تاریخ انتشارشنبه ۲۰ تير ۱۳۸۸ ساعت ۱۳:۰۹
کد مطلب : ۳۰۵
۰
plusresetminus
گونه‌يابي نجات در سنت ديني مسيحيت / مهراب صادق‌نيا
مقدمه
مفهوم نجات از جمله مفاهيم پردامنه و پركاربرد در متون ديني مسيحيت است؛ مفهومي كه در اديان هم‌سنخ با مسيحيت كاملاً آخرت‌شناسانه به شمار مي‌رود و بخش عمده و اصلي مباحث مربوط به موعودگرايي در اديان است. اما در خصوص مسيحيت نمي‌توان نجات را به تمام معنا مفهومي اين گونه دانست و عيساي منجي را به معناي نجات‌گري از سنخ نجات‌بخش‌هاي ديگر اديان برشمرد و نجات را در فضاي مطالعاتي مسيحيت، مفهومي به كلي آخرت‌شناسانه دانست.
در الهيات سنتي مسيحي مي‌توان به دو سنخ نجات و به تبع آن دو معنا براي منجي دست يافت: يكي از آن دو گونه، نجات سيال و غير زمان‌مندي است كه گرچه اصل مهم و پردامنه‌اي در ميان اصول ايماني مسيحيت به شمار مي‌رود، معناي آخرت‌شناسانه ندارد و با موضوع موعودباوري در ارتباط نيست و وقتي از عيسي به عنوان منجي در اين معنا ياد مي‌كنند، معمولاً مباحث آن را در مقوله مسيح‌شناسي مي‌گنجاند و معناي آخرت‌شناسانه ندارد. اين نجات پديده‌اي كاملاً ماشيني است و به صرف وجود و شخصيت عيسي و ميانجي‌گري‌اش بين انسانِ مورد خشم خدا و خود خدا و خلق آشتي برقرار مي‌كند؛ بي‌آن‌كه لازم باشد كاري شاهانه و يا پيامبرانه انجام دهد. به همين دليل رواتر آن است كه عيسي در اين معنا ميانجي خوانده شود، نه منجي.
اما در گونه دوم، نجات با عمل‌كرد عيسي در ارتباط است و رهايش، صرفاً يك پديده ماشيني نيست بلكه حاصل تلاش پيامبرگونه عيسي است. اين نجات مفهومي كاملاً آخرت‌شناسانه دارد و موعودباوري مسيحي بر همين معناي نجات استوار است.
مهم‌ترين تمايز ميان اين دو نجات در مبدأ آنهاست، يعني موقعيتي كه رهايي از آن‌جا آغاز مي‌شود. در گونه نخست و از ديدگاه كاتوليك رومي، نجات به معناي رهايي از تقصير و يا گناه و رهايي از پي‌آمدهاي آن در اين جهان و حيات اخروي است. به بيان روشن‌تر، رهايي از طبيعت فاسدي كه بر اثر گناه آدم همه انسان‌ها بدان گرفتار شده‌‌اند.
از نگاه پروتستان‌هاي كلاسيك، نجات به معناي رهايي از قانون و قدرت اضطراب‌آور و محكوم كننده است، يعني رهايي از شريعت موسي. اما پروتستان‌هاي آزادانديش معتقدند نجات به معناي رهايي از گناهان خاص و سير صعودي به سمت تكامل اخلاقي است. نگاهي با تأمل به تعريف‌هاي ارائه شده از نجات روشن مي‌كند كه اين الهيات مبتني بر محكوميت ازلي و مرگ و گناه آغازين انسان است. همه با طبيعتي آلوده زاده مي‌شوند، طبيعتي كه مانع از رسيدن آنان به كمال است و وجودش قانون حتمي را الزام مي‌دارد.
اما در گونه دوم به شكلي اجماعي توافق دارند كه نجات‌بخشي عيسي، در حقيقت نجات از پراكندگي، ظلم و نابساماني است؛ امري كه درسايه تشكيل حكومتي مركزي صورت مي‌پذيرد.
