مقدمه:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً.
اللهم اهدنا لما اختلف فيه من الحق باذنك انك تهدى من تشاء إلى صراط مستقيم و اجعلنا هداة مهتدین و صل على نبيك و حبيبك محمد المصطفى و عترته الأئمة النجباء الهادين إلى الدين القويم و سلم تسليما.
بررسی کتابها و مطالب انتقادی، نشان میدهد به طور کلی دو گروه عمده به نوشتن چنین مباحثی دست زدهاند. یکی دوستان دل سوزی که دین و عقیده را گرفتار اوهام و خرافهها یافتهاند و با انگیزه زدودن آنها از چهره دین دست به قلم شدهاند. دیگری دشمنانی که به دلیل کینه و عناد با یک عقیده، به انگیزه تخریب آن کوشیدهاند چنین کتابهایی را بنگارند.
بیتردید نوع انگیزه، در نحوه نگرش به مطالب و تحلیل آنها، تأثیر اساسی و انکار ناپذیری دارد به همین دلیل با مراجعه به یک نوشته میتواند انگیزه نویسنده را تشخیص داد.
وقتی یک بهائی که دشمن اسلام است یا یک وهّابی که معاند با مذهب اهل بیت(علیهم السلام) است، به نقد عقاید امامیه دست مییازد. از اول نتیجه نقد و تحقیق وی روشن است. افرادی امثال کسروی و قِفاری که هدفی غیر از تخریب ندارند اگر عقاید شیعه را غلط معنا کنند و یا دلایل و استدلالها را گزینشی و ناقص بیاورند یا به آنها وارونه بنگرند، جای تعجب نخواهد داشت. از کسی که به دشمنی قلم به دست میگیرد هرگز انتظار نمیرود که حرمت علم و قلم را نگه دارد.
اما از کسی که معتقد و حتی مدافع یک مکتب است یا دست کم خود را چنین معرفی میکند، انتظار دیگری میرود. از کسی که مدعیست دلسوزی و آزاد اندیشی او را به تحقیق واداشته است و در صدد اصلاح و بیان حقیقت است، توقع میرود در مرحله اول، تمام دلیلها و استدلالها را ذکر کند. همه پاسخهایی که بزرگان مکتب برای شبههها و اشکالها بیان کردهاند بیاورد. در مرحله دوم چون معتقد به آن مکتب است تا حد امکان از آن دلیلها و پاسخها دفاع کند و در مرحله سوم اگر دلیلی نبود یا قابل دفاع منطقی نبود، آزاد اندیشی و اهل حقیقت بودن او را از تقلید کور کورانه به دور دارد و زبانش را به بیان حقّ و حقیقت بگشاید و بیان واقعیت را بر تعصبات فرقهای ترجیح دهد.
ویرایش جدید کتاب تطور الفکر السیاسی الشیعی من الشوری إلی ولایة الفقیه با عنوان: «الامام المهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) حقیقة تاریخیة أم فرضیة فلسفیة» که در سال 2007 توسط احمد الکاتب که از این به بعد با نام «نویسنده» از او یاد میشود، به چاپ رسید، بر آن داشت تا قسمتی از این کتاب به تفصیل برسی شود و حاصل تحقیق در اختیار خوانندگان فهیم و با انصاف قرار گیرد تا روش وی در بحث و تحقیق و به تبع آن انگیزه او از نوشتن این کتاب روشن شود.
به راستی نویسنده کتاب «تطوّر» از کدام گروه است و باید چه انتظاری از او داشت؟ وی خود را در مقدمه کتاب چنین معرفی میکند: من شیعه دوازده امامی متولد شدم و از کودکی مبلغ این مذهب بودم و در حوزه علمیه بزرگ شدم و چند کتاب در مورد امامان نوشتم. بعد متوجه خلأ کتابهای تاریخی در حوزه علمیه شدم و خدا را شکر کردم که در ایران هستم.
جملات مقدمه کتاب نشان میدهد وی به دنبال حقیقت است و با خواندن منابع تاریخی که به قول وی در حوزه متداول نبوده است، اشکالها و پرسشهایی برای او ایجاد شده است و چون جوابی برای آنها نیافته است مصمم به چاپ و انتشار آنها شده است تا علم را یک قدم جلو برد و محققان و آزاد اندیشان را به تحقیق و اندیشه وادارد.
با این مقدمه، طبیعی است هر کس این کتاب را مطالعه کند، نویسنده را یک محقق آزاد اندیش که معتقد به این مکتب است یا دست کم معتقد به این مکتب بوده است، میداند و منطقی خواهد بود که انتظار داشته باشد وی در کمال صداقت و امانت داری تمام دلیلها، استدلالها، نظرها و پاسخها را بیاورد و با تحلیلی منصفانه و حتی همراه با دفاع نشان دهد که واقعاً راهی غیر از آنچه او رفته است نبوده و نتیجهای جز آنچه او به آن رسیده امکان نداشته است و اصلاح هر آنچه وی بر آن تأکید دارد، ضروری است.
قطعا کسی گمان هم نمیبرد که وی مانند یک بهائی یا وهّابی عمل کند و مستندها و استدلالها را مانند آنها تحریف کند یا غلط معنا نماید. قسمتی را که نظر وی را میرساند نقل کند و قسمتهایی را که خلاف آن را میگوید نادیده بگیرد و اصلا به آنها نپردازد. اما مراجعه به کتاب حاکی از چه واقعیتی است؟
حقیقت بسیار تلخ و تأسف بار این است که وی علی رغم این گونه سخنان به روشی بسیار زشت و زننده عمل کرده است. در ظاهر خود را جستوجوگر حقیقت معرفی میکند اما در عمل مانند معاندی مخرّب عمل مینماید. شاهد صدق این ادعا بررسی یک موضوع در این کتاب است.
بحث احادیث دوازده امام(علیهم السلام)، هفت صفحه (127 تا 133) از این کتاب 244 صفحهای را به خود اختصاص داده است. با بررسی همین مقدار از کتاب، شواهد فراوانی بر این واقعیت تلخ میتوان یافت.
دلیل انتخاب این قسمت از کتاب این است که نویسنده، این قسمت را ابتدا به صورت مقاله در نشریه شوری در سال 1416 قمری (1996م) چاپ کرده و چند ماه بعد استاد سید سامی بدری، مشکلات و اشتباهات وی را در ردیّه تذکر داده است اما وی به جای نقد جواب ایشان یا بازنگری در نوشتههای خویش همان مطالب را در قالب کتاب «تطور» در سال 1998 چاپ کرده است. و در جواب ایشان نوشته است: لا ارید ان اخوض معک فی جدال مفصل حول ما نشرت ضدی من ردود قبل أن أنشر کتابی.
بنابراین، نکته مهم این است که آنچه در این بحث ذکر کرده است نمیتواند از سر اشتباه یا غفلت باشد و کسی بگوید هر نویسندهای ممکن است دچار اشتباه شود و شما اشتباههای وی را بزرگ و عمدی نشان دادهاید. زیرا استاد سید سامی بدری اکثر مواردی را که ذکر خواهد شد به وی تذکر داده است و او با علم و عمد بدون کوچکترین اشاره به اشکالات، دوباره به نشر آنها پرداخته است.
براستی هدف وی از آوردن این مطالب در نشریه، قبل از چاپ کتاب چه بوده است؟ آیا نمیخواسته مقدار صحت یافتههای خود را محک بزند؟ اگر چنین بوده است چرا به اشکالات گرفته شده بیتوجهی کرده و در صدد پاسخ دادن به آنها برنیامده است و باز حرف خود را عیناً تکرار کرده است؟ آیا روش آزاد اندیشی و به دنبال حقیقت بودن چنین است؟
آیا برخورد این گونه با مسائل علمی گویای این واقعیت نیست که نتیجه تحقیق وی از قبل مشخص بوده و او به هر وسیله در صدد اثبات همان نتیجه است و پایبندی به حقیقت و التزام به آنچه اسناد و مدارک گویای آن است در تحقیق وی جایی ندارد؟
نکته مهم دیگری که صادق بودن او را به شدت زیر سؤال میبرد آن است که وی هرگز مذهب خود را بیان نمیکند. معلوم نیست وی به چه مرامی معتقد است آیا شیعه است یا سنی یا التقاطی است و مذهب دیگری را پایه گذاری کرده است؟ وی که خود را منادی وحدت بین مسلمین معرفی میکند لازم نیست اول صادقانه خود را به روشنی معرفی نماید و به وضوح اعلان نماید به چه چیزی اعتقاد دارد و در کجای امت اسلامی جای میگیرد؟ آیا مسلمان است یا مانند استعمارگران غرب که هیچ عقیدهای به اصل اسلام ندارند، ریش سفید میان مسلمانان شده است؟ اگر از امامیه است چرا منابع و راویان امامیه را جعلی و دروغگو میشمرد؟ اگر بزرگانی چون مرحوم کلینی و شیخ صدوق و شیخ طوسی و بسیاری دیگر، جعل کنندگان حدیث یا راویان حدیثهای جعلیاند، پس وی عقاید خود را از کدام کتاب گرفته است؟ آیا درست است که یک شیعه صحت و سقم احادیث خود را با کتابهای تاریخی اهل تسنن محک بزند؟ آیا منطقی است که انتظار داشته باشد کتابهای حدیثی شیعه با کتابهای تاریخی اهل تسنن هم خوانی داشته باشد؟ و اگر از سایر فرق شیعی یا از برادران اهل تسنن است منظورش از به کار بردن واژه «امام» برای اهل بیت(علیهم السلام) چیست؟ اگر اعتقاد دارد این بزرگواران باید در شورا رأی میآوردند و مردم آنها را انتخاب نکردند پس چرا به آنها امام میگوید؟ آنها را در چه زمینهای امام میداند؟ چرا به روشنی موضع خود را مشخص نمیکند و نمیگوید حال که فهمیده اینها صحیح نیست به چه چیزی معتقد شده است؟ تا معلوم شود با کدام معیار باید با او به بحث پرداخت؟ چرا گاهی خود را در جایگاه اهل تسنن قرار میدهد و گاهی زیدی یا فطحی و ... میشود؟ آیا با تذبذب که نشان خدعه است میتوان منادی وحدت میان امت اسلامی شد؟
حال به بعضی از مواردی که در این هفت صفحه آمده فهرستوار اشاره میشود، تفصیل و توضیح هر مورد در متن نوشته موجود است:
تکرار شبهههای نخنما شده بدون اشاره به پاسخهای دانشمندان شیعه:
الف) تحیر مردم بعد از شهادت هر امام (مربوط به زمان شیخ صدوق که ایشان و بسیاری دیگر جواب دادهاند.)
ب) بدا در امامت (مربوط به زمان شیخ صدوق که ایشان و بسیاری دیگر جواب دادهاند.)
ج) تردید در تعداد امامان به دلیل وقایع بعد از امام دوازدهم (مربوط به زمان سید مرتضی شاگرد شیخ مفید که ایشان و بسیاری دیگر جواب دادهاند.)
د) چگونگی دلالت احادیث دوازده امام(علیهم السلام) بر امامت فرزند امام حسن عسکری(علیه السلام) (مربوط به زمان شیخ طوسی شاگرد شیخ مفید که ایشان و بسیاری دیگر جواب دادهاند.)
نیاوردن اسناد و دلیلهای معارض و مخالف:
الف) به متن کتابهای ابوسهل و ابراهیم نوبختی که دوازده امام(علیهم السلام) را دارند اشارهای نکرده است.
ب) روایاتی را که امامان(علیهم السلام)، چند امام بعد از خود را معرفی کردهاند، نیاورده است.
ج) روایتی را امام رضا(علیه السلام) تصریح کرده زراره امام بعد را میشناخته و سند صحیحی هم دارد ذکر نکرده است.
د) به روایت رحلت زراره استناد میکند اما اصلاً تذکر نمیدهد که در سند آن احمد بن هلال واقع شده است.
ه( روایت آمدن دوازده امام بعد از امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را آورده اما روایتی را که بیان کرده منظور از دوازده امام، دوازده مهدی که از شیعیان هستند نمیآورد.
و) آمار احادیث دوازده امام(علیهم السلام) را در کتابهای مرحوم کلینی و شیخصدوق و خزاز میآورد اما به آمار آنها در کتاب نعمانی که نظر وی را نقض میکند هیچ اشارهای نکرده است.
ز) در سندهای کتاب سلیم تنها به سندهایی که به دلیل وجود ابوسمینه و ابن هلال ضعیف هستند اشاره میکند و هرگز سخنی از سندهای صحیح به میان نمیآورد.
ح) در سراسر بحث هیچ اشارهای به روایات صحیح السند دوازده امام(علیهم السلام) نمیکند. و هیچ پاسخی به آنها نمیدهد.
ادعاهای بیدلیل:
الف) میگوید کتاب سلیم در قرن چهارم نوشته شده اما هیچ مدرکی که آن را ثابت کند ارائه نمیدهد.
ب) ادعا میکند احادیث دوازده امام را به مرور زمان جعل کردند اما دریغ از یک سند برای این ادعا.
ج) میگوید عموم شیعه در کتاب سلیم شک داشتند اما دلیلی که این عمومیت را ثابت کند ارائه نمیکند.
د) علی بن ابراهیم قمی را از جاعلان حدیث میشمارد اما یک سند هم ارائه نمیکند که وی را جاعل یا حتی ضعیف خوانده باشد.
خلط مباحث برای اثبات نظر خود:
الف) شهرت روایات دوازده امام را با اصل وجود احادیث دوازده امام مخلوط کرده است و دلیلهایی که میآورد در صورت صحت، شهرت را رد میکند نه اصل وجود روایت را.
ب) امتداد امامت تا قیامت را با آمدن پی در پی امامان یکی گمان کرده است در حالی که دو بحث جدا از هم است.
ج) خلط امامت شأنی و امامت بالفعل و به تبع آن برداشت نادرست از روایات الامام کیف یعرف امامته؟ که اشاره به فعلیت یافتن امامت است و غیر شأن امامت است که از ازل معلوم بوده است.
د) خلط روایات عدد امامان با روایات نام و اوصاف امامان که باعث شده حیرت مردم را دلیل نبود روایات عدد امامان بگیرد در حالی که این دو جدا از هم است و ممکن است کسی تعداد را بداند اما مشخصات را نداند.
نتیجهگیریهای غلط در اثر ایجاد ملازمههای نادرست و مغالطه در مباحث:
الف) چون متکلمان به احادیث دوازده امام استناد نکردهاند پس چنین احادیثی نبوده است.
ب) چون امامت تا قیامت امتداد دارد پس باید پی در پی امام بیاید.
ج) چون امامان راههایی را برای تشخیص امام بعد بیان کردهاند پس لیست اسامی امامان وجود نداشته است.
د) چون امامان در پاسخ سؤال از امام یا امامان بعد لیست اسامی امامان را ارائه نکردهاند پس لیستی نبوده است.
ه( چون شیعیان از لیست اسامی امامان اطلاع نداشتند پس معتقد به انحصار تعداد امامان هم نبودند.
و) چون مؤلفان بعدی تعداد بیشتری از روایات را در باب دوازده امام آوردهاند پس آنها را جعل کردهاند.
ز) چون روایتی را راوی ضعیف نقل کرده است پس جعلی است.
ح) چون شیخ صدوق اتفاقات بعد از امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را نمیداند پس در تعداد امامان شک دارد.
