مقدمه
اطلاعات درباره تولد، کودکي و زندگي حکيمه خاتون اندک است و تنها مواردي را درباره مادر امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و تولد آن حضرت شامل ميشود.
آن مخدّره «حکيمه» نام دارد و از خاندان اهلبيت عصمت و طهارت به شمار ميرود. در اين خاندان دو نفر به نام «حکيمه» معروفند: يکي حکيمه، دختر امام موسي بنجعفر(علیه السلام) که به هنگام تولد امام جواد(علیه السلام) حضور داشت و کيفيت ولادت آن حضرت را بيان ميکند. وي از زنان محترم بوده که محضر سه امام را درک کرده است و امروزه در کوههاي اطراف بهبهان مزاري منسوب به آن مخدره وجود دارد؛ ديگري، حکيمه دختر امام جواد(علیه السلام) است. وي كه مادرش سمانه مغربي كنيز امام بود، در فضل و منقبت پس از امام هادي(علیه السلام) از ديگر اولاد امام جواد(علیه السلام) ممتاز به شمار ميرفت. سمانه که مادر امام هادي(علیه السلام) نيز بود، از بهترين زنان عصر خويش به شمار ميرفت. کسي در زهد و تقوا به مرتبه او نميرسيد و بيشتر ايام را روزهدار بود. محمد بنفرج و علي بنمهزيار به روايت امام جواد(علیه السلام) فرمودهاند:
همانا سمانه خانمي است که به حق من عارف بوده و از اهل بهشت است، شيطان در او راه ندارد و کيد و مکر جباران و ستمگران به او نرسد و او هميشه در نظر خداوند است و از اُمّهات صديقين و صالحين جدا نميشود.
محمد بنفرج بنعبدالله گويد:
ابوجعفر محمد بنعلي الجواد(علیه السلام) مرا دعوت کرد و هفتاد دينار به من داد و فرمود: قافلهاي آمده و در آن کنيزي است با اين اوصاف...، او را براي من خريداري کن، و من آن را خريدم، که او ام ابوالحسن(علیه السلام) و نامش سمانه بود.
زندگينامه حكيمه خاتون
درباره تاريخ ولادت حکيمه خاتون در منابع مطلبي ذکر نشده، ولي با توجه به تاريخ ولادت امام هادي(علیه السلام) برادر بزرگ آن مخدّره در سال 212 قمري و نيز تاريخ وفات امام جواد(علیه السلام) پدر بزرگوارشان در سال 220 قمري، ميتوان تاريخ تولد حکيمه خاتون را دهه دوم قرن سوم قمري يعني مابين سالهاي 213 ـ 219 قمري دانست.
از برادران ياد شده حکيمه خاتون در منابع ميتوان به ابوالحسن امام علي النقي(علیه السلام)، ابواحمد موسي مبرقع، ابواحمد حسين و ابوموسي عمران اشاره کرد. شيخ مفيد فقط فاطمه و أمامه را از دختران امام جواد(علیه السلام) ذکر ميکند، بدون آنکه نامي از حکيمه خاتون ببرد. اينكه ايشان نام آن بانو را ياد نكرده، موجب تعجب برخي از عالمان واقع شده است. طبري در دلائل الإمامه، ذيل فرزندان امام جواد به حکيمه، خديجه و امکلثوم نيز اشاره ميکند.
مؤلف تاريخ قم، زينب، ميمونه و اممحمد را نيز از فرزندان امام جواد(علیه السلام) برشمرده و مينويسد:
اممحمد در داخل ضريح حضرت معصومه(علیها السلام) دفن شده و زينب و میمونه در بيرون ضريح و در ميان بقعه مبارکه مدفونند.
براي ذکر اسامي دختران امام جواد(علیه السلام) در منابع از کنيه و لقب استفاده شده، ولي با نگاه به قراين موجود ميتوان گفت که هيچ کدام از آنها کنيه يا لقب حکيمه خاتون نيست. در کتاب تاريخ قم محل دفن دختران امام جواد(علیه السلام)، شهر قم و در کنار قبر حضرت معصومه(علیها السلام) ذکر شده، در حالي که حکيمه خاتون در سامرا و در کنار قبور امام هادي و امام عسکري(علیهما السلام) دفن شده است. پس هيچکدام از اسامي و کنيههايي که در اين کتاب ذکر شده، نميتواند اسم يا کنيه حکيمه خاتون باشد. تنها دو نقل شيخ مفيد از دختران امام جواد(علیه السلام) تأملپذير است : نقل از فاطمه و أمامه. منابع به اين نکته که اسامي و القاب ياد شده به حکيمه خاتون برميگردد، اشارهاي نکردهاند، ولي با توجه به تعجب برخي از عالمان به ذکر نشدن نام حکيمه خاتون در آثار شيخ مفيد، ميتوان به عدم تطابق اين القاب و اسامي با حکيمه خاتون استناد نمود.
