مقدمه
ولایت در لغت
واژه ولایت در لغت معانی فراوانی دارد و علمای لغت هریک به ذکر آن پرداختهاند. راغب اصفهانی (وفات 425قمری) در مفردات مینویسد:
«الولاء» و «توالی» به معنای آن است که دو چیز یا بیشتر از آن، طوری قرار گیرند که بینشان هیچچیز دیگری فاصله نیندازد و «ولایت» با کسره، به معنای یاری کردن و نصرت و با فتحه به معنای متولی شدن در امر سرپرستی است.
ابناثیر (وفات 606قمری) در کتاب النهایة آورده است: ولایت با فتحه به معنای محبت و یاری کردن و با کسره به معنای تولیت و امارت و سلطان است.
سیدشریف جرجانی (وفات 740قمری) در تعریفات گفته است: «ولی» بر وزن فعیل، به معنای فاعل است، یعنی کسی که پیدرپی اطاعت شود بیآنکه عصیانی آن را مختل کند و یا فعیل به معنای مفعول است، یعنی کسیکه احسان و فضل خداوند پیدرپی بر او عنایت شود. ولیّ عارف به خداوند و صفات اوست تا آنجا که مواظبت بر طاعات و اجتناب از معاصی و اعراض از فرو رفتن در لذات و شهوات میکند. «ولایت» به مفهوم قرب است، یعنی قیام عبد به حق هنگامی که از خود فانی شود. سعید الحوزی الشَّرتونی (م 1342قمری یا 1912میلادی) نیز آورده است: «ولایت» با کسره به معنای خطه، امارت و سلطان است، ولی با فتحه، مصدر و به معنای سرزمینی است که والی بر آن تسلط دارد و «ولایت» به معنای قرابت و نزدیکی است.
امامت در لغت
واژه امامت در لغت به معنای رهبری و پیشوایی و «امام» به معنای مقتدا و پیشواست، خواه انسان باشد یا چیز دیگر. چنانکه در صحاح اللغه امامت بدین صورت ترجمه شده که:
«امام» کسی است که بر او اقتدا میشود و جمع آن «ائمه» و اصل آن از «آمِمَه» گرفته شده است.
ابنفارس (وفات 395قمری) در کتاب ارزشمند خویش مینویسد:
امام کسی است که در کارها به او اقتدا میشود و پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) امام ائمه و خلیفه، امام رعیت و قرآن، امام مسلمین است.
راغب نیز درباره این واژه میآورد:
امام یعنی چیزی که از آن پیروی شود، تفاوتی نمیکند که آن چیز انسان باشد که از لحاظ کردار و گفتار مورد پیروی قرار گیرد و یا اینکه کتاب باشد و یا هرچیز دیگری و نیز فرقی ندارد آنچه مورد پیروی است، حق باشد یا باطل. و جمع امام، ائمه است.
تلازم امامت بر ولایت
بنابر آنچه گذشت، بیشتر لغویان ولایت را به قرب یا گاهی تصرف و سرپرستی معنا کردهاند. اما در مجموع میتوان گفت که ولایت گاهی به معنای قرب یا نهایت قرب به حقتعالی است که در این صورت تلازمی با امامت ندارد. به تعبیر دیگر، شاید کسی مقام ولایت را داشته باشد، ولی زمامدار و امام نباشد. پس این دو با هم منافاتی نخواهند داشت. مانند حضرت زهرا(علیها السلام) و حضرت عباس(علیه السلام) که مقام ولایت (نهایت قرب به حقتعالی) دارند، ولی امام نیستند. اما گاهی ولایت به معنای اولویت در تصرف است که در این صورت با امامت نیز ملازمت دارد، مانند امامت و ولایت ائمه اطهار(علیهم السلام).
ولایت از منظر حکیم صدرالمتألهین
در نظر صدرا «ولیّ» بر وزن فعیل به معنای فاعل از کلمه «ولیّ» به معنای نزدیکی و نداشتن فاصله است و «ولیّ» کسی است که از دیگران برای تدبیر امور سزاوارتر و شایستهتر است. به همین جهت به کسیکه دوستدار و یاریکننده باشد ولیّ گفته میشود؛ زیرا بهسبب محبت و یاری به انسان نزدیک میگردد و از او جدا نمیشود. از اینرو، عداوت ضد ولایت است. از ریشه آن «والی» گرفته میشود؛ زیرا امور قوم را با امر و نهی تدبیر میکند و همچنین مولا از آن گرفته شده که رفع نیاز از بنده میکند. پس ولایت که از ولیّ گرفته شده، در اصطلاح به معنای نزدیکی به حقتعالی است.
اقسام ولایت در نظر صدرالدین شیرازی
حکیم ملاصدرا ولایت را به دو قسم عامه و خاصه تقسیم میکند:
ولایت عامه برای هرکس که به خدا ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد، حاصل میشود و ولایت خاصه فنای فیالله است، چه از جهت ذات و چه از جهت صفت یا فعل. او میافزاید: ولیّ کسی است که فانی فیالله، قائم و متخلق به اسماء و صفات خداوند باشد.
وقتی بنده از مقام محو به مقام صحو باز گردد و به موجودات خداوند به دیده تفصیل بنگرد و در عین حال از حالت جمع غافل نگشته و با دیدن خلق از حق غافل نشده باشد، همچنانکه با دیدن حق از خلق غافل نمیشود و با صفات از ذات و با ذات از صفات غافل نمیگردد، چنین شخصی ولیّ محق و صدیق محقق است و صاحب تمکین و تحقیق است و افعال را به حق نسبت میدهد و به کلی از بندگان سلب نمیکند. چنانکه حقتعالی فرمود: «وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللّهَ رَمَى».
ولایت خاصه ممکن است از طرف حقتعالی اعطا شده باشد و شاید کسبی باشد. اگر با قوه انجذاب از حضرت الهیه، قبل از مجاهدت گرفته شده باشد، اعطایی است و اگر بعد از مجاهدت با نیروی انجذاب گرفته شده باشد کسبی است و آن که نیروی جذبش بر مجاهدتش مقدم باشد، محب نامیده میشود؛ چنانکه رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از پروردگارش نقل کرده است:
پیوسته بنده به وسیله نوافل به من نزدیک میشود تا اینکه او را دوست بدارم... .
پس انجذاب او متوقف است بر محبتی که از تقربش حاصل میشود. به همین جهت کسبی نامیده میشود. گرچه همین تقرب و نزدیکی و توفیق به انجام نوافل نیز از جانب خداوند است؛ چراکه اگر جاذبه الهی نبود، هیچکس از نفسانیاتش خارج نمیشد. مقام محبوب کاملتر و بلند مرتبهتر از مقام محب است.
تقسیم دیگری نیز برای ولایت میتوان در نظر گرفت که صدرا نیز در آثار خود به آن پرداخته است. ولایت، به تکوینی و تشریعی تقسیم میشود. ولایت تکوینی یعنی سلطه، قدرت و نفوذ اراده در جهان آفرینش و تکوین. ولایت تشریعی نیز مقام قراردادی است که خداوند متعال، آن را برای اداره شیءون و سرپرستی جامعه به برخی از افراد داده است. این وظایف نیز در ولایت تکوینی ریشه دارد.
ولایت تکوینی از دیدگاه ملاصدرا
جهان آفرینش به طور کلی همچون انسانها حرکت و هدف و برنامه و هدایتی دارد که در سایه عنایات خداوند صورت میپذیرد. طبق قواعد فلسفی، فیوضات خداوند با واسطههای الهی به جهان آفرینش میرسد. بر اساس روایات، این واسطهها همان اولیای الهی از پیامبران و اوصیای آنهایند که غرض از آفرینش انسان کاملاً در آنها محقق شده است. آنان به حق، به مقام خلیفةاللهی رسیدهاند و دیگران تنها درجهای از آن مقام را دارند، یعنی به مقدار ارتباطشان با تجلیات اسماء و صفات الهی در جهان یا پیوندشان با اسم اعظم جامع الهی که لازمهاش تکامل همه جانبه است، از این مقام برخوردارند.
مرحوم صدرالمتألهین شیرازی در شرح اصول کافی مینویسد:
این اولیای الهی نه تنها علت غایی، بلکه در مراحل علت فاعلی این جهان قرار دارند.
طبق آنچه گفته شد، اولیای الهی بر باطن جهان ولایت دارند و چون در متن غیبت جهان چنین ولایتی دارند، خداوند در ظاهر هم آنها را ولیّ و امام قرار داد تا مقام و منصب ظاهری طبق واقعیات جهان باشد.
صدرا امامت را از شیءون خلافت و جانشینی خداوند میداند و در تحقیق خلافت چنین میگوید:
حکمت الهی که جامع همه کمالات و اسماء نیک و صفات عالی میباشد، مقتضی دانست که با ایجاد عالم امکان و خلق مخلوقات و تدبیر امور آن مملکت، ایجاد و رحمت خود را توسعه بخشد و پرچم قدرت و حکمت را گسترده سازد و انجام این کار از ذات قدیم خداوندی بدون واسطه به جهت دوری و تناسب اندک مقام عزت قدیم و ذلت حدوثِ عالم، دور بود و خداوند اراده فرمود که نایبی به جانشینی خود برگزیند که نیابتاً تصرف نموده و سرپرستی و حفظ عالم را به عهده بگیرد. به ناچار نایب مذکور، صورتی به طرف قدم و ازلیت دارد و از حقتعالی کمک میگیرد و جانبی هم به طرف عالم خلق و حوادث دارد. بنابراین، خداوند جانشینی بر طبق کمالات خود آفرید که تصرف عالم را به دست گیرد و همه اسماء و صفات عالیه خود را به او خلعت داده و در مسند خلافت نشانده و مقدرات عالم و حکم مخلوقات را به او سپرد و خلاصه، مقصود از خلق عالم این است که انسانی، جانشین خداوند در عالم، ایجاد شود.