تحریف روایات و نسبت ناروا به امامان(علیهم السلام):
الف) در روایت رحلت جناب زراره، میگوید: فرزندش برای خبر گرفتن از امام جدید رفته بود با آن که شیخ صدوق تصریح میکند در روایت، خبر بدون قید آمده است و هرگز نیامده رفته بود خبر از امام بعد بگیرد.
ب) مدعی میشود در تعدادی از روایات، امام هادی(علیه السلام) ابتدا به فرزندش سید محمد وصیت کرده بود در حالی که شیخ صدوق تصریح میکند در هیچ روایتی وصیت نیامده است.
ج) در روایت شفاعت زراره، عبارت «لجهله بالامام» وجود ندارد بلکه چنان که شیخ صدوق تصریح کرده نشان علم زراره به امام بعد است. اما نویسنده این عبارت را اضافه کرده است.
تحریف سخنان دانشمندان شیعه و نسبت ناروا دادن به آنها:
الف) نوبختی امتداد امامت در نسل امام عسکری(علیه السلام) را گفته و نویسنده آن را تحریف به نسل امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) کرده است.
ب) شیخ صدوق در جواب زیدیه برای مرحوم زراره جواب مستقلی داده است اما نویسنده ادعا کرده او برای همه یک جواب داده است.
ج) انتقاد شیخ مفید از شیخ صدوق برای بحثی در باب تقیه است اما نویسنده برای کتاب سلیم آورده است.
د) شیخ مفید برای استفاده از کتاب سلیم به عموم هشدار میدهد اما نویسنده نسبت تضعیف به شیخ مفید میدهد.
ه( شیخ صدوق روایت شفاعت زراره را برای اثبات علم او به امام بعدی آورده اما نویسنده درست عکس آن را معنا کرده و مدعی شده شیخ صدوق چند بار از سخن خویش برگشته است.
و) مدعی شده مرحوم کلینی و نعمانی و شیخ صدوق در اعتقاد به دوازده امام(علیهم السلام) به کتاب سلیم اعتماد کردهاند در حالی که این بزرگان کمتر از ده در صد روایات را از سلیم نقل کردهاند و بیش از نود در صد روایات را از غیر این کتاب نقل کردهاند.
ز) میگوید شیخ صدوق اشکالات زیدیه را آورده و رد نکرده است در حالی که ایشان مورد به مورد به تفصیل پاسخ داده است.
چنان که ملاحظه میشود تنها در کمتر از سه در صد این کتاب حدود چهل مورد را میتوان به صورت فهرستوار شمرد که همگی خلاف واقع و نادرست است و دور از رویه تحقیق و شأن آزاد اندیشی است و کسی که به علم و صداقت، حرمت قائل است و حقیقت را دنبال میکند هرگز به خود اجازه نوشتن آنها را نمیدهد.
با این وصف و حال چگونه میتوان قبول کرد که وی برای بیان حقیقت، کتاب نوشته است و واقعا آزاد اندیشی او را واداشته است تا نتیجه تحقیقش را منعکس کند؟ آیا میتوان باور کرد وی با تحریف و نسبتهای دروغ به امامان(علیهم السلام) و دانشمندان شیعه میکوشد تا میان امت اسلامی وحدت ایجاد کند؟
اما به راستی انگیزه و هدف او از نگارش این کتاب چیست؟ برای یافتن پاسخ به مقدمه کتاب او مراجعه میکنیم. تا نوع نگاه او را به مهدویت دریابیم. و بدانیم دلیل این همه دشمنی وی با این عقیده چیست و چرا میخواهد به هر طریق ممکن با آن به مبارزه برخیزد. وی در مورد حضرت ولی عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) چنین مینویسد: و لکن الإیمان بهذا الإمام مسألة حیویة معاصرة ... و من ثم فإنها تلعب دوراً کبیراً فی علاقاتهم الداخلیة و الخارجیة ... و من هنا فإن مسألة وجود الأمام المهدی الثانی عشر محمّد بن الحسن العسکری لم تعد مسألة غیبیّة تاریخیة أو مستقبلة و انما أضحت شأناً معاصراً حیویاً فکریاً سیاسیاً. و به یکی از نقشهای مهدویت چنین اشاره میکند: و فی رأیی ان الأزمة بین المرجعیة و الدیموقراطیة ستستمر ما لم تتمّ معالجة جذر المشکلة و هی نظریة النیابة العامة عن الأمام المهدی التی تعطی للفقهاء تلک الهالة المقدسة و المطلقة حیث لا یمکن التخلص من هذه النظریة الا بدراسة قضیة ولادة الامام الثانی عشر.
چنان که ملاحظه میشود نویسنده به مهدویت یک نگاه عقیدتی مقدس که آموزههای دینی از آن خبر دادهاند ندارد. مهدویت را عاملی برای بیش برد اسلام و مبارزه با استعمار نمیداند بلکه آن را سدی در مقابل دموکراسی قلم داد میکند. بنابراین هدف وی نیز همان هدف استعمارگران انگلیس و امریکا یعنی ترویج دموکراسی است. نظام سلطه نزدیک به شش سال است که با به خاک و خون کشیدن مردم مظلوم عراق و چپاول ثروتهای مادی و معنوی آنها در حال ترویج دموکراسی و آزادی در کشور مظلوم عراق است. نویسنده نیز با تحریف و تهمت و دروغ در پی ترویج همان دموکراسی است. چه مبارک هدفی است دموکراسی که افراد و قدرتها برای ایجاد آن هر نوع عمل مخالف عقل و شرع و انسانیت را جایز میشمارند و به آن سر فرازانه افتخار میکنند.
نویسنده طالب دموکراسی است البته از نوع غربی آن که همه چیز را نسبی و رأی اکثریت را مجوز انجام هر خلاف شرع و عقل میداند. طبیعی است که در این راه مرجعیت دینی فقها شیعه، مانع بزرگی است و اینان نیز نایبان امام غایب(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) هستند. پس باید فکری برای امام غایب(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) کرد. نویسنده دقیقا همین سیر را طی کرده است میگوید من اول معتقد به ولایت فقیه بودم بعد در آن شک کردم و همین باعث شد که در غیبت کبرا تحقیق کنم تحقیق در غیبت کبرا باعث شک در آن شد لذا در غیبت صغرا تحقیق کردم آن هم منجر به شک شد و بالاخره فهمیدم امامی وجود ندارد.
قرآن چه زیبا این توطئهها را یادآور میشود: وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ
نویسنده نیز خود را شیعه امامیه و معتقد به ولایت فقیه معرفی میکند تا اعتماد خواننده را جلب کرده و با سخنانی که ظاهری آراسته دارد او را قانع کند که چنین عقیدهای صحت ندارد. نویسنده در این وادی به قدری کج رفته است که بدیهیترین مسائل را که بر هیچ فرد عامی نیز پوشیده نیست خلط میکند تا شاید بتواند حد اقل کسانی را که در فضای ایران تنفس نمیکنند منحرف کند. وی میگوید: لماذا تخلی الشیعة الیوم عن شروط الأمامة من العصمة و النص و السلالة العلویة الحسنیة و قبلوا بشروط الزیدیة کالفقه و العدالة و قیام الأمامة علی الأنتخاب و الشوری کما هو حاصل الیوم فی ایران الجمهوریة الأسلامیة.
اما باید پرسید: آیا کسی در ایران اعتقاد دارد که ولی فقیه همان امام معصوم است که نویسنده مدعی میشود در ایران شروط امامت عوض شده است؟ چرا وی چنین ادعای مضحکی را میکند مگر خود او نمیگوید که فقها نایبان عام امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) هستند. پس چرا نایب را با منوب عنه یکی میگیرد و میگوید شرایط امامت در ایران عوض شده است. این تناقض گویی آشکار برای چیست؟ استاد سید سامی بدری همین مطلب را در یک تماس تلفنی از وی میپرسد که چرا بین دو مفهوم که به این حد روشن و بدیهی هستند فرق نمیگذارد؟ و با کمال تعجب وی جواب میدهد در این صورت هر سه کتابم از بنیان فرو میریزد!!
خوانندگان فهیم توجه دارند که وی بنیان کتاب خود را بر امری کاملاً اشتباه استوار کرده است و همه اینها به این دلیل است که وی در صدد مبارزه با ولایت فقیه و نظام مردم سالاری دینی است و اگر در ولادت و وجود امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) شبهه افکنی میکند برای سست کردن مردم سالاری دینی است. نظریهای که از دل آموزههای اهل بیت(علیهم السلام) بر آمده و اینک به عنوان نمونهای کار آمد در مقابل دموکراسی مخالف با دین در جوامع اسلامی مطرح شده است.
باید توجه داشت که مذهب اهل بیت(علیهم السلام)، مکتبی است که شاخصه اصلی آن فرمان برداری از خداوند یکتاست و هر نوع همتا سازی را برای پروردگار در عرصه حاکمیت، نفی و محکوم میسازد. مذهبی است که تنها اطاعت الله و برگزیدگان او را جایز میداند و جز با معرفی الهی، ولایت هیچ کس را نمیپذیرد. روشن است که چنین عقیدهای، خطری بزرگ برای طاغوتها و مدعیان سروری بشریت محسوب میشود. زور مدارانی که انسان را در حضیض شهوات میخواهند تا به اهداف اقتصادی و سیاسی خود برسند، هرگز پیشوائی امامان معنویت و پاکی را برنمیتابند. هر قدر سخن این مکتب مهم و أثر گذار باشد و گستره آن عرصههای مختلف فردی و اجتماعی را در بر گیرد، به همان میزان، برای قدرتمندان وحشتناکتر خواهد بود.
از این روی، بد خواهان انسانیت، مدام در تلاشند تا با طرفندهای مختلف از شکوفایی و گسترش نظام فکری و سیاسی اهل بیت(علیهم السلام) جلوگیری نمایند. انسانهای معتقد به آن را در غیاب امامشان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) از حزب الهی جدا کرده و در خدمت شیاطین درآورند. یکی از راه کارهای قدیمی آنان برای رسیدن به این هدف، اجیر کردن مزدورانی برای وارونه نشان دادن حقیقت و کتمان واقعیت است که از آن تعبیر به شبهه افکنی میشود. هر چند کار آنان خاک بر روی آفتاب پاشیدن است و جز بر سر خودشان نمیریزد و این مذهب هر روز بیشتر و فزونتر جلوه میکند، اما بر آگاهان است که پرده از چهره آنان بردارند و حقیقت این مدعیان آزاد اندیشی را نشان دهند. آنهایی که برای رسیدن به متاع قلیل دنیا نه تنها به آخرت خود که به شرافت و انسانیت خود نیز چوب حراج زدهاند و با تکرار سخنان پوسیده گذشتگان فاسق خود در صدد مضطرب و مشوش کردن ذهن کسانی هستند که منتظر ظهور دولت اهل بیت(علیهم السلام) هستند. خود فروختگانی که بر مؤمنان کم اطلاع جامعه دام گستردهاند و سخنان هزاران بار جواب گرفته را با رنگ و لعابی دیگر عرضه میکنند و با وقاحت تمام مدعی یافتن حقیقتی جدید میشوند. و باز خداوند چه نیکو فرموده است که: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ وَ لَوْ أَلْقى مَعاذيرَهُ.
مقدمه را با کلام استاد سید سامی بدری که خطاب به نویسنده نوشته است، به پایان میبریم: أحبّ أن أصارحک ان الجهد الذی بذلته شخصیاً للردّ علی شبهاتک و بذله أخوة آخرون فی کتابات ستظهر قریباً جزاهم الله تعالی علیها خیر الجزاء لیس من أجل ان تغیر تصوراتک الخاطئة عن أمامة أهل البیت(علیهم السلام) و ذلک لأنک لو أردت أن تصل إلی الحقیقة فیها فقد کانت میسرة لک حین کنت تعیش فی عمق مصادر الشیعة و تراثهم الفکری و من ثم لست بحاجة الی هذه الأبحاث.
خلاصه شبهها:
1. متکلمان شیعه از قرن چهارم به این احادیث استدلال کردهاند و قبل از این زمان در کتابها اثری از آن نیست.
2. امامیه در ابتدا، فرزند امام حسن عسکری(علیه السلام) را خاتم الأئمه نمیدانستند.
3. روایاتی که دلالت میکند امامان(علیهم السلام) نام امام بعد را نمیدانستند.
4. به وجود آمدن اختلاف در میان شیعیان بعد از رحلت هر امام(علیه السلام) بر سر جانشین ایشان.
5. پرسش از امام(علیه السلام) در این مورد که چگونه میفهمند امام شدهاند.
6. پرسش از امام(علیه السلام) در این مورد که مردم چگونه تشخیص دهند که امام بعدی کیست.
7. نشان دادن راه کار تشخیص امام(علیه السلام) به مردم و اشاره نکردن به فهرست اسامی امامان(علیهم السلام).
8. جناب زراره، فقیه و شاگرد بزرگ امام صادق(علیه السلام) نام امام بعد را نمیدانست.
9. بدا در امامت سید محمد و امام شدن برادرش امام حسن عسکری(علیه السلام) به جای ایشان.
10. اشاره نکردن محدثان و مورخان شیعه به چنین فهرستی در دوران حیرت (بعد از امام حسن عسکری(علیه السلام)).
11. شک داشتن شیخ صدوق در تعداد امامان(علیهم السلام).
12. احادیثی که به آمدن امامان دیگر بعد از امام دوازدهم دلالت دارد.
13. اختلاف شیعیان در تعداد امامان (دوازده یا سیزده).
14. اساس عقیده به دوازده امام، کتاب سلیم بن قیس است و این کتاب در قرن چهارم ساخته شده است.
15. مرحوم کلینی، نعمانی و شیخ صدوق در دوازده امام به کتاب سلیم اعتماد کردهاند.
16. کتاب سلیم را ابوسمینه کذاب و احمد بن هلال غالی نقل کردهاند.
17. ابن غضائری کتاب سلیم را جعلی میداند.
18. شیخ مفید کتاب سلیم را تضعیف کرده است.
19. اعتراض زیدیه مبنی بر تازه به وجود آمدن احادیث دوازده امام(علیهم السلام).
20. احادیث دوازده امام(علیهم السلام) دلالتی بر فرزند امام حسن عسکری(علیه السلام) ندارد.
خلاصه پاسخها:
1. استدلال نکردن متکلمان به این احادیث دلیل نبودن این احادیث نمیشود.
2. هیچ دلیلی بر این ادعا غیر واقعی خود ندارد. تنها یک دلیل آورده که آن هم ساختگی است.
3. این یک برداشت غلط از روایات است و امامان نام چندین امام بعد از خود را نیز خبر دادهاند.
4. دلیل اعم از مدعا است اختلاف مردم دلیلهای فراوانی دارد.
5. این پرسش از فعلیت یافتن امامت امام بوده و خارج از محل بحث است.
6. این پرسش ویژگی (شهرت) این روایات را نفی میکند نه اصل آن را لذا خارج از محل بحث است.
7. یاد دادن یک راه کار، دلیل نبودن روشهای دیگر نیست. اثبات شیئ نفی ما عدا نمیکند.
8. این هم یک براشت غلط از روایات است و مرحوم زراره نام امام بعد بلکه تمام امامان را میدانست.
9. این هم یک براشت غلط از روایات است و منظور آشکار شدن حکم خداوند است نه تغییر آن.