براي تبيين بيشتر هر يك از اين دو نجات لازم است مفاهيم اوليه و پيش‌فرض‌هاي هركدام از اين دو معنا مورد توجه قرار گيرد:
الف) نجات غيرآخرت‌شناسانه
نجات در اين معنا بر دو پيش‌فرض مهم مبتني است:
1. محكوميت ازلي
دانش‌مندان يهودي اتفاق كرده‌اند كه طبيعت آدمي به دنبال نافرماني نياي خود از آن حالت ملكوتي به در آمده و آلوده شده است. از نگاه آنان گناه آدم و حوا در باغ عدن بر همه نسل‌هاي بعد از آنان اثر گذاشته است و اين نسل‌ها هميشه بار گناه اجداد خود را بر دوش مي‌كشند و هر انساني كه زاده مي‌شود با محكوميت ناشي از گناه آدم ابوالبشر به دنيا مي‌آيد؛ محكوميتي كه از آن به «گناه اصلي» يا «گناه نخستين» ياد مي‌كنند.
پولس، نخستين‌بار يعني سالياني پس از بر صليب شدن عيسي، انديشه گناه نخستين و يا محكوميت ازلي را مورد تأكيد و توجه قرار داد. بر اساس آن، الهياتي پايه‌ريزي گرديد كه به نجات ختم مي‌شود؛ الهياتي كه در كلمات عيسي هيچ اشاره‌اي به آن نشده و از جانب او مورد تأييد قرار نگرفته است. احتمالاً مي‌توان پذيرفت كه پولس با پيشينه‌اي كه از او گزارش شده است آموخته‌هاي يهودي‌اش را به كار گرفته تا زنجيره‌اي از اصول الهياتي را به هم گره زند كه بر اساس آن، انسان‌ها ذاتاً به گناه و آثار آن محكومند و به نجات‌بخشي رهابخش از اين طبيعت فاسد، بسيار نيازمندند.
تفسيرهاي متفاوتي بر انديشه محكوميت ازلي وجود دارد؛ در تفسيري كاملاً افراطي گروهي چون اريگن معتقدند هر انساني كه به دنيا مي‌آيد، به همان گناهي متهم است كه انسان قبل از او انجام داده، چون از او به دنيا آمده است؛ بدان معنا كه همه انسان‌ها به گناه آدم ابوالبشر گناه‌كارند و به همان گناه او گناه‌كار شناخته مي‌شوند. دسته‌اي ديگر معتقدند مراد پولس از محكوميت ازلي آن است كه انسان‌ها بي‌آن‌كه درگناه جد خود شريك باشند و به آن گناه‌كار شوند، طبيعت گناه‌آلود‌ه جد خود را به ارث برده‌اند؛ طبيعت فاسدي كه سبب شد جدّ آنان به دام شيطان بيفتد. بر اين اساس، همه‌ انسان‌ها چونان جد خود نمي‌توانند خود را از گناه باز دارند. بر معناي اين تفسير از انديشه پولس، انسان بر اثر گناهي كه جدّ او مرتكب شد، از نظر معنوي و اخلاقي چنان ضعيف شده كه با هر وسوسه‌‌اي ناخواسته به دام شيطان فرو مي‌غلتد؛ بدين‌سان او اگر چه ذاتاً گناه‌كار و محكوم نيست، ضعيف و ناتوان است و به سهولت گناه مي‌كند. اما در تفسير سوم از مراد پولس، نگاه متعادل‌تري مي‌يابيم. بر اساس اين تفسير در آزموني كه خدا براي همه انسان‌ها در باغ عدن برگزار كرد، آدم ابوالبشر به عنوان فرد اَتمّ و اكمل و به نيابت از همه آنها حضور يافت؛ پيروزي او نشانه توفيق همه بود و شكست او نيز در معناي شكست جمله آنان. با اين حال او از آزمون الهي ناتوان و سرشكسته بيرون آمد و به همين شكل ناتواني و شكست فردفرد آدميان را عيان كرد. به اين صورت، طبيعت فاسد و محكوميت ازلي را به همه نسل‌ خود سرايت داد.