چنانکه پیداست، ملاصدرا امامت و خلافت ظاهریه را از شیءون خلافت باطنی دانسته و پیامبر و امامان را از علل ایجاد عالم محسوب داشته است که در اصطلاح ولایت تکوینی نامیده میشود. ریاست ظاهری این بزرگان، تجلی قسمتی از آن ریاست و دخالت باطنی آنهاست. بسیاری از محققان بزرگ، همین روش را در تعریف امامت و حکومت اصیل اسلامی پیمودهاند و حکومت ظاهریه اصیل اسلامی را که تنها در شخص پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ائمه(علیهم السلام) است، فرع همان خلافت باطنی و جانشینی این انسانهای کامل از جانب خداوند دانستهاند.
ملاصدرا در تفسیر، آیه شریفه «لَهُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ وَلَهُم مَّا يَدَّعُونَ» در مکاشفهای برهانی مینویسد:
هنگامی که انسان از دنیا و لذات آن بمیرد و نفسش از آلودگیهای شهوات صاف شود و به انوار عبودیت و طاعت نورانی گردد، متحقق به اخلاق الله شده و به مقام فنا در توحید میرسد. در اینجاست که به سبب متابعتش از حقتعالی و دارا بودن مقام رضا، حکم او در عالم نافذ میشود و ذات لطیف صافش با تابش نور محبت نورانی میگردد و به او مقام تکوین و ایجاد عطا میشود و آنچه در ملک و ملکوت است، مسخر او میگردد و خواستهاش در عالم جبروت شنیده شده و اجابت میگردد. خلاصه اینکه انسان اگر در سلک مقربین درآید، هرگاه چیزی را که میخواهد تصور کند، تصورش همراه با وجود آن شیء در خارج است؛ چنانکه این حالت برای همه افراد در عالم خیال وجود دارد که به مجرد اراده آنها، آن شیء در قوه خیال و وهم آنها حاضر میشود؛ چرا که اراده و همت آنها در این دنیا بسیار ضعیف است، ولی در آخرت که روح انسان به واسطه علم و ایمان قوی شده، از قیود عالم امکان رهایی پیدا میکند. آنچه اکنون در ذهن ایجاد میشود، در آنوقت در خارج تحقق مییابد؛ پس آنچه را اراده کند بلافاصله در خارج ایجاد میشود و این معنای «وَلَهُم مَّا يَدَّعُونَ» است.
صدرا در بحث وجود ذهنی اسفار نیز به مسئله توانایی نفس بر ایجاد صورتها پرداخته، میگوید:
خداوند متعال نفس آدمی را به گونهای آفریده که مثالی برای ذات و صفات و افعال خودش باشد. همچنانکه حقتعالی، خلاق موجودات است، نفس آدمی نیز قدرت بر آفرینش دارد. با این تفاوت که صورتهایی که آدمی در نفس خود ایجاد میکند، پایدار نیست، اما آنچه از جانب حق وجود خارجی پیدا میکند، دارای آثار است. تنها افرادی که از پوسته بشری خارج شده و به عالم قدس متصل شدهاند، قادر به ایجاد موجودات در خارج هستند که از آنها کرامات و معجزات صادر میشود. آنها به خاطر شدت اتصالشان به عالم قدس و به خاطر کمال قوتشان، قادر به ایجاد موجوداتی هستند که بر آنها آثار خارجی مترتب است.
وی برای تأکید سخنش، کلام محیالدین ابنعربی را از فص اسحاقی که میفرماید: «العارف یخلق بهمّته»، به طور کامل نقل میکند.
از این خلاقیت در قرآن به «امر» تعبیر شده «امر» در برابر «خلق» به کار رفته است: خلق به معنای ساختن از ماده و شکل دادن به آن است و این در موجودات پستتر از انسان هم وجود دارد. اما امر که مخصوص خداوند و جانشین اوست، ایجاد از عدم و آفرینش از نوع ابداع است و این نقطه اشتراک بین خداوند و انسان است. به همین دلیل، خلاقیت و مقام «کن» را رمز خلافت انسان دانستهاند.
ولایت تشریعی در نظر صدرالمتألهین
ولایت تشریعی شامل اقسامی است. میتوان گفت که ولایت تشریعی در موارد زیر مصداق پیدا خواهد کرد، از جمله آنکه ولایت در تشریع و تبیین احکام که اصل تشریع و احکام بنابر آیات قرآن مخصوص خداوند است، ولی خدا در بعضی موارد وضع احکام را به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ائمه(علیهم السلام) واگذار کرده است، یا در باب زعامت سیاسی و اجتماعی که ائمه نیز از جانب خداوند مقام ولایت و رهبری را در تمامی شیءون سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به عهده دارند و یا در مسئله قضاوت که ائمه(علیهم السلام) عهدهدار این ولایت و زعامت و رهبری هستند و موظفند که به خصومتها پایان دهند.
صدرا نیز در باب ولایت تشریعی ائمه(علیهم السلام) مطالبی را در آثار خود بیان میکند:
بر شخص نبی مبعوث از خداوند و ولیّ، واجب است که بندگان خدا را در شریعت خود به انجام طاعات و عبادات الزام نماید تا بدینوسیله آنان را از مقام و مرتبه حیوانیت به مقام فرشتگان سکان عالم ملکوت سوق دهد. مثلاً برخی از عبادات و طاعات، امور وجودیهاند که نفع آنها به خود شخص باز میگردد، مانند نماز، اذکار و... و یا نفع آن شامل خود و دیگران است، مانند صدقه و قربانی. برخی دیگر از عبادات، امور عدمیهاند که آنان را تزکیه و نفوس آنان را تصفیه میکند، مانند روزه و یا پرهیز از دروغ و آزار دادن همنوع و خلاصه، وظیفه پیامبر الزام و هدایت انسانها به این اعمال نیک است.
صدرالمتألهین در ادامه، بر شخص رئیس اول جامعه لازم میداند که پیروان خود را به مسافرت از وطن خود مأمور کند تا به قصد طلب رضایت خداوند کوچ کنند و متذکر روزی شوند که از قبرها بیرون میآیند و به سوی خداوند سفر میکنند و... .
وی در کتاب المبدأ و المعاد آورده است:
باید فردی به نام واضع شریعت در میان افراد بشر باشد تا قوانین مالکیت و اختصاصات را در مورد اموال و عقودِ معاوضات را در مورد مناکحات و دیون و سایر معاهدات و نیز تقسیم مواریث و... را به عهده گیرد و نیز واجب است که ضوابط اختصاص به مناکحات و صداق و طلاق و... را به مردم تعلیم دهد و همچنین درباره مسئله قصاص و دیات و تعزیرات و کفارات موظفند که به راهنمایی مردم بپردازند.
صدرالمتألهین در جایی دیگر میگوید:
پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که جانشین خداوند است، باید از خداوند تعلیم گیرد و به بندگان ابلاغ کند و آنها را مورد هدایت خود قرار دهد. پیامبر میان دو جهان واسطه میباشد؛ گوشش به طرفی و زبانش به طرف دیگر است و این حالِ همه سفرای الهی و شفیعان روز قیامت است. قلب پیامبر، دو درِ باز دارد: دری به عالم ملکوت که همان عالم لوح محفوظ و عالم فرشتگان علمی و عملی است و دری به سوی قوای مدرکه خویش تا مطالب محسوسه خود را مطالعه کند و بر حوادث مهمه عالم خلقت آگاه گردد و این پیامبر یا ولیّ، مردم را به عبادات و طاعات شرع ملزم کند و از عالم حیوانیت به عالم فرشتگی برساند. بنابراین، پیامبران و ائمه(علیهم السلام) قافلهسالاران انسانیتند.
بنابر آنچه گذشت، میتوان نتیجه گرفت که جایگاه محوری انسان به مثابه خلیفه خدا، عنصر فاعلی همه رهیافتها و رویکردهای سیاسی ـ اجتماعی است. صدرا بر اساس این اصول و مبانی و با شیوه عقلانی و انتزاعی، به بیان معرفت به حقایق و ماهیات، غایات امامت و حکومت، قدرت و ولایت، آزادی رأی و اراده انتخاب، رابطه متقابل فرد و دولت و دین و سیاست، قانون قسط و عدالت اجتماعی، تدبیر و اصلاح حیات اجتماعی و تبیین فضایل و ترویج ارزشها در جامعه میپردازد. بر این اساس، او انسان را موجودی سیاسی و مدنی بالطبع میداند که در مسیر سعادت قصوی و کمال دنیوی و اخروی، نه صرفاً برای تأمین معاش و رفع خصومت و تنظیم منافع مشترک، بلکه در چارچوب نظم کیهانی و هستیشناسانه خود، جامعه و حکومت را ضروری میبیند و به این باور است که دولت و حکومت علاوه بر مشروعیت الهی، بر حتمی و قطعی بودن استوار است. از اینرو، او فلسفه بعثت پیامبران الهی را اصلاح دین و دنیای بشر میداند که با تدبیر و سیاست حکیمانه صورت میگیرد.
