاد، قبر زبیده و آلبویه همراه ضريح امام کاظم(علیه السلام) به آتش کشیده شد.
در منابع شیعی، به روشنی دلیل اختلاف او با هارونالرشید بیان شده و اهل سنت كه از اين موضوع آگاه بودند، مزار وي را آتش زدند.
ابنعساکر میگوید:
بین هارونالرشید و دختر عمویش زبیده، بحث و نزاع درباره چیزی از چیزها واقع شد و هارون در میان کلماتش گفت، من تو را طلاق دادم، اگر از اهل بهشت نباشم.
ابنحجر میگوید:
وقتی سلم بن سالم بلخی زاهد، وارد بغداد شد، در مورد هارونالرشید کلمات زشتی گفت. هارون وي را زندانی کرد. وقتی هارون مرد، زبیده دستور آزادی او را صادر کرد.
ابنکثیر این جریان را کمی مفصلتر بیان میکند و میگوید:
سالم بن سالم ابوبحر بلخی، از سران امر به معروف و نهی از منکر بود. او وقتي وارد بغداد شد و برضد هارون سخن گفت و کارهای او را زشت شمرد، هارون او را زندانی کرد و دوازده بند بر او بستند.
این گزارشهاي کوتاه، نشان از شجاعت او دارد و به دليل نفوذ فراوان زبیده، هارون هم نمیتوانست کاری از پیش ببرد.
8. امخالد
چنانکه پيشتر بيان شد، نام دو تن از زنان رجعتکننده، امخالد احمسیه و امخالد جهنیه بود، ولي در منابع، نامي از اين دو برده نشده است. در گفتار اول بيان داشتيم که احتمال دارد امخالدی که از اصحاب امام صادق(علیه السلام) بوده، یکی از آن دو فرد باشد. بنابراین، آنچه را در مورد امخالد آمده، يادآور ميشويم. البته نام و ديگر خصوصیات زندگی ایشان، معلوم نیست.
یوسف بن عمر، والی عراق، زید را به شهادت رساند و دست امخالد را قطع کرد. او زنی صالح و شیعه بود و به زید تمایل داشت.
ابوبصیر میگوید:
نزد امام صادق(علیه السلام) بودم که امخالد وارد شد. همو که یوسف بن عمر دست او را قطع کرده بود... او شروع به سخن کرد. زنی بلیغ بود. در مورد خلیفه اول و دوم پرسيد. حضرت فرمود: ولایت آنها را بپذیر. عرض کرد: روزی که پروردگارم را ملاقات کنم، میگویم شما به قبول ولایت آن دو فرمان دادید. امام فرمود: باشد. امخالد گفت: اگر کسی که کنار شماست، (ابوبصیر) مرا به برائت از آن دو امر کند و کثیرالنواء (نام فردی منحرف) به ولایت آن دو فرمان دهد، کدام یک خیر و خوب است و شما آن را دوست دارید؟ امام فرمودند: به خدا سوگند این فرد برای من محبوبتر از کثیرالنواء و یاران اوست! این فرد بحث میکند و میگوید: کسی که به حکم خدا حکم نکند، کافر، ظالم و فاسق است.
همچنين نقل میکند:
نزد امام صادق(علیه السلام) بودم که امخالد عبدیه وارد شد. حکم خوردن چیزی را پرسید. امام فرمود: چرا بدون پرسیدن نخوردی؟ عرض کرد: من در دینم مقلد شما هستم و زمانی که خداوند را ملاقات کنم، خواهم گفت جعفر بن محمد به من امر و نهی کرد.
امخالد زنی صالح و شیعی بود و براي عقیدهاش، دستش را بريدند. امام صادق(علیه السلام) او را با امر به ولایت خلفا، امتحان کرد، اما ایشان با فراست، به گونهاي دیگر ميپرسد و پاسخش را میگیرد که بيانگر قدرت علمی و آگاهی ایشان است. روایت سوم، بصیرت دینی و امامشناسی ایشان را نشان میدهد که خود را فردی مقلد و پيرو امام معرفی میكند.
