کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

چشم بینا

محسن کرمی

17 خرداد 1388 ساعت 16:12


حمید نوجوانی 23 ساله و شغل او بازیگری در فیلم است. او توانسته است در عرض 3 سالی که نقش بازی می کند، به مهارت هایی در این شغل دست یابد و درآن رشد نماید.
فیلمی سینمایی در رابطه با زندگی علی بن مهزیار در دست ساخت است و حمید نقش علی بن مهزیار را بازی می کند. او مدتی است که فریفته دختری به نام مریم شده است که قبلاً در فیلم دیگری که حمید نیز درآن بازی کرده، نقش ایفا نموده است. مادر حمید به ازدواج این دو راضی نیست. زیرا معتقد است باید یک زوج دارای فرهنگ و اعتقادات نزدیک به هم باشند و چون مریم و خانواده او از دین فاصله گرفته اند، مریم نمی تواند برای حمید که از خانواده ای با ایمان است، همسر مناسبی باشد. ولی حمید که سخت به مریم علاقه دارد با این نگرش مخالف است و عشق دو سویه را تنها راه تفاهم و خوشبختی یک زوج می داند. حمید مادر را مجبور می کند با هم به خواستگاری مریم بروند. پدر مریم که دارای کارخانه ای نسبتاً وسیع است، معتقد است باید حمید به دنبال بازی در نقش دیگر و فیلم دیگری باشد. مریم نیز چنین اعتقادی دارد و به حمید پیشنهاد می دهد که در فیلمی که او نیز می خواهد در آن بازی کند و بزودی کلید خواهد خورد، نقشی جستجو نماید، چرا که هم بر اعتبار و هم بر درآمد او بسیار بیشتر از فیلم تاریخی علی بن مهزیار می افزاید. تهیه کننده این فیلم نیز پیشنهادی برای بازی در فیلم به حمید داده است، اما چون می خواهد در فیلم علی بن مهزیار بازی کند، آن را ردّ کرده است. حمید قرارداد محکمی با تهیه کننده فیلم علی بن مهزیار نبسته است و قرار نیست به اندازه حق خود از آنان حقوق دریافت نماید، پس او می تواند به راحتی از این نقش صرف نظر کند، ولی معتقد است چون داستان این فیلم مرتبط با امام زمان(عج) است نباید آن را رها نماید.
پس از خواستگاری، مادر دلیل مخالفت خود را با این ازدواج دوباره مطرح می کند و حمید معتقدات عشقی که بین این دو وجود دارد، اعتقادات مریم را به اعتقادات او نزدیک خواهد نمود. حمید بر تصمیم ازدواج خود با مریم تأکید می کند و مادر که سخت نگران اوست، از دست او دلگیر می شود.
حمید باید برای مدتی همراه اکیپ فیلم سازی به مسافرت بروند. او بدون خداحافظی از مادر خود، سفر خود را آغاز می کند. اگر چه هنوز همه صحنه های ابتدایی فیلم علی بن مهزیار فیلم برداری نشده است، قرار است اکنون صحنه آخر که مهمترین صحنه است فیلم برداری شود. به نظر کارگردان این فیلم موفقیت در فیلم برداری از این صحنه، موفقیت کامل پروژه این فیلم را تضمین می کد؛ به همین دلیل در اوایل کار باید این قسمت فیلم برداری شود.
همه با هم به سوی دشتی می روند که تپه هایی اطراف آن را احاطه کرده است. آنان در دل دشت چادری سبز و بزرگ بر پا می کنند و به سوی یکی از تپه های اطراف آن می آیند تا حمید در نقش علی بن مهزیار به همراه جوان عربی که هر دو اسبی را به همراه خود دارند، پیاده از بالای تپه به سوی آن چادر، که مثلاَ چادر امام زمان(عج) است، حرکت کنند. کارگردان فیلم تاکید دارد که حمید برای هر چه بهتر بازی کردن در این نقش باید سعی کند این احساس در او تجلّی یابد که عاشق امام زمان(عج) است و این عشق در لحن گفتار و حرکات و رفتار او نمود پیدا کند.
حمید هر چه تلاش می کند نمی تواند از فکر آن دختر بیرون آید. چند بار صحنه ابتدای این سکانس گرفته می شود، اما موفقیت آمیز نیست و کارگردان آن را نمی پسندد.
مادر حمید به تلفن همراه او زنگ می زند. او که سخت از دست مادر عصبانی است، با شنیدن صدای مادر، تلفن را قطع می کند. او دوباره آماده می شود تا نقش را اجرا کند.
از پشت تپه به بالای تپه می آیند و از تپه به سوی چادر حرکت می کنند. جوان عرب با او صحبت می کند. صحبت ها همه از علاقه به آن امام است و اینکه علاقه به او باید در تمام وجود انسان رخنه کند تا اشتیاق حقیقی به دیدار آن امام حاصل شود و این علاقه موجب می شود، تمام رفتار انسان به گونه ای باشد که امام بپسندد....
دوربین فیلم برداری در داخل ماشینی است که به موازات آنان حرکت می کند. تلفن همراه یکی از همراهان فیلم بردار زنگ می زند. کارگردان فیلم را قطع می کند و با عصبانیت به او پرخاش می نماید که چرا تلفن خود را خاموش نکرده است تا در این لحظه حساسی فیلم را خراب کند. حمید به یاد مادرش می افتد و حرف های او و اینکه دقایقی قبل تلفن او را قطع کرده است. به چادر نگاه می کند، پاهای او می لرزد و بر زمین می نشیند. حمید به سوی تپه باز می گردد. دیگر توان بازی کردن ندارد. از تهیه کننده می خواهد که عذر او را بپذیرد و فرد دیگری را برای این نقش انتخاب کند، زیرا خود را لایق این نقش نمی داند. تهیه کننده باور ندارد که حمید راست می گوید و آن را بهانه می داند، ولی با اصرار حمید می پذیرد به این شرط که از او خسارت بگیرد. حمید پیاده در دل تپه ها به سوی جاده ای می رود تا از آنجا به شهر رود.
تهیه کننده با شخصی تلفنی تماس می گیرد و از او می خواهد که هر چه سریعتر شخصی یا اشخاصی را بیابد که بتوانند به خوبی در نقش علی بن مهزیار بازی کنند. پس از مدتی اتوبوسی پر از بازیگر و نابازیگر می رسد و کارگردان و تهیه کننده از بین آنان یک نفر را انتخاب می کنند. او توجیه می شود و فیلم برداری آغاز می گردد. با شروع فیلمبرداری ماشینی که در آن دوربین قرار دارد پنچر می شود. از ماشین دیگری نیز نمی توانند استفاده کنند. سعی می کنند آن ماشین را پنچرگیری کنند.
حمید به خانه می آید و از او عذرخواهی می کند و از او خواهش می کند که به ازدواج این دو رضایت دهد و می گوید که تنها در صورت رضایت مادر، او به این ازدواج تن خواهد داد. مادر از او می خواهد با دختر صحبت کند و این دید را در صحبت های خود داشته باشد که آیا آن دو می توانند به گونه ای زندگی کنند که امام زمان(عج) آن زندگی را بپسندد یا نه. حمید با مریم در منزل آنان قرار می گذارند و با هم صحبت می کنند. انتظارات و اعتقادات مریم به گونه ای است که حمید مجاب می شود که در صورت ازدواج با هم، مسیر زندگی آنان تنها تلاش به سوی رفاه و اعتبار خواهد و با مریم نمی توان یک زندگی با ایمان داشت.... حمید از این ازدواج منصرف می شود و به سوی صحنه فیلم برداری می آید تا با تهیه کننده در رابطه با پرداخت خسارت صحبت نماید.
تهیه کننده سخت عصبانی است و همه عوامل در آنجا خسته اند. هر بار که می خواسته اند فیلم برداری این سکانس آخر را آغاز نمایند، مشکلی فنّی برای آنان پیش آمده است. بازیگر نقش علی بن مهزیار را چندین بار تغییر داده اند، امّا باز هم مشکلاتی پیش آمده است که مانع ادامه فیلم برداری شده است. کارگردان از تهیه کننده می خواهد که حمید این نقش را اجرا کند، شاید اینبار با مشکلی روبرو نشوند. تهیه کننده و حمید، هردو می پذیرند. حمید حس می گیرد و فیلم برداری آغاز می شود جوان عرب با علی بن مهزیار صحبت می کند. صحبت از عشق است و عشق و مسیری که عاشق حقیقی باید بپیماید و به سوی چادر مخصوص با موفقیت حرکت می کنند کارگردان بسیار راضی به نظر می رسد.




کد مطلب: 184

آدرس مطلب :
https://www.ayandehroshan.ir/story/184/چشم-بینا

آینده روشن
  https://www.ayandehroshan.ir