تطبیق اسفار اربعه بر مقام ولایت
سفر، حرکت از جایگاه یا ایستگاه به واسطه طی مراحل و گذراندن منازل است، در حالیکه به مقصد روی دارد. سفر یا صوری و بینیاز از بیان به شمار میرود و یا معنوی است که بنابر آنچه اهل شهود اعتبار کردهاند، چهارگونه است:
1. اول، سفر «از خلق به حق» با برداشتن حجب ظلمانی و نورانی بین سالک و حقیقتی امکانپذیرد که ازلاً و ابداً با اوست. هنگامی که ذات سالک در حقتعالی فانی شد، سفر اول او خاتمه مییابد و وجودش حقانی میشود و محو بر او عارض و شطح از او صادر میگردد. اگر عنایت الهی مکمل او شود، حالت محوش زایل میگردد و حالت صحو او را دربر میگیرد. بعد از آن چیزی که به سبب ربوبیت برای او ظاهر میگردد، به گناه و عیوبش اقرار میکند.
2. سالک پس از پایان سفر اول، سفر دوم را آغاز میکند که آن سفر «از حق به سوی حق به حق» است. منظور از «به حق» این است که سالک در سفر اول باید ولیّ و وجودش حقانی شود. او که وجودش به واسطه سفر اول حقانی شده و به سبب فنا که لازمه ولایت است، ولیّ گشته، همراه با حق از موقف ذات به موضع کمالات یا صفات حق میرسد و در آنها یکی پس از دیگری سیر میکند تا به مشاهده جمیع آنها دست یابد و به همه اسماء الهی به استثنای اسماء مستأثره که خداوند آنها را برای خود برگزیده، آگاه گردد و فنای ذاتی، صفاتی و افعالی برایش صورت گیرد. مقام سرّ، فنای ذات سالک و مقام خفا، فنای صفات و افعال او و مقام اختفا، فنای فنائیت سالک است. به بیان دیگر، سرّ همان فنای در ذات و پایان سفر اول و آغاز سفر دوم است و خفا همان فنای در الوهیت و مقام اختفا، همان فنای از دو فناست. پس ولایتش تمام میگردد و سفر دوم پایان میپذیرد.
3. سیر سالک در سفر سوم که «از حق به سوی خلق» است، در مراتب افعال الهی است که در آن محو از او زایل میشود و صحو تام بر انیس صورت میگیرد و باقی به بقای الهی میشود. سالک، مسافر عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت میگردد و به مشاهده تمامی این عوالم و اعیان و لوازم آنها نایل میشود. حاصل این مشاهده برای سالک حظ و بهرهای از نبوت است (نبوتِ اِنباء نه تشریع). سپس خبر از معارف ذات و صفات و افعال الهی میدهد و از آنجهت که نبوت تشریعی ندارد، جز از خداوند تعالی و صفات و افعال او خبر نمیدهد و نبی نیز نامیده نمیشود و احکام و شرایع را از نبی مطلق میگیرد و از او تبعیت میکند.
4. وقتی سفر سوم پایان مییابد، سالک سیر در سفر چهارم را آغاز میکند؛ «از خلق به سوی خلق به همراه حق». پس خلایق و آثار و لوازم آنها را مشاهده میکند؛ ضررها و منافع آنها در عاجل و آجل (دنیا و آخرت)، رجوع خلایق به سمت خدا، کیفیت رجوع آنان، آنچه خوار مینماید. لذا نبی به نبوت تشریع میباشد و نبی نامیده میشود. پس او از بقای خلایق و ضررها و منافعشان و از آنچه به واسطه آن سعادتمند میشوند و یا باعث شقاوت آنها میگردند، خبر میدهد و در مقام این مراحل به همراه حق است؛ چراکه وجود سالک حقانی است و اعتنا به خلایق، او را از توجه باز نمیدارد.
واضح است که سفر اول و سوم اسفار اربعه متقابل هستند؛ برای اینکه آن دو در مبدأ و منتها بر عکس میشوند و سفر سوم به همراه حق است برخلاف سفر اول و سفر دوم و چهارم هم به وجهی متقابل هستند. تفاوت آن دو در مبدأ و منتها و اشتراک آن دو در بالحق بودن است.
برتری مقام ولایت بر نبوت
ملاصدرا برتری ولایت بر نبوت و رسالت را از اذکار تشهد استنباط کرده است. او در سرّ مقدم شدن عبودیت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر رسالت آن حضرت در عبارت «أشهد أنَّ محمّداً عبده و رسوله» میفرماید:
عبودیت و بندگی نسبت بنده است به خدا و رسالت نسبت بنده است به خلق. به همین جهت، اولی مقدم بر دومی است. گرچه رسول از جهت اینکه هم مرتبه رسالت و هم مرتبه ولایت را داراست، جامعیتش بیشتر است، ولی چون ولایت، جنبه حقی دارد، نسبت به رسالت که جنبه خلقی دارد، مقدم و اشرف است. از جهت دیگر، هریک از نبوت و ولایت دارای حدوث و دوامی هستند. ولایت، هم از حدوث قدیمتر و هم از جهت دوام، بقایش بیشتر است. به همین جهت ولایت بر نبوت برتری دارد.
وی درباره انتصاب ولیّ میگوید:
بعضی از منصبها و مقامها به خاطر شرافتی که دارند بایستی از جانب حقتعالی بدون واسطه خلق تفویض شوند؛ مانند نبوت و رسالت و ولایت. ولیّ به واسطه کرامت باطنی که از جانب خداوند دارد، ولیّ است.
در واقع صفت نبوت و ولایت یک امر باطنی و نور عقلی است که خداوند در قلب هرکس از اولیا که بخواهد قرار میدهد و هنگامیکه باطن با این نور نورانی شد، نفس او تبدیل به عقل مستفاد میگردد.
صدرا، ولیّ را صاحب مقام «کُن» میداند، یعنی ولیّ کامل که صاحب ولایت کلیه است و میتواند به اذن خداوند ماده کائنات را تصرف کند و قوای زمینی و آسمانی را در تسخیر خود درآورد. چنین شخصی صاحب مقام «کُن» است.
در اسفار آمده است: از حضرت رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) صاحب آخرین شریعت، در توصیف بهشتیان وارد شده است که فرشتهای به سوی آنان میآید. هنگامیکه بر ایشان داخل شد بعد از آنکه سلام را از خداوند به آنها میرساند، نامهای را از نزد خداوند به ایشان میدهد و در آن مکتوب چنین ثبت شده است: «من الحیّ القیّوم الذی لا یموتُ إلی الحیّ القیّوم الذی لایموت. امّا بعد فإنّی أَقول لشیٍء کُن فیکون و قد جعلتک الیوم نقول للشیء کن فیکون؛ از زنده قائم به ذاتی که هرگز نمیمیرد، به زنده قائم به ذاتی که هرگز نمیمیرد. تحقیقاً من به شیء میگویم باش، پس او محقق میشود و تو را طوری قرار دادم که به شیء میگویی باش پس او موجود میگردد.
پس این مقام از مقامهایی است که انسان سالک با دانش الهی و بینش شهودی به آن میرسد و این نزد ارباب تصوف مقام «کن» نامیده میشود که انسان سالک مظهر خداوند سبحان شده و هرچیزی را اراده کند (از آن اراده به عنوان کُن یاد میشود) آن شیء موجود میگردد؛ چه اینکه از حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در جنگ تبوک نقل شده است که شبحی را از دور دید، فرمود: «کُن اباذر، یعنی اباذر باش» و اباذر شد.
بنابراین، برای نیل به مقام «کُن» شرایط و آدابی است که سالک با پیمودن آنها به جایی میرسد که عناصر جهان به منزله اجزای بدن وی خواهند بود و کلمه طیبه «بسم الله الرحمن الرحیم» از این سالک به منزله کلمه «کن» است از پروردگار؛ زیرا وی مظهر ربوبیت بلکه خالقیت حق شده است.
در نظریه صدرایی که همه چیز ظاهر و باطنی دارد، نبوت نیز چنین است. ظاهر نبوت همان شریعت و باطن آن ولایت است. پس نبی با ولایت، از خدای تعالی یا از فرشتهای از فرشتگان، برخی حقایق و معانی را میگیرد که همین امر موجب کمال مرتبه نبوت و ولایت است و با نبوت خویش، آنچه را به واسطه یا بدون واسطه از خداوند گرفته، به بندگان ابلاغ میکند و بدین وسیله به تکمیل بندگان میپردازد. این ابلاغ و تکمیل جز به وسیله تأسیس شریعت ممکن نیست. شریعت در واقع عبارت است از تمامی چیزهایی که رسول فرستاده الهی از کتاب و سنت با خود میآورد و احکامی که از کتاب و سنت از طریق اجتهاد استنباط میگردند و یا مورد اجماع واقع میشوند که همه از فروع و محصولات کتاب و سنتند.