10. این یک نسبت ناروا است و محدثان این احادیث را آوردهاند.
11. این نسبت هم ناروا است و شیخ صدوق با صراحت و تأکید عقیده خود را در کتاب اعتقادات بیان کرده است.
12. این هم یک برداشت غلط از روایات است و منظور روایات امامان دیگری غیر از این امامان(علیهم السلام) نیست.
13. شیعیان هرگز اختلافی در تعداد امامان نداشتهاند و چنین برداشتی به دلیل دقت نکردن کافی در روایات است.
14. این ادعا خلاف واقع است. زیرا روایات متعددی از اصحاب پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که مقدم بر سلیم هستند وجود دارد.
15. این ادعا هم خلاف واقع است. زیرا نود در صد روایت دوازده امام را این بزرگان از غیر سلیم نقل کردهاند.
16. مؤلفان شیعه بیش از سی طریق (سند) به سلیم دارند. تنها در سه طریق این دو نفر واقعند لذا اثری ندارند.
17. به عقیده دانشمندان شیعه، نظر ابن غضائری چون اجتهادی است، برای دیگران حجت نیست.
18. این براشت غلطی از کلام ایشان است. شیخ مفید در مقام هشدار به مردم عادی است نه تضعیف اصطلاحی.
19. همه اعتراضهای زیدیه را شیخ صدوق پاسخ داده است اما نویسنده هیچ اشارهای به آنها نکرده است.
20. این احادیث به دو گونه بر بر فرزند امام حسن عسکری(علیه السلام) دلالت دارد. یکی به عموم دیگری به متن.
تفصیل شبههها و پاسخها:
متن کتاب: دلیل الاثني عشریة. و هذا دليل متأخر ... بدأ المتكلمون يستخدمونه بعد أكثر من نصف قرن من الحيرة، أي في القرن الرابع الهجري، و لم يكن له أثر في القرن الثالث عند الشيعة الإمامية، حيث لم يشر إليه الشيخ علي بن بابويه الصدوق في كتابه الإمامة و التبصرة من الحيرة كما لم يشر إليه النوبختي في كتابه فرق الشيعة و لا سعد بن عبد الله الأشعري القمی في المقالات و الفرق ... و ذلک لان النظریة الاثني عشریة طرأت علی الأمامیة فی القرن الرابع، بعد أن کانت النظریة الأمامیة ممتدة إلی آخر الزمان بلا حدود و لا حصر فی عدد معین، کما هو الحال عند الاسماعیلیین و الزیدیة ... لأنها کانت موازیة لنظریة الشوری و بدیلا عنها ... فما دام فی الأرض مسلمون و یحتاجون إلی دولة و إمام و کان محرما علیهم اللجوء إلی الشوری و الانتخاب، کما تقول النظریة الإمامیة کان لابد أن یعین الله لهم إماما معصوما منصوصا علیه ... فلماذا إذا یحصر عدد الأئمة فی اثنی عشر واحدا فقط؟
شبهه اول: نویسنده مدعی شده متکلمان شیعه در قرن چهارم این استدلال را آغاز کردهاند و در قرن سوم، نزد شیعیان اثری از آن نیست. برای اثبات ادعای خود سه کتاب را نام میبرد و نتیجه میگیرد که اعتقاد به انحصار امامان در دوازده امام، نیم قرن بعد از شهادت امام یازدهم(علیه السلام) میان شیعه به وجود آمده است. اول شیعیان مانند زیدیه و اسماعیلیه بدون انحصار معتقد به امتداد امامت تا آخر الزمان بودند. زیرا امامت در برابر شورا بود.
پاسخ: نویسنده، این قسمت را با مغالطه آغاز میکند. میگوید متکلمان، از قرن چهارم، استدلال به احادیث دوازده امام را شروع کردهاند. پس قبل از این زمان، چنین عقیدهای (انحصار عدد امامان) در میان شیعیان نبوده است. و در ادامه نتیجه میگیرد که چنین احادیثی هم نبوده است. چند نکته در این مورد قابل ذکر است:
1. وی برای اثبات ادعای خود، سه کتاب را نام میبرد که اولی اصلاً کلامی نیست. دومی و سومی نیز یک کتاب است که به دو نفر نسبت داده شده است اگر دو کتاب هم باشد محتوای آنها یکی است و آن هم در مورد شمارش فرقهای مختلف شیعه است نه بیان اعتقادات امامیه و بیان دلایل آنها در نتیجه عملا نویسنده هیچ کتاب کلامی را که عقاید امامیه در آن بیان شده باشد نیآورده است و ادعایش دلیل صحیحی ندارد. در ادامه در مورد کتابها، توضیح بیشتری میدهیم.
2. بر فرض تنزل و پذیرش این سه کتاب، این سخن (استدلال نکردن متکلمان قرن سوم) در صورتی قابل پذیرش است که اکثر آثار آن دوران در حال حاضر موجود باشد و بعد از بررسی آنها این قضاوت را انجام دهد. ولی اینک که آن آثار در دسترس نیست، چگونه این ادعا را میکند. تنها مرحوم نجاشی در کتاب رجالش که مخصوص مؤلفان شیعه است از 1269 نفر نام برده است که بعضی از آنها چندین کتاب داشتهاند و طریق خود را به حدود850 کتاب بیان میکند. با توجه به این آمار که تنها مربوط به یک کتاب رجال است باید از نویسنده پرسید: شما به چه تعداد از این کتابها دست رسی داشتهاید و آنها را بررسی کردهاید و چنین مطلبی را در آنها نیافتهاید که ادعا میکنید این استدلال در نسلهای قبل موجود نبوده است. آیا از محتوای سه کتاب به محتوای بیش از هزار کتاب میتوان پی برد؟
3. بر خلاف ادعای نویسنده در کتابهای کلامی قرن سوم این استدلال وجود دارد. انصاف و شأن تحقیق اقتضا میکرد به کتابهایی که به این احادیث استدلال کردهاند اشاره میکرد. البته در ادامه کم کم روشن میشود که وی اصلا به مطرح کردن دلیلهایی که خلاف ادعایش را میرساند علاقهای ندارد و ترجیح میدهد از آنها صرف نظر کند. استاد سامی بدری یکی از این موردها را که نویسنده آن نه سال پیش از پدر شیخ صدوق و مرحوم کلینی رحلت کرده است. قبل از چاپ کتاب به وی تذکر داده بود اما وی نه در کتاب قبل و نه در کتاب حاضر که خلاصه آن است به مورد تذکر داده شده نپرداخته است!
استاد سامی بدری چنین آورده است: لقد أشار إلى العقيدة الاثني عشرية أيضا إبراهيم بن نوبخت (متوفی 320 ه( في كتابه (یاقوت الكلام) و هو اقدم كتاب كلامي عند الشيعة و مؤلفه من أعلام القرن الثالث الهجري و هو معاصر لعلي بن بابويه و قد تلقاه الشيعة عنه بالقبول جيلا بعد جيل حتى وصل إلى العلامة الحلي فافرد كتابا في شرحه سماه أنوار الملكوت في شرح الياقوت (صفحه 229) و إلى القارئ الكريم نص كلام صاحب ياقوت الكلام و شرح العلامة الحلي له. قال إبراهيم بن نوبخت: القول في إمامة الأحد عشر بعده (اي بعد علي(علیه السلام)) نقل أصحابنا متواتراً النص عليهم بأسمائهم من الرسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) يدل على إمامتهم، و كذلك نقل النص من إمامٍ على إمامٍ و كتب الأنبياء سالفا يدلّ عليهم و خصوصا خبر مسروق يعترفون به. و قال العلامة الحلّي في شرح هذا الكلام: أما إمامة باقي الأئمة(علیهم السلام) فهي ظاهرة بعد إمامة علي(علیه السلام) و ذلك من وجوه: أحدها: النص المتواتر عن النبي(صلّی الله علیه و آله و سلّم) على تعيينهم، و نصبهم أئمة، فقد نقل الشيعة بالتواتر ان النبي(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قال: للحسين(علیه السلام) هذا ابني إمام ابن إمام أخو إمام أبو أئمة تسعة، تاسعهم قائمهم، و غير ذلك من الأخبار المتواترة. الثاني: ما نقل من النص على إمامٍ من إمامٍ يسبقه بالتواتر من الشيعة. الثالث: ان أساميهم و النص على إمامتهم موجودة في كتب الأنبياء السالفة كالتوراة و الإنجيل. الرابع: ان أخبار الخصوم مشهورة في النص عليهم من النبي(صلّی الله علیه و آله و سلّم) لخبر مسروق عن عبد الله بن مسعود انه قال ... عهد إلينا نبينا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ان يكون بعده اثنا عشر خليفة عدد نقباء بني إسرائيل و كذا ما نقل عن غيره (كجابر بن سمرة و حذيفة بن أسيد و عبد الله بن عباس و عبد الله بن عمر و أبي جحيفة) استدلال ابراهیم نوبختی به خبر مسروق نشان میدهد به احادیث دوازده امام استدلال میکردند.
4. بر فرض تنزل اگر بپذیریم چنین استدلالی را به احادیث دوازده امام نکردهاند. آیا میتوان از استدلال نکردن آنها به احادیث دوازه امام، نتیجه گرفت که عقیده به انحصار امامان نزد شیعه نبوده است؟ روشن است که این نتیجهگیری، مغالطه است زیرا، دلیل اعم از مدعا است و نمیتواند آن را ثابت کند. چون تنها دلیل انحصار تعداد امامان، احادیث دوازده امام نیست. تعیین امام در شیعه با نص است و احادیث دوازده امام، یکی از این نصها است یکی هم به طور مثال، احادیث نص هر امام بر امام بعد است. لذا وقتی برای غیر از این افراد نصی نرسیده است پس کسی از شیعه اعتقاد به امامت غیر آنها ندارد. و این امر بدون احادیث دوازده امام هم قابل اثبات است. همین معنای انحصار است. استاد متکلمین امامیه در دوران حیرت، أبوسهل إسماعيل بن علي نوبختي (از اصحاب امام حسن عسکری(علیه السلام) که هنگام وفات امام در محضرشان بود و امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را زیارت کرد ) در آخر كتاب التنبيه همین استدلال را دارد. شیخ صدوق سخن ایشان را چنین میآورد: و ربما قال خصومنا - إذا عضهم (لزمهم) الحجاج و لزمتهم الحجة في أنه لا بد من إمام منصوص عليه ... بنص الأول عليه - فمن هو هذا الامام سموه لنا و دلونا عليه؟ فيقال لهم: ... إذا صح بنقل الشيعة النص من النبي(صلّی الله علیه و آله و سلّم) على علي(علیه السلام) صح بمثل ذلك نقلها النص من علي على الحسن و من الحسن على الحسين ثم على إمام إمام إلى الحسن بن علی، ثم على الغائب الامام بعده عليهم السلام لان رجال أبيه الحسن(علیه السلام) الثقات كلهم، قد شهدوا له بالإمامة، و غاب(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) لأن السلطان طلبه طلبا ظاهرا، و وكل بمنازله و حرمه سنتين.
5. باز اگر بپذیرم چنین استدلالی را به احادیث دوازدهم نکردهاند. آیا میتوان از استدلال نکردن به احادیث دوازه امام، نتیجه گرفت که چنین احادیثی نبوده است؟ به چه دلیل باید متکلمین به تمام احادیث موجود استدلال کرده باشند؟ اکنون که نزدیک به دوازده قرن از دوران حیرت میگذرد، اگر متکلمی دریابد که گروهی از روایات یک عقیده را ثابت میکند بعد آن روایات را جمع و به آنها استدلال کند، آیا میتوان ادعا کرد این احادیث جعلی است؟ چون کسی تا کنون به آنها استدلال نکرده است. روشن است که باز نویسنده مغالطه مینماید و دلیلی را که اعم از مدعا است میآورد. زیرا استدلال نکردن میتواند دلایل متعددی داشته باشد که یکی از آنها نبودن حدیث است. واضح است که ملاک تشخیص وجود روایات، کتابهای روایی است نه استدلال متکلمین.
توضیح بیشتر در مورد کتابها: نویسنده کتابهایی از قرن سوم را نام میبرد و مدعی میشود در این کتابها از انحصار خبری نیست. اولین آنها، کتاب الإمامة و التبصرة من الحيرة نوشته شیخ علی بن بابویه (پدر شیخ صدوق) است.
1. نویسنده در بخش اول کتاب «تطور» که کتاب حاضر خلاصه آن است. در مورد ایشان مینویسد: «و حاول ابن بابویه أن یفسر الأحادیث الواردة بالبداء بالتقیة، بعد استحالة الجمع بین البداء و القول بوجود القائمة المسبقة بأسماء الأئمة.» یعنی پدر شیخ صدوق احادیث بداء در امامت را تفسیر به تقیه کرده چون آنها را قابل جمع با اعتقاد به وجود فهرست اسامی ائمه(علیهم السلام) نمیدیده است. حال جای این پرسش است که اگر در زمان وی اعتقاد به چنین فهرستی نبوده چرا نویسنده دلیل حمل اخبار بدا را به تقیه اعتقاد به وجود این فهرست بیان میکند؟ و اگر این اعتقاد در زمان وی موجود بوده چرا نویسنده مدعی میشود در زمان علی بن بابویه این اعتقاد نبوده و در قرن بعد پیدا شده است؟ آیا این تناقض گویی از کجا ناشی شده است؟
2. شیخ علی بن بابویه و ثقة الاسلام کلینی هر دو در سال 329 هجری قمری رحلت کردهاند. ثقة الاسلام کلینی در کتاب شریف کافی احادیث دوازده امام را در باب «ما جاء فی الاثني عشر و النص علیهم(علیهم السلام)» آورده است. نویسنده مدعی شده مؤلفان قرن سوم این احادیث را نیآوردهاند و برای اثبات ادعای خود از کتاب شیخ علی بن بابویه نام میبرد. حال باید پرسید نویسنده محقق، محاسبه قرنها را چگونه انجام میدهد که شیخ علی بن بابویه از مؤلفان قرن سوم محسوب میشود اما ثقة الاسلام کلینی از مؤلفان قرن سوم محسوب نمیشود؟ آیا این بدان خاطر نیست که وی موارد نقض را نادیده میگیرد؟
3. نویسنده ادعایی را مربوط به متکلمین و عدم استدلال آنها به احادیث دوازده امام مطرح میکند اما هنگام شاهد آوردن از مرحوم علی بن بابویه نام میبرد در حالی که ایشان محدث است نه متکلم و نباید از ایشان انتظار داشته باشد که در کتابش استدلال کلامی نماید. ظاهرا وی فرقی بین متکلمین و محدثین نمیگذارد و این از شأن یک محقق دور است که این موارد را رعایت نکند و هر چه را احساس میکند شاهد است، نقل نماید. اگر منظور وی این است که محدثین شیعه هم این احادیث را نقل نکردهاند، باز ادعای وی خلاف واقع است و ما در ادامه نام محدثانی را که قبل از قرن چهارم این احادیث را نقل کردهاند ذکر خواهیم کرد.