فصل سوم
رهیافتها
دوران حکومت حضرت ولیعصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، بیتردید دوران طلایی حکومت فضیلت و معنویت است، و فساد و تباهی، ستم و گناه، رخت برمیبندد و زمین محل بندگی و عبادت خداوند میشود. پاکی همهجا موج میزند و انس و الفت و انسانیت در جامعه، به اوج میرسد. دیگر نیازمندی یافت نمیشود تا مشکلاتش دل را بیازارد و فرد هنجارشکنی نیست که امنیت و آسایش را سلب کند. در یک کلام، هم آخرت مردم آباد میشود و هم دنیای آنها.
آرزوی هر كسي، حضور در چنين جامعهای است تا بتواند از نعمتهای معنوی و مادی آن بهرهمند شود. حال که بر اساس روایات، دريافتيم كه راه حضور باز است و هرکس مانند سلمان باشد، و رفتار اين بانوان را داشته باشد ميتواند زنده شود و آن دوران را درک کند، باید شتافت و تا فرصت باقی است، به این سعادت بزرگ دست یافت. آري ميتوان با الگو قرار دادن رفتار بانوان ياد شده خود را لايق حضور در دولت مهدي كرد.
ایمان خالص داشتن اولین شرط رجعت و درک دولت مهدوی است، پس باید در کسب ایمان خالصانه تلاش كرد.
شناخت مقام اهلبیت و فهم عظمت شخصیت و نقش آنها، در جهان آفرینش اولین قدم در راه پذیرش ولایت آنها و سنخیت یافتن با آنهاست. پس باید هر روز برای شناخت امامان مشتاقتر شویم و با مطالعه کتابهای معتبر و حضور در سخنرانیهای مفيد بر آگاهی خود بيفزاييم.
پذیرش ولایت آنها، آن هم از سر شناخت و معرفت، نه احساسات و تقلید، قدم بعدی است. به همين دليل باید همراه شناخت روزافزون، ولایتپذیر باشيم و در تقويت اين خصلت بكوشيم. به عبارت دیگر، آنها را خلیفه خدا در روی زمین و واسطه بین خدا و مخلوقات بدانیم و معتقد باشيم فيض الهی از مسير آنها به مخلوقات میرسد و آنها هدف از آفرینش و ادامه وجود تمام مخلوقات هستند. بدون اعتقاد به آنها، نه بندگی ممکن است و نه مقبول. از اينرو فرمان آنها، اراده و دستور الهی به حساب ميآيد و اطاعت از آنها، پيروي از خداوند و کفر و نافرمانی نسبت به آنها، کفر و نافرمانی نسبت به خداوند است.
همرنگی و سنخیت با اهلبیت، موجب رجعت و درک دوران ظهور است. لذا باید سعی کنیم رفتار و پنداري داشته باشيم كه اهلبیت ميپسندند. بايد مانند آنها بیندیشیم و عمل کنیم و عضو خانواده آنان گردیم. برای ایجاد سنخیت لازم است آنها را بشناسیم و از آنها پیروی كنيم و دوستانشان را دوست، و دشمنانشان را دشمن بداریم.
کسانی که در راه اهلبیت فشارها و سختيها را تحمل ميكنند، در دوران حکومت آنها زنده میشوند. پس نباید از مشکلات واهمه داشته باشيم بلكه بايد برای رشد فرهنگ آنان، با آغوش باز به استقبال سختیها برويم و در برابر حقکشی سكوت نکنيم.
هرکس در راه اهلبیت تلاش و مبارزه کند، سعادت یاری امام قائم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را نیز خواهد داشت. پس بايد در عرصههاي گوناگون، با تمام وجود حضور یافت. بهويژه، دلاوري در ميدانهاي جنگ و نترسیدن از رویارویی با دشمن. شهادتطلبی برای زمینهسازی ظهور، عاملی است که موجب رجعت ميگردد.
امید است با کسب دانش و همت در عمل، توفیق حضور در دولت کریمه و سعادت درک جامعه مهدوی را بیابیم.