به هر گونه كه مراد پولس از محكوميت ازلي انسان را تفسير كنيم، كلامي را از عيسي در همراهي‌اش نمي‌توان جست. با اين حال، اين انديشه او در الهيات مسيحي چنان ريشه دواند كه سالياني پس از وي در اعتقادنامه‌هاي معتبر شوراهاي مسيحي به منزله اصلي مهم گنجانده شد. براي مثال، در اعتقادنامه شوراي ترنت آمده است:
اگر كسي ادعا كند كه گناه آدم فقط به خودش صدمه رساند و به فرزندانش آسيبي نرساند، يا عدالت و تقدسي كه از طرف خدا داشت، فقط از دست خودش رفت نه از دست ما... چنين كسي ملعون است.
در انديشه محكوميت ازلي پولس، مرگ نيز از پي‌آمدهاي همان گناه آدم ابوالبشر به شمار مي‌رود. او معتقد است: «زيرا كه مزد گناه مرگ است.» و به صراحت فزون‌تري اعلام مي‌كند: «... به وساطت يك آدم گناه داخل جهان شد و به (وسيله) گناه، مرگ»، بر پايه انديشه پولس اگر آدم گناه نمي‌كرد، هرگز نمي‌مرد و نسل او نيز به عقوبت مرگ گرفتار نمي‌شدند. گناه آدم انسان را به راهي كشاند كه پاياني جز مرگ ندارد.
احتمالاً در اين مسئله نيز پيشينه يهودي پولس در سازمان‌دهي اين الهيات او را ياري كرده است؛ چه اين‌كه از اصول مسلم الهيات يهودي، در آغاز وجود نداشتن مرگ در هستي به شمار مي‌رود و در نقشه خدا براي انسان سخني از مرگ به ميان نيامده و گناه آدم، پاي مرگ را به جهان گشوده است. سنت شفاهي يهود نيز به صراحت بيان مي‌كند كه:
هرگاه كسي از تو بپرسد كه اگر آدم ابوالبشر خطا نمي‌كرد و از ميوه درخت ممنوع نمي‌خورد، تا ابد زنده و جاويد مي‌ماند؟ تو در جواب او بگو كه الياس پيامبر خطا نكرد و تا ابد زنده و جاويد ماند.
و يا آمده است:
فرشتگان خدمت‌گزار به حضور ذات اقدس متبارك عرض كردند: اي پروردگار عالم چرا مجازات مرگ را براي آدم معين كردي؟ خداوند در پاسخ فرمود: من فرماني سبك به او دادم، او آن را نقض كرد.
گزارش عهد عتيق از آفرينش انسان به صورت خدا كه در سفر پيدايش آمده است، تأييد روشني بر اين سنت ديني به شمار مي‌رود: «به خود گفت آدم را به صورت ما و موافق و شبيه ما بسازيم.» همين گزارش در مقام تهديد مي‌گويد:
خدا امر فرمود: از همه درختان باغ بي‌ممانعت بخور، اما از درخت معرفت نيك و بد زنهار نخوري؛ زيرا روزي كه از آن خوري، هر آينه خواهي مرد.
غلامي، مفهوم نمايان ديگر از محكوميت ازلي مورد نظر پولس در ادبيات ديني مسيحيت است؛ مفهومي كه در مقابل مقامي چون خدايي به شمار مي‌رود. گناه آدم ابوالبشر از نگاه پولس مايه فرود و هبوط آدم و هم‌نسلان او از مقام و موقعيت روحاني شبيه خدايي به موقعيت پست غلامي است، يعني آن‌كه همه انسان‌ها بر اساس نقشه خدا مي‌بايست در مقام والاي چون خدايي زاده مي‌شدند، اما چون آدم گناه كرد، هم خود را به غلامي انداخت و هم هم‌نسلان خود را.
2. ناتواني انسان از نجات خويش
مفهوم پايه‌‌اي ديگر در الهيات نجات، به معناي غير آخرت‌شناسانه‌اش، ناتواني انسان از رهايي خويش از اين طبيعت فاسد است. پولس تصوير نماياني از اين ناتواني در باب هفتم رساله به روميان ارائه مي‌دهد:
... زيرا كه مي‌دانيم شريعت روحاني است، لكن من جسماني و زير گناه، فروخته شده هستم، كه آن‌‌چه مي‌خواهم نمي‌توانم بلكه كاري را كه از آن نفرت دارم، به جا مي‌آورم. پس هرگاه كاري را كه نمي‌خواهم به جا مي‌آورم، شريعت را تصديق مي‌كنم كه نيكوست و الحال من ديگر فاعل آن نيستم بلكه آن گناهي كه در من ساكن است؛ زيرا كه مي‌دانم در جسدم هيچ نيكويي نيست؛ زيرا كه اراده در من حاضر است، اما صورت نيكو كردن ني... .