طبعاً شریعت هم دارای ظاهر و باطن، درجات و مراتب خواهد بود. علمای شرع نیز مراتب و درجات مختلف و متکثری خواهند داشت؛ بعضی فاضل و بعضی مفضول و یکی عالم و دیگری اعلم. در این میان آنکه به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبتش کامل بوده و به روح مقدس وی قربتش قویتر و بیشتر باشد، علمش به ظاهر و باطن شریعت او کاملتر خواهد بود و به دلیل نیلش به مقام کشف و شهود حقایق اشیا، به پیشوایی شایستهتر خواهد بود.
خلاصه اینکه برای هریک از ظاهر و باطن، خلیفهای است و همه خلفا تحت امر و حکم خلیفهای هستند که به ظاهر و باطن علم داشته و از همه کاملتر باشد. بنابراین، باطن نبوت همان ارتباط او با غیب و ظاهر آن، ارتباط با خلایق است. به عبارت دیگر، مقام و سِمَت نبوت برای شخص ولیّ امری غیبی و باطنی و برای شخص نبی، امری ظاهر و آشکار است. فرق بین نبی و ولی در مقام نبوت همین است.
بدین شخصی که رسماً و علناً صاحب مقام نبوت و شاهد ملک یا شنونده صدا و ندای اوست، نبی گفته میشود و به شخص ولیّ، بهخصوص ولیّ مطلق، وارث میگویند. لفظ ولیّ و وارث دو اسم از اسامی الهی هستند، چنانکه در قرآن مجید به هر دو اشاره شده است: «الله ولی الذین امَنو»و «انت خیر الوارثین».
پس ولایت و وراثت صفات الهی و شخص ولی هستند و مقام نبوت را از شخص نبی نمیگیرد، مگر بعد از آنکه خدای تعالی آن را به ارث از وی باز گیرد و سپس آن را به شخص ولیّ القا فرماید تا این مقام به علت اینکه مستقیماً از جانب حقتعالی تلقی نموده است، در حق وی اتم و اکمل باشد. بعضی از اولیا این مقام و مرتبت را به وراثت از پیغمبر میگیرند و آنان کسانی هستند که آن حضرت را مشاهده نمودهاند و شایسته احراز این مقام بودهاند، مانند اهلبیت عصمت و رسالت(علیهم السلام). اما سایر اولیا این مقام و مرتبت را مستقیماً از خدای متعال میگیرند، از آنجهت که او خود وارث این مقام است و آن را به ایشان بذل و عطا فرموده است. پس ایشان به حکم این سند عالی الهی محفوظ که خطا و بطلان از هیچ جهت در آن راه ندارد و از جانب خدای تعالی به دست آنان رسیده است، اتباع حقیقی و پیروان واقعی انبیایند.
انقطاع از نبوت و استمرار ولایت
نبوت و رسالت از روی زمین منقطع میگردد، همانطور که رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خود نیز فرمودهاند: «لا نَبیَّ بَعدی». به این معنا که نبوت و رسالت از جهتی منقطع میگردد و از جهتی دیگر باقی میماند. به گونهای که ارسال و اعزام شخصی به نام نبی و رسول، بدین نام و نشان منقطع میگردد و با انقطاع آن، نزول ملک حامل وحی بدانگونه که با شکل و صورتی مخصوص به پیامبران نمایان و آشکار میگردد و در نظر آنان تمثل و مجسم میشود نیز منقطع خواهد شد، ولی خداوند پس از قطع نبوت و رسالت، حکم مبشرات و الهامات و حکم ائمه معصومین(علیهم السلام) و همچنین حکم مجتهدین را باقی گذاشت، اما اسم و نام نبی و رسول را از آنان سلب فرمود، ولی حکم آنان را تأیید و تثبیت نمود و آنان را که علم به احکام الهی ندارند، مأمور نمود که از اهل علم و اهل ذکر سؤال کنند، چنانکه در قرآن مجید میفرماید: «فَاسْئَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ» پس نبوت و رسالت از حیث ماهیت و حکم منقطع و نسخ نگردیده است و فقط وحی مختص به شخص رسول و نبی که از طریق نزول ملک به گوش و قلب وی میرسد، منقطع گردیده است. لذا به امام یا مجتهد که احکام را از طریق اشراق و الهام غیبی و یا از طریق ادله شرعیه درک میکند، رسول و نبی اطلاق نمیگردد.
چون ولیّ اسمی از اسماء خداوند است و همیشه مظهر میخواهد، پس انقطاع آن جایز نیست و اولیا همیشه در عالم هستند.
از آنجا که ولیّ نامی مشترک میان خداوند و انسان است، ولایت نیز امری مستمر خواهد بود؛ ولیّ همواره متجلی است. این امر حاکی از آن است که پیوسته در میان انسانها، فرد یا افرادی وجود دارند که به مقام ولایت دست مییابند و ولیّالله هستند؛ در حالی که نبوت و رسالت تنها در برهههایی از زمان که شرایط فراهم باشد، متجلی میگردد. از اینرو، ختم شدن سلسله پیامبران امری متوقع است و اراده خداوند به آن تعلق گرفته که کاروان انبیا را خاتمی باشد که با او چرخه پیامبران پایان یابد و این ختم با محمد بن عبدالله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که کاملترین مظهر حقیقت محمدی و آورنده کاملترین شریعت است، صورت میپذیرد. پس آنچه بعد از پیامبر اسلام به لطف عنایت الهی همچنان باقی است، نبوت بدون تشریع و به دیگر سخن همان ولایت است.
امامت و ولایت سیاسی امامان معصوم(علیهم السلام) در باور صدرالمتألهین
الف) سیاست در سفر «من الخلق إلی الحقّ»
در سفر نخست (سیر من الخلق إلی الحقّ) سالک الی الله، از خلق قطع علاقه میکند. علایق جسمانی و حجابهای ظلمانی و موانع مادی را کنار میزند تا شایسته مقام الهی شود. در این سفر، او به تشریح امور عامه میپردازد؛ مباحث کلی، اصولی و قوانینی که در همه علوم، اصل مسلم علمی و عقلی تلقی میشوند و معرفت آنها برای همه ارباب معارف اعم از فیلسوفان، عارفان، طبیبان، محدثان، متکلمان، فقیهان، ادیبان و سیاستمداران لازم است. مطالعه حقیقت هستی اعم از خدا، عالم، صورت و معنا، وجود رابطه ممکنالوجود و واجبالوجود، مباحث حرکت و علیت، موضوع معرفت عقلی و جسمی و جایگاه عقل، موضوعاتی هستند که صدرا در سفر اول بیان میکند. او در سایر آثار خویش که هرکدام به نوعی شرحی بر یکی از سفرهای چهارگانه یا اجمالی از چهار سفر است، بر این حقیقت عرفانی صحه میگذارد که در سفر اول، این علوم جز به تصفیه باطن، ریاضت بدن، ترک جاه و شهرت و جمعیت دنیا و تجرید از رسوم و عادات خلق میسر نمیشود و بدون پیروی اهل دل و متابعت انبیا و اولیا(علیهم السلام) ذرهای نور یقین بر دل هیچ سالکی نمیتابد؛ چه شرط سالکی آن است که از راه دل تنها، نه از راه زبان، طلب حق کند.
همین تأکیدات وی سبب شد که عدهای تصور کنند ملاصدرا در سفر اول، قائل بر جدایی دین از سیاست است، در حالیکه به نظر ما عکس قضیه، صادق است؛ زیرا:
الف) او انسان را مدنی بالطبع میداند؛
ب) معتقد است دنیا مزرعه آخرت است و تحصیل و اصلاح آن از باب لابدیت عقلی، ضروری است؛
ج) انسان را خلیفةالله روی زمین میداند؛
د) ادای حق خلیفةاللهی و اصلاح حیات اجتماعی، بدون سیاست امکانپذیر نیست.
بنابراین، او در سفر من الخلق الی الحق قائل به ضرورت سیاست و حکومت است و تصریح میکند:
کلّما یتوقّف علیه تحصیل المعرفة و الإیمان بالله یکون ضروریّاً واجباً تحصیله و ترک مایضادّه و ینافیه؛
در سفر الی الله هرآنچه ایمان و معرفت به خدای تعالی بدان بسته است، تحصیل آن واجب و ضروری است و مخالف و منافی آن باید ترک شود.
ب) سیاست در سفر «من الحق الی الحق»
در سفر صعودی من الخلق الی الحق بیان شد که انسان آخرین حلقه وجودی عالم مادون قمر و خلیفه خداوند روی زمین است که با توسعه معرفت الهی و تدبیر سیاسی، مزرعه اخروی و حیات اجتماعی خود را اصلاح و زمینه عروج به مقام ربوبی و سفر به سوی درجات روحانی را مهیا میسازد و با مطالعه در سیر «بالحقّ فی الحقّ» به تناسب ادراکات تعقلی، تخیلی و احساسی در عوالم سهگانه عقل، نفس و طبیعت به کمالات نهایی دست مییابد.
به واسطه صفای نفس در قوه نظری، با اتصال به عقل فعال بدون تعلیم بشری، از افاضه علوم الهی بهرهمند میشود و با کمال در قوه مخیله، عالم غیب را مشاهده و صور جمیله و اصوات حسنه را در وجه جزیی ادراک میکند و در مرحله سوم، در قوه عملی، به کمال نفس میرسد و در عالم هیولانی تأثیر میگذارد و میتواند صورتی را ایجاد و صورت دیگر را زایل کند و به اذن الهی در صحنه عالم، تصرف تکوینی و تشریعی نماید. چنین انسانی با افاضه روحالقدس و عقل فعال، از عقل بالقوه به عقل بالفعل و در نهایت به عقل مستفاد میرسد و معقول بالفعل میگردد.
