یخزده خونِ تو رَگام، میلرزه بیتو، دست و پام
مثل یه آدم برفیام که یخ زده حتی صِدام
تو سرزمینِ قلب من، هزار ساله زمستونه
از مُژههام قندیلِ اشک میزنه کمکم جوونه
خورشید من، بدون تو اَبرا چه حالی میکنن
میغرن وُ عُقدَشونو اینجوری خالی میکنن
رو سرِ این آوارهها، تیرِ تگرگو میبارن
رو لب باغچههای ما، بارونِ مرگو میبارن
دقیقههای زیرِ صِفر، بعد تو بغضشون شکست
برفِ هزارسالهی غم رو بَر و دوشِ ما نشست
کی گفته که برفِ زمون، خاطره رو پاک میکنه
بعد هزار سال هنوزم، عشق تو کولاک میکنه
ماهیِ انتظار تو، یخ زده تو حوضِ چشام
باید یخا رو بشکنم تا بدونی که چشم بِرام
دستای یخبستهی من، هنوز تو خوابِ آتیشن
نگو که آدم برفیا، عاشق خورشید نمیشن