4. انگیزه تالیف کتاب الإمامة و التبصرة من الحيرة چنان که مؤلف به آن تصریح کرده است راهنمایی کسانی است که در مسأله امامت، دچار تحیر و سرگردانی شدهاند و همانگونه که مقدمه بیانگر آن است و بارها بر آن تاکید میکند، پاسخگویی و راهنمایی به نسب و عدد ائمه(علیهم السلام) و محصور و غیر قابل تغییر بودن عدد، در روایات است. برای مثال ایشان میفرماید: جمعت أخبارا تكشف الحيرة و تجسم النعمة و تنبئ عن العدد، و تؤنس من وحشة طول الأمد.
اگر مرحوم علی بن بابویه به معین و محدود بودن ائمه(علیهم السلام) معتقد نبوده، خبر دادن از عدد چه معنایی دارد؟ آیا منظور ایشان از اخباری که از عدد خبر داده چه احادیثی است؟ حدیث لوح و صحیفه که از آنها نام میبرد چه روایاتی هستند؟
البته مؤلف کتاب الامامة و التبصرة، نام و دلایل امامت ائمه(علیهم السلام) را تنها تا امام رضا(علیه السلام) آورده است و موفق به اتمام کتاب نشده بنابر این جا ندارد کسی بگوید مؤلف احادیث دوازده امام را نیآورده است. زیرا محدثین در اثبات امام دوازدهم تمسک به احادیث دوازده امام میکنند. و این احادیث را به عنوان مقدمه در اول بحث امامت نمیآورند تا کسی بگوید جای آن اول کتاب بوده و اگر این احادیث وجود داشت باید در اول کتاب میآوردند. برای نمونه سه تن از علمای بزرگ شیعه که مانند علی بن حسین(پدر شیخ صدوق) کتاب خود را به ترتیب ائمه مرتب کردهاند همه، احادیث دوازده امام را در باب امام دوازده یا بعد از آن آوردهاند. ثقة الاسلام کلینی در کافی احادیث دوازده امام را بعد از باب مولد الصاحب(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) میآورد در باب «ما جاء فی الاثني عشر و النص علیهم(علیهم السلام)» شیخ مفید در ارشاد احادیث دوازده امام را در باب امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) تحت عنوان «باب ما جاء من النص على إمامة صاحب الزمان، الثاني عشر من الأئمة(علیهم السلام) في مجمل و مفصل على البيان» آورده است. صاحب دلائل الامامة نیز در باب «معرفة وجوب القائم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و انه لابد ان یکون» که باب مخصوص امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است ذکر کرده.
اینک قسمتهایی از مقدمه مؤلف(پدر شیخ صدوق) را مرور میکنیم:
(ص8): و أن كلمتهم لا تبطل و حجتهم لا تدحض، و عددهم لا يختلف، و نسبهم لا ينقطع، حتى يرث الله جل جلاله الأرض و من عليها و هو خير الوارثين.
(ص 9): فجمعت أخبارا تكشف الحيرة و تجسم النعمة و تنبئ عن العدد، و تؤنس من وحشة طول الأمد.
(ص11): و لو كان أمرهم مهملا عن العدد و غفلا، لما وردت الأخبار الوافرة بأخذ الله ميثاقهم على الأنبياء و سالف الصالحين من الأمة. و يدلك على ذلك قول أبي عبد الله(علیه السلام) حين سئل عن نوح(علیه السلام) لما ذكر، استوت سفينته على الجودي بهم: هل عرف نوح عددهم؟ فقال: نعم و آدم(علیه السلام). و كيف يختلف عدد، يعرفه أبو البشر و من درج من عترته و الأنبياء من عقبه، على شرذمة من ذريته و بقية يسيرة من ولده؟! و أيّ تأويل يدخل على حديث اللوح و حديث الصحيفة المختومة؟ و الخبر الوارد عن جابر في صحيفة فاطمة عليها السلام؟
(ص14): و يدلك على هذا قوله: يملك السابع من ولد الخامس، حتى يملأها عدلا كما ملئت جورا .
(ص16): فكيف الحجة الآن في آدم(علیه السلام) أنه حفظ أسماءهم؟ و ما القول في أمر نوح(علیه السلام) أنه علم عددهم؟ و كيف يثبت أن الله عزّ و جلّ أخذ على الأمة كلها عهدهم و هو ينسخ أمرهم و يبدو له في أسمائهم؟ و بأيّ دليل يدفع أمر اللوح؟ فأخبار الأظلة، و الآثار الواردة أن الله خلقهم قبل الأمم، و ما كان الله ليأخذ مولى من أوليائه على قوم، ثم يبدو له في ذلك و قد قبض إليه منهم العدد الكثير ... و الإمامة لا تغير و النسب لا ينقطع و العدد لا يزيد و لا ينقص.
چنان که ملاحظه میشود مرحوم علی بن بابویه معتقد به انحصار عدد امامان است و حدیث يملك السابع من ولد الخامس، را نیز شاهد آورده است که دلالت بر عدد دوازده میکند. اگر نویسنده این حدیث را جزء احادیث دوازده امام بداند معلوم میشود این احادیث در آن زمان بوده است و حرف وی نقض میگردد. اگر نویسنده این حدیث را جزء احادیث دوازده امام نداند باز سخن ما ثابت میشود که گفتیم دلیل حصر امامان تنها احادیث دوازده امام نیست و اگر متکلمین به احادیث دوازده امام استدلال نکرده باشند به این معنی نیست که به محصور بودن امامان هم اعتقاد نداشتهاند و ثابت میشود دلیل نویسنده اعم از مدعی او است.
کتاب دومی که نویسنده نام میبرد، كتاب فرق الشيعة مرحوم ابو محمد حسن بن موسی نوبختي است. یعنی مدعی میشود وی به احادیث دوازده امام استدلال نکرده است.
1. این کتاب، کتاب استدلالی شیعه برای اثبات عقیده خود نیست. در این کتاب نوبختی در صدد شمارش گروههای مختلف شیعه است بنابر این انتظار نویسنده مبنی بر این که نوبختی به احادیث دوازده امام استدلال کند انتظار بی جایی است.
2. البته این بدان معنا نیست که وی اعتقاد به انحصار عدد امامان ندارد. اگر در عبارتهای کتاب دقت شود به روشنی معلوم میشود که نظر ایشان محصور و محدود بودن تعداد ائمه(علیهم السلام) و ختم آنها به فرزند امام حسن عسکری(علیه السلام) است. زیرا وی بعد از بیان عقیده گروههای مختلف شیعه در مورد جریان امامت بعد از امام حسن عسکری(علیه السلام)، میآورد: «و لایجوز شیئ من مقالات هذه الفرق کلها فنحن مستسلمون بالماضی و امامته مقرون بوفاته معترفون بأن له خلفاً قائماً من صلبه و ان خلفه هو الامام من بعده حتی یظهر و یعلن امره ... » این عبارت نشان میدهد نوبختی اعتقاد به غیبت فرزند امام حسن عسکری(علیه السلام) دارد زیرا میگوید ایشان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) ظهور خواهند کرد. وی بعد از بیان روایات خالی نبودن زمین از حجت، مینویسد: «و قد رُویت أخبار کثیرة ان القائم تخفی علی الناس ولادته و یخمل ذکره و لایعرف، الا انه لایقوم حتی یظهر و یعرف انه امام بن امام و وصی بن وصی یؤتم به قبل أن یقوم. » با این جمله نیز میگوید روایات زیادی بیان کرده که قائم، غایب خواهد بود. یعنی مرحوم نوبختی اعتقاد به غیبت و قائم آل محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودن فرزند امام حسن عسکری(علیه السلام)دارد.
از طرفی با توجه به احادیث فراوانی که قائم را آخرین امام معرفی کرده معلوم میشود نوبختی فرزند امام عسکری(علیه السلام) را خاتم امامان میدانسته است. عملا در جامعه نیز این گونه بوده است یعنی هر گروه که به قائم بودن یکی از امامان یا شخص دیگری معتقد شده ائمه بعد را نپذیرفته و منتظر قیام او مانده است.پس وی نیز با این جملات اعتقاد خود به ختم و انحصار عدد امامان را بیان کرده است. بنابر این نتیجهای را که نویسنده گرفته بود باطل است. به طور خلاصه اگر به احادیث دوازده امام اشاره نکرده چون جای آن نبوده و اگر نویسنده میگوید: چون استدلال نکرده پس به حصر هم معتقد نبوده است. گوییم این نتیجه گیری باطل است زیرا وی به حصر معتقد است و باز نشان میدهد تنها دلیل انحصار احادیث دوازده امام نیست.
کتاب سومی که نویسنده نام میبرد کتاب المقالات و الفرق، نوشته سعد بن عبد الله أشعري قمی است. میگوید در این کتاب هم به احادیث دوازده امام استدلال نشده است.
1. به احتمال قریب به یقین این کتاب همان کتاب فرق الشیعه نوبختی است و دو کتاب بودن آنها بسیار بعید است و مشابهت بسیار نزدیک متن دو کتاب بهترین گواه این ادعا است.
2. در صورت متعدد بودن کتاب نیز جواب همان جواب قبل خواهد بود. زیرا عبارتهای کتاب قمی نیز مشابه کتاب نوبختی است و نشان میدهد ایشان نیز اولاً: در صدد شمارش فرقهها هستند نه استدلال بر عقاید شیعه. ثانیاً: فرزند امام عسکری(علیه السلام) را قائم آل محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میداند و ابداً در این کتاب نشانهای بر متعدد بودن امامان بعد از امام عسکری(علیه السلام) وجود ندارد. ایشان در مورد فرزند امام عسکری(علیه السلام) میآورد: فکیف بالغریب الوحید الشرید الطرید المطلوب الموتور بابیه و جدّه. که بنا به حدیث أمير المؤمنين و امام باقر(علیهما السلام) به مهدی موعود(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اشاره دارد.
الف) حدثنا علي بن أحمد بن محمد بن موسى بن عمران رضي الله عنه قال: حدثنا محمد بن أبي عبد الله الكوفي قال: حدثنا سعد بن عبد الله، عن محمد بن عبد الحميد، و عبد الصمد بن محمد جميعا، عن حنان بن سدير، عن علي بن الحزور، عن الأصبغ بن نباتة قال: سمعت أمير المؤمنين عليه السلام يقول: صاحب هذا الامر الشريد الطريد الفريد الوحيد.
ب) حدثنا محمد بن همام، عن جعفر بن محمد بن مالك، قال: حدثني أحمد ابن ميثم، عن عبيد الله بن موسى، عن عبد الأعلى بن حصين الثعلبي، عن أبيه، قال: لقيت أبا جعفر محمد بن علي(علیهما السلام) في حج أو عمرة. فقلت له: كبرت سني، و دق عظمي، فلست أدري يقضي لي لقاؤك أم لا فاعهد إلي عهدا و أخبرني متى الفرج. فقال: إن الشريد الطريد الفريد الوحيد المفرد من أهله الموتور بوالده المكنى بعمه، هو صاحب الرايات و اسمه اسم نبي. فقلت: أعد علي، فدعا بكتاب أديم أو صحيفة فكتب لي فيها.
در کتاب اشعری نیز این عبارت آمده: «و قد رویت الأخبار الکثیرة الصحیحة ان القائم تخفی علی الناس ولادته و یخمل ذکره و لایعرف اسمه و لا یعلم مکانه، حتی یظهر و یؤم به قبل قیامه.» که نشانه میدهد ایشان نیز فرزند امام حسن عسکری(علیه السلام) را قائم یعنی آخر امامان میداند و لذا به انحصار امامان(علیهم السلام) اعتقاد دارد.
خلط و مغالطهای دیگر: نویسنده در ادامه میگوید: ابتدا نظریه امامیه این بود که جریان امامت بدون عدد معین و محدودی تا آخر الزمان ادامه مییابد. چون این نظریه در برابر نظریه شورا و به جای آن است.
1. چنان که ملاحظه میشود وی هیچ مدرکی که نامحدود بودن تعداد امامان را ثابت کند، ارائه نمیدهد و تنها متوسل به قیاس میشود یعنی میگوید چون نظریه شورا عدد محدودی ندارد پس نظریه امامیه نیز که در مقابل آن است باید عدد محدودی نداشته باشد. در حالی که این دو نظریه درمقبل هم هستند روشن است که قاعده اولیه در تقابل دو نظریه، مغایرت آن دو است مگر این که دلیلی تشابه را در موردی ثابت کند. لذا از تقابل یک نظریه با نظریه دیگر چگونه میتوان اصول و قواعد نظریه مقابل را کشف کرد؟ آیا صحیح است گفته شود دموکراسی چون مقابل پادشاهی است پس قوانین آنها باید مشابه هم باشد؟ پس در مقابل هم بودن دو نظریه، اگر دلیل مغایرت دو نظریه نباشد هرگز نمیتواند دلیل تشابه دو نظریه باشد. و این گونه سخن راندن، مغالطه است نه استدلال علمی و اقامه دلیل؟
2. از ابتدا نظر امامیه امتداد امامت تا آخر الزمان بوده است یعنی زمین هرگز خالی از حجت نمیشود. اکنون نیز این نظر به قوت خود باقی است. نکته ظریف آن است که امتداد امامت تا آخر الزمان هیچ ملازمهای با آمدن پی در پی امامان تا آخر الزمان ندارد و باز این خلط و مغالطهای است که نویسنده دچار آن گردیده است. شاید مردم عادی گمان میکردند چنین ملازمهای وجود دارد و امامان زیادی خواهند آمد. البته اثبات آن احتیاج به دلیل دارد. اما به هر حال دیدگاه مردم را هرگز نمیتوان به پای نظریه یک مکتب و مذهب نوشت. به دلیل آگاهی کم مردم حتی خرافات زیادی به نام مطالب دینی در بین آنها رایج است. آیا میتوان همه آنها را نظریات آن مذهب تلقی کرد و بعد به آن مذهب تاخت و محکوم نمود یا مدعی تغییر یافتن مکتب شد؟
3. حتی ممکن است بین دانشمندان یک مذهب، عقیدهای وجود داشته باشد که با گذشت زمان و دقت بیشتر در مدارک و دلایل، متوجه اشتباه بودن آن شوند و آن را اصلاح نمایند. آیا میتوان ادعا کرد چون این نظریه بعدها به وجود آمده یا اصلاح شده پس جعلی است؟ اگر چنین باشد باید باب تحقیق و بررسی بسته شود و قائل شویم حق همان بود که اولیها گفتهاند و بعدها هر نظری داده شود باطل است. روش صحیح، در این موارد مراجعه به دلایل نظریه است. اگر دلیل مورد استناد ضعیف یا جعلی بود معلوم میشود نظر ضعیف یا دروغ است و اگر قوی و متقن بود معلوم میشود گذشتگان نادرست رفتهاند. صرف جدید بودن نظر نمیتواند دلیل جعلی بودن باشد .البته در مورد این بحث، با صراحت تمام اعلان میکنیم که تغییری صورت نگرفته است و این ادعا که اثری از عدد دوازده در کتابهای قبل نیست، واقعیت ندارد. ولی بر فرض تنزل اگر نظر دانشمندان نیز از عدم حصر به انحصار عدول کرده باشند دلیل جعلی و دروغ بودن آن نمیشود و چنین ملازمهای وجود ندارد و برای صحت و سقم آن باید به دلایل آن مراجعه کرد.
بسیار واضح است عدم وجدان دلیل عدم وجود نیست. وقتی کسی دلیلی بر مطلبی نمییابد باید در مورد آن سکوت کند و نهایتش بگوید این مطلب برای من ثابت نشده است. اما چگونه میتواند بدون اقامه دلیلی بر خلاف آن، آن را نفی کند؟ وی هنگامی چنین ادعایی (اعتقاد نداشتن به انحصار) را میتواند طرح کند که دلیلی ارائه دهد که بر متعدد بودن امامان بدون محدودیت، دلالت کند و ایشان هرگز چنین دلیلی را نیاورده است.