در سفر سوم، بهرهای از نبوت اخباری از ذات و صفات و افعال الهی را کسب کرده، میتواند احکام و شریعت را از نبی مطلق تحصیل کند تا آنکه در سفر پایانی و بازگشت از مقام جمعالجمعی به سوی خلایق، مقام نبوت تشریعی را احراز نماید و به مثابه خلیفه خاص الهی برای تبیین منافع و مضار دنیا و آخرت و سعادت و شقاوت، مأمور تبلیغ رسالت شود.
صدرالمتألهین در شرح روایتی از امام صادق(علیه السلام) با اشاره به سفر روحانی و سیر استکمالی انسان به سوی خدا (از مرتبه پایین به بالاترین مراتب) میفرماید:
تا بنده صالح مطلقی نشود، ولیای از اولیای الهی نمیشود، رسولی از جانب خداوند مبعوث به خلقش نمیشود؛ چون رسول کسی است که قلبش هر دو سو را فراگرفته و به سبب مشاهده حق از خلق محجوب و پوشیده نمیشود. پس او کاملتر از کسی است که مستغرق در خداوند و بیخبر از خلق و مظاهر اسماء و تجلیّات او میباشد. سپس تا رسول نگردد، صاحب شریعت و دین کامل و رئیس تمامی خلایق و عهدهدار سرکوبی دشمنان خدا، یعنی کافران و ظالمان نمیگردد.
بنابراین، چنین انسانی در «سفر إلی الخلق» از جهت طبعی، فطری، ملکات و هیئات ارادی، مراحل کمال را با موفقیت به پایان برده و از فیوضات وحیانی بهرهمند شده است و در حد مشترک و واسطه بین عالم امر و عالم خلق شده و پذیرای خلق و حق است. او چهرهای به سوی حق و چهرهای به سوی خلق دارد. «و یستحق بها خلافۀ و ریاسۀ الناس؛ هم خلیفه خداوند و هم ریاست انسانها را به عهده دارد». پس چنین انسانی که مظهر دین و سیاست است، علاوه بر اینکه در علوم حقیقی به واسطه افاضات وحیانی باید کامل باشد «و به ناچار میبایست در اموری که به احکام و سیاست دینی تعلق دارد، کامل بوده و به معجزات ظاهری مؤید باشد. اگر چنین نباشد نمیتواند واسطه بین حق و خلق باشد و بلکه حتی نمیتواند بین خلق و خلق باشد».
از نظر صدرا، عدم برخورداری از کمالات معنوی و افاضات وحیانی و سیاست دینی، به قدری مهم است که فاقد آن حتی نمیتواند رهبری سیاسی را در نظامهای مردمی برعهده گیرد. او از چنین انسانی با عناوین رئیس اول، حکیم، ولیّ، نبی و منذر یاد میکند و وجودش را از دو جهت ضروری میداند:
یکی از جهت عنایت معبود به تکمیل مردمان در دو سرا؛ زیرا کسیکه به امری بسیار جزئی مانند باریکی کف پا و... توجه میکرده و اینها را مهمل نگذاشته، آشکار است که برای افاضه نبوت بر روحی از ارواح بشری بخل روا ندارد و با توجه به اینکه نبوت رحمتی است برای آفریدگان و مردمان، البته که باید اولی و شایستهتر و لایقتر باشد. دوم از دیدگاه نیاز بندگان در امور معاش و معاد به رئیس و رهبری مطاع و امیری قاهر و واجبالاتباع است تا در دنیا که جای انگیزش فتنه و فساد است و کمینگاه انواع مفسدت و محنتهاست، انسانها را راهنمایی کند و از این جهت «لابدّ للخلق من الهادی إلی کیفیّۀ تحصیل المصالح و طلب المساعی والمناهج».
مردم به ضرورت، به راهنما و چگونگی تحصیل مصالح و منافع و نیازمندیها و ضروریات نیازمند هستند تا عنایت ازلی و هدایت الهی به مرحله تمام و کمال برسد.
اگرچه دیدگاه غالب عرفا، بیتوجهی به دنیا و تدبیر دنیوی، اشتغال به تهذیب نفس، انزوا و غرق شدن در جمال حضرت حق است، برخی از عارفان در عین عنایت به سلوک معنوی و ولاء تصرف، از تدبیر امور دنیوی مردم غافل نبودهاند و در عین توجه به لاهوت، به اداره ناسوت نیز بیتوجه نبودهاند. بنابراین اولاً تصدی سیاست در هر عصر، برازنده مقام ولیّ است.
آنگاه که سیاست به دست اولیا و عارفان باشد، زمان نورانی است و آنگاه که زمان از تدبیر الهی اولیا و سالکان بیبهره شود، زمان غلبه ظلمت است. از دیدگاه عارفان، نه فلاسفه و اهل بحث صلاحیت تدبیر امور جامعه را دارند و نه علمای رسول و اهل ظاهر و فقه.
ثانیاً اگر اسباب خارجی یاری کند، عارفان بر اهل عالم مستولی میشوند و ولیالله علاوه بر ولایت تکوینی معنوی، صاحب تدبیر دولت ظاهری و دنیای مردم میگردد. از اینرو، بحث از حکومت، از شیءون بحث امامت و ولایت است؛ زیرا امامت، زعامت دین و دنیاست. پس برای سخن گفتن در باب امامت و ولایت، باید درباره حکومت هم بحث شود.
مقام خلیفهاللهی انسان
صدرا در کتاب مفاتیح الغیب با تأکید بر اینکه قرآن مبیّن، کمال انسانی را شرح میدهد و ساختمانی است که برای مقامات خلیفۀالله ساخته شده، میفرماید:
آنکه اراده دانش قرآن را دارد، لازم است که نخست علم معرفت انسان بیاموزد و در علم به او، باید از مبادی و اصول و احوال و رازها و سببهایی که موجب وجود او، مقامات و منازل سفر و درجات اوست، آغاز نماید؛ زیرا انسان کامل، نوشته مختصر و خلاصهای است از تمامی عوالم مادی و عقلی و آنچه بین آن دواست. هرکس که او را شناخت، همه چیز را شناخت و هرکه او را نشناخت، هیچ چیز را نشناخته است.
در نظام طبیعت، انسان در رأس سیر صعودی قرار میگیرد؛ زیرا هر پدیدهای موضوع و ماده نوع برتر است. عناصر اولیه با ترکیبات و امتزاجات خود، سبب پیدایش معادن میشوند و بعد از کمال معادن و اثرپذیری، زمینه ایجاد نباتات به وجود میآید و با اعطای اثر حیات به آن، پیدایش نفس نباتی و سپس نفس حیوانی میسر میشود و با دمیدن روح الهی در آن، انسان پدید میآید. از اینرو، وی نتیجه میگیرد که غرض از همه موجودات طبیعی، نباتی و حیوانی، خلقت انسان و درواقع، انسان نسخه پیچیده همه عالم است:
فی الانسان شیءٌ کالفلک و شیء کالملک.
در حقیقتِ او، آثاری از فلک و آثاری از فرشته وجود دارد و به واسطه آن دو، شایستگی اصلاح هر دو جهان و مقام خلیفةاللهی را در دنیا و سپس در عالم اعلا داراست. از این جهت از انسان به عالم صغیر تعبیر میکنند؛ همانطور که از عالم به انسان کبیر یاد نمایند.
وی در جای دیگر آورده است:
هنگامیکه خدای تعالی طراحی عالم را به پایان آورد، نوع بشر را روی زمین خلق کرد.
«فاراد ان یجعل منها خلیفۀ له فی الدنیا و نائباً منه.»
اما انسان در چه مواردی جانشین و خلیفه خداوند میشود؟ ملاصدرا در اینباره افعال الهی را به پنج مورد تقسیم میکند:
1. ابداع و آن ایجاد از عدم است؛
2. تکوین که ایجاد افعالی است که مختص به ملائکه است؛
3. تدبیر که عبارت است از به کمال رساندن امور ناقص؛
4. تسخیر، اعمالی که موجودات را برای آن خلق کرده است؛
5. صناعت، افعالی که مختص انسان است.
سپس میفرماید:
فقضی الله سبحانه بتخلیف نائب ینوب عنه فی التصّرف والولایۀ والإیجاد والحفظ والرعایۀ.
اراده و مشیت الهی چنین شد که بار امانت خود را به دوش خلیفهای قرار دهد که در موارد فوق بتواند در صحنه عالم تصرف کند. به واسطه این خلافت، انسان بر همه عناصر حکومت میکند و همه نیروهای ظاهری و باطنی جهان از او اطاعت مینمایند. وسعت جانشینی او در همه مواردی است که خداوند در جهان قدرت دارد. بنابراین، خلافت او، حکومتش بر هستی است و تدبیر امور انسانیت در مسیر سعادت و اصلاح جهان از نظر اجتماعی و سیاسی نیز جزء خلافت انسان است.