شوهر حکيمه خاتون در منابع ابوعلي حسن بنعلي مرعش بنعبيدالله بنابيالحسن محمد اکبر بنمحمد حسن بنحسين اصغر بنامام سجاد(علیه السلام) بيان شده است. ثمره ازدواج حکيمه خاتون سه فرزند به نامهاي، حسين، زيد و حمزه بود و در کتاب الفخري في أنساب الطالبين آمده است که حسن بن علي مرعش، اولاد و اعقابي در ري و قزوين دارد.
درباره بزرگي و عظمت شأن حکيمه خاتون با توجه به مطالب ذکر شده در منابع، ميتوان به جلالت، شرافت، فضيلت، حيا و عفت اين بانوي مکرّمه پي برد. علامه مجلسي در بحارالأنوار پس از بيان زيارات مخصوص دو امام همام در سامرا مينويسد:
همانا در اين بقعه شريف قبري است منسوب به نجيبه کريمه، عالمه فاضله، نقيه رضيه، حکيمه بنت ابوجعفر جواد الأئمه(علیه السلام). کسي که محرم اسرار اهلبيت(علیهم السلام) بود و مادر حضرت قائم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در محضر او معارف دينيه را آموخت، در هنگام ولادت حضرت حجت(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) حاضر بود و بارها به محضرش رسيده و آن حضرت را زيارت مينمود، پس از شهادت امام حسن عسکري(علیه السلام) از سفراء و ابواب امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به شمار ميرفت، عرايض مردم را به خدمت آن حضرت ميرسانيد و توقيعات شريفه را از ناحيه مقدسه گرفته و به صاحبانش تحويل ميداد و اول کسي بود که امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را بوسيد. از ويژگيهاي منحصر به فرد اين بانوي عظيمالشأن درک کردن محضر چهار امام معصوم(علیهم السلام) بوده است و ممتاز بودن ايشان در ميان دختران امام جواد(علیه السلام) به وفور علم و فضل.
منابع متقدم درباره سال وفات حکيمه خاتون اشارهاي نکردهاند و در منابع متأخر وفات آن مخدره در سال 274 قمري ذکر شده که در سامرا پايين پاي عسکريين(علیهما السلام) دفن شده است.
راويان روايات از حکيمه خاتون و موضوعات آن
موضوعات رواياتي را که از حکيمه خاتون نقل شده، به صورت زير ميتوان تقسيمبندي نمود:
1. روايات درباره مادر امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)؛
2. روايات درباره تولد امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)؛
3. روايات درباره حضرت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و امامت آن حضرت.
نخست راويان اين روايات را به صورت فهرستوار ميآوريم و هر کدام از آنها را بنا به اقتضاي بحث بررسي خواهيم کرد:
1. موسي بنمحمد بنقاسم بنحمزه بنموسي بنجعفر(علیه السلام)؛
2. محمد بنعبدالله الطهوري؛
3. محمد بنابراهيم؛
4. محمد بنعلي بنبلال؛
5. محمد بناسماعيل حسني؛
6. محمد بنعثمان عمري؛
7. محمد بنقاسم «قسم» علوي؛
8. ابونصر همداني؛
9. عقبه خادم؛
10. خواهران حکيمه خاتون.
و عدهاي از بزرگان که بدون ذکر نامشان، رواياتي از آن مخدّره ذکر نمودهاند.
الف) روايات درباره مادر امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)
روايات درباره مادر حضرت حجّت(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) متعدد است، ولي دو روايت مربوط به اين بحث ميشود: يکي از آنها را حکيمه خاتون خود نقل ميکند و ديگري را ابوحسين محمد بنبحر شيباني نقل کرده که در بخشي از آن به حکيمه خاتون اشاره ميکند. شيخ صدوق هر دو روايت را در کمال الدين و تمام النعمه آورده است.