در تصوير ديگر به روشني بيشتر مي‌گويد:
اكنون ديگر براي من ثابت شده است كه وجود من به خاطر اين طبيعت نفساني، از سر تا پا فاسد است. هرچه تلاش مي‌كنم نمي‌توانم خود را به انجام اعمال نيكو وادارم. مي‌خواهم خوب باشم، اما نمي‌توانم. مي‌خواهم كار درست انجام دهم، اما قادر نيستم. سعي مي‌كنم كار گناه‌‌آلودي انجام ندهم، اما بي‌اختيار گناه مي‌كنم. پس اگر كاري را انجام مي‌دهم كه نمي‌خواهم، واضح است كه اشكال در كجاست؛ گناه هنوز مرا در چنگال خود اسير نگاه داشته است.
اين جملات پولس، به خوبي انسان ناتواني را تصوير مي‌كند كه زير سيطره گناه و طبيعت فاسدي دست و پا مي‌زند كه ميراث كهنه آباء اوست. انساني كه مي‌خواهد خوب باشد، ولي نمي‌تواند. بدي را نيز مي‌داند و مي‌خواهد از آن بپرهيزد، ولي نمي‌تواند. اين انسان در كمال نااميدي از خويش نياز به يك نجات‌بخش ديگر را كاملاً احساس مي‌كند.
نتيجه اين دو مفهوم كليدي و پايه‌اي در الهيات مسيحي لزوم يك نجات‌بخش است كه با ايفاي نقشي آسماني و روحاني بتواند انسان را از اين طبيعت فاسد رهايي بخشد و انسان‌ها را با خدا آشتي دهد. از نگاه اين الهيات، عيسي همان كسي است كه چنين مسئوليتي را بر عهده دارد: «او آمده تا با قرباني كردن خود گناه را بردارد.»
مسئله فديه و كفاره شدن عيسي براي تمامي انسان‌ها، از مهم‌ترين مباحث الهياتي عهد جديد به شمار مي‌رود. اين اصل الهياتي تبيين مي‌كند كه درحالي‌كه انسان‌ها در دام گناه گرفتار بودند و غضب خدا بر همه آنها سايه افكنده بود و آنان هيچ راهي براي رهايي و نجات خود نداشتند، خدا راهي را براي رهايي آنان فرارويشان قرار داد؛ «زيرا درحالي‌كه دشمن بوديم، به وساطت مرگ پسرش با خدا صلح داده شديم. پس چه قدر بيشتر بعد از صلح‌يافتن به وساطت حيات او نجات خواهيم يافت.»
اين نجات، مؤلفه‌هايي دارد كه آن را از نوع ديگر نجات متمايز مي‌كند؛ از جمله:
يكم. اين نجات‌بخشي با مقوله منجي‌گرايي و موعودباوري (در فهم متداولش) در ارتباط نيست، از آن روي كه اين نجات‌بخشي با عمل‌كرد عيسي در پيوند نيست، يعني نجات و رهايي انسان‌ها پيش از آن‌كه ثمره تلاش پيامبرانه عيسي باشد و به كاركرد او برگردد، به شخصيت او مربوط مي‌باشد، يعني انسان‌ها با ايمان به شخص عيسي مي‌توانند به رهايي اميدوار باشند.
به بيان ساده‌تر، عيسي نه منجي كه ميانجي است. بر اساس اين باور عيسي بين خدا و انسان مورد غضب خدا واسطه مي‌شود و با فداكردن خود ميانه آنها را اصلاح و بين آنها آشتي برقرار مي‌كند. الهيات سنتي مسيحيت بين شخص عيسي و عمل‌كرد وي تفاوت گذاشته است. شخص عيسي به طور معمول موضوع «مسيح‌شناسي» است و عمل‌كرد او موضوع «نجات‌شناسي». بر اساس اين تمايز، عيسي عمل‌كردي كاهنانه، پيامبرانه و يا كشيشانه دارد و نوعي از رهايش او ثمره تلاش پيامبرانه اوست. با اين همه، اين نجات (نجات اول) ثمره ايمان افراد به شخصيت عيسي است. به همين دليل، مي‌توان ويژگي دوم را نيز چنين برشمرد.