دلایل حکمای امامیه
صدرا از قول حکیمان امامیه، دلایل گوناگونی اقامه میکند که بیشتر آنها در دیگر کتب فلسفی شیعه قبل از او دیده نشده است. گویی اولینبار صدرالمتألهین، خود این دلایل را ارائه میکند؛ اگرچه به حکمای شیعه نیز نسبت داده است.
وی نخست میگوید:
حکما و عرفای شیعه از طریق قوانین عقلیه و آیات قرآنیه آگاهند که زمین ممکن نیست از حجتالله بر خلق خالی باشد. حجت الهی همواره یا رسول است و نبی یا امام است و وصی. و سنت الهی نیز از زمان آدم و نوح و آلابراهیم و تا زمان حضرت ختمیمرتبت بر همین امر تعلق یافته، لکن نبوت به معنای نبوت رسالت و تشریع، به آن حضرت ختم گردیده و امامت که باطن نبوت تا روز قیامت است، باقی است. بنابراین، در هر زمان، بعد از رسالت بالضروره بایستی ولیای که خداوند را به شهود کشفی عبادت کند و علمالکتاب نزد او و مآخذ علوم علما و مجتهدان بوده، موجود باشد که ریاست مطلقه و امامت در امر دین و دنیا، به دست او خواهد بود؛ خواه مردم او را اطاعت کنند یا او را عصیان نمایند؛ اوامرش را اجابت کنند یا بر او انکار ورزند. و همانطور که رسول، رسول است هرچند که هیچکس به رسالت او ایمان نیاورد، مثل زمان نوح؛ همانطور امام، امام است، هرچند که هیچکس او را اطاعت نکند. همانگونه که طبیب، طبیب است، هرچند که هیچ کس به وی جهت استعلاج مراجعه نکند، انبیا و اولیا که اطبای نفوسند و معالجه کنندگان امراض نفسانی و بیماری قلبی میباشند، آنان نیز همینگونه هستند.
صدرا در جایی دیگر، همین استدلال را به گونهای دیگر بیان کرده و به عنایت شامله ربانیه اشارت میکند. وی مینویسد:
نظام دین و دنیا، تمشیت نمییابد مگر به وجود امامی که مردم به وی اقتدا کنند و رهنمود یابند. و نیاز به وی در هر زمان، بیشتر و مهمتر است از نیاز مردم به غذا و امثال آن از منافع و ضروریات.
بنابراین مقتضای عنایت ربانیه آن است که زمین و مردم آن را بدون امام نگذارد وگرنه یکی از امور زیر لازم آید:
1. جهل، یعنی عدمعلم به نیاز مزبور؛
2. نقص، یعنی ناتوانی خداوند بر تأمین نیاز بندگان خویش؛
3. بخل خداوند که همه این سه امور محال و غیرممکن است و خداوند اجل و اعظم از استلزام هریک از این امور است.
با توجه به مطالب بیان شده از نظر ملاصدرا، زعامت و ریاست دنیوی برای انبیا و امامان از شیءون ولایت مطلقه الهیه محسوب شده است.
چنانچه مردم دنیا به ریاست و مدیریت ولیالله گردن ننهند و او را اطاعت نکنند و بر وی انکار ورزند، ریاست به چه معنا خواهد بود؟
بیگمان صدرا زعامت و ریاست مشروع را همان میداند که مردم از ولیّ الهی که خداوند را به شهود کشفی عبادت میکنند و عالم به ماکان و مایکون است، اطاعت میکنند و بر امامت و راهبری او گردن مینهند. چنانچه آنان در این امر تخلف و سرپیچی کنند، بیگمان هیچیک از تالیفاسدهای سهگانه که صدرا برای مقدمه منطقی خود مطرح کرده، مترتب نخواهد شد.
اثبات وجود حجت الهی با استناد به قاعده «امکان اشرف»
صدرالمتألهین برای اثبات وجود ولیاللّه و حجۀالله دائم در زمین، به قاعده امکان اشرف تمسک کرده که ظاهراً قبل از او کسی از حکمای شیعه به این امر دست نیافته است. صدرا در کتاب اسفار، این قاعده را میراث فیلسوف اول، ارسطو دانسته و از عنوان این قاعده چنین یاد میکند:
فی قاعدۀ إمکان الأشرف الموروثۀ من الفیلسوف الاوّل.
و از ابنسینا، شیخ اشراق و محمد شهروزی نام میبرد که این حکیمان در آثار خود قاعده امکان اشرف را مستند اثبات بسیاری از مسائل فلسفی قرار دادهاند.
بیان این قاعده بهطور خلاصه این است که در تمام مراحل وجود، لازم است که ممکن اشرف بر ممکن اخس مقدم باشد. بنابراین، هرگاه ممکن اخسی وجود داشته باشد، بایستی مقدم بر آن، ممکن اشرف موجود شده باشد.
صدرا با پذیرفتن قاعده امکان اشرف، چگونگی افاضه وجود و ریزش فیض را بهطور سلسلهای از اشرف به اخس دانسته، برای اثبات لزوم وجود حجت خدا به این قاعده متمسک شده و جهان را به شرح زیر تبیین میکند:
ترتیب سلسله وجود صادره از باریتعالی، همواره از اشرف به اخس و از اعلی به ادنی است و هرکس در احوال موجودات و نسبت بعضی به بعض دیگر نظر کند، میفهمد که ادنی و انقص موجود نمیشود مگر به سبب اعلی و اکمل. این سببیت و تقدم، ذاتی و طبیعی است، هرچند وجود ادنی و انقص، مبدأ اِعدادی و تهیئی برای افاضه اعلی و اکمل به ماده به شمار میرود. خلاصه آنکه نوع اشرف، متقدم بر نوع اخس است.
که قاعده امکان اشرف، تنها در ابداعیات بینیاز به ماده قابله و استعداد جاری نیست، بلکه در وجودهای زمانی و مادی جهان حرکات و اضداد و اتفاقیات نیز جاری است؛ هرچند گاه ممکن اشرف به دلیل وجود مانعی خارجی و یا فقدان استعداد لازم، موجود نمیگردد؛ زیرا حکم انواع و طبایع کلیه، ذاتاً همانند ابداعیات است. نیاز نوع طبیعی، مانند فلک، انسان، فرس و امثال آنها به استعداد ذاتی نیست، بلکه عرضی است، یعنی لازمه عوارض و احوال انفعالی است. ملاصدرا نوعیت نوع را به ماده نمیداند، هرچند وجود در عالم مادیِ خارجی به ماده نیاز دارد. در طبیعت، فیذاته کون و فساد ملحوظ نشده است، بلکه میتواند کلی و مجرد یا جزئی و مادی باشد.
مرحوم میرداماد در قبس پنجم کتاب قبسات آورده است:
آیا مثلاً طبیعت حیوان بما هو حیوان چیزی نیست که ذاتش متعلق به ماده و مدت باشد و آیا وجودش مرهون امکان استعدادی و یک قوه هیولانی نیست؟ پس امکان ذاتی ملاک فیضان وجود از مدبر عالم است، یعنی همان عنایت الهی.
صدرا که برای اثبات لزوم امام در زمین قاعده فوق را مطرح کرده، در اینجا متوجه ایرادی میگردد که نسبتاً مهم است و از آن مهمتر، نتیجهای است که در پاسخ به آن دست مییابد.
ایراد بدین صورت است که با بیان فوق، به نتیجهای که میخواهید دست نخواهید یافت؛ چراکه امام و رعیت هر دو از نوع واحدِ متماثلند و فرد بالذات هیچگونه بر دیگری تقدمی ندارد و هیچ رابطه ذاتی میان فردی با فردی دیگر وجود نخواهد داشت.
پاسخ این است که مشابهت و مماثلت بین افراد بشر، به حسب ماده بدنی و طبیعی است و مربوط به قبل از آن است که نفوس هیولانی با حصول ملکات و اخلاق فاضله یا رذیله از قوه به فعل میرسد. با وجود این، انسانها به حسب نشئه روحانی، در زمره انواع مختلف و بیشمار قرار دارند. آیه «قُل انّما انا بشرٌ مثلکم » به اعتبار نشیءه اولی است، نه نشیءه دوم.
بنابراین، نوع نبی و امام نوعی عالی، شریف و اشرف از سایر انواع فلکیه و عنصریه است و نسبت حجت به سایر بشر در رتبه وجود، مانند نسبت انسان به سایر حیوانات و نسبت حیوان به نبات و نبات به جمادات است.
پس تقدم و تأخر در وجود، میان نوع بشر و نوع خسیس مسلم است. معنای آیه «خَلَق لکم ما فی الارضِ جَمیعاً » نیز چنین خواهد بود؛ چراکه انسان اشرف موجودات ارضی است. بنابراین، سبب وجود و غایت ذاتی خلقت موجودات ارضی است و اگر انسان از زمین مرتفع گردد، سایر موجودات اعم از جماد، نبات و حیوان نیز مرتفع خواهند شد. همچنین اگر حجۀالله در زمین نباشد، همه آدمیان نخواهند بود. معنای حدیث «لو لم یبقَ فی الأرض إِلّا إِثنان لکان أحدُهما الحجّۀ » نیز چنین خواهد بود.