در روايت اول شيخ صدوق با پنج واسطه از حکيمه خاتون اين روايت را نقل ميکند که اين پنج واسطه عبارتند از:
1. ابوعبدالله حسين بناحمد بنادريس اشعري قمي: شيخ با لفظ «رضيالله عنه» از وي ياد ميکند و شيخ طوسي او را استاد «تلعکبري» دانسته و گفته که تلعکبري از او اجازه روايت داشته است. علامه حلي توثيقش کرده و مرحوم مامقاني دربارهاش ميگويد:
ابوعبدالله حسين بناحمد بنادريس ظاهراً امامي بوده و شيخ صدوق و مجلسي اول هر جا از او نام بردهاند، بر او رحمت فرستادهاند که غايت بزرگي و جلالت او را مينمايد و کثرت روايات نقل شده از او، نشان از قدرت فکر او و نيز مقبوليتش بين علماست.
2. ابوعلي احمد بنادريس بناحمد اشعري قمي (م306 قمري): نجاشي و علامه حلّي، وي را فردي مورد اعتماد از اصحاب اماميه دانستهاند و با عناويني چون، «فقيه»، «کثير الحديث»، «صحيح الروايه»، «اعتمد علي روايته» او را ستودهاند.
3. محمد بناسماعيل: اعتماد اشعري قمي «که به گفته شيخ نجاشي و علامه حلي فردي صحيح الروايه و مورد اعتماد است» به محمد بناسماعيل با وجود عدم تعرّض علماي رجال به احوال و شخصيت وي، حاکي از مقبوليت رواياتش در بين علماست.
4. محمد بنابراهيم کوفي: مطلبي درباره احوالات وي در منابع متقدم ذکر نشده وليکن اعتماد بزرگاني چون عبدالله بنجعفر حميري که فردي ثقه و از اصحاب امام عسکري(علیه السلام) بود، گواه بر مقبول بودن چنين فردي است.
حميري، بنابر نقل شيخ صدوق، روايت قرباني امام عسکري(علیه السلام) براي فرزندش را از کوفي نقل کرده است. منابع متأخر نيز او را فردي نيکو و مقبول دانستهاند.
5. محمد بنعبدالله طهوري: شيخ طوسي و اردبيلي وي را از اصحاب امام رضا(علیه السلام) برشمردهاند، بدون اينکه وي را در شمار اصحاب عسکريين(علیهما السلام) ذکر نموده باشند، با اينکه وجود وي در زمان آن حضرات بنا به متن روايت محرز و مسلم بوده است و تنها احتمال ميرود که طهوري در ايام آن دو امام همام در سامرا نبوده است. اين مطلب نيز از بخشهاي ابتدايي ذکر شده در روايت فهميده ميشود.
با توجه به وجود بزرگاني چون احمد بنادريس اشعري قمي، فرزندش حسين و نيز محمد بنابراهيم کوفي در سند روايت، ميتوان به صحت اين روايت پي برد. محمد بنعبدالله طهوري در ضمن روايتي از حکيمه خاتون درباره مادر امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نقل ميکند:
در نزد من کنيزي بود به نام نرجس، برادرزادهام امام عسکري(علیه السلام) به ديدن من آمد و چون نظرش به اين کنيز افتاد، به او گفتم: «آيا به او تمايل داري تا او را به پيش تو بفرستم؟» پس آن حضرت فرمودند: «خير اي عمه، ولکن در رابطه با او در تعجبم.» به او گفتم: «تعجب شما براي چيست؟» پس فرمودند: «از او فرزندي به دنيا ميآيد که خداوند به واسطه او زمين را پر از عدل و داد ميکند، چنانچه از ظلم و جور پُر شده باشد.» حکيمه گويد که گفتم «اي مولاي من او را به پيش شما بفرستم؟» فرمودند: «از پدرم در اينباره اجازه بگير!» لباسم را پوشيدم و به خانه ابوالحسن امام هادي(علیه السلام) رفتم و پيش آن حضرت نشستم. حضرت خطاب به من فرمودند: «اي حکيمه، نرجس را به پيش فرزندم ابومحمد بفرست!» عرض کردم: «آقاي من، من بدين جهت اينجا آمدم تا اجازه بگيرم.» پس فرمودند: «اي مبارکه، خداوند تبارک و تعالي دوست دارد که تو در اجر اين کار شريک باشي و از خير و برکت آن نصيبي به تو برسد.»