دوم. اين نجات‌بخشي كاملاً شخصي است، يعني هركس به دليل ايماني كه به عيسي مي‌آورد، نجات مي‌يابد و هر كس مي‌تواند از اين نعمت و موهبت ايماني برخوردار باشد، بي آن‌كه لازم باشد جمع كثيري او را همراهي كنند. از نگاه سنت ديني مسيحي، ايمان به عيسي شخص مؤمن را با او متحد مي‌كند و در اين اتحاد، شخص مؤمن در جلال و شكوه عيسي شريك خواهد شد و از محكوميت ازلي رهايي خواهد يافت. بر اين اساس، رهايش عيسي هيچ نيازي به يك تز سياسي و يا يك ساختار اجتماعي و يا حكومتي ندارد بلكه عيسي در مقام بنده بلاكش خدا خود تاوان گناه آدم است و با رنجي كه مي‌كشد بار گناه نخستين را از دوش مؤمنان برمي‌دارد.
سوم. با توجه به دو ويژگي پيش‌گفته نجات‌بخشي عيسي در اين روي‌كرد زمان‌مند نيست، يعني آن‌كه كاملاً سيال و بدون اختصاص به زمان خاصي است، بدان معنا كه هر كس، هر زمان و هرجا به عيسي ايمان بياورد، رهايي خواهد يافت. نجات‌بخشي در اين گونه‌اش ممكن است در هر روزگاري رخ دهد و عيسي با خروج از هويت تاريخي‌اش هر لحظه مي‌تواند نجات‌بخش انسان باشد. در اين نجات‌بخشي، عيسي در ساليان نخست تاريخ مسيحي منحصر نيست و رهايي‌بخشي‌اش تنها از آن حواريون و مردمان هم روزگارش به شمار نمي‌رود. او به گونه‌اي سيال و فراتر از تاريخ، همه انسان‌ها را رهايي مي‌بخشد؛ كافي است انسان‌ها به او ايمان بياورند تا از طبيعت كهنه و فاسد خود رهايي يابند.
ب) نجات در معناي آخرت‌شناسانه
اين‌گونه از نجات در الهيات مسيحي، اصلي آخرت‌شناسانه و در پيوند با مقوله موعودگرايي است. اين گونه از نجات، مبتني بر عمل‌كرد پيامبرانه عيسي و فعاليت كشيشانه او به شمار مي‌رود. در اين معنا نجات‌گري و رهايش صرفاً يك فراگرد ماشيني نيست كه به وجود و شخصيت عيسي مبتني باشد بلكه نتيجه كار و تلاش پيامبرانه عيسي است. در اين تفسير از نجات، عيسي نه ميانجي بلكه به معناي واقعي كلمه منجي به شمار مي‌رود و پيروان خود را نجات مي‌دهد.
در اين مفهوم، به بازگشت دوباره عيسي تأكيد مي‌شود. بر اساس باور سنتي مسيحيان، عيسي اندكي پس از آن‌كه بر صليب شد، دوباره به جهان بازمي‌گردد تا ملكوتي را كه از آن سخن گفته بود، برقرار سازد. عهد جديد با تأكيد فراوان اعلام مي‌كند كه شخص عيسي به صورت ناگهاني و بدون اطلاع قبلي در جلال و هيبت پدر و به همراه فرشتگان و همراه با پيروزي و فتح به جهان بازخواهد گشت و با تشكيل يك حكومت و استوارسازي ملكوت الهي، بني‌اسرائيل و همه مؤمنان به خود را نجات خواهد دارد.