ملاصدرا در پایان شرح خود بر این حدیث، نتایجی را بیان میکند:
1. دانشمند حقیقی و عارف ربانی بر دین و دنیا و ریاست بزرگ ولایت دارد؛
2. زنجیره عرفان الهی و ولایت مطلقه هیچگاه قطع نمیشود؛
3. آبادانی جهان و بقای انواع در آن، به وجود عالم ربانی بستگی دارد؛
4. این قائم به حجت الهی لازم نیست که ظاهری مشهور، مانند حضرت علی(علیه السلام) در هنگام عهدهداری خلافت ظاهری داشته باشد، چهبسا که پنهان و پوشیده باشد؛
5. علم و دانش با بینایی حقیقی، به یکباره از سوی خداوند متعال به ایشان عطا میشود.
بنابر آنچه گذشت، قرآن نمیتواند حجت خدا بر خلق باشد مگر آنکه امامی از اهلبیت نبوت و حکمت با آن همراه باشد؛ چون آنان برادر قرآن و شریک او و دو گوهر گرانبهایند که هرکس به هر دو چنگ زند گمراهی نبیند و هرکس جز آن دو پناهی جست، هیچگاه روی هدایت را نخواهید دید. صدرا منبع دین مبین اسلام را قرآن مجید میداند و برپا دارند، و نگاهدار آن از هرگونه شک و تردید گمراهان و تبهکاران را کسی میداند که نفس قدسی و الهام غیبی و علم لدنی دارد و چون واجد این اوصاف بر مردم شناخته شده نیست، باید خداوند او را مستقیماً یا از طریق رسول خود به مردم بشناساند. پس به نظر صدرا، امامت اسلامی یعنی ولایت بر امور دین و دنیا، مستلزم سه امر است: نفس قدسی، الهام غیبی و علم لدنی.
کمالات و شرایط امام یا ولیّ
صدرالمتألهین در کتاب ارزشمند الشواهد الربوبیه، صفاتی را بر میشمرد که به تعبیر وی، بهناچار شخص پیامبر یا ولیّ (بعد از پیامبر) به عنوان رئیس اول باید دارای آنها باشد. به بیان دیگر، واجد بودن این صفات از جانب شخص رئیس اول، نشان میدهد که حکومت و زعامت سیاسی از شیءون پیامبر و امام یا ولیّ است. ما نیز به بررسی و تحلیل مختصر این صفات میپردازیم؛ چراکه در بحث از مشروعیت نظام سیاسی، تمایز بین این کمالات ضروری است.
الف) کمالات و شرایط اولیه امام یا ولیّ
1. از نظر قوه عاقله، باید رئیس اول انسانی باشد که نفسش کامل و در مرتبه عقل فعال باشد؛
2. از نظر قوه متخیله، لازم است به حسب طبع و قوه در غایت کمال باشد؛
3. از نظر قوه حساسه و محرکه نیز در غایت کمال باشد. صدرا در اینباره میگوید:
رئیس اول به قوه حساسه و محرکهاش مباشر سلطنت گردد و احکام الهیه را جاری گرداند و با دشمنان خدا محاربه کند و دفع کند دشمن را از مدینه فاضله و با مشرکین و فاسقین از اهل مدینه جاهله و ظالمه و فاسقه مقاتله کند تا به سوی امر خدا برگردند.
البته گفتنی است که اگر این حالت برای جزء نظری از قوه ناطقه حاصل شود، آن انسان حکیم و فیلسوف خواهد بود و اگر در قوه نظریه و عملیه و متخیله حاصل گردد، انسانی است که توسط ملک وحی بر او نازل میگردد و ملک، عقل فعال است و این انسان بر هر فعلی واقف است که ممکن است او را به سعادت کشاند.
ب) کمالات و صفات ثانویه
صفات و کمالات ثانویه رئیس اول که فطری و ذاتی هستند، عبارتند از:
1. صاحب فهم و درکی نیکو و سریع و گیرنده باشد تا بتواند هرچه را میشنود و یا به او گفته میشود، بدانگونه که گوینده قصد دارد و طبق واقع و حقیقت امر درک کند؛
2. دارای حافظهای قوی باشد تا بتواند آنچه را میفهمد و یا احساس میکند، در قوه حافظه خویش حفظ و ضبط کند و هرگز آن را از خاطر نبرد؛
3. دارای فطرتی صحیح، طبیعتی سالم، مزاجی معتدل و تامالخلقه و آلاتی نیرومند و قادر بر انجام اعمالی در شأن است؛
4. دارای زبانی فصیح و بلیغ باشد تا که زبان، او را در بیان آنچه در ضمیر او است، یاری دهد؛
5. دوستدار علم و حکمت باشد تا بدان حد که تأمل در معقولات، او را رنج ندهد و کوشش و جدیت در راه فهم و ادراک آنها به او آزاری نرساند؛
6. بالطبع حریص بر شهوترانی و انجام امیال نفسانی نباشد، بلکه از انجام آنها و از لهو و لعب دوری گزیند و به لذایذ نفسانی بدبین باشد؛
7. صاحب عظمت نفس و احتشام و دوستدار نزاهت و شرافت بوده و نفس او را از هر امر زشت و ناپسند و از داشتن یا اتصاف به آن ابا و امتناع ورزد و از هر جنسی، نوع برتر و شرافتمندتر را اختیار کند، مگر به قصد ریاضت دادن نفس؛
8. با همه خلایق رئوف و مهربان باشد و از مشاهده منکرات خشمگین نشود تا بتواند با لطف و مهربانی از اشاعه آنها جلوگیری کند و بدون قصد تجسس و تفحص از اوضاع و احوال و وقایع، اقامه حدود مقرر از جانب خداوند متعال را تعطیل نکند؛
9. دارای قلبی شجاع باشد و از مرگ نهراسد، زیرا عالم آخرت بهتر از دنیاست؛
10. جواد، یعنی بخشندۀ نعمتها و عطایا باشد؛ زیرا خزاین رحمت و نعمت الهی تا ابد باقی و بیخلل و نقصانناپذیر است؛
11. خوشحالی و بهجت او هنگام خلوت و مناجات با خدا از همه خلایق بیشتر باشد؛ زیرا او عارف به مقام حق و عظمت و جلال اوست و حقتعالی منبع حسن و جمال و در حسن و جمال از کلیه موجودات اجل و ارفع است؛
12. سختگیر و لجوج نباشد و دعوت به اقامه عدل و انصاف را به آسانی بپذیرد و در انجام آن به سرعت گام بردارد و در دعوت به اقامه ظلم و جور و عمل قبیح، بسیار سختگیر باشد و از پذیرفتن آن امتناع ورزد؛
به اعتقاد ملاصدرا، همۀ این اوصاف دوازدهگانه از لوازم شرایط سهگانهای است که در بخش اول بیان شد. به نظر وی، اجتماع این خصایص در شخص واحد بسیار نادر است، مگر بعد از دیگری.
حکومت دینی در اندیشه حکیم ملاصدرا
صدرا به ضرورت حکومت معنقد است.اما درباره یعنی بودن حکومت باید گفت که حکومت دینی دارای شکل واحدی نیست، بلکه همچون حکومت غیردینی صورتهای متنوعی دارد. البته با توجه به مراد از دین، شکل حکومت دینی نیز عوض میشود، چنانکه حکومت دینی مسیحی، یهودی و اسلامی را میتوان تصور کرد. با این مقدمه و یادآوری این نکته که بحث دینی و غیردینی بودن حکومت از مسائل اساسی و به روز محافل فکری ایران و جهان است، به تبیین دیدگاه ملاصدرا در اینباره میپردازیم.
الف) کار ویژههای حکومت دینی
انتظار مسلمانان و بهویژه شیعیان از حکومت چیست؟ آیا حکومتهای غیردینی این انتظار را برآورده نمیسازند؟ به عبارت دیگر، حکومت دینی چه اقداماتی میکند که حکومتهای غیردینی به آن اهتمام نمیورزند؟
اساسیترین انتظار از حکومت دینی و مهمترین وظیفه آن اجرای قوانین خدایی است و کار ویژه حکومت دینی همین امر است. قانون که در حکومتهای غیردینی یک امر بشری است، در حکومت دینی فرابشری و الهی است و انسانها در محدوده مباحات میتوانند قانونگذاری و برنامهریزی کنند. تمام برنامهریزیهای حکومت دینی به گونهای است که به قوانین الهی خدشهای وارد نشود، در حالیکه حکومت غیردینی چنین دغدغهای ندارد. ملاصدرا در کتاب حدیثی ارزشمند خویش چنین مینویسد:
نظام دین و دنیای مردم جز با وجود امامی که مردمان به او اقتدا و از او پیروی کنند و راه هدایت و پرهیزکاری را از وی بیاموزند، درست نمیشود و نیاز به او در هر زمان مهمتر و بالاتر است از نیاز به خوراک و پوشاکشان و آنچه در روند اینها از منافع و ضروریات است.
سیاست در مکتب حکمت متعالیه که مکتب هدایت است، به معنای اجرای قانون الهی از سوی انسانها به رهبری انبیا، اوصیا و اولیا برای نیل به سعادت است. از این رو، سیاست در فرهنگ اسلامی به تدبیر نیز تعریف شده است. تدبیر عبارت است از سازماندهی کارها به سوی هدف مورد نظر. این هدف همان سعادت قصواست که در این دنیا دسترسپذیر نیست. انسان کامل کسی است که به سعادت میاندیشد و مسیری را میپیماید که مقصد آن سعادت قصواست. حکومت اسلامی به امر معیشت، امنیت و رفاه مردم میپردازد تا با فراغ بال بتوانند به عبادت خدای تعالی بپردازند. فراهم کردن امکانات عبادت، از جمله تأمین سلامتی جسم و روح، از وظایف اصلی یکایک مسلمانان و حکومت اسلامی است.