در ادامه حکيمه ميگويد:
به خانه بازگشتم و نرجس را زينت کردم و او را به ابومحمد(علیه السلام) هبه نمودم و آنها چند روز پيش من بودند و سپس به پيش پدر گراميش رفتند.
روايت بعدي از بشر بنسليمان نخاس است که به دليل طولاني بودن اين روايت فقط به قسمتي از آن، درباره حکيمه خاتون اشاره ميشود:
بُشر گويد: آنگونه که امام هادي(علیه السلام) فرموده بودند، من مليکه دختر يشوعا بنقيصر روم را که در جنگي اسير شده بود، خريداري کردم و آن را در «سرّ من رآه» به خدمت حضرت آوردم. آن حضرت پس از اندکي صحبت با اين بانو، به خادم خود کافور فرمودند: «خواهرم حکيمه را خبر کن!»
و چون حکيمه خاتون وارد شد، حضرت فرمودند: «اين بانويي است که دربارهاش با تو سخن گفتم.» حکيمه خاتون بسيار خوشحال شد، پس آن حضرت رو به حکيمه فرمودند: «اي دختر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) او را به منزل ببر، فرايض و واجبات و سنن را به او بياموز! اين خانم، همسر فرزندم ابومحمد(علیه السلام) و مادر قائم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است.»
بين دو روايت ياد شده منافاتي نيست؛ زيرا پس از اينکه امام هادي(علیه السلام) نرجس خاتون را به حکيمه خاتون تسليم نمود تا احکام دين را به او بياموزد، آن بانو نزد خواهر امام بود تا روزي که امام حسن عسکري(علیه السلام) به خانه عمهاش رفت و در آن روز با ديدن نرجس خاتون تعجب کرد. هرچند مسعودي ميگويد: «آن کنيز در خانه امام متولد شده و در آنجا بزرگ شده بود»، اين دو روايت عظمت و بزرگي مقام حکيمه خاتون را نزد امام هادي(علیه السلام) و خداوند متعال نشان ميدهد. حکيمه خاتون نخست به معلمي مادر حضرت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) از طرف امام هادي(علیه السلام) برگزيده ميگردد و پس از آن، در امر عظيم ولادت امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) شريک ميشود که بنا به فرموده امام هادي(علیه السلام)، خداوند دوست دارد که وي نصيبي از اين خير ببرد و بهرهمند گردد. شيخ طوسي نيز در الغيبه به هر دو روايت اشاره کرده است.
ب) روايات تولد حضرت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)
مرحوم کليني (م329 قمري) در کتاب اصول کافي و باب تولد حضرت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به روايت نقل شده از حکيمه خاتون درباره تولد و جريانهاي پيرامون آن اشارهاي نکرده و فقط در باب تسميه «سرّ من رآه» با دو واسطه از موسي بنمحمد بنقاسم بنحمزه بنموسي بنجعفر(علیه السلام) روايت ميکند که حکيمه خاتون در شب تولد و بعد از آن، حضرت را ديده است. پس از کليني، شيخ صدوق (م381 قمري) در کمال الدين و تمام النعمه با چهار واسطه از حکيمه خاتون، اصل جريان تولد امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و پيرامون آن را نقل کرده که به بررسي سند روايت و سپس به اصل آن ميپردازيم:
1. ابوجعفر محمد بنحسن بنوليد: شيخ طوسي نام وي را اينگونه آورده است: «ابوجعفر محمد بنحسن بناحمد بنوليد» و سپس مينويسد: «وي قمي و فردي جليلالقدر، عالم به علم رجال و مورد اعتماد است.»
نجاشي او را با تعابيري چون «شيخ القميين و فقيههم و وجيههم»، «ثقةٌ ثقة» و «عين» یاد کرده و وفات او را در سال 343 قمري بیان كرده است و نيز ابنشهرآشوب (م 588 قمري) در معالم العلماء وي را به بزرگی یاد ميکند.
2. ابوجعفر محمد بنيحيي عطار: شيخ طوسي در فهرست، عطار را از اخص اصحاب ابوجعفر احمد بنموسي اشعري که از بزرگان قم بوده، ذکر کرده و در رجال، وي را در بخش «من لم يروِ عن الأئمه(علیهم السلام)» آورده و مينويسد:
محمد بنيحيي، قمي و فردي کثيرالروايه بود و مرحوم کليني از او روايت کرده است.