متن کتاب: من هنا لم يكن الإماميون يقولون بالعدد المحدود في الأئمة، و لم يكن ـ حتى الذين قالوا بوجود الإمام محمد بن الحسن العسكري ـ يعتقدون في البداية انه خاتم الأئمة و هذا هو النوبختي في كتابه فرق الشيعة يقول: إن الإمامة ستستمر في أعقاب الإمام الثاني عشر إلى يوم القيامة؛ أنظر: فرق الشیعه: «الفرقة التي قالت بوجود ولد للعسكري».
شبهه دوم: نویسنده ادعا میکند امامیه اول امام دوازدهم را خاتم امامان نمیدانسته است و برای اثبات نظر خود میگوید: نوبختی قائل به استمرار امامت در فرزندان امام دوازدهم بوده است.
پاسخ: نویسنده برای آن که بتواند دلیلی دست و پا کند، متن کتاب نوبختی را تحریف کرده و چنین آورده است: إن الإمامة ستستمر في أعقاب الإمام الثاني عشر إلى يوم القيامة؛ در حالی که این مطلب کذب و افترا است و نوبختی هرگز سخنی از فرزندان یا نسل امام دوازدهم به میان نیاورده است بلکه چنین نوشته است: «و لاینقطع من عقب الحسن بن علی(علیه السلام) ما اتصلت امور الله عزّ و جلّ و لاترجع إلی الإخوة و لایجوز ذلک و ان الاشارة و الوصیة لاتصحان من الامام و لا من غیره إلا بشهود أقل ذلک شاهدان فما فوقهما، فهذا سبیل الإمامة و المنهاج الواضح اللاحب الذی لم تزل الشیعة الإمامیة الصحیحة التشیع علیه» یعنی اولا امام یازدهم(علیه السلام) را یادآور شده نه امام دوازدهم(علیه السلام) را و ثانیا اعقاب نگفته که دلالت بر تعدد نماید بلکه عقب و مفرد آورده که اگر ظهور در فرد واحد نداشته باشد تعدد را هم نمیرساند.
استاد سامی بدری نیز چنین میگوید: و لو فرض صحة قول صاحب النشرة ان يكون للنوبختي صاحب كتاب فرق الشيعة مثل ذلك الرأي الذي افتراه عليه لعرف عنه و سجل عليه من قبل علماء الشيعة كالشيخ الصدوق و الشيخ المفيد و هما قريبان من عصر النوبختي و كلاهما كان قد تصدى للشبهات التي أثيرت على العقيدة بالاثني عشر إماما، و بخاصة ان الشيخ المفيد قد ذكر في كتابه العيون و المحاسن (ص321) الفرقة التي تقول بأن الإمام بعد الحسن العسكري هو ابنه محمد و لكنه قد مات و سيحيى في آخر الزمان و يقوم بالسيف.
بنابراین وی هیچ مستندی برای ادعای خود مبنی بر ادامه پی در پی امامان، إرائه نمیدهد و تنها میگوید چون نظریه امامت در مقابل نظریه شورا است و شورا پی درپی رهبر انتخاب میکند پس باید امام نیز پی در پی باشد. حال این که گفتیم چنین قیاس کردن و نتیجه گرفتن هیچ ارزش علمی ندارد و به مغالطه شبیه است تا دلیل.
اشکال: هر چند نویسنده به این نکته نپرداخته است اما ممکن است گفته شود از عبارت «و لاینقطع من عقب الحسن بن علی(علیهما السلام) ما اتصلت امور الله عزّ و جلّ» چنین فهمیده میشود که وی معتقد به آمدن پی در پی امامان تا قیامت بوده است و امام دوازدهم را خاتم ائمه(علیهم السلام) نمیدانسته است.
جواب: این اشکال از ملازمه دانستن میان تداوم امامت با پی در پی آمدن امامان ناشی میشود که قبلاً تذکر دادیم چنین ملازمهای وجود ندارد. این جمله در تداوم امامت را بیان میکند نه پی در پی آمدن امامان را و در صدد جوابگویی به کسانی است که گمان میکردند تحت شرایط خاص امامت از فرزند امام به برادر یا عمو یا پسر عمو منتقل میشود یعنی گروههایی که به امامت جعفر یا سید محمد و دیگران اعتقاد یافتند. نوبختی میگوید غیر از فرزند امام، هرگز شخص دیگری امام نمیشود و تا ابد این حکم جاری و لایتغیر است. چنان که شیخ مفید در بیان عقیده امامیه میگوید: فقالت الإمامية إن الإمامة بعد الحسين(علیه السلام) في ولده لصلبه خاصة دون ولد أخيه الحسن عليه السلام و غيره من إخوته و بني عمه و ساير الناس و أنها لا تصلح إلا لوُلد الحسين(علیه السلام) و لا يستحقها غيرهم(علیهم السلام) و لا تخرج عنهم إلى غيرهم ممن عداهم حتى تقوم الساعة.
شیخ صدوق نیز روایتی را که حاوی این جمله است نقل میکند.
حدثنا محمد بن إبراهيم بن إسحاق رضي الله عنه قال: أخبرنا أحمد بن محمد الهمداني قال: حدثنا علي بن الحسن بن علي بن فضال، عن أبيه، عن هشام بن سالم قال: قلت للصادق جعفر بن محمد عليهما السلام: الحسن أفضل أم الحسين؟ فقال: الحسن أفضل من الحسين. [قال:] قلت: فكيف صارت الإمامة من بعد الحسين في عقبه دون ولد الحسن؟ فقال: إن الله تبارك و تعالى أحب أن يجعل سنة موسى و هارون جارية في الحسن و الحسين عليهما السلام، ألا ترى أنهما كانا شريكين في النبوة كما كان الحسن و الحسين شريكين في الإمامة و إن الله عز وجل جعل النبوة في ولد هارون و لم يجعلها في ولد موسى و إن كان موسى أفضل من هارون عليهما السلام، قلت: فهل يكون إمامان في وقت واحد؟ قال: لا إلا أن يكون أحدهما صامتا مأموما لصاحبه، و الآخر ناطقا إماما لصاحبه، فأما أن يكونا إمامين ناطقين في وقت واحد فلا. قلت: فهل تكون الإمامة في أخوين بعد الحسن و الحسين عليهما السلام؟ قال: لا إنما هي جارية في عقب الحسين عليه السلام كما قال الله عز وجل: و جعلها كلمة باقية في عقبة ثم هي جارية في الأعقاب و أعقاب الأعقاب إلى يوم القيامة.
چنان که ملاحظه میشود این تعبیرات نمیتواند نشان اعتقاد به ادامه پی در پی امامان باشد و الا باید گفت شیخ صدوق و شیخ مفید نیز چنین اعتقادی داشتهاند و این قطعا صحیح نیست.
متن کتاب: تشير روايات كثيرة يذكرها الصفار في بصائر الدرجات و الكليني في الكافي و الحميري في قرب الاسناد و العياشي في تفسيره و المفيد في الإرشاد و الحرّ العاملي في إثبات الهداة و غيرهم إلى أن الأئمة أنفسهم لم يكونوا يعرفون بحكاية القائمة المسبقة المعدَّة منذ زمان رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و عدم معرفتهم بإمامتهم أو بإمامة الإمام اللاحق من بعدهم إلا قرب وفاتهم فضلاً عن الشيعة أو الإمامية أنفسهم الذين كانوا يقعون في حيرة و اختلاف بعد وفاة كل إمام و كانوا يتوسّلون بكل إمام أن يعيّن اللاحق بعده و يسميه بوضوح لكي لا يموتوا و هم لا يعرفون الإمام الجديد.
شبهه سوم: روایات زیادی که بزرگان شیعه مانند مرحوم صفار، ثقه الاسلام كليني، مرحوم حميري، مرحوم عياشي، شیخ مفيد، شیخ حرّ عاملي و دیگران آن را نقل کردهاند، اشاره دارد که امامان، آگاهی از لیست اسامی ائمه(علیهم السلام) نداشتند. حتی امام بودن خود را قبل از امامت نمی دانستند و امام بعد از خود را نیز نزدیک وفات خود میشناختند، تا چه رسد به شیعیان که بعد از شهادت هر امام، دچار اختلاف و سر در گمی میشدند و برای شناخت امام بعد به امامان(علیهم السلام) متوسل میشدند.
پاسخ: اولا، نویسنده برای اثبات ادعای خود مغالتهای کرده است که باید از نظر دور نماند. ادعای ایشان این بود که عقیده به محصور بودن امامان در دوازده، قبل از قرن چهارم نبوده است اما برای اثبات مدعای خود، میگوید: امامان و شیعیان، نام همه امامان و حتی نام امام بعدی را نمیدانستند. در حالی که این دلیل، مدعای ایشان را ثابت نمیکند زیرا ممکن است کسی تعداد را بداند اما از مشخصات تک تک آنها اطلاعی نداشته باشد. بنابراین اگر نام تمام ائمه نیز نزد آنان معلوم نباشد و حتی نام امام بعدی را ندانند دلیل آن نمیشود که بگوییم پس اصلا نمیدانستند ائمه دوازده نفر هستند و اساسا چگونه میتوان ملازمهای بین ندانستن نامها و ندانستن تعداد قائل شد؟
ثانیا، اصل این ادعا نیز صحت ندارد زیرا بزرگانی که ایشان نام میبرد، همه در کتاب خود احادیثی را که نام دوازده امام(علیهم السلام) در آنها آمده و حاکی از آگاهی ائمه(علیهم السلام) به نام امامان(علیهم السلام) است نقل میکنند. حال چگونه ممکن است کسی که این روایتها را از امامان(علیهم السلام) نقل میکند، معتقد باشد امامان(علیهم السلام) نام ائمه(علیهم السلام) را نمیدانستند یا روایاتی نقل کند که موهم این معنا باشد. پس با وجود روایات بسیار زیادی که خلاف ادعا ایشان را ثابت میکند، یا باید برای این روایات پاسخی بیابد یا باید روایاتی که ایشان به عنوان شاهد میآورد برسی مجدد نماید تا معنای صحیح آن روشن گردد.
روایات متعارض:
الف) احادیث حاوی نام امامان(علیهم السلام) و بزرگانی که آنها را نقل کردهاند:
1. حدیث خضر: در زمان امیرالمؤمنین حضرت خضر نام یک یک امامان را شمرده است. این حدیث را مرحوم کلینی در کافی (ج1، ص525 حدیث اول) از طریق احمد بن محمد بن خالد برقی (مؤلف محاسن) آورده است و نام تک تک امامان(علیهم السلام) در آن به نقل از امام جواد(علیه السلام) آمده است. در حدیث دوم نیز همین حدیث را از محمد بن حسن صفار (مؤلف بصائر) نقل میکند و صفار میگوید من این حدیث را بیست سال قبل از حیرت (شهادت امام حسن عسکری(علیه السلام)) یعنی در سال 240ق از برقی شنیدم. این حدیث نشانگر اعتقاد صفار به این روایت و نقل آن برای محمد بن یحیی العطار (استاد کلینی) است. البته برقی نیز خلاصه آن را در کتاب خود آورده است.
2. حدیث لوح: در زمان حضرت فاطمه(علیها السلام) جابر نام دوازده امام(علیهم السلام) را در لوحی که نزد حضرت بوده است میبیند. این حدیث را مرحوم کلینی در کافی (ج1، ص527، ح3) از امام صادق(علیه السلام) نقل میکند. شیخ مفید مفصل آن را در کتاب اختصاص (ص210) و خلاصه آن را در ارشاد (ج2، ص346) میآورد. شیخ حر عاملی هم در وسائل الشیعه (ج16، ص244، ح21472) مینویسد.
3. حدیث شرکا: امیر المؤمنین(علیه السلام) از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سوال میکند شریکهای من چه کسانی هستند؟ پیامبر نام یک یک امامان(علیهم السلام) را میبرد. عیاشی در دو جای تفسیر خود (ج1، ص14، ح2 و ص254، ح177) این حدیث را نقل میکند.
ب) روایاتی که نشان میدهد امامان نام امام بعد از خود را از اول میدانستند: ادعای دیگر نویسنده این بود که امامان(علیهم السلام) از امام بودن خود تا قبل از رسیدن به امامت، اطلاعی نداشتند و امام بعد از خود را نیز تا کمی قبل از وفات نمیشناختند. این سخن نیز با بسیاری از روایاتی که همین بزرگان نقل کردهاند در تناقض است لذا نمیتواند برداشت صحیحی از روایات باشد.
1. روایاتی که در آنها هر امام بسیار پیشتر، امام بعد از خود و حتی امام بعد از آن امام را معرفی میکند.
ــ پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تا امام باقر(علیه السلام) را نام میبرد: كتاب سليم بن قيس ص 362 .
ــ امیر المؤمنین(علیه السلام) تا امام باقر(علیه السلام) را نام میبرد: كافي، ج1، ص297 و298، ح1 از سلیم و ح5 از جابر. متن هر دو حدیث اشاره به یک جریان است.
ــ امیر المؤمنین(علیه السلام) تا امام سجاد(علیه السلام) را نام میبرد: كتاب سليم بن قيس ص 352 و بصائر الدرجات، ص 392، ح16
ــ امام صادق(علیه السلام) در دوران نوزادی امام کاظم(علیه السلام) از امامت ایشان خبر میدهد و معجزه نقل شده نیز امامت ایشان را ثابت میکند. كافي ، ج1، ص310، ح11
ــ امام صادق(علیه السلام) هنگام پنج سالگی امام کاظم(علیه السلام) از امامت ایشان خبر میدهد. كافي ، ج1، ص309، ح6
ــ امام صادق(علیه السلام) در دوران کودکی امام کاظم(علیه السلام) از امامت ایشان خبر میدهد. كافي ، ج1، ص311، ح15
ــ امام صادق(علیه السلام) با خبر دادن از امامت امام کاظم(علیه السلام) خبر از امامت امام رضا(علیه السلام) میدهد در حالی که ایشان چند سالی بیشتر ندارد. امام کاظم(علیه السلام) نیز ضمن خبر دادن از امامت امام رضا(علیه السلام) از امامت امام جواد(علیه السلام) قبل از ولادت ایشان خبر میدهد. كافي، ج1، ص313 تا316، ح14
ــ امام کاظم(علیه السلام) از امامت امام رضا(علیه السلام) و بعد از ایشان از امامت امام جواد(علیه السلام) قبل از تولد ایشان خبر میدهد. كافي ج1، ص319، ح16
ــ امام رضا(علیه السلام) قبل از تولد امام جواد(علیه السلام) از امامت ایشان خبر میدهد. كافي، ج1، ص321، ح7
ــ امام رضا(علیه السلام) در سن سه سالگی امام جواد(علیه السلام) از امامت ایشان خبر میدهد. كافي، ج1، ص321، ح10:
2. روایاتی که بیان میکند امامت عهدی از پیامبر(صلّی الله علیه و آله) است که به یک یک امامان(علیهم السلام) میرسد و نشان میدهد امامت افراد خاص از اول معلوم بوده و توسط پیامبر(صلّی الله علیه و آله) به امامان(علیهم السلام) ابلاغ شده است. كافي، ج1، ص279، ح4 روایت جاءنی بخبره رسول الله(صلّی الله علیه و آله) نیز همین مطلب را میرساند. کافی،ج1، ص313، ح14.