صدرا مینویسد:
غرض از وضع شرایع و ایجاب طاعات آن است که غیب، شهادت را خدمت فرماید و شهوات، عقول را خدمت کنند و جزء به کل و دنیا به آخرت برگردد و محسوس، معقول شود و از عکس این امور منزجر گردد تا آنکه ظلم و وبال لازم نیاید و موجب وخامت عاقبت و سوء مآل نشود.
صدرالمتألهین میگوید:
زندگی اجتماع بدون قانون ممکن نیست. انسانها اگر در جایی باشند و قانونی نباشد باعث هرج و مرج آنجا خواهند بود. پس اگر امر را در افراد مهمل واگذارده بود، بدون قانونی مضبوط در تخصیصات و تقسیمات، هر آینه در منازعه و مقاتله میافتادند و آن، ایشان را از سلوک طریق و سیر به حق باز میداشت و امر به فساد و افساد منجر میشد.
این قانون چه ویژگیهایی دارد، از چه منبعی صادر میشود، مشروعیتش را از کجا بهدست میآورد و چه اهدافی را تعقیب میکند؟
به نظر صدرا این قانون شرع است و منشأ مشروعیتش انسانها نیستند، بلکه خداوند متعال است. خدا از طریق وحی این قوانین را در اختیار انسان قرار میدهد. در نظر ایشان، بهطور کلی وظایف حکومت اسلامی یا قانون شرع، متضمن اهداف زیر است:
1. تنظیم معیشت انسانها در دنیا؛
2. نشان دادن طریق وصول به جوار خدا؛
3. یادآوری آخرت و معاد؛
4. هدایت مردم به صراط مستقیم؛
5. مجازات مجرمان و قانونشکنان و تأمین امنیت.
ناچار شارعی میخواهد که برای مردم، منهجی را که به سلوک آن منهج، معیشت انسان در دنیا تنظیم میشود، معین نماید و طریقی را به آنها نشان دهد که وصول به جوار خدا به واسطه آن حاصل شود و برای ایشان، امور آخرت و رحیل به سوی پروردگار را یادآوری میکند و ایشان را به روز قیامت انذار دهد و به طریق مستقیم هدایت کند.
البته غایت همه این وظایف، سعادت است و وظیفه اصلی حکومت دینی، توجه به سعادت دنیوی و اخروی و یا به عبارتی توجه به سعادت حقیقی است.
پس کارویژه اساسی حکومت دینی در حکمت سیاسی متعالیه، آن است که امکانات عبودیت حقتعالی را برای انسانها فراهم آورد تا به جوار قرب خداوند نائل گردند.
ولایت سیاسی امامان در نظر صدرالمتألهین
ملاصدرا در موارد متعدد از امامت و ولایت سیاسی ائمه(علیهم السلام) سخن گفته است. مهمترین اثر او در اینباره کتاب ارزشمند شرح الاصول الکافی بهویژه بسط و توضیح احادیث «کتابالحجۀ» است. در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) پرسیدند: آیا ممکن است زمین باشد و امامی در آن نباشد؟ و امام پاسخ میدهند: خیر! سؤالکننده ادامه میدهد: آیا وجود دو امام در یک زمان ممکن است؟ حضرت میفرمایند: خیر، جز آنکه یکی از آنها خاموش باشد. صدرا در ذیل این حدیث به تفصیل به بیان آرای شیعه و غیرشیعه در مسئله امامت میپردازند و ادله هریک را نقد و بررسی میکند. او در شرح این حدیث مینویسد: هیچیک از فرق اسلامی بهجز گروه بسیار نادری در ضرورت وجود امام پس از پایان دوران نبوت تردید و اختلافی ندارند. اختلاف آنان نیز در توجیه فلسفی ـ کلامی و حقوقی امامت است که در پی آن، مذاهب گوناگونی پدیدار گشته است. وی آن مذاهب را به شرح ذیل دستهبندی میکند:
1. معتقدان به وجوب شرعی نصب امام بر بندگان (مذهبِ جمهور اهلسنت و اکثر معتزله)؛
2. معتقدان به وجوب عقلی نصب امام بر بندگان (مذهب جاحظ، کعبی و ابوالحسن بصری)؛
3. معتقدان به وجوب عقلی نصب امام بر خداوند (مذهب شیعه)؛
4. معتقدان به عدم وجوب نصب امام (مذهب گروهی از خوارج یعنی پیروان نجدهبنعامر)؛
5. معتقدان به وجوب نصب امام در وقت ظلم (مذهب ابوبکر اصم معتزلی)؛
6. معتقدان به وجوب نصب امام در وقت ظهور عدل به منظور اظهار شعایر شرع؛ چراکه در وقت ظهور ظلم او را اطاعت نخواهند کرد و موجب بروز فتنهها خواهد شد.
مبنای مشروعیت نظام سیاسی در نظر صدرا
ملاصدرا بین شرایط و ویژگیهای رئیس اول تمایز گذارده است، همانطور که پیش از او ابونصر فارابی بر این اعتقاد بود. به این معنا که شرایط را در مقام ثبوت و به تعبیر خودشان به حسب کمال اول لازم میشمارد و ویژگیها را به حسب تحقق و مقام اثبات یا کمال ثانوی میداند و کمال ثانوی را از لوازم کمال اولی میشمارد. به تعبیری، شرایط ثبوتی در رئیس اول همانند شرایط ثبوت طبابت در طبیب است که او با اتصاف به فن طبابت و قدرت بر علاج بیماران، عنوان طبیب را ثبوتاً احراز میکند؛ خواه مریض به او مراجعه کند یا نه و خواه وسایل و ابزار تحقق طبابت در اختیارش باشد یا نه. در هر صورت، او در مقام ثبوت، طبیب است، اگرچه در مقام اثبات و خارج طبابت نکند. در شرایط ثبوتی رئیس نیز مسئله چنین است.
در کتاب کسر اصنام الجاهلیه و شرح اصول کافی آمده است:
چنین کسی سزاوار سروری است؛ خواه مردمان از او فایده گیرند یا بر اثر همراهی با نیکان و دوری جستن او از اشرار و گوشهگیری برای عبادت خداوند و همگونی با نیکان و معصومین کسی از او فایده نبرد؛ چراکه اگر با اینکه او به چنین مرتبهای رسیده، کسی از او فایده نمیبرد، نه به علت کمبود است، بلکه به سبب کوتاهی دیگران است و کمبود کسانیکه به او گوش نمیدهند و در حالات ژرف او نمیاندیشند، آشکار است که سیاستمدار، پیشوا و امام، این مقام را به سبب تخصص و فنی که دارد داراست؛ خواه دیگران از او بپذیرند و سخن او را گوش دهند و یا نپذیرند و طبیب بر اثر تفحص و دانش خود و تواناییای که در معالجه بیماران دارد، طبیب است؛ حال بیماری باشد و یا نباشد و طبیب بودن او را، نبود بیمار از بین نمیبرد. همچنین امامت امام و فلسفه فیلسوف و سروری سروران بر اثر نبودن وسایلی که بدان خواستهای خود را انجام توانند داد و یا نبودن افرادی که لازم است تا در راه تحقق اهدافشان به کار گیرند، فساد نپذیرد و تباهی نگیرد.
حکیم صدرا با همین روش، بر مشروعیت الهی امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در زمان غیبت استدلال میکند. اما در مقام اثبات، او معتقد است که رئیس اول و امام باید مبسوطالید باشد و از مقبولیت اجتماعی برخوردار باشد و ثانیاً از ویژگیها و خصال طبعی و اجرایی خاصی برخوردار باشد. از این توضیحات به خوبی خاستگاه و مشروعیت رهبری رئیس اول از منظر ملاصدرا معلوم شد. پس میتوان گفت که مبنای مشروعیت حاکم اسلامی در مقام ثبوت، نصب از سوی خداوند متعال است؛ چه این حاکم پیامبر باشد، چه امام و چه مجتهد. اما تشکیل حکومت و تأسیس نظام سیاسی بدون پشتوانه مردمی ممکن نیست. پیامبر، امام و مجتهد، سرور عالمیان هستند، اما تنها در مقام ثبوت و در مقام اثبات و تحقق خارجی، سروری ظاهری وابسته به مقبولیت مردمی و اقبال عمومی است و بدون آن، ریاست و حکومت محقق نمیشود. صدرا از این دو مقام به دو لطف جداگانه تعبیر میکند و مینویسد:
وجود امام لطف است؛ خواه تصرف کند و یا نکند... تصرف ظاهر او لطف دیگری است و عدم آن از جهت بندگان و بدی اختیار آنان است، بهطوری که او را کوچک شمرده و یاریش را رها نمودند، لذا لطف او درباره خود را از دست دادند.
نظام سیاسی مورد نظر صدرا دو پایه یا رکن دارد:
1. رکن و پایه الهی برای مشروعیت و نصب حاکمان و رهبران از سوی خدا؛
2. رکن و پایه مردمی برای تأسیس نظام سیاسی و حکومت اسلامی.