و همچنين نجاشي، عطار را شيخ اصحاب اماميه در زمان خودش معرفي ميکند و در ادامه ميآورد که او فردي اعتماد شده و کثير الحديث بوده است.
3. ابوعبدالله حسين بن رزقالله: مرحوم تستري و آيت الله خوئي در ذيل نام وي آوردهاند که حسين بن رزقالله با يک واسطه حکيمه خاتون را از جمله کساني یاد میکند که حضرت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را ديده است و درباره احوالات اين شخص چيزي ذکر نکردهاند، ولي اعتماد محمد بنيحيي عطار، استاد مرحوم کليني، به روايت او نشان از مقبوليت اوست. چنانکه ذکر شد، نجاشي و شيخ طوسي، عطار را در نقل حديث موثّق و اعتمادشده ذکر کردهاند.
4. موسي بنمحمد بنقاسم بن حمزه بن موسي بن جعفر(علیه السلام): وي فردي «حَسَن» در نقل روايت بوده و بيشتر منابع روايي، چگونگي تولد حضرت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را از طريق او و به نقل حکيمه خاتون روايت کردهاند که دليل بر موثق بودن اين شخص مينمايد. متن روايت در کمال الدين صدوق بدين شرح است:
چنانکه حکيمه خاتون گويد، حسن بنعلي(علیه السلام) کسي را نزد او فرستاد و فرمود: «عمه جان امشب که نيمه شعبان است، در منزل ما افطار کن، زيرا خداي تبارک و تعالي امشب حجت خود را آشکار ميکند، و او حجت خدا بر روي زمين است.» حکيمه گفت: «عرض کردم مادرش کيست؟» فرمود: «نرجس.» آنگاه حکیمه عرض کرد: «قربانت شوم به خدا در او اثري از حمل نيست.» امام فرمود: «همين است که به تو ميگويم.» حکیمه گفت: «آمدم و چون سلام کردم و نشستم، نرجس آمد، کفش مرا بکند و گفت: ”اي سيده من و سيده خاندان من، در چه حالي هستي؟“ گفتم: «تو سيده من و سيده خاندان مني.» گفتار مرا ناستوده شمرد و گفت: «اين چه فرمايشي است، عمه جان؟» به او گفتم: «دختر جانم! خداي تعالي امشب پسري به تو کرامت ميکند که در دنيا و آخرت آقا است.» حکیمه خاتون گويد: «خجالت کشيد و حيا کرد و چون نماز عشا را خواندم، افطار کردم و در بستر خوابيدم و خوابم برد. چون نيمه شب شد برخاستم، نماز خواندم و فارغ شدم. نرجس در خواب بود و هيچ اثري در او نبود. من نشستم و تعقيب خواندم و دراز کشيدم و هراسان بيدار شدم و او باز هم خواب بود. او برخاست، نماز خواند و خوابيد.» حکيمه در ادامه گويد: «در شک افتادم كه ابومحمد از محل خود فرياد زد: ”عمه جان شتاب نکن اينجاست که مطلب نزديک است.“ آنگاه نشستم و مشغول قرائت سوره الم سجده و يس شدم. در اين ميان بود که هراسان بيدار شد، به بالين او رفتم و گفتم: «”بسم الله عليک، چيزي درک ميکني؟“ گفت:”آري، اي عمه.“ به او گفتم: ”خود را جمع کن و دل آسوده دار، هماني است که به تو گفتم.“ حکيمه در ادامه گويد: «حالتي براي نرجس و من پيش آمد که لحظاتي به حال خود نبوديم و من با صداي مولا به خود آمدم و جامه را از روي نرجس عقب زدم و مولاي خود را ديدم که در حال سجده و مواضع سجودش بر زمين است. او را برگرفتم، ديدم پاک و نظيف است. آنگاه ابومحمد صدا زد: ”عمه جان، پسرم را نزدم بياور!“ او را نزد وي بردم، دستش را به پشتش گذاشت و دو پايش را روي سينه خود جا داد و زبانش را در دهان او نهاد و دو دستش را بر دو چشم و دو گوش و بندهاي او کشيد.» آنگاه حكيمه ميگويد كه امام خطاب به فرزندش فرمود: «اي پسر جانم، سخن بگو!» گفت: «أشهد أن لا إله إلّا الله وحده لا شريک له و أنَّ محمداً رسول الله» حكيمه ميافزايد: «آنگاه او بر اميرالمؤمنين و هر يک از امامان صلوات فرستاد تا بر پدرش توقف کرد و زبان درکشيد. آنگاه ابومحمد(علیه السلام) فرمود: ”عمه جان، او را نزد مادرش ببر تا بر او سلام بدهد و نزد من بياور!“ او را نزد مادرش بردم، سلام داد و برگردانيدم و در محضر امام گذاشتم. فرمود: ”عمه جان، روز هفتم که شد نزد ما بيا!“»
حکيمه گويد: «چون صبح آمدم تا به ابومحمد(علیه السلام) سلام بدهم، پرده را بالا زدم تا از سيد خود تفقد کنم. او را نديدم. گفتم: قربانت شوم، سيد و مولايم چه شد؟ فرمود: ”عمه جان او را سپرديم به آن که مادر موسي(علیه السلام) پسرش را سپرد.“» حکيمه گويد: روز هفتم آمدم و سلام کردم، نشستم. فرمود: ”فرزندم را نزد من بياور! “ سيد خود را نزد وي بردم. در پارچهاي بود، همان کاري را که اول بار با او کرد تکرار نمود و زبانش را در دهان او گذاشت، گويا شير و عسل به وي ميخوراند. سپس فرمود: ”سخن بگو، پسر جانم! “ گفت: ”أشهد أن لا اله الا الله“ و صلوات بر محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اميرالمؤمنين و ائمه طاهرين فرستاد تا به پدرش رسيد و توقف کرد و سپس اين آيه را خواند: «وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ * وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَنُرِي فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يَحْذَرُونَ»؛ ”و خواستیم بر کسانی که در آن سرزمین فرودست شده بودند، منت نهمیم و آنان را پیشوایان [مردم] گردانیم، و ایشان را وارث [زمین] کنیم * و در زمین قدرتشان دهیم و [از طرفی] به فرعون و هامان و لشکریانش آنچه را که از جانب آنان بیمناک بودند، بنمایانیم.»“
راوي ميگويد: «از عقبه خادم درباره اين موضوع پرسيدم، گفت: حکيمه راست گفته است.»
اين روايت در کتب بسياري با کمي اختلاف در متن حديث و با اسنادهاي مختلف نقل شده است، مانند کتابهاي اثبات الوصيه نوشته مسعودي (م346 قمري)، دلائل الإمامه نوشته طبري (م 358 قمري) ، الغيبه نوشته شيخ طوسي (م 460 قمري)، الخرائج و الجرائح نوشته راوندي (م573 قمري)، کشف الغمة في معرفة الأئمه نوشته اربلي (م 692 قمري)، مدينة المعاجز نوشته سيد هاشم بحراني (م 1107 قمري)، بحارالأنوار نوشته مجلسي (م 1111 قمري)، ينابيع المودّه نوشته قندوزي حنفي (م1294 قمري) و بسياري از کتب روايي ديگر که به شرح اين واقعه پرداختهاند.
ج) روايات درباره حضرت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و امامت آن حضرت
محمد بنعبدالله طهوري كه از او ياد شده، ميگويد:
بعد از وفات امام حسن عسکري(علیه السلام) خدمت حکيمه دختر امام محمد بنعلي(علیه السلام) رفتم تا از او درباره امام و اختلاف و سرگرداني مردم درباره آن، بپرسم. مرا اذن جلوسي داد و فرمود: «اي محمد به درستي که خداي تبارک و تعالي زمين را از حجّتي گويا و يا خاموش خالي نگذارد. امامت را بعد از حسن و حسين(علیهما السلام) در دو برادر ننهاده و اين شرافت را مخصوص حسن و حسين(علیهما السلام) ساخته و آنها را از عديل و نظيري بر روي زمين به اين فضيلت برکنار داشته و به درستي که خداوند تبارک و تعالي فضل امامت را خاص فرزندان حسين نموده و نه حسن، چنانکه فرزندان هارون را به فضل نبوت بر فرزندان موسي ترجيح داد و اگرچه خود موسي حجّت بر هارون بوده، فضل نبوت تا روز قيامت در اولاد هارون است و به ناچار بايد امت سرگرداني و امتحاني بکشند تا مبطلان از مخلصان جدا گردند و از براي مردم بر خدا حجتي نباشد و اکنون بعد از وفات امام حسن عسکري(علیه السلام) دوره حيرت رسيده است.»