نجات‌بخش در اين معنا از مفاهيم بسيار اساسي و پر اهميت كتاب مقدس است. اگر كسي بخواهد آياتي را از كتاب مقدس گرد آورد كه به مسئله بازگشت عيسي و نجات‌گري‌اش مي‌پردازند، بي‌ترديد فهرست بلندي را گزارش خواهد داد. در مجموعه عهد جديد ابواب و حتي كتاب‌هاي مستقلي، تنها با هدف تبيين چگونگي بازگشت عيسي و كاركردش تدوين شده‌اند.
نجات در اين معنا، پيشينه بيشتري دارد. برخلاف نجات در معناي نخست اين نجات هم با باورهاي تاريخي مسيحيان سازگارتر است و هم مي‌تواند از ميان كلمات روايت شده از عيسي تأييداتي داشته باشد.
بيش از آن‌كه مسيحيان با الهيات پولس در تبيين نجات در معناي پيش‌گفته آشنا شوند، در انتظار رهايي‌بخشي بودند تا شكوه و عظمت حكومت داوود را زنده كند و سيادت آنان را دوباره بازگرداند. با آمدن عيسي اين انتظار پايان يافت و كسوت شهرياري بر تن او شد و وقتي كه او بر صليب رفت با چنين باوري كه او از قبر برخاسته، به آسمان رفته و دوباره بازخواهد گشت، دوباره انتظار معنادارتري در ميان آنان جان گرفت و هنوز هم آنان در انتظار تكرار شكوه سلطنت داوود آماده بازگشت عيسي هستند. به همين دليل، وقتي به نقاشي‌هاي كشيده شده از عيسي توجه شود، او در همان لباسي ديده مي‌شود كه از داوود نقل شده است.
بر اين اساس، پايه‌اي‌ترين پيش‌فرض‌هاي اين نجات‌بخشي را بايد باورهاي تاريخي مسيحيان دانست؛ باورهايي كه از دين سابقشان با آنها همراه شده است. در ميان اين باورها كليدي‌ترين و مهم‌ترين باور، اعتقاد به برگزيدگي بني‌اسرائيل و پيمان خدا با آنهاست:
1. برگزيدگي
بر اساس اين باور تاريخي، بني‌اسرائيل ملت منتخب خدايند: «زيرا يهوه خدايت او را از همه اسباط برگزيده است» و خدا در سراسر تاريخ و از ميان تمامي قبايل فقط آنان را به عنوان قوم ويژه خود برگزيده است: «من شما را فقط از تمامي قبايل زمين شناختم.» به همين دليل، او خود را مكلف مي‌داند كه از آنان حمايت كند و برايشان پيشوا و پادشاه برگزيند: «و داوود به ميكال گفت حضور خداوند بود كه مرا بر پدرت و بر تمامي خاندانش برتري داد تا مرا بر قوم خداوند يعني بر اسرائيل پيشوا سازد.»
بني‌اسرائيل با اعتقاد به همين باور، در سرتاسر تاريخ تاريك خود و در نهايت سختي‌ها و اسارت‌ها در انتظار ياري‌دهنده و نجات‌بخشي آسماني بودند. آنان به پشتوانه همين باور، همه سختي‌ها را به جان خريدند و اميدوار به آمدن يك رهايي‌بخش روزگار را سپري كردند.
2. پيمان
برگزيده، در حقيقت ماهيت عهدي است كه رابطه اساسي ميان خدا و بني‌اسرائيل را نشان مي‌دهد و در سرتاسر كتاب مقدس عبري بر آن تأكيد شده است.
مراد از پيمان، عهدي است كه به گزارش كتاب مقدس، خداوند با ابراهيم و سرانجام به واسطه موسي با اين قوم بست. هم‌چنان‌كه اين عهد تأكيد مي‌كند، خداوند اين قوم را به حال خود واگذار نمي‌كند و در نهايت فرزندان ابراهيم وارثان زمين خواهند شد.
اين وعده دل‌گرم‌كننده تنها دل‌خوشي بني‌اسرائيل در طول تاريخ پر آشوبشان به شمار مي‌آمد. دليل آن‌كه اين قوم به اولين نداي موسي جواب مثبت دادند و با او همراه شدند، ايمان به اين وعده بود. قرن‌ها پس از او وقتي عيسي با كلام جذابش در ميان آنان ظاهر شد، به سادگي حرفش را پذيرفتند و بي‌آن‌كه خود او با صراحت اعلام كند كه همان مسيحاي وعده شده خدا به بني‌اسرائيل است، به او لباس شهرياري پوشاندند و جماعتي گرداگردش جمع شدند و او را موعود خواندند.