3. روایاتی که بیان میکند:
الف) امام از نطفه امام بعد، قبل از مجامعت آگاهی دارد.
ب) مادر امام در دوران حمل امام، حالت خاصی دارد.
ج) امام هنگام تولد، حالت خاصی از ذکر خداوند را دارد.
سه گروه یاد شده از روایات که در قدیمیترین و معتبرترین کتابهای حدیثی آمده است به روشنی نشان میدهد امام بعد قبل از تولدش معلوم است و با وجود این روایات چگونه میتوان ادعا کرد امام قبل، خبری از امام بعد ندارد و کمی قبل از مرگ مطلع میشود یا اول کس دیگری را به عنوان امام به مردم معرفی می کند. بعد فرد دیگری را میگوید.
اما در مورد شیعیان که ادعا میکند بعد از شهادت هر امام، دچار اختلاف و سر در گمی میشدند و برای شناخت امام بعد به امامان(علیهم السلام) متوسل میشدند، باید اشاره شود:
این اشکال را زیدیه بیش از هزار سال پیش مطرح کردهاند و شیخ صدوق در کتاب کمال الدین پاسخ آن را داده است. و انصاف این بود که نویسنده به آن اشاره میکرد و اگر اشکالی به نظرش میرسید به پاسخ شیخ ایراد میکرد. اما مانند بسیاری از موارد دیگر نویسنده بدون اشاره به پاسخ ایشان، تنها شبهه را مطرح میکند که هر خوانندهای را به مغرضانه بودن نوشته وی هدایت میکند. و چنین براشت میشود که او به دنبال یافتن پاسخ نیست.
شیخ صدوق، ابتدا جواب نقضی داده و میفرماید: فقلنا لهم: إنكم تقولون: إن رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) استخلف عليا(علیه السلام) و جعله الامام بعده و نص عليه و أشار إليه و بين أمره و شهره، فما بال أكثر الأمة ذهبت عنه و تباعدت منه حتى خرج من المدينة إلى ينبع (البقیع) و جرى عليه ما جرى. بعد جواب حلّی را میفرماید: فان الناس قد يذهبون عن الحق و إن كان واضحا، و عن البيان و إن كان مشروحا كما ذهبوا عن التوحيد إلى التلحيد.
پس میتوان گفت اولاً: بدلیل وجود خطراتی از طرف دشمنان و لزوم تقیه و مراقبت، بسیار طبیعی است که ائمه(علیهم السلام) لیست امامان(علیهم السلام) را در اختیار همه قرار ندهند. کسی هم ادعا نکرده است که چنین لیستی شهره آفاق بوده است. حقیقت این است که چنین لیستی بوده است و ائمه(علیهم السلام) به عدهای خبر داده بودند.
برای مثال نصر بن قاموس به امام کاظم(علیه السلام) عرض میکند من از پدر شما، امام بعد را پرسیدم و همین باعث شد بعد از رحلت امام صادق(علیه السلام) قوم من به امامت شما معتقد شدند. اما مردم دچار حیرت شدند. بنابراین اگر مردم دچار حیرت میشدند به این دلیل نبود که امام بعد معلوم نبود یا در آخرین لحظه معلوم میشد بلکه یا به این دلیل بود که مردم نمیپرسیدند و یا به دلیل وجود خطرات، امامان نمیتوانستند به همه بگویند.
ثانیا: گروهی به دلیل اغراض دنیوی مانند مال و مقام، با آن که حقیقت را میدانستند اما خلاف آن را تبلیغ میکردند و مردم را دچار حیرت و سر در گمی میکردند.مانند کسانی که فرقه واقفه یا اسماعیلیه را ایجاد کردند. در واقع دلیل دیگر حیرت مردم وجود افراد بی تقوا و فریبکار بود نه این که دلیل واضح و روشنی نباشد.
متن کتاب: يروي الصفار في بصائر الدرجات باب «ان الأئمة يعلمون إلى من يوصون قبل وفاتهم مما يعلمهم الله»، حديثاً عن الإمام الصادق(علیه السلام) يقول فيه: ما مات عالم حتى يعلمه الله إلى من يوصي. كما يرويه الكليني في الكافي و يروي أيضاً عنه(علیه السلام) قوله: لا يموت الإمام حتى يعلم من بعده فيوصي إليه. و هو ما يدلّ على عدم معرفة الأئمة من قبل بأسماء خلفائهم، أو بوجود قائمة مسبقة بهم و قد ذهب الصفار و الصدوق و الكليني أبعد من ذلك فرووا عن أبي عبد الله(علیه السلام) أنه قال: إن الإمام اللاحق يعرف إمامته و ينتهي إليه الأمر في آخر دقيقة من حياة الأول.
شبهه چهارم : نویسنده در ادامه مدعی میشود روایاتی که میگوید: امام قبل از رحلت میداند که به چه کسی وصیت کند،دلالت دارد که امام قبل از زمان وفاتش از امام بعدی خبر ندارد و ادامه میدهد بزرگانی مانند مرحوم صفار و شیخ صدوق و ثقۀ الاسلام کلینی معتقدند امام بعد، در آخرین دقیقه زندگی امام قبل میفهمد که امام است.
پاسخ: طبق روایات فراوانی که بیان شد، روشن گردید ائمه(علیهم السلام) نام همه امامان(علیهم السلام) را میدانستند و آن را طبق روایات متعددی برای شیعیان بیان کردهاند. بنابراین این احتمال و استفاده از روایات که امامان(علیهم السلام) نام امام بعد را تا کمی قبل از رحلت خود نمیدانستند قطعا صحیح نیست زیرا در تعارض با بسیاری از روایاتی است که خود این بزرگان نقل کردهاند.
حال باید دید منظور از این روایات چیست؟ بدین خاطر به روایاتی که همراه این روایات در یک باب نقل شده است و گویای معنای این روایات است مراجعه میکنیم.
برای مثال در همان باب مورد اشاره نویسنده در کتاب شریف بصائر الدرجات حدیث چهارم چنین است. حدثنا محمد بن الحسين عن الحسن بن علي بن منصور عن كلثوم عن عبد الرحمن الخزاز عن أبيعبدالله(علیه السلام) قال كان لإسماعيل بن إبراهيم ابن صغير يحبه و كان هوى إسماعيل فيه فأبى الله ذلك فقال يا إسماعيل هو فلان فلما قضى الله الموت على إسماعيل و جاء وصيه فقال يا بنى إذا حضر الموت فافعل كما فعلت فمن اجل ذلك ليس يموت امام الا اخبره الله إلى من يوصى.
چنان که ملاحظه میشود موضوع روایت در مورد اختیار داشتن وصیت کننده برای تعیین جانشین است و امام صادق(علیه السلام) میفرماید وصیت کننده چنین اختیاری ندارد و بعد تصریح میکند فمن اجل ذلك ليس يموت امام الا اخبره الله إلى من يوصى یعنی دقیقا به همین خاطر که اختیار ندارد قبل از مرگش به او ابلاغ میشود که به چه کسی وصیت کند. پس سخن از اختیار در تعیین جانشین است نه این که نام امامان بعد از خود را میدانند یا نه. خود صفار دو صفحه قبل از این باب، بابی دارد با عنوان باب في الأئمة(علیهم السلام) انهم يعلمون العهد من رسول الله(صلّی الله علیه و آله) في الوصية إلى الذين من بعده. در آن باب حدیث 9 را چنین آورده: حدثنا عباد بن سليمان عن سعد بن سعد عن صفوان بن يحيى قال سألته عن الامام إذا أوصى الذي يكون من بعده شيئا فيفوض إليه يجعله حيث شاء أو كيف هو قال إنما يقضى بأمر الله فقلت له انه حكى عن جدك أنه قال أترون هذا الامر نجعله حيث نشاء لا و الله ما هو الا عهد من رسول الله رجل فرجل مسمى قال الذي قلت له هو هذا.
چنان که ملاحظه میشود برای بعضی از یاران ائمه(علیهم السلام) این سوال مطرح بود که آیا ائمه(علیهم السلام) در تعیین جانشین به صلاح دید خویش عمل میکردند یا خیر؟ امام در جواب تصریح میفرماید رجل فرجل مسمى یعنی نام همه مشخص است و از پیامبر به ما رسیده است یعنی ما اختیاری در این مورد نداریم. پس معنا ندارد بگوییم امامان نام ائمه(علیهم السلام) بعد را نمیدانستند.
همین مطلب را مرحوم کلینی از امام کاظم(علیه السلام) چنین بیان میدارد:
أحمد بن مهران، عن محمد بن علي، عن أبي الحكم الأرمني قال: حدثني عبد الله بن إبراهيم بن علي بن عبد الله بن جعفر بن أبي طالب، عن يزيد بن سليط الزيدي، قال أبو الحكم: و أخبرني عبد الله بن محمد بن عمارة الجرمي، عن يزيد بن سليط قال: لقيت أبا إبراهيم عليه السلام و نحن نريد العمرة في بعض الطريق ... قال: ... و لو كان الامر إليّ لجعلته في القاسم ابني، لحبي إياه و رأفتي عليه و لكن ذلك إلى الله عز وجل، يجعله حيث يشاء، و لقد جاءني بخبره رسول الله صلى الله عليه و آله، ثمن أرانيه و أراني من يكون معه و كذلك لا يوصي إلى أحد منا حتى يأتي بخبره رسول الله صلى الله عليه وآله و جدي علي(علیه السلام).
از این روایت نیز معلوم میشود منظور از این که خبر میدهند به چه کسی وصیت کند مسئله اختیار در تعیین است نه آگاهی داشتن یا نداشتن از نام امام بعدی. با توجه به این روایات که جریان را نقل کردهاند معنای روایات مطلق نیز معلوم میشود که یکی از آنها را نویسنده آورده است: لا يموت الإمام حتى يعلم من یکون بعده فيوصي إليه. پس بر خلاف ادعای ایشان معنای این روایات این نیست که امامان نام امام بعد را نمیدانستند. بلکه به این معناست که امامان حق انتخاب جانشین برای خود را ندارند و قبل از رحلت، حتما به آنها ابلاغ میشود که به چه کسی وصیت کنند.
علاوه بر این میتواند به معنای تاکید بر علم ائمه(علیهم السلام) هم باشد و لازم نیست منظور آخرین لحظه عمرامام باشد. مانند احادیثی که پیامبر(صلّی الله علیه و آله) میفرماید: والذي بعثني بالحق نبيا لو لم يبق من الدنيا إلا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتى يخرج فيه ولدي المهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف). معنای چنین روایاتی این نیست که امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در آخرین روز دنیا قیام خواهد کرد بلکه تاکید بر قطعیت ظهور است. در روایات مورد بحث نیز ائمه(علیهم السلام) نفرمودهاند که در آخرین لحظه به آنها خبر میدهند. بلکه فرمودهاند از دنیا نمیروند مگر از وصی خود مطلع شوند و این بیان، حاکی از تاکید است و منافاتی با این ندارد که ائمه(علیهم السلام) سالها قبل از رحلت خویش از نام وصی خود مطلع باشند.
اما در قسم دوم روایات که مضمونش چنین است: امام بعدی امامت خود را در آخرین لحظه زندگی امام قبلی میفهمد. باید گفت: دو مساله را نویسنده خلط کرده است. یکی امام بالقوه بودن و دیگری امام بالفعل شدن. اولی که خبر دادن از امام بودن یک امام است سالها قبل انجام میگیرد و چنان که از روایات گذشته معلوم شد از زمان پیامبر نام آنها برای همه ائمه(علیهم السلام) معلوم بود و از بدو تولد میدانست که امام است.
اما دومی که بر عهده گرفتن امامت و امام شدن است مورد اشاره این روایات است. یعنی راوی میپرسد شما چه وقت میفهمید امام شدهاید و این مسئولیت به شما منتقل شده است؟ آیا وقتی امام قبل در مسافتی بسیار دور از شما باشید، باید کسی خبر رحلت امام قبل را به شما بدهد تا بفهمید امام شدهاید یا به محض رحلت ایشان از امام شدن خود آگاه میشوید؟ امام در جواب میفرمایند: در لحظه آخر عمر امام قبل یعنی به محض رحلت ایشان من از امام بودن خود مطلع میشوم. پس هرگز سوال از اولی نیست که آیا شما میدانید امام بالقوه هستید و در آینده امام خواهید شد یا نه؟ برای اثبات این مطلب به چند روایت اشاره میکنیم:
محمد بن يحيى، عن محمد بن الحسين، عن صفوان قال: قلت للرضا(علیه السلام): أخبرني عن الامام متى يعلم أنه إمام؟ حين يبلغه أن صاحبه قد مضى أو حين يمضي؟ مثل أبي الحسن(علیه السلام) قبض ببغداد و أنت ههنا، قال: يعلم ذلك حين يمضي صاحبه، قلت: بأي شئ؟ قال: يلهمه الله.
حدثنا محمد بن الحسين عن علي بن أسباط عن الحكم بن مسكين عن عبيد بن زرارة و جماعة معه قالوا سمعنا أبا عبد الله(علیه السلام) يقول: يعرف الامام الذي بعده علم من كان قبله في آخر دقيقة تبقى من روحه.
حدثنا يعقوب بن يزيد عن علي بن أسباط عن بعض أصحابه عن أبيعبدالله(علیه السلام) قال: قلت: الامام متى يعرف إمامته وينتهي الامر إليه؟ قال: في آخر دقيقة من حياة الأول.
چنان که ملاحظه میشود سخن از انتقال علم و منتهی شدن امر به ایشان است و اینها قرینه فعلیت یافتن امامت است نه صرف اطلاع از این که امام خواهد شد.
نتیجه: این قسم از روایات نیز دلالت نمیکند که امامان از نام جانشینان خود اطلاعی نداشتند.
متن کتاب: و نتیجة لذلک فقد طرحت عدّة أسئلة فی حیاة أهل البیت و هی: کیف یعرف الإمام إمامته إذا مات أبوه بعیداً عنه فی مدینة أخری؟ و کیف یعرف أنه إمام إذا کان قد أوصی إلی جماعة؟ أو لمیوص أبداً؟ و کیف یعرف الناس أنه أصبح إماماً؟ خاصة إذا تنازع الأخوة الإمامة و ادعی کل واحد منهم الوصیة کما حدث لعدد من الأئمة فی التاریخ؟
شبهه پنجم: نویسنده در ادامه نتیجه میگیرد چون نام امامان معلوم نبود دستهای از سوالات در زمان ائمه(علیهم السلام) مطرح شد: امام امامت خود را چگونه میفهمید وقتی پدرش دور از او رحلت میکرد؟ و چگونه میفهمید او امام است وقتی به گروهی وصیت میکرد؟ یا اصلاً به کسی وصیت نمی کرد؟ و مردم چگونه میفهمیدند او امام شده است؟ به خصوص وقتی که برادران در امام بودن با هم درگیر میشدند و هر یک ادعای جانشینی میکرد؟
پاسخ: نویسنده به پنج سوال در دو دسته اشاره میکند، سه سوال اول مربوط به امام و دو سوال بعد مربوط به مردم است. سوال اول، چنان که گفتیم پرسش از زمان فعلیت یافتن امامت است و ربطی به آگاه بودن یا نبودن از نام ائمه ندارد. به عبارت دیگر تمام روایاتی که مرحوم صفار و مرحوم کلینی نقل میکنند، همه سخن از متی یعرف امامته است نه کیف یعرف امامته یعنی پرسش از زمان انتقال امامت است (فعلیت یافتن امامت) و این از غرض ورزی نویسنده است که برای اثبات ادعای واهی خود، روایتها را از «متی» به «کیف» تغییر داده و سوال دوم و سوم را نیز به امام نسبت داده است. هرگز این دو سوال برای امام مطرح نبوده است بلکه مشکل مردم بوده است.
اما در مورد پرسشهای مربوط به مردم، اولا گفتیم که لیست اسامی ائمه از معارف مشهور شیعه نبود که همه از آن اطلاع داشته باشند و اساسا خطرات موجود اجازه چنین تبلیغی را نمیداد. ثانیا تنها ذکر نام، مشکل را حل نمیکرد زیرا امکان جعل اسم همیشه وجود دارد. بنابراین، شیعیان روش فهمیدن امامت امام بعد را از ائمه(علیهم السلام) سوال میکردند و امامان نیز به فرا خور حال مخاطب روشهایی را بیان میکردند. مانند پرسیدن سوالات علمی، دیدن معجزه، خبر گرفتن از وصی و موارد دیگر. و بسیار ساده لوحانه است که گمان شود در جواب همه این پرسشگران باید امامان(علیهم السلام) تنها به ذکر نام امامان(علیهم السلام) بسنده میکردند و اگر روش دیگری را بیان میکردند نشان آن میبود که نام ائمه(علیهم السلام) معلوم نیست.
پس وجود این سوالات نیز نمیتواند دلیل بر نبود لیست اسامی ائمه باشد.
متن کتاب: روی الکلینی حدیثاً عن احد العلویین، و هو عیسی بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علیّ بن أبیطالب، قال: قلت له (أبيعبدالله(علیه السلام)) إن كان كون و لا أراني الله ذلك فبمن أئتم؟ قال: فأومأ إلى ابنه موسى(علیه السلام) قلت: فإن حدث بموسى حدث فبمن أئتم؟ قال: بولده، قلت: فإن حدث بولده حدث و ترك أخا كبيراً و ابناً صغيراً فبمن أئتم؟ قال: بولده، ثم قال: هكذا أبداً، قلت: فإن لمأعرفه و لاأعرف موضعه؟ قال: تقول: اللهم إني أتولى من بقي من حججك من ولد الامام الماضي، فإن ذلك يجزيك إن شاء الله.
و هذا الحدیث یدل علی عدم وجود قائمة مسبقة بأسماء الأئمة من قبل، و عدم معرفة علویّ امامیّ مثل عیسی بن عبدالله بها، و إمکانیة وقوعه فی الحیرة و الجهل، و لو کانت القائمة موجودة من قبل لأشار الامام إلیها.
شبهه ششم: نویسنده در ادامه روایتی را نقل میکند که در آن امام صادق(علیه السلام) نام امام بعد از خود را میبرد و در مورد امامان بعد از وی، بدون بردن نام آنها، میفرماید: امام بعد، فرزند امام قبل است. راوی میپرسد اگر او را نشناختم و جایش را ندانستم چه کنم؟ امام میفرماید: بگو خدایا من ولایت حجت تو را که فرزند امام قبل است میپذیرم. همین برایت کافی است. نویسنده از این روایت نتیجه میگیرد لیستی از اسامی ائمه وجود نداشته است و الا امام صادق(علیه السلام) از علویی این چنینی دریغ نمیکرد زیرا امکان داشت ایشان در حیرت و جهل گرفتار آید.
پاسخ: در مورد نتیجهگیری ایشان از این روایت چند نکته قابل ذکر است:
الف) عیسی بن عبدالله در رجال هیچ توصیفی ندارد بنابراین از بزرگان شیعه محسوب نمیشود تا گفته شود چرا امام برای چنین شخصی از لیست خبر نداده است.
ب) چگونه میتوان احادیثی را که در آنها لیست اسامی ائمه(علیهم السلام) بیان شده است، نادیده گرفت و نگفتن لیست را در این حدیث، دلیل نبودن لیست دانست. در حالی که بیان نکردن یک مطلب میتواند دلایل متعددی داشته باشد. یکی از آنها اجازه نداشتن برای گفتن آن است: حدثنا محمد بن همام ، قال : حدثنا حميد بن زياد ، قال : حدثني الحسن بن محمد بن سماعة ، عن أحمد بن الحسن الميثمي ، قال : حدثنا أبو نجيح المسمعي، عن الفيض بن المختار ، قال : " قلت لأبي عبد الله ( عليه السلام ) : ... جعلت فداك ، فقد كان لا أشك في أن الرحال تحط إليه من بعدك ، فإن كان ما نخاف وإنا نسأل الله من ذلك العافية فإلى من؟ فأمسك عني ، فقبلت ركبته ، وقلت : ارحم شيبتي ، فإنما هي النار، إني والله لو طمعت أن أموت قبلك ما باليت ، ولكني أخاف أن أبقى بعدك . فقال لي : مكانك ، ثم قام إلى ستر في البيت فرفعه ودخل فمكث قليلا ، ثم صاح بي : يا فيض ، ادخل ، فدخلت فإذا هو بمسجده قد صلى وانحرف عن القبلة ، فجلست بين يديه ، فدخل عليه أبو الحسن موسى(علیه السلام) و هو يومئذ غلام في يده درة ... فقال : هو صاحبك الذي سألت عنه ، قم فأقر له بحقه ، فقمت حتى قبلت يده و رأسه ، ودعوت الله له ، فقال أبو عبد الله ( عليه السلام ) : أما إنه لم يؤذن لي في المرة الأولى منك. فقلت : جعلت فداك ، أخبر به عنك ؟ قال: نعم ، أهلك و ولدك و رفقاءك.
ج) ممکن است کسی بگوید وقتی راوی میپرسد: فإن لم أعرفه و لا أعرف موضعه؟ یعنی اگر من او را نشناسم و جایش را ندانم چه کنم؟ چرا امام اسامی را نام نمیبرد تا مشکل حل شود؟ در جواب گوییم: راوی نمیپرسد: فإن لم أعلم اسمه و لا اسمائهم؟ تا اشکال شود که چرا امام نام همه امامان را نگفت تا راوی دچار این مشکل نشود و در حیرت نیفتد؟ بلکه نشناختن با علم به اسم هم ممکن است. یعنی امکان دارد انسان نام فردی را بداند اما او را نشناسد و نداند کجاست. راوی نیز همین را میپرسد که اگر من ندانم صاحب این اسم کیست و کجا باید دنبال او بگردم چه کنم؟ امام نیز جواب میدهد بگو: خدایا من ولایت حجت تو را که فرزند امام قبل است میپذیرم. همین برایت کافی است. پس اسم در این مرحله، مشکل راوی را حل نمیکند و اگر امام همه اسامی را هم بیان میکرد باز این پرسش جا داشت.
بنابراین اگر امام اسامی امامان را بیان نکرده است نه به این خاطر است که لیست موجود نبوده است بلکه به این دلیل است که پرسش راوی از چیز دیگری است.
متن کتاب: و بسبب غموض هویة الائمة اللاحقین لجماهیر الشیعة و الإمامیة فقد کانوا یسألون الائمة دائما عن الموقف الواجب اتخاذه عند وفاة أحد الأئمة. ینقل الکلینی و ابن بابویه و العیاشی حدیثاً عن یعقوب بن شعیب عن أبیعبدالله(علیه السلام) قال: إذا حدث على الامام حدث، كيف يصنع الناس؟ قال: أين قول الله عز وجل : فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم إذا رجعوا إليهم لعلهم يحذرون قال: هم في عذر ما داموا في الطلب و هؤلاء الذين ينتظرونهم في عذر، حتى يرجع إليهم أصحابهم.
شبهه هفتم: در این قسمت نویسنده روایتی را مطرح میکند که راوی از امام میپرسد اگر حادثهای برای یک امام پیشاید (امام از دنیا برود) مردم چه باید بکنند؟ و امام با استناد به آیه قرآن میفرماید: گروهی برای تحقیق از امام بعدی میروند و آنها در دوران تحقیق معذورند. و از این روایت نتیجه میگیرد که هویت امامان بعد مجهول بوده است و به همین دلیل شیعیان مدام میپرسیدند بعد از رحلت یک امام چه باید کرد.
پاسخ: اولاً چنان که بارها تکرار شد ما مدعی شهرت این روایات (نام همه ائمه(علیهم السلام)) در میان شیعیان نیستیم تا کسی اشکال کند پس چرا این سوالها را از امامان میپرسیدند؟ بلکه معتقدیم چنین احادیثی از اول وجود داشته است و گروهی از شیعیان از آن مطلع بودهاند.
ثانیاً چنان که در پاسخ شبهه قبل گفته شد این پرسش منافاتی با دانستن نام ائمه(علیهم السلام) ندارد. زیرا دانستن صرف یک اسم برای شناختن امام کافی نیست. بنابراین امام میفرماید بعد از رحلت هر امام باید گروهی برای تحقیق حرکت کنند و این میتواند شامل تحقیق از صاحب آن اسم هم باشد یعنی شیعیان بیایند و برای مثال ببینند امام موسی(علیه السلام) که قرار بود بعد از امام صادق(علیه السلام) امام شود کیست؟ کجاست؟ چگونه شخصیتی است؟ پس سوال از وظیفه مردم در قبال رحلت هر امام است، نه از نام هر امام تا گفته شود اگر ائمه نامها را گفته بودند این سوال پیش نمیآمد. همچنین سوال کلی است (إذا حدث على الامام حدث) نه این که جزئی باشد (إن حدث لک حدث) و جواب کلی نیز همین است که گفته شود بعد از رحلت هر امام بر مردم لازم است در مورد امام بعدی تحقیق کنند و خود این تحقیق برکات فراوانی برای شیعیان دارد مانند پی بردن به مقام علمی و معنوی امام و محکم شدن ایمانشان در اثر دیدن این مقامات مجال نیافتن افراد فرصت طلب برای جعل و سوء استفاده از این نامها و موارد بسیار دیگر. بنابراین دانستن نام منافاتی با تحقیق ندارد و حتی مرحله بعد از آن محسوب میشود و دلالتی بر نبودن لیست ندارد.
متن کتاب: و هناک روایة أخری مشابهة عن زرارة بن أعین الذی ابتلی بهذه المشکلة و مات بُعَید وفاة الأمام الصادق(علیه السلام) و لمیکن یعرف الأمام الجدید فوضع القرآن علی صدره و قال: اللهم اشهد أنی أثبت مَن یقول بإمامته هذا الکتاب. وقد کان زرارة من أعظم تلامیذ الإمامین الباقر و الصادق(علیهما السلام) و لکنّه لمیعرف خلیفة الإمام الصادق(علیه السلام) فارسل ابنه عبید الله إلی المدینة لکی یستطلع له الإمام الجدید. فمات قبل أن یعود إلیه ابنه، من دون أن یعرف من هو الإمام.
شبهه هشتم: نویسنده مدعی میشود روایتی وجود دارد که: زراره که از شاگردان بزرگ إمام باقر و امام صادق(علیهما السلام) است امام بعد از امام صادق(علیه السلام) را نمیشناخت و فرزند خود را به مدینه فرستاد تا اطلاعی از امام جدید بیاورد. اما قبل از آمدن فرزندش بدون آن که بفهمد امام بعدی کیست از دنیا رفت در حالی که قرآن را بر سینه خویش قرار داده و گفت: خدایا من قائل به امامت کسی هستم که این کتاب امامت او را ثابت میکند.
پاسخ: اولاً: این اشکال را نیز زیدیه بیش از هزار سال پیش مطرح کردهاند و شیخ صدوق در کتاب کمال الدین پاسخ آن را داده است و مانند بسیاری از موارد دیگر نویسنده بدون اشاره به پاسخ ایشان، تنها شبهه را مطرح میکند که نشان از مغرض بودن وی دارد و نشان میدهد وی بدنبال کشف حقیقت نیست.
ثانیاً: نویسنده مدعی جویای حقیقت، برای آن که ادعای خود را ثابت کند عبارت حدیث را تحریف کرده است متن حدیثی که نویسنده به آن آدرس داده است چنین است: حدثنا أبي رحمه الله قال : حدثنا محمد بن يحيى العطار ، عن محمد بن أحمد ابن يحيى بن عمران الأشعري ، عن أحمد بن هلال ، عن محمد بن عبد الله بن زرارة ، عن أبيه قال : لما بعث زرارة عبيدا ابنه إلى المدينة ليسأل عن الخبر بعد مضي أبي عبد الله عليه السلام فلما اشتد به الامر أخذ المصحف وقال : من أثبت إمامته هذا المصحف فهو إمامي.
چنان که ملاحظه میشود در متن روایت آمده: زراره فرزندش را فرستاده تا بداند در مدینه چه خبر است و این بدین معنی نیست که امام بعدی را بپرسد. پس آوردن «لکی یستطلع له الإمام الجدید» تحریف آشکار روایت است. و چنان که شیخ صدوق تصریح کرده است: و الخبر الذي احتجت به الزيدية ليس فيه أن زرارة لم يعرف إمامة موسى بن جعفر عليهما السلام وإنما فيه أنه بعث ابنه عبيدا ليسأل عن الخبر.
اما این پرسش جا دارد که اگر جست و جو از امام بعد نبوده از چه موضوعی بوده است؟
شیخ صدوق به روشنی پاسخ داده و چنین میفرماید: إن زرارة قد كان عمل بأمر موسى بن جعفر(علیهما السلام) و بإمامته و إنما بعث ابنه عبيدا ليتعرف من موسى بن جعفر(علیهما السلام) هل يجوز له إظهار ما يعلم من إمامته أو يستعمل التقية في كتمانه ، وهذا أشبه بفضل زرارة بن أعين وأليق بمعرفته.
بعد برای اثبات کلام خویش روایت صحیح السندی را نقل میفرماید: حدثنا أحمد بن زياد بن جعفر الهمداني رضيالله عنه قال: حدثنا علي ابن إبراهيم بن هاشم قال: حدثني محمد بن عيسى بن عبيد عن إبراهيم بن محمد الهمداني رضي الله عنه قال: قلت للرضا عليه السلام: يا ابن رسول الله أخبرني عن زرارة هل كان يعرف حق أبيك عليه السلام؟ فقال: نعم، فقلت له: فلم بعث ابنه عبيدا ليتعرف الخبر إلى من أوصى الصادق جعفر بن محمد عليهما السلام؟ فقال : إن زرارة كان يعرف أمر أبي عليه السلام و نص أبيه عليه وإنما بعث ابنه ليتعرف من أبي عليه السلام هل يجوز له أن يرفع التقية في إظهار أمره ونص أبيه عليه وأنه لما أبطأ عنه ابنه طولب باظهار قوله في أبي عليه السلام فلم يحب أن يقدم على ذلك دون أمره فرفع المصحف و قال : اللهم إن إمامي من أثبت هذا المصحف إمامته من ولد جعفر بن محمد عليهما السلام.
راوی که از وکلای امام رضا(علیه السلام) است از ایشان شبهه زیدیه را سوال مینماید و میتوان فهمید در همان زمان زیدیه این مطلب را شایع کرده بودند وامام با رد صریح این مطلب، حقیقت را بیان میفرمایند و معلوم میشود زراره فرزند خویش را فرستاد تا ببیند اجازه هست امام بعد را بیان کند یا به دلیلهایی مانند خفقان، نام امام، هنوز باید مخفی بماند و چون خبری نیامد بدون بیان آنچه میدانست، رحلت کرد.
نتیجه: این روایت هیچ دلالتی بر مدعای نویسنده ندارد بلکه قرینه مستندی در دست است که بر خلاف آن دلالت میکند.
متن کتاب: وتقول روايات عديدة يذكرها الكليني في الکافی و المفيد في الإرشاد و الطوسي في الغيبة، ان الإمام الهادي أوصى في البداية إلى ابنه السيد محمد، و لكنه توفي في حياة أبيه، فأوصى للإمام الحسن(علیه السلام) و قال له: لقد بدا لله في محمّد كما بدا في إسماعيل ... يا بنيّ أحدث لله شكرا فقد أحدث فيك أمراً، أو نعمة.
شبهه نهم: نویسنده مدعی شده در کتاب شریف کافی و ارشاد و غیبت طوسی روایات متعددی هست که امام هادی(علیه السلام) اول به فرزندش سید محمد وصیت کرده بود اما ایشان در زمان حیات پدر از دنیا رفت بعد به امام حسن(علیه السلام) وصیت کرد و به ایشان فرمود: برای خداوند در مورد محمد بدا حاصل شد همان گونه که برای اسماعیل بدا حاصل شد ... ای پسرم خدا را شکر کن برایت امر یا نعمتی را ایجاد کرد.
پاسخ: اولا دوباره یاد آور میشویم که مسئله بدا در امامت یکی از بحثهای بسیار قدیمی است و چنان که اشاره خواهد شد دانشمندان سابق شیعه مانند شیخ صدوق (م381) و شیخ مفید (م413) در مورد آن بحث کردهاند و اشکالات را پاسخ دادهاند. اما مانند موارد قبل نویسنده هیچ اشارهای به آنها نکرده است و چنان وانمود میکند که نکته جدیدی یافته است.
حال برای آنکه پاسخ کاملا روشن شود مطلب را کمی به تفصیل ذکر میکنیم:
شناختن امام هر عصر، بعد از رحلت امام قبل، یکی از دغدغههای مهم شیعیان بوده است. امامان(علیهم السلام) برای راهنمایی آنها نشانههایی را بیان کردهاند. یکی از این نشانها، فرزند ارشد امام قبل بودن است.
1) محمد بن يحيى ، عن أحمد بن محمد ، عن ابن أبي نصر قال : قلت لأبي الحسن الرضا(علیه السلام): إذا مات الامام بم يعرف الذي بعده؟ فقال للامام علامات منها أن يكون أكبر ولد أبيه و يكون فيه الفضل و الوصية.
2) علي بن إبراهيم ، عن محمد بن عيسى ، عن يونس ، عن أحمد بن عمر ، عن أبي الحسن الرضا(علیه السلام) قال: سألته عن الدلالة على صاحب هذا الامر، فقال: الدلالة عليه: الكبر و الفضل و الوصية.
3) محمد بن يحيى، عن أحمد بن محمد، عن أبي يحيى الواسطي، عن هشام بن سالم، عن أبي عبد الله(علیه السلام) قال: إن الامر في الكبير ما لم تكن فيه عاهة.
و همین نشان باعث شد مردم بعد از رحلت امام صادق(علیه السلام) به سراغ فرزند بزرگ ایشان عبدالله بروند.
ـ محمد بن يحيى ، عن أحمد بن محمد بن عيسى ، عن أبي يحيى الواسطي ، عن هشام بن سالم قال : كنا بالمدينة بعد وفات أبيعبدالله(علیه السلام) أنا و صاحب الطاق و الناس مجتمعون على عبدالله بن جعفر انه صاحب الامر بعد أبيه، فدخلنا عليه أنا و صاحب الطاق و الناس عنده و ذلك أنهم رووا عن أبي عبد الله عليه السلام أنه قال: إن الامر في الكبير ما لم تكن به عاهة.
همین ملاک را امام هادی(علیه السلام) نیز فرموده است:
- علي بن محمد، عن محمد بن أحمد القلانسي، عن علي بن الحسين بن عمرو، عن علي بن مهزيار قال: قلت لأبيالحسن(علیه السلام): إن كان كون و أعوذ بالله فإلى من؟ قال: عهدي إلى الأكبر من ولدي.
و از آنجایی که ابوجعفر محمّد فرزند بزرگ امام هادی(علیه السلام) بود بعضی از شیعیان گمان میکردند امام هادی(علیه السلام) به ایشان اشاره و وصیت میکند و امید داشتند وی امام گردد. لذا بعد از رحلت سید محمّد دچار تشویش شدند.
ـ سعد، عن علي بن محمد الكليني، عن إسحاق بن محمد النخعي، عن شاهويه بن عبدالله الجلاب، قال: كنت رويت عن أبي الحسن العسكري عليه السلام في أبي جعفر ابنه روايات تدل عليه، فلما مضى أبو جعفر قلقت لذلك، و بقيت متحيرا لا أتقدم و لا أتأخر، و خفت أن أكتب إليه في ذلك، فلا أدري ما يكون. فكتبت إليه أسأله الدعاء وأن يفرج الله تعالى عنّا في أسباب من قبل السلطان كنا نغتم بها في غلماننا. فرجع الجواب بالدعاء، و ردّ الغلمان علينا. و كتب في آخر الكتاب: أردت أن تسأل عن الخلف بعد مضي أبي جعفر، و قلقت لذلك، فلا تغتم فإن الله لا يضل قوما بعد إذ هداهم حتى يبين لهم ما يتقون. صاحبكم بعدي أبومحمد ابني، و عنده ما تحتاجون إليه يقدم الله ما يشاء و يؤخر ما يشاء ما ننسخ من آية أو ننسها نأت بخير منها أو مثلها قد كتبت بما فيه بيان و قناع لذي عقل يقظان.
با رحلت سید محمّد این گمان و امید رفع شد و حکم الهی برای همه روشن گردید.
علي بن محمد ، عن إسحاق بن محمد ، عن أبي هاشم الجعفري قال : كنت عند أبي الحسن عليه السلام بعد ما مضى ابنه أبوجعفر و إني لأفكر في نفسي أريد أن أقول : كأنهما أعني أبا جعفر وأبا محمد في هذا الوقت كأبي الحسن موسى وإسماعيل ابني جعفربن محمد عليهم السلام وإن قصتهما كقصتهما، إذ كان أبو محمد المرجى بعد أبي جعفر(علیه السلام) فأقبل عليّ أبوالحسن(علیه السلام) قبل أن أنطق فقال: نعم يا أبا هاشم بدا لله في أبيمحمّد بعد أبيجعفر ما لم يكن يعرف له، كما بدا له في موسى بعد مضي إسماعيل ما كشف به عن حاله و هو كما حدثتك نفسك و إن كره المبطلون، و أبومحمد ابني الخلف من بعدي ، عنده علم ما يحتاج إليه و معه آلة الإمامة.
بنابراین عدهای تنها از روی قوائد کلی به چنین نتیجهای رسیده بودند و بدایی که در روایت آمده به معنای تغییر حکم الهی در امامت نیست بلکه روشن شدن حکم خدا برای آنها و همه شیعیان است.
شیخ طوسی در این مورد چنین مینویسد: ما تضمن الخبر المتقدم من قوله: بدا لله في محمّد كما بدا له في إسماعيل معناه: ظهر من الله و أمره في أخيه الحسن ما زال الريب و الشك في إمامته، فإن جماعة من الشيعة كانوا يظنون أن الامر في محمد من حيث كان الأكبر، كما كان يظن جماعة أن الامر في إسماعيل بن جعفر دون موسى عليه السلام فلما مات محمد ظهر من أمر الله فيه، و أنه لمينصبه إماما، كما ظهر في إسماعيل مثل ذلك لا أنه كان نص عليه ثم بدا له في النص على غيره، فإن ذلك لا يجوز على الله تعالى العالم بالعواقب.
پس هیچ روایتی که به امامت سید محمد دلالت کند وجود ندارد. بلکه روایات صریح بر خلاف آن وجود دارد:
علي بن محمد، عن جعفر بن محمد الكوفي، عن بشار بن أحمد البصري، عن علي بن عمر النوفلي قال: كنت مع أبيالحسن عليه السلام في صحن داره، فمر بنا محمّد ابنه فقلت له: جلعت فداك هذا صاحبنا بعدك؟ فقال: لا، صاحبكم بعدي الحسن.
با توجه به مطالب بیان شده معلوم میشود ادعای نویسنده مبنی بر وصیت ابتدایی امام هادی(علیه السلام) به سید محمد و تغییر آن به امام حسن(علیه السلام) کذب محض است و هیچ روایتی در این خصوص به غیر از روایات کلی (فرزند بزرگ امام قبل) وجود ندارد و معنای بدا آشکار شدن اشتباه بودن گمان مردم است.
پس هرگز حاصل شدن این بدا، ادعای ایشان را که امام قبل نام امام بعد را نمیدانسته است ثابت نمیکند در مورد این بدا در ادامه نیز سخن خواهیم گفت.
مطلب دیگری که نویسنده به آن اشاره میکند عبارت «يا بني أحدث لله شكرا فقد أحدث فيك أمرا» است.
محمد بن يحيى و غيره، عن سعد بن عبدالله، عن جماعة من بنيهاشم منهم الحسن بن الحسن الأفطس أنهم حضروا يوم توفي محمد بن علي بن محمد، باب أبي الحسن يعزونه و قد بسط له في صحن داره و النساء جلوس حوله، فقالوا: قدرنا أن يكون حوله من آل أبي طالب و بني هاشم و قريش مائة و خمسون رجلا سوى مواليه و سائر الناس إذ نظر إلى الحسن بن علي قد جاء مشقوق الجيب، حتى قام عن يمينه و نحن لا نعرفه، فنظر إليه أبو الحسن(علیه السلام) بعد ساعة فقال: يا بني أحدث لله عز وجل شكرا، فقد أحدث فيك أمرا، فبكى الفتى و حمد الله و استرجع، و قال: الحمد لله رب العالمين و أنا أسأل الله تمام نعمه لنا فيك و إنّا لله و إنّا إليه راجعون، فسألنا عنه، فقيل: هذا الحسن ابنه، و قدرنا له في ذلك الوقت عشرين سنة أو أرجح ، فيومئذ عرفناه و علمنا أنه قد أشار إليه بالإمامة و أقامه مقامه.
نویسنده میخواهد چنین القا کند که منظور از فقد احدث فیک امرا، واقع شدن امامت در ایشان به دلیل رحلت برادر است. حال باید دید منظور از فقد احدث فیک امرا، چیست؟ و تا چه حد نویسنده در این ادعا صادق است.
1) در شرح أصول كافي مولي محمد صالح مازندراني چنین آمده است: قوله ( فقد أحدث فيك أمرا ) حيث أمات محمدا و قد ظن الشيعة أنه امام بعد أبيه فاظهر الإمامة فيك و خصها بك و رفع الاختلاف بينهم و هذه نعمة عظيمة توجب الشكر.
2) در تعلیقه بر بحار نیز محمد باقر بهبودی میفرماید: الأصح ان يقال : أحدث فيك أمرا : أي لطفا و نعمة ، و ذلك لان المعروف بين شيعتنا بنص الباقر عليه السلام أن الإمامة في الولد الأكبر ، و لو لم يمض أبو جعفر أخوك الأكبر ، لاختلف فيك الشيعة كما اختلفوا بعد أبي عبد الله الصادق عليه السلام. واما جعل الإمامة فهو بإرادة الله عز وجل ، وقد اخذ ميثاق كل واحد منهم عليهم السلام في الذر ، ليس للامام الماضي فيه صنع، والمراد بالبداء هو ما يرجع إلى نحو ما قلنا.
3) آیت الله شيخ لطف الله صافي نیز چنین میفرماید: لو لم نقل بأنه ومثله من الأحاديث من متشابهاتها فلا ظهور له على أن محمد بن علي عليه السلام كان منصوصا عليه بالإمامة فبدا لله فيه قبل موته فأماته أو بدا لله فيه بعد موته فأقام مقامه أخاه أبا محمد عليه السلام كما أنه لا دلالة له على أن مولانا أبا محمد لم يكن منصوصا عليه قبل موت أخيه أبى جعفر فلما توفى اخوه جعله الله تعالى خليفة لأبيه ونصبه إماما للناس بعده فهذا الاحتمال لا يستظهر من الخبر . مضافا إلى أنه يرده الأحاديث الصحيحة الصريحة على أن أبا محمد كان منصوصا عليه بالإمامة من الله تعالى ومن النبي صلى الله عليه وآله ومن أجداده الطاهرين قبل ولادته و ولادة أخيه محمد . ان قلت : نعم لا دلالة لهذا الخبر على أن محمدا كان منصوصا عليه بالإمامة الا انه لاشك في دلالته على وقوع بدا فيه إذا فما هو ؟ وما المراد من الامر في قوله فقد أحدث فيك أمرا . قلت : ان يكون المراد من احداث الامر اظهار امامة مولانا أبى محمد عليه السلام لمن يظن أخاه أبا جعفر خليفة لأبيه وليس معنى ذلك أن الله تعالى توفاه لاظهار هذا الامر بل المراد ان بطلان هذا الظن كان أمرا يترتب على موته فأسند احداثه إلى الله تعالى لاسناد سببه و هو موته إليه.
با توجه به متن حدیث و کلام این بزرگان معلوم میشود امام حسن عسکری(علیه السلام) در اثر رحلت برادر گریبان چاک کرده و بسیار نارحت بود. پدر ایشان برای آرامش دلش فرمودند: ای پسرم تو باید خدا را شکر کنی زیرا هرچند مرگ برادر بسیار سخت و دردناک است اما مرگ ایشان باعث شد شیعیان در زمان تو دچار حیرت یا گمراهی نشوند و این برای تو نعمت بزرگی است زیرا تمام هدف و همت امام در هر عصری هدایت مردم و جلوگیری از گمراه شدن آنها است. پس نعمتی که برای امام ایجاد شده هدایت یافتن مردم و عدم اختلاف آنها در امامت بعد از امام هادی(علیه السلام) است نه اصل امام شدن امام حسن(علیه السلام) زیرا این مطلب از ازل معلوم و لایتغیر بود.
از این بیان معلوم میشود منظور از روایت زیر نیز همین است:
علي بن محمد ، عن إسحاق بن محمد ، عن محمد بن يحيى بن درياب قال : دخلت على أبي الحسن عليه السلام بعد مضي أبي جعفر فعزيته عنه و أبو محمد عليه السلام جالس فبكى أبو محمد عليه السلام ، فأقبل عليه أبو الحسن عليه السلام فقال له: إن الله تبارك وتعالى قد جعل فيك خلفا منه فاحمد الله.
یعنی خداوند در عوض از دنیا بردن برادرت چیزی برای تو قرار داد و آن رفع فتنه از شیعیان بود پس سپاس خدای را بجای آور.
از مطالب بیان شده معلوم میشود بدا در اسماعیل نیز مانند سید محمد بوده است و دلالتی بر تغییر امامت ندارد.