محمد بنعبدالله گويد:
عرض کردم: «اي سيده من از براي امام حسن عسکري(علیه السلام) پسري بود؟» تبسمي کرد و فرمود: «اگر امام حسن عسکري(علیه السلام) پسر نداشت، امام بعد از او چه کسي بود، با آن که من به تو خبر دادم که بعد از حسن و حسين(علیهما السلام) امامت در دو برادر نيست؟»
حکيمه خاتون پس از اين سخنان به تفصيل درباره مادر حضرت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و نحوه تولد آن حضرت براي محمد بنعبدالله سخن گفته است. سپس ميگويد:
پس از درگذشت امام عسکري(علیه السلام) من هر صبح و شام او را ميبينم و از هر چه شما ميپرسيد به من خبر ميدهد و من به شما خبر ميدهم. به خدا گاهي ميخواهم چيزي از او بپرسم، او نپرسيده به من ميگويد. امري پيش ميآيد و پرسش نکرده همان ساعت جوابش را ميدهد. شب گذشته از آمدن تو به من خبر داد و دستور داد که تو را به حق مطلع سازم.
محمد بنعبدالله گويد:
به خدا حکيمه از چيزهايي به من خبر داد که جز خدا کسي آنها را نميدانست و دانستم که اين امر درست و راست است از طرف خداي تبارک و تعالي، زيرا خداوند آنها را بر آنچه مطلع ساخته، احدي از خلق خود را مطلع نساخته است.
در روايت ديگر احمد بنابراهيم گويد:
من در سال 262 قمري به حضور حکيمه دختر محمد بنعلي(علیه السلام) خواهر ابوالحسن عسکري(علیه السلام) در مدينه رفتم و از پشت پرده با او سخن ميگفتم. از دين وي پرسيدم. و کسي را که بايد امام بداند. به من گفت فلان، پسر حسن عسکري(علیه السلام) است. نام او را گفت، گفتم: «قربانت شوم او را ديدهاي، يا خبر او را شنيدهاي؟» گفت: «خبر او را از امام يازدهم شنيدهام که مادرش نوشته بود.» گفتم: «آن مولود کجاست؟» گفت: «پنهان است.» گفتم: «شيعه به که مراجعه کند؟» گفت: «به جده او، مادر امام يازدهم.» گفتم: «به کسي اقتدا کنم که به زني وصيت کرده؟» گفت: «پيروي از حسين بنعلي بنابيطالب(علیه السلام) کرده است؛ زيرا حسين بنعلي(علیه السلام) به حسب ظاهر، وصاياي خود را به خواهرش زينب دختر علي بنابيطالب(علیه السلام) سپرد تا امامت پسرش علي بنالحسين امام سجاد(علیه السلام) پنهان بماند.» سپس فرمود: «شما مردمي مطلع از اخبار هستيد، آيا در روايات به شما نرسيده است که نهمين فرزند حسين(علیه السلام) در حالي که زنده است، ميراثش تقسيم ميشود.»
اين دو روايت، نمونهاي از آگاهي حکيمه خاتون به موضوعات و مباحث روز خود، به ويژه درباره مسئله امامت است. روايات بسيار ديگري نيز نشان دهنده اين امر هستند. سيد بنطاووس نيز در مهج الدعوات حرز امام جواد(علیه السلام) را از حکيمه خاتون نقل کرده و سپس به جريان نقل حرز از امام جواد(علیه السلام) و متن آن پرداخته است.
در نهايت، بايد گفت که درباره کودکي و چگونگي زندگي اين بانوي عظيمالشأن در منابع مطالب چنداني ذکر نشده، ولي براساس روش و منش اين بانو در برخورد با برادر، برادرزاده، نرجس خاتون و با حضرت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) که از ميان منابع روايي به دست ميآيد، ميتوان جلالت، عظمت و جايگاه رفيع وي را در خاندان امامت، به وضوح مشاهده کرد؛ بانويي که فرزند امام، خواهر امام، عمه امام و معلمه امالقائم (نرجس خاتون) و قابله حضرت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و همچنين فردي اعتمادپذير در اين خاندان به شمار ميرفته و درباره ولادت حضرت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و نيز پيرامون آن نقش مهمي ايفا نموده و بارها امامان او را تأييد نمودهاند و در نهايت، تا پايان عمر شريفش (يعني تا سال 274 قمري) به عنوان سفير و نماينده حضرت وليعصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) رابط بين آن حضرت و شيعيان بوده است.