اما وقتي عيسي بي‌آن‌كه هيچ‌كدام از وعده‌هاي اشعيا و دانيال را عملي كند و يا حكومت فراگيري برقرار سازد بر صليب شد، اين انديشه در ذهن‌ها جان گرفت كه عيسي برخاسته و دوباره به جهان باز خواهد گشت و تمام آن وعده‌ها با بازگشت عيسي به جهان عملي خواهد شد. اگر آن وعده‌ها و نيز پيشينه يهودي اين سنت در نظر گرفته نشود، هيچ چيز بازگشت عيسي را معنادار نمي‌كند و هيچ‌ دليلي، انتظار ديرين مسيحيان براي بازگشت عيسي را توجيه نمي‌كند. به همين دليل، آنان معتقدند يكي از اهداف مهم بازگشت عيسي، نجات بني‌اسرائيل است.
براي اين‌گونه از نجات بر اساس سنت ديني مسيحي، ويژگي‌هايي را مي‌توان برشمرد؛ از جمله آن‌چه در پي مي‌آيد:
ويژگي نخست و البته مهم‌ترين شاخصه جوهري اين نجات‌بخشي، آرماني بودن، رو به آينده داشتن و كاملاً موعودگرايانه بودن است. به بيان ساده‌تر، با مفاهيم آخرالزماني در پيوند است. به همين دليل، در الهيات سنتي مسيحي وقتي از نجات در گونه نخستش بحث مي‌شود، آن را در مباحث مربوط به فيض و نجات از راه ايمان قرار مي‌دهند، ولي وقتي سخن از نجات به معناي گونه دوم است مي‌توان آن را در مقوله الهياتي آخرت‌شناسي جست. بر اين اساس، اين نجات يك رهايي موعود است كه برابر وعده‌هاي كتاب مقدس با آمدن عيسي عملي خواهد شد.
دوم آن‌كه اين نجات بر عمل‌كرد عيسي مبتني است. به همين دليل، از حيث ماشيني نجات در معناي نخست فاصله مي‌گيرد. مراد آن است كه عيسي نه در نقش ميانجي بلكه در نقش پادشاه و يا كاهن ظاهر خواهد شد و پيروان خود را نجات خواهد داد.
در اين‌گونه از نجات، ايمان ايمان‌داران شرط لازم براي نجات نيست؛ اگرچه ممكن است شرايط لازم براي نجات باشد، يعني اين‌كه نجات علاوه بر ايمان به كاركردي اجتماعي از عيسي نيز مبتني است.
سوم آن‌كه اين نجات برخلاف گونه اول، در فراگردي اجتماعي تحقق خواهد يافت. به همين دليل، در اين گونه از نجات، جنبه منفي رهايي و يا به بياني نقطه آغازين آن نه طبيعت فاسد جسماني به شمار مي‌رود و نه گناه، بلكه پراكندگي و ظلم است. عيسي در اين فراگرد و با اقامه ملكوت خدا كه هسته مركزي تعاليم عيسي و الهيات كتاب مقدس است، نجات‌گري را آغاز خواهد كرد. نخست بني‌اسرائيل را برابر وعده‌هاي ارميا و حزقيال از شر دشمنانشان نجات خواهد داد و تمام بني‌اسرائيل را مطابق با آن‌چه اشعيا و ارميا وعده داده با يك‌ديگر متحد خواهد كرد. از آن پس، هزار سال پيام انجيل گسترش خواهد يافت. وعده‌هاي عهد جديد نشان مي‌دهد در هنگام بازگشت عيسي او ميان امت‌ها داوري خواهد نمود، پيام انجيل را گسترش خواهد داد و هزاره طلايي‌اي را براي پيروان خود آغاز خواهد كرد؛ وعده‌هايي كه جملگي در رفتاري اجتماعي اجراشدني هستند.
https://ayandehroshan.ir/vdcbusbfprhbg.iur.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما