از جمله نقاط مشترك فريقين در اين باره اين آموزههاست: امام مهدى(عج) از «اهلبيت» رسول خداست و رسالت ايشان «احياگرى» دين حق است.
اين مقاله با تحليل و تبيين اين دو آموزه، كوشيده است شخصيت امام را بازشناساند و بر عنوان موعود موجود تأكيد ورزد.
چكيده براى شناخت شخصيت امام مهدى(عج) به مقتضاى شيوه تطبيقى، مىتوان بر نقاط مشترك شيعه و اهل تسنن تكيه كرد و در پى آن، با تحليل اوصاف امام در مدارك فريقين و نيز تبيين رسالت امام، از برخى ابعاد وجودى ايشان آگاه شد. از جمله نقاط مشترك فريقين در اين باره اين آموزههاست: امام مهدى(عج) از «اهلبيت» رسول خداست و رسالت ايشان «احياگرى» دين حق است. اين مقاله با تحليل و تبيين اين دو آموزه، كوشيده است شخصيت امام را بازشناساند و بر عنوان موعود موجود تأكيد ورزد. واژگان كليدي امام مهدى(عج)، اهلبيت، حديث ثقلين، سيطره دين حق. مقدمه به نظر مىرسد نقطۀ فارق اصلى فريقين در موضوع مهدويت، «شخصيتشناسى امام مهدى(عج)» است. نوع نگاه فريقين به اين مسئله، تفاوتهاى اساسى را در بحث مهدويت رقم مىزند. شيعه و جمعى از اهلسنت مىگويند: «امام مهدى(عج) نوعى نيست، بلكه شخصى است آن هم فرزند امام حسن عسكرى(ع) كه در سنه 255 متولد شده است.» (اكبرنژاد: 203 - 212) از نظر شيعه، امام مهدى(عج)، انسان كامل، صاحب ولايت عظماى الهى در زمين، امام معصوم و خليفةالله است. اين باور مورد اجماع شيعه است و از ضروريات مذهب اماميه به شمار مىآيد، بدون آنكه در آن كوچكترين ترديدى داشته باشند. در مقابل، بیشتر اهلسنت به دنيا آمدن آن حضرت را نپذيرفتهاند و بر اين باورند كه مهدى موعودى كه به آن نويد داده شده، شايد متولد شده يا هنوز به دنيا نيامده است، ولى در آخر الزمان به دنيا خواهد آمد. ادلۀ رايج شيعه براى اثبات ديدگاه خود، مبتنى بر اخبار متواترى است كه از منابع كهن و متأخر شيعه نقل شده است، مانند: اخبار رسول خدا(ص) و ائمه معصوم(علیهم السلام)، تصريح امام حسن عسكرى(ع) به ولادت فرزندشان، امام مهدى(عج)، شهادت قابله امام مهدى(عج)، ديداركنندگان با امام در خردسالى و در دوره غيبت صغرا و... . براى شناخت شخصيت امام مهدى(عج) به عنوان وجود شخصى و نه نوعى، راهى ديگر نيز مىتوان پيمود كه بر اساس نقاط مشترك فريقين در اين موضوع شكل گرفته است. در پرتو اين راه، نهتنها اوصاف، خطمشىها و شيوههاى حركت اصلاحى امام مهدى(عج) تا حدودى نمايان مىشود، بلكه اين شيوه بر تبيين مباحث مربوط به عصر غيبت نيز اثر مىگذارد. اين شيوه که به تحليل اوصاف امام مهدى(عج) در مدارك فريقين و نيز تحليل رسالت مهدوى در نهضت احياگرى میپردازد، بر سه محور اصلى بنا شده است: الف) شناخت جايگاه و اوصاف «اهلبيت» در آموزههاى دين؛ چون فريقين اتفاق نظر دارند که امام مهدى(عج) از اهلبيت رسول خداست. پس با درك اوصاف اهلبيت(علیهم السلام)، ابعاد متعددى از ويژگىهاى شخصيتى امام مهدى(عج) آشكار مىشود. ب) كشف پيوند ويژه امام مهدى(عج) (به عنوان اهلبيت رسول خدا) با قرآن كه در پى آن، ويژگىهاى ديگرى از امام، رخ مىنمايد. ج) شناخت هندسه تعاليم وحى و به طور كلى، درك نظاممند مجموعه دين (يا هرم تعاليم دين) تا جايگاه امام مهدى(عج) و نهضت مهدويت در اين منظومه آشكار شود. در فرآيند شناخت هندسه تعاليم وحى، نگاهى پيوسته به آيات درباره انبيا و اوصيا از نظر اهداف، خطوط كلى (يا خطمشىها) و شيوهها ضرورى است؛ چون هدف نهضت مهدوى، احياگرى است و تداوم حركت دينى انبياست كه از آدم(ع) آغاز گشت و پيوسته ادامه يافت تا به خاتم الانبيا(ص) و سپس به اوصياى ايشان رسيد. از همين روست كه نمىتوان مهدويت را از سير حركت اصلاحى دينى انبيا جدا ديد يا جدا كرد؛ چون حركت اصلاحى امام مهدى(عج) دينى است و بر اساس موازين وحى شكل مىگيرد. در اين نظام فكرى ـ دينى، هر كدام از عناصر مربوط به شخصيتشناسى امام مهدى(عج) و نهضت وى همانند قطعات يك مجموعه منسجم سر جاى خود مىنشينند و يكديگر را تبيين و تكميل مىكنند بدون آنكه با يكديگر ناهمخوانى يا تضاد داشته باشند. اين مقاله به دليل رعايت حجم به تبيين دو محور اول و دوم مىپردازد و تنها به محور سوم اشارهاى میکند. ادله اثبات امام مهدى(عج) از اهلبيت(علیهم السلام) مهدى موعود(عج) از خاندان رسول خدا(ص) است. اين حقيقت با الفاظ مختلف و بيان متعدد در مصادر روايى فريقين منعكس شده است. برخى از پژوهشگران دربارۀ علت اين تصريح نوشتهاند که «شايد علت چنين تأكيدى در روايات كه امام مهدى(عج) را از اهلبيت رسول خدا معرفى مىكند، اين باشد كه چون پيشبينى مىشد مدعيان فراوان بيايند و بخواهند مهدى موعود را از خود بدانند، ولى از اول مشخص شد كه امام مهدى(عج) از خاندان رسول خدا(ص) است. هر چند با اين همه تأكيد باز هم عدهاى خواستهاند ايشان را از غير اهلبيت معرفى كنند كه البته تيرشان به هدف اصابت نكرد.» (اكبرنژاد، 1386: 109) از نظر شيعه، در اين امر هیچ تردیدی نيست كه امام مهدى(عج) از عترت رسول خدا و از همان سلسلۀ ائمه معصوم(علیهم السلام) است. (نك: صدوق، بیتا: ج1: 297؛ مفيد، 1413؛ ج2: 240؛ طوسى، بیتا: 145؛ خزاز قمى، 1401: 266) دانشمندان سنى نيز بر اين امر اتفاق نظر دارند كه امام مهدى(عج) از اهلبيت رسول خداست. آنان اخبار اين امر را صحيح و حتى متواتر مىشمرند. از جمله حاكم نيشابورى (حاكم نيشابورى، بیتا: ج4: 557) با تأييد ذهبى (همان) و نيز قرطبى (درگذشتة 671 ق) كه در ذيل آيۀ «وعده به سيطره دين حق» (توبه: 33) در مقام نقد و ردّ اين نظريه كه مىگويد: «المهديّ هو عيسى فقط»، چنين مىنويسد: و هو غير صحيح لأنّ الأخبار الصّحاح قد تواترت على أنّ المهديّ من عترة رسول الله(ص)؛ (قرطبى، 1387، ج8: 122) اين كه گفته شده امام مهدى(عج) همان حضرت عيسى(ع) است، نظريه نادرستی است؛ چون اخبار متواتر صحيح بر اين امر دلالت دارد كه مهدى از عترت رسول خداست. احمد بن حنبل در مسند خود از ابوسعيد خدرى از رسول خدا(ص) چنين مىآورد: لا تقومُ السّاعةُ حتّى تمتلأ الأرضُ ظلماً و عدواناً [قال:] ثمّ يخرج رجلٌ من عترتي [أو من اهل بيتي] مَنْ يملؤها قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و عدواناً؛ (ابنحنبل، 1417: ج17: 416: ح11313) قيامت برپا نمىشود جز آنكه زمين از ستم و دشمنى پر گردد. [سپس فرمود:] آنگاه مردى از عترت [يا از اهلبيت] من خروج خواهد كرد؛ همان كسى كه زمين را از عدل و داد پر مىكند، همانگونه كه از دشمنى و ستم پر شده است. محققان مسند درباره اين حديث مىنويسند: اسناده صحيح على شرط الشّيخين... ؛ (همان) سند اين حديث بنا به شرط بخارى و مسلم صحيح است. حاكم نيشابورى نيز آن را به شرط شيخين صحيح مىداند (حاكم نيشابورى، بیتا: ج4: 557) و ذهبى نيز آن را تأييد كرده است. (همان) در حديثى ديگر نيز اين تعبير از رسول خدا(ص) نقل شده است: «... حتّى يَملك رجلٌ من اهلبيتي.» (ابنحنبل، 1417: ج17: 210: ح11130) سند اين حديث نيز بنا به گفتۀ محققان مسند، صحيح است. باز از جمله احاديث اهلسنت، حديث ابنابىشيبه از رسول خداست كه چنين روايت كرده است: لَو لَمْ يَبقَ مِنَ الدّهرِ إلّا يومٌ لَبعثَ الله رجلاً من أهل بيتي يَملؤها عدلاً كما مُلِئَتْ جوراً؛ (ابنابىشيبه، 1416: ح37637) اگر از دنيا جز يك روز باقى نماند، خداوند يكى از اهلبيت مرا خواهد فرستاد تا زمين را پر از عدل كند، همانگونه كه از ستم پر شده است. ابنماجه قزوينى و محمد بن عيسى ترمذى نيز به نقل از رسول خدا(ص) چنين آوردهاند: الـمَهدي مِنّا أهل البيت؛ (ابنماجه، بیتا: ح4085؛ ترمذى، بیتا: ح2230) مهدى از ما اهلبيت است. به هر حال، اين موضوع كه امام مهدى(عج) از اهلبيت و عترت رسول خداست، از موارد اتفاقى بين شيعه و سنى در عرصه مهدويتپژوهى است و نكتهاى كليدى در اين زمينه محسوب مىشود. اكنون اين پرسش مطرح است كه مراد از اهلبيت يا عترت رسول خدا چيست؟ آيا در مدارك و اسناد، اين تعبير به منزله اصطلاح خاصى به كار رفته است كه بر افرادى مشخص تطبيق مىشود يا هر كسى كه به نوعى به بيت نبى اكرم(ص) منسوب بوده و صلاحيتهاى علمى و دينى او احراز شده است، مشمول اين تعبير خواهد شد؟ در گام نخست، در پاسخ به اين پرسش با رواياتى روبهرو مىشويم كه امام مهدى(عج) را از فرزندان امام على(ع) و نسل فاطمه زهرا مىداند و به تشابه ايشان با پيامبر خدا(ص) تصريح مىكند. اين روايات موجب مىشود تا دايره شناخت اصطلاح «اهلبيت» در اين زمينه محدودتر شود؛ چون با اين روايات، آل عقيل، آل عباس، آل جعفر از شمول اين اصطلاح خارج و راه درك درست از اين اصطلاح، هموارتر مىشود. از اين نوع احاديث، حديث جلالالدين سيوطى از طبرانى است كه با سند خود از عبدالله بن عمر و او از رسول خدا(ص) چنين نقل كرده است كه آن حضرت دست على(ع) را گرفت و فرمود: سَيَخْرُجُ مِنْ صُلبِ هذا فَتىً يملأُ الأرضَ قسطاً و عَدلاً؛ (سيوطى، 1409: 219) از نسل اين، جوانى ظهور خواهد كرد كه زمين را پر از عدل و داد مىكند. مضمون اين حديث را شيخ طوسى نيز نقل كرده است. (طوسى، بیتا: 158: ح144) جوينى شافعى نيز از ابنعباس از رسول خدا(ص) چنين نقل مىكند: على بن ابىطالب، امام امت من و جانشين من در ميان آنان است و قائم منتظرى كه زمين را پر از عدل و داد مىكند، از فرزندان اوست... . (جوينى، 1415: ج2: 327: ح589) احاديثى كه دلالت دارد امام مهدى(عج) از نسل حضرت زهرا(س) است، فراوانند؛ مانند اين حديث از ابىداوود كه از امسلمه نقل كرده كه وى از رسول خدا(ص) چنين شنيده است: الـمَهديّ مِنْ عِترتي مِنْ وُلدِ فاطِمةَ؛ (ابوداود، بیتا: ح4086) مهدى(ع) از خاندان من و از فرزندان فاطمه(س) است. ابنماجه (ابنماجه، بیتا: ح4278)، نعيم بن حماد، حاكم نيشابورى و متقى هندى همگى اين حديث را آوردهاند. (نك: اكبرنژاد، 1386: 113) در منابع حديثى شيعى نيز اين مضمون نقل شده است، مانند حديث مرحوم شيخ صدوق و شيخ طوسى از امام باقر(ع) كه مىفرمايد: الـمَهدي رَجلٌ مِن وُلد فاطمة؛ (صدوق: ج4: 80؛ طوسى، بیتا: 187) امام مهدى(عج)، مردى از فرزندان فاطمه(س) است. مرحوم سيد محسن امين در اين زمينه كه گويى پس از جمعبندى روايات به آن رسيده است، چنين مىآورد: اعلم أنّ جميعَ المسلمين مُتّفِقُونَ عَلى خروجِ المهدي في آخر الزّمان وأنّه مِنْ وُلد علی و فاطمة و أنّ اسمه كإسم النبيّ(ص) و الأخبارُ في ذلك متواترةٌ عند الفريقين قد روتْها ثقاتُهم... ؛ (امين، 1403: ج4: 340) بدان كه تمام مسلمانان بر خروج مهدى(عج) در آخر زمان، متفقالقولند و نيز بر اين امر اتفاق نظر دارند كه وى از فرزندان على بن ابىطالب و فاطمه است و نام او همنام نبى خداست. اخبار در اين باره نزد فريقين متواتر است و راويان موثق آنها را روايت كردهاند. امام مهدى(عج) به پيامبر اكرم(ص) در خَلق و خُلق شباهت دارند. اين معنا در روايات فريقين نقل شده است، مانند حديث شيخ صدوق از پيامبر اكرم(ص) كه مىفرمايد: القائم مِنْ وِلدي اسمُه اسمي... و شمائلُه شمائلي؛ (صدوق، 1405: ج2: 257 و 415) قائم از فرزندان من است. نام او همانند نام من... و شمايل او همانند شمايل من است. باز از رسول خدا(ص) نقل شده كه فرموده است: المهديّ من وُلدي... أشبهُ النّاسِ بي خَلقاً وخُلقاً؛ (همان: ج1: 286؛ طوسى، بیتا: 189؛ نعمانى، بیتا: 214) مهدى(عج) از فرزندان من... و شبيهترين افراد به من از نظر شكل ظاهر و منش است. ابنحبان در صحيح خود نيز از رسول خدا(ص) چنين نقل مىكند: يَخرُجُ رَجُلٌ مِنْ أهلِ بيتي يُواطِئُ اسمُه اسمي وخُلُقه خُلُقي. (ابنحِبّان، 1414: ج5: 237) مردى از اهلبيت من خروج خواهد کرد كه همنام من است و خُلق و خُويَش همانند خُلق و خوى من است. ابونعيم (نك: كنجى شافعی، 1431: 71) و خطيب بغدادى (خطيب بغدادى، بیتا: ج9: 471) نيز مضمون اين حديث را از رسول خدا(ص) نقل كردهاند. خطيب بغدادى تعبير «رجل مِنْ عترتي... يَشبه خَلقه خَلقي و خُلقُه خُلقي يَملأُ الدّنيا قِسطاً و عدلاً... ؛ مردى از عترت من كه... شكل و شمايل و خُلق و منش او همانند من است» را آورده است. حاصل سخن آنكه روايات فريقين، امام مهدى(عج) را از اهلبيت يا عترت رسول خدا(ص) مىشناسد، نام ايشان را همنام پيامبر اكرم(ص) و در خَلق و خُلق شبيه حضرت معرفى مىكند. اكنون بايد ديد مراد از اين اوصاف چيست. شيعه بر اين باور است که اين نشانهها، تعبير عام بر انسانى غير معين از سلاله حضرت فاطمه(س) نيست، بلكه بر شخصى خاص و معيّن تطبيق مىشود كه معصوم و منصوب از ناحيه حقتعالى با اوصافى ويژه است. يكى از ادله شيعه افزون بر روايات متواتر كه به طور مشخص امام مهدى(عج) را فرزند امام عسكرى(ع) مىداند، تحليل و بررسى همهجانبه اصطلاح «اهلبيت» در مدارك و اسناد است. اصطلاحشناسى اهلبيت(علیهم السلام) ابتدا معناى اين واژه را در لغت و در مورد بيت نبوّت ملاحظه خواهيم كرد. در اين زمينه، بررسى درست و همهجانبه برخى از دانشمندان، ما را از شرح و تفصيل آن بىنياز مىكند. واژه «اهل» در لغت به شايسته، سزاوار (انيس، 1412: 31) و مستوجب (ابنسيده، بیتا: ج4: 256) معنا شده است و در عرف نيز در همين معنا، ظهور دارد. وقتى به شىء يا شخصى اضافه شود ـ كه غالباً نيز چنين است ـ به مناسبت مضافاليه، معناى ديگرى از آن فهميده مىشود. كلمه «اهلبيت» را جمعى به ساكنان خانه معنا كردهاند. (فراهيدى، 1414: ج4: 89؛ ابنمنظور، بیتا: ج1: 253) فيّومى پس از معنا كردن «الاهل» به «اهلبيت» گفته است: اصل در آن، خويشى است. (فيّومى،1414: 33) راغب نيز از كاربرد مجازى «اهلبيت» شخص در مورد كسانى كه با وى پيوند نسبى دارند، سخن گفته است. (راغب اصفهانى، 1416: 25) بنابراين، مىتوان گفت «اهلبيت» در لغت به هر شخصى كه ساكن خانهاند؛ يعنى زن و فرزندان اطلاق مىشود و به معناى خويشاوندان او نيز به كار مىرود. در عرف نيز به همين معناست. در مورد پيامبر خدا(ص) چون بيت آن حضرت، محل نزول وحى و بيت نبوت نيز بوده است، كلمه اهلبيت در مورد ايشان دو كاربرد پيدا مىكند. گاهى اهلبيت پيامبر گفته مىشود و از بيت، محل سكونت آن حضرت اراده مىشود... ؛ در اين صورت، كلمه اهلبيت در مورد آن حضرت نيز به همان معنايى است كه در مورد ديگران به كار مىرود؛ يعنى به معناى خانواده يا به معناى مطلق خويشاوندان آن حضرت؛ ولى گاهى اهلبيت پيامبر با لحاظ ويژگى محل نزول وحى و بيت نبوت است. در اين صورت، به معناى ساكنان خانه، خانواده يا مطلق خويشاوندان آن حضرت نيست، بلكه منظور، افرادى است كه از نظر علمى و عملى و صفات انسانى، شايسته بيت آن حضرت هستند... . (بابايى، 1379: 67 - 68) در اينجا بايد به چند نكته توجه كرد: 1. چون اهلبيت در معناى دوم قابليت توسعه يا تضييق در تطبيق بر افراد دارد، بايد حد و حدود آن از ناحيه شارع تعيين شود. از اينرو، امكان دارد در اين تطبيق، برخى افراد از اهلبيت به معناى اول نيز در اين مصداق داخل شوند يا بيرون روند. براى نمونه، خداوند به حضرت نوح درباره فرزندش مىفرمايد: ... إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ.... 2. شايستگى انتساب به بيت نبوّت در اين معنا داراى مراتب است كه بر اساس معيارهاى خاص ذاتى يا اكتسابى افراد احراز مىشود. به همين دليل، سلمان فارسى از ميان صحابه عرب و غير عرب (مانند صهيب رومى و بلال حبشى) با عبارت «منّا اهل البيت؛ او از ما اهلبيت است» (كلينى، 1388: ج1: 401؛ مِزّى،1413: رقم 2438) معرفى شده است. در لسان مبارك پيامبر خدا، اهلالبيت به معناى دوم در عالىترين نمونه شايستگىِ انتساب به بيت نبوّت تنها بر افرادى خاص با تعدادى مشخص تطبيق شده و به صورت اصطلاح درآمده است، به گونهاى كه هرگاه كلمه «اهلبيت» (و گاهى با افزودن كلمه «عترت» به آن) به كار مىرود، همين افراد به ذهن متبادر مىشود. نمونه برجسته اين شايستگى در احاديث گوناگونی كه ملاحظه خواهيد كرد، بهويژه در حديث ثقلين منعكس شده است كه در آن، پيامبر خدا آنان را همرديف قرآن قرار داد و فرمود: «إنّي تارك فيكم الثّقلين كتاب الله و عترتي أهل بيتي... .» اين رتبه، اوصافى والا از جمله: عصمت، علم ويژه، هدايتگرى و اسوه بودن را براى اهلبيت به طور عام و امام مهدى(عج) به طور خاص رقم مىزند كه خواهيد ديد. ادلهای كه اثبات مىكند «اهلبيت» در اين حديث به معناى اصطلاحى خاص است، بدين شرحند: 1. آل عقيل، آل عباس، آل جعفر و زنان پيامبر چنين ادعايى نداشتهاند. در هيچ روايتى، از اينان ـ غير از يازده معصوم از فرزندان امام على ـ چنين ادعايى به چشم نمىخورد كه خود را يكى از دو ثقل در حديث ثقلين معرفى كرده باشند. ممكن است آنان ادعا كرده باشند از اهلبيت پيامبرند، يعنى منسوب به بيت رسالتند (براى اثبات مدعايى به طور حق يا باطل)، ولی ادعاى همسنگ بودن با قرآن را نداشتهاند. شاهد آن هم ناآگاهى آنان از تمام معارف قرآن است. آنان در حدّ خود تنها با تعلّم نزد ديگران در اين زمينه چيزى آموختهاند. 2. اگر همه آنان همرديف قرآن بودند، به گونهاى كه انسان با تمسك به سيره و سنت آنان از گمراهى نجات مىيافت، نبايد آنان با يكديگر اختلاف مىكردند؛ چون كسانى كه همسنگ قرآنند، مانند خود قرآن، از اختلاف و تشتت مصونند. 3. به طور قطع، پيامبر خدا(ص) مراد از اهلبيت در اين حديث را تبيين كرده است؛ چون درصدد معرفی راه براى هدايت بشر است. در غير اين صورت، نقض غرض لازم مىآمد و امكان داشت منسوبان به بيت رسالت نيز طمع ورزند و خود را در اين مقام و موقعيت بلند قلمداد كنند. از اينرو، در برخى از روايات نقل شده است كه چون رسول خدا(ص) حديث ثقلين را ذكر فرمود، برخى از اصحاب پرسيدند: اى رسول خدا، عترت شما چه كسانىاند؟ فرمود: «على و حسن و حسين و امامانى كه از فرزندان حسين هستند، تا روز قيامت.» (صدوق، 1361: 90 - 91، ح4؛ همو، 1405: ج1: 244؛ حر عاملى، بیتا: ج1: 489 و 499؛ جوينى، 1415: ج1: 312 - 318؛ ابنعقده، 1421: 202) در اين باره احاديثى ديگر از فريقين نقل شده است (صدوق، 1405: ج1: 240؛ همو، بیتا: ج1: 57؛ قندوزى، بیتا:430؛ طبرسى، 1406: 375)، بدون آنكه در بين آنها تعارض باشد. به عبارت ديگر، هيچ حديثى در مصادر فريقين از رسول خدا(ص) يافت نمىشود كه در آن، اهلبيت در اين حديث را به غير از معصومان تفسير كرده باشند. به همين روى، اگر اهلسنت بخواهند از تشتت آرا و سردرگمى نسبت به معناى احاديث صحيحالسند از پيامبر اکرم(ص) كه در آنها از «اثنا عشر خليفه» سخن گفته شده است، نجات يابند، ناگزيرند اين احاديث را با حديث ثقلين و احاديث ديگر درباره اهلبيت يكجا بنگرند. در روايات شيعى با سند صحيح (مجلسى، 1363: ج3: 213) و برخى از روايات اهلسنت، از امام صادق(ع) تفسير پيامبر اعظم(ص) را در اين زمينه چنين مىيابيم. امام در پاسخ به ابوبصير كه مىپرسد: «مردم مىگويند: چرا نام على و اهلبيتش در كتاب خدا برده نشده است؟» مىفرمايد: قُولُوا لَهـُمْ إِنَّ رَسُولَ اللَّـهِ(ص) نَزَلَتْ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَ لَمْ يُسَمِّ اللَّـهُ لَهـُمْ ثَلَاثاً وَ لَا أَرْبَعاً حَتَّى كَانَ رَسُولُ اللَّـهِ(ص) هُوَ الَّذِي فَسَّرَ ذَلِكَ لَهـُمْ وَ نَزَلَتْ عَلَيْهِ الزَّكَاةُ وَ لَمْ يُسَمِّ لَهـُمْ مِنْ كُلِّ أَرْبَعِينَ دِرْهَماً دِرْهَمٌ حَتَّى كَانَ رَسُولُ اللَّـهِ(ص) هُوَ الَّذِي فَسَّرَ ذَلِكَ لَهـُمْ وَ نَزَلَ الْحـَجُّ فَلَمْ يَقُلْ لَـهُمْ طُوفُوا أُسْبُوعاً حَتَّى كَانَ رَسُولُ اللَّـهِ(ص) هُوَ الَّذِي فَسَّرَ ذَلِكَ لَهـُمْ وَ نَزَلَتْ أَطِيعُوا اللَّـهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ وَ نَزَلَتْ فِي عَلِيٍّ وَ الْحـَسَنِ وَ الْحـُسَيْنِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّـهِ(ص) فِي عَلِيٍّ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ وَ قَالَ(ص) أُوصِيكُمْ بِكِتَابِ اللَّـهِ وَ أَهْلِ بَيْتِي فَإِنِّي سَأَلْتُ اللَّـهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ لَا يُفَرِّقَ بَيْنَهُمَا حَتَّى يُورِدَهُمَا عَلَيَّ الْحـَوْضَ فَأَعْطَانِي ذَلِكَ وَ قَالَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ وَ قَالَ: إِنَّهُمْ لَنْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ بَابِ هُدًى وَ لَنْ يُدْخِلُوكُمْ فِي بَابِ ضَلَالَةٍ فَلَوْ سَكَتَ رَسُولُ اللَّـهِ(ص) فَلَمْ يُبَيِّنْ مَنْ أَهْلُ بَيْتِهِ لَادَّعَاهَا آلُ فُلَانٍ وَ آلُ فُلَانٍ وَ لَكِنَّ اللَّـهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَهُ فِي كِتَابِهِ تَصْدِيقاً لِنَبِيِّهِ(ص): إِنَّما يُرِيدُ اللَّـهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً. فَكَانَ عَلِيٌّ وَ الْحـَسَنُ وَ الْحـُسَيْنُ وَ فَاطِمَةُ(علیهم السلام) فَأَدْخَلَهُمْ رَسُولُ اللَّـهِ(ص) تَحْتَ الْكِسَاءِ فِي بَيْتِ أُمِّ سَلَمَةَ ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ إِنَّ لِكُلِّ نَبِيٍّ أَهْلًا وَ ثَقَلًا وَ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي وَ ثَقَلِي فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ: أَ لَسْتُ مِنْ أَهْلِكَ؟ فَقَالَ إِنَّكِ إِلَى خَيْرٍ وَ لَكِنَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي وَ ثِقْلِي... ؛ (كلينى، 1388: ج1: 286 - 287؛ عياشى، بیتا: ج1: 408 و 410؛ جوينى، 1415: ج1: 317؛ ابنعقده، 1421: 202؛ حسكانى، 1411: ج1: 191) به آنان بگو [در قرآن دستور] نماز بر رسول خدا(ص) نازل شده، ولى خداوند سه يا چهار ركعت بودن آن را [در قرآن] بيان نكرده است و رسول خدا(ص) آن را براى مردم تفسير كرد و دستور زكات نيز بر آن حضرت نازل شد، ولى [در قرآن] بيان نشده است كه از هر چهل درهم، يك درهم زكات است و رسول خدا(ص) آن را براى آنان تفسير كرد... و آيه أَطِيعُوا اللَّـهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ درباره على و حسن و حسين نازل شد و [از اين رو،] رسول خدا(ص) درباره على(ع) فرمود: هر كس من مولاى اويم، على مولاى اوست و نيز فرمود: «شما را به كتاب خدا و اهلبيتم سفارش مىكنم. از خدا خواستهام بين آندو جدايى نيندازد تا در حوض [كوثر] بر من وارد شوند و خداوند آن را به من عطا كرد.» و نيز رسول خدا(ص) فرمود: «لازم نيست به آنان چيزى بياموزيد. آنان شما را از درِ هدايت بيرون نمىبرند و به درِ گمراهى داخل نمىكنند.» سپس [امام فرمود:] «اگر رسول خدا(ص) ساكت مىشد و اهلبيت خود را [كه داراى اين اوصافند] معرفى نمىكرد، آل فلان و آل فلان آن را براى خود ادعا مىكردند، ولی خداوند بلندمرتبه، گفتار رسولش را با نزول آيه إِنَّما يُرِيدُ اللَّـهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً تصديق كرد.» پس رسول خدا(ص) على و حسن و حسين و فاطمه(علیهم السلام) را زير پوششى در خانه امسَلَمه درآورد و فرمود: «خداوندا، براى هر پيامبرى، اهلى و ثقلى است و اينان اهلبيت من و ثقل من هستند.» پس ام سَلمَه گفت: آيا من از اهل شما نيستم؟ حضرت فرمود: «تو بر خير و خوبى هستى، ولي اينان اهل و ثقل من هستند... .» امام هادى(ع) نيز با عرضه حديث ثقلين بر قرآن (بر آيه 55 سوره مائده) صحت آن را درباره اهلبيت به معناى یاد شده تأييد كرده است. (مجلسى، 1397:ج2: 225) 4. واقعيت موجود در زندگى منسوبان به بيت رسالت نيز حكايت از آن دارد كه تنها حضرت على(ع) و يازده امام پس از ايشان به همه معارف قرآن آگاه بودند و علوم و معارفى كه امام على(ع) از رسول خدا(ص) دريافت كردهاند، به ايشان يكى پس از ديگرى منتقل شده است. از اينرو، در هيچ خبر يا روايتى ديده نشده است آنان معناى آيهاى را كه از آنان مىپرسند، ندانند (نك: كلينى، 1388: ج 1: 284، ج8: 390: ح586؛ شريف رضي، 1387: خطبه 432: حكمت 206) يا در مقام احتجاج با ديگران درمانده شوند (برای نمونه، نك: كلينى، 1388: ج1: 284 و ج8: 390) يا كسى بتواند دليل آنان را ابطال كند. آنان كه در جستوجوى حقيقت بودهاند، همواره در پيشگاه امامان معصوم به بلنداى علوم آنان و ويژگى منحصر به فردشان در كشف حقايق قرآن، معترفند. 5. اگر بين دانشمندان، تعيين مصداق «اهلبيت» در حديث ثقلين اختلاف باشد، قدر متيقن در همه اقوال آنان اين است كه پيامبر خدا(ص) درباره اصحاب مباهله فرمود: «اللّهمّ هؤلاء أهلي.» (قشیری نیشابوری، بیتا: ج4: 1871، ح2404؛ ترمذى، بیتا: ج5: 225؛ نسائى، 1419: 33؛ ابنحنبل، 1417: ج3: 160) درباره اصحاب کساء نیز همین تعبیر را به كار برده و فرموده است: «اللهمّ هؤلاء أهل بيتى و خاصّتى...» (و با صراحت، همسر خود امسلمه را از آن بيرون مىداند). پس این دو مفهوم داخل اين مصداق هستند و در اين ترديدى نيست. درباره اصحاب كساء نيز اجماع است که اهلبيت در حديث ثقلين، فرزندان معصوم از نسل امام حسين(ع) هستند. 6. اهلبيت در حديث ثقلين بايد انسانهاى والايى باشند كه برخلاف صحابه با وجود مقام ارجمند برخى از آنها، در كنار نام مبارك پيامبر خدا(ص) در صلوات شرف حضور دارند. مضمون روايات متواتر با اسناد صحيح در كتب معتبر از جمله صحيحين چنين است كه برخى از صحابه پيامبر مانند «ابوسعيد خدرى»، «بشير بن سعد»، «ابوهريره»، «بريدة الخزاعى» و... از ايشان پرسيدند: «كيف نُصَلِّى عليك؟» فرمود: قولوا: اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد كما صلّيت على إبراهيم و آل إبراهيم إنّك حميد مجيد و بارك على محمّد و آل محمّد كما باركت على إبراهيم وآل إبراهيم. (زمانى، 34 ـ 37) مضمون اين حديث از هفده نفر از صحابه نقل شده است. (همان) بنابر برخى از روايات ديگر، پيامبر خدا(ص) امت را از صلوات ابتر و ناقص كه در آن «آل محمد» را ذكر نكنند، برحذر میداشت. (همان) بنا به گفته برخى از حديثپژوهان سنى، روايت كيفيت صلوات به شكل «اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد» متفق عليه است. (هيتمى، بیتا: 234) شايد راز اينكه صلوات بر ابراهيم و آل ابراهيم به صلوات بر محمد و آل محمد ضميمه شده، اين است كه در بين آل ابراهيم، انبيا و اوصيا بودند و در طول تاريخ، دين و شريعت ابراهيمى را ادامه دادند و آنان با آل محمد كه شريعت محمدى و دين اسلام را ترويج و حقايق آن را احيا کردند تناسب دارند. از اين نظر، صلوات بر محمد با آل محمد و صلوات بر ابراهيم با آل ابراهيم در كنار يكديگر آمده است. 7. اهلبيت در حديث ثقلين بايد همان افرادى باشند كه در كلام رسول خدا(ص) به اوصاف ويژه ديگرى همچون: «كشتى نوح» (حر عاملى، بیتا: ج1: 552؛ حاكم نيشابورى، بیتا: ج2: 343 و ج3: 150؛ طبرانى، 1403: ج1: 139 و ج2: 22؛ ابونعيم، 1407: ج4: 306؛ هيتمى، بیتا: 184 و 234؛ شهرستانى، 1376: ج1: 199 و...)، «امان امت را از اختلاف» (حاكم نيشابورى، بیتا: ج2: 448، ج3: 149 و 457؛ هيتمى، بیتا: 140 و 191؛ جوينى، 1415: ج1: 45 و ج2: 252؛ طبرى، 1415: 17)، «جنگ با آنان جنگ با رسول خدا و سازش با آنان سازش با رسول خدا» (ترمذى، بیتا: ج5: 360: ح3962؛ ابنماجه، بیتا: ج1: 52: ح145؛ حاكم نيشابورى، بیتا: ج3: 149؛ خوارزمى، 1411: 91؛ طبرانى، 1403: ج2: 3؛ خطيب بغدادى، بیتا: ج7: 136) و... موصوفند. به یقین، اين اوصاف براى هر كسى نیست كه صرفاً منسوب به بيت نبوت است، بلکه تنها براى افرادى خاص كه آبشخور علمشان از قرآن و سيره و سنت منطبق بر كتاب خداست و همانند قرآن از مقام عصمت برخوردارند، قابل اثبات است. بنابراین، مراد از واژه «اهلبيت» در رواياتى كه امام مهدى(عج) را از اهلبيت مىداند، همين معناى اصطلاحى براى افرادى خاص و منصوب است و همواره در سيره نبى مكرم اسلام(ص) از آنان با ارجمندى، والايى و فضيلت ياد شده است. به نظر مىرسد با همين توضيح اندك درباره اصطلاحشناسى اهلبيت و درك موقعيت آنان در نظام تعاليم دين مىتوان تا حدودى به معناى درست احاديث رسول(ص) خدا پى برد كه لزوم داشتن امام و ناگزير، معرفت به او را بيان مىفرمايد و فريقين آن را نقل كردهاند. از جمله آن حضرت در حديثی مىفرمايد: مَنْ ماتَ و ليس عليه إمام فميتَتُه ميتةً جاهلية؛ (كلينى، 1388: ج1: 376) هر كس بميرد و امام براى او نباشد، پس مرگش، مرگ جاهلى است. مرحوم كلينى اين حديث را با دو حديث ديگر در باب «من مات و ليس له امام» نقل كرده است. (همان) برخى از بزرگان شيعه مانند شيخ مفيد، (درگذشتة 413ق) اين حديث را متواتر مىدانند. (مفيد، 1413: باب 28) اين روايت در مصادر گوناگون اهل تسنن نيز نقل شده است، از جمله در مسند احمد و صحيح ابنحبّان كه از رسول خدا(ص) چنين مىآورد: من ماتَ بغير إمام ماتَ ميتةً جاهلية؛ (ابنحنبل، 1417: ج4: 291؛ ابنحبّان، 1414: ج10: 439) هر كس بدون امام بميرد، به مرگ جاهلى مرده است. البته محققان مسند احمد اين حديث را «صحيح لغيره» مىشناسند. (نك: ابنحنبل، 1417: ج4: 291) ريشه اين گزينش و منزلت و ضرورت معرفت اهلبيت در پيوند ويژه آنان با قرآن نهفته است. تنها اينانند كه در حديث ثقلين، همسنگ با قرآن معرفى شدهاند. دليل قاطع ديگرى اين آموزه را درباره امام مهدى(عج) اثبات مىكند و آن چنین است كه بر اساس اتفاق نظر فريقين، نهضت امام مهدى(عج)، «احياگرى» است. امام مىخواهد دين حق را احيا كند و بشر را به توحيد ناب فراخواند تا اراده خداوند در وعده به سيطره دين حق تحقق يابد و اين دين بر همه اديان غالب آيد. (نك: قمى، 1404: ج1: 289؛ طبرسى، 1406: ج7: 240؛ رازى، 1404: ج4: 53؛ ابنشهرآشوب، 1412: ج2: 69؛ فيض كاشانى، بیتا: ج2: 238 - 239؛ مكارم شيرازى، 1386: ج7: 440 - 441؛ طباطبايى، بیتا: ج15: 152؛ ابنجرير، 1408: ج14: 88؛ بغوى، 1407: ج2: 286؛ واحدى نيشابورى، 1415: ج2: 491؛ قرطبى (بنا به يك احتمال)، 1387: ج8: 121) پس اين امر موجب مىشود: 1. ايشان را از همان اهلبيتى بدانيم كه اوصاف منحصر به فرد دارند و در حديث ثقلين هموِزان قرآن معرفى شدهاند. 2. ايشان بايد به توحيد ناب در باورها و منشها آراسته باشد تا از يك سو، سر تا پاى دين حق را بدون خطا بشناسد و از سوى ديگر، دين را بدون لغزش و خطا اجرا كند تا بتواند اراده حقتعالى را در تحقق بخشيدن به دين حق به انجام رساند. اين همان مقام عصمت خواهد بود. در واقع، معرفت چنين شخصيتى، آدمى را از مرگ جاهلى نجات مىدهد و اين صلاحيتها براى فرد ديگرى قابل اثبات نيست. آثار پیوند امام مهدی(عج) و اهلبیت(علیهم السلام) با قرآن اكنون كه اثبات شد مراد از اهلبيت در حديث ثقلين و دیگر احاديث، منحصر در افراد معين است و امام مهدى(عج) يكى از آنان به شمار مىآيد، لازم است در اين مبحث، به آثار پيوند امام مهدى(عج) و اهلبيت(علیهم السلام) با قرآن نگاهى كوتاه داشته باشيم تا از اين رهگذر به بخشى از اوصاف امام مهدى(عج) دست يابيم. الف) ميزان هدايت بنا به حديث ثقلين، تمسك به اهلبيت(علیهم السلام) در كنار قرآن، شرط بىراهه نرفتن انسان است و اين به آن دليل است كه اهلبيت، نسخۀ ديگرى از قرآن و مبيِّن كتاب خدايند و تمام انديشههايشان منطبق بر كتاب خداست؛ كتابى كه هدايتكننده به راه مستقيم است و غير آن، گمراهى است، به گونهاى كه اگر كسى، حقيقتى را از قرآن كشف كند و هدايت شود، به همان اندازه از تبيين اهلبيت و هدايت آنان بهره برده است. (كلينى، 1388: ج1: 51 و 399) افزون بر آن، تبيين اهلبيت(علیهم السلام) از قرآن مشوّب به خطا و هوا نيست وگرنه تضمينى براى گمراه نشدن با تمسك به آنان وجود نخواهد داشت. رسول گرامى اسلام(ص) در همين زمينه درباره اهلبيت(علیهم السلام) مىفرمايد: هم مع القرآن و القرآن معهم لا يفارقونه ولا يفارقهم حتّى يردوا عليّ الحوض...؛ (كلينى، 1388: ج1: 191؛ ابنعقده، 1431: 199؛ جوينى، 1415: ج1: 314) آنان با قرآنند و قرآن با آنان است. آنان از قرآن فاصله نمىگيرند و قرآن از آنان جدا نمىشود تا بر من بر سر حوض وارد شوند. اهلبيت(علیهم السلام) از نظر علم و عمل همواره با قرآن قرينند و تمام علوم و معارف قرآن نزد ايشان است. به همين دليل، اسوه هدايتند. اگر آنان بخشى از معارف قرآن را ندانند، آن قسمت از آنان جدا مىشود و اين كلام آن را نفى كرده است. به تعبير ژرف و زيبای امام على(ع) كه اين پيوستگى را با ايجاز و اعجاز بدينگونه ترسيم فرموده است: فَمَضى لسبيلِه(ص) و تركَ كتابَ الله و أهل بيته إمامَينِ لا يَختَلِفان وأخَوَين لا يتخاذَلانِ ومجتمِعَينِ لا يَفترقان...؛ (ابنطاوس، 1412: 238) پس پيامبر خدا(ص) از دنيا رفت و كتاب خدا و اهلبيت را [بين امت] واگذاشت. آندو پيشواياني هستند كه با يكديگر اختلاف نمىكنند و برادرانى هستند كه يكديگر را خوار نمىكنند و با همديگرند و از هم جدا نمىشوند. پس تنها آنان همثِقل قرآنند و اسوه هدايتند و سفارشهاى ويژه پيامبر خدا(ص) درباره آنهاست، وگرنه ممكن نيست هر مؤمنى كه با پيامبر خدا(ص) رابطه قومى يا نسبى داشته باشد، از چنين مقام و موقعيتى برخوردار شود؛ چون اين خلاف تعاليم وحى و سنت و سيره رسول خدا(ص) است. ب) قرآن ناطق امام مهدى(عج) و اهلبيت(علیهم السلام)، قرآن ناطقند. در اين باره افزون بر روايات پيشگفته، از ديگر منابع نیز مىتوان مدد گرفت، از جمله روايات نهج البلاغه امام على(ع) كه مشحون از اين نوع احاديث درباره اهلبيت(علیهم السلام) است. امام در موارد متعددی از پيوند ويژه اهلبيت با قرآن و مقام و موقعيت و دانش خاص آنان نسبت به قرآن پرده برداشته است، مانند اين فراز از خطبه 47 كه در آن مىفرمايد: و اعلموا أنّكم لن تعرفوا الرّشد حتّى تعرفوا الّذي تركه و لن تأخذوا بميثاق الكتاب حتّى تعرفوا الّذي نقضه و لن تمسّكوا به حتّى تعرفوا الّذي نبذه. فالتمسوا ذلك من عند أهله فإنّهم عيش العلم و موت الجهل هم الّذين يُخبركم حُكمهم عن علمهم و صَمتُهُم عن منطقهم و ظاهرهم عن باطنهم لا يخالفون الدّين و لا يختلفون فيه فهو بينهم شاهد صادق و صامت ناطق؛ (شریف رضی، 1387: خطبه 147) بدانيد تا واگذارنده رستگارى را نشناسيد، رستگارى را نخواهيد شناخت و تا شكننده پيمان قرآن را ندانيد، با قرآن پيمان استوار نخواهيد ساخت و تا كسانى را كه قرآن را واگذاشته و پشت سر انداختهاند، نشناسيد، در قرآن چنگ نتوانيد انداخت. پس رشد را نزد كسانى جوييد كه اهل آنند [و آنان عترت پيامبرند]. دانش به آنان زنده است و جهل و نادانى به دانش آنان مرده. آنانند كه حكمشان شما را از دانش آنان خبر مىدهد؛ سكوتشان از منطقشان و ظاهرشان از باطنشان حكايت مىكند. نه با دين مخالفت دارند و نه در آن اختلاف میكنند. دين در ميان آنان، گواهى صادق و خاموشى گوياست. كسانى را كه امام در اين خطبه با اوصافى همچون: اهل رشد، حيات دانش، مرگ جهل و... ستوده است، جز با اهلبيت(علیهم السلام) تطبيق نمىشود. شاهد آن هم خطبههاى ديگر امام است كه در آنها همين اوصاف تنها درباره اهلبيت به كار رفته است. (همان، خطبه 239) از اين نوع فرازها درباره اهلبيت(علیهم السلام) چنان در نهج البلاغه زياد است كه تنها فهرستى از عبارات آنها چندين صفحه را به خود اختصاص مىدهد. (برای نمونه، نك: خطبه 2، 87، 93، 94، 97، 109، 120، 144، 154 و...، حكمت 109، 147 و...) در صحيفه سجاديه نيز از اين نوع تعابير درباره اهلبيت به كار رفته است، مانند اين فراز از دعاى چهارم كه مىفرمايد: اللّهمّ يا من خصّ محمداً و آله بالكرامة... و جعلهم ورثة الأنبياء... و علّمهم علم ما كان و ما بقى...؛ (فیضالاسلام، 1375: دعاى 4) اى خدايى كه محمد و آل او را به كرامت، ويژه كردى و آنان را وارث پيامبران قرار دادى... و دانش گذشته و آينده را به آنان آموختى. در دعاى ديگری نيز مىفرمايد: اللّهم إنّك أنزلته [أي القرآن] على نبيّك محمّد صلى الله عليه و آله مجملاً و ألهمته علم عجائبه مكمّلاً و ورّثتنا عِلمَه مفسراً... و قوَّيتنا عليه لترفَعَنا فوق من لم يُطق حَمْلَه؛ (همو، دعاى 42) خداوندا! تو قرآن را بر پيامبرت، محمد(ص) به طور اجمال (بدون شرح) نازل كردى و علم عجایب و رازهاى آن را به طور كامل بر وى الهام کردى و دانش به آن را با تفسير و توضيح به ما ارث دادى و ما را بر كسانى كه به دانش آن آگاه نيستند، برترى بخشيدى و ما را [از نظر علم] بر آنان نيرو بخشيدى تا برتر از كسانى قرار دهى كه طاقت حمل آن را ندارند. در اين زمينه بايد به تمام رواياتى اشاره کرد كه از انتقال مصحف امام على(ع) ـ كه در آن تأويل، تنزيل قرآن نگاشته شده است ـ و دانش ويژه ايشان درباره قرآن ـ كه از رسول مكرم اسلام فرا گرفته است ـ كه همه به ائمه اطهار رسيده است. (برای نمونه، نك: كلينى، 1388: ج1: 59 - 62 و 221 - 223 و 226 و 228 - 229) همچنین باید احاديثى بسياری را كه از ديگر ائمه بهويژه صادقين نقل شده است، در نظر آوريم. فهرستى از اين احاديث در تفسير عياشی با عنوان «علم الائمة بالتأويل» (عياشى، بیتا: ج1: 90 - 95) و در بصائر الدرجات، جزء چهارم (ابواب 6، 7، 8 و 10) و جزء ششم (ابواب 10، 11، 12 و 15) آمده است. ابوجعفر كلينى در كتاب الحجة از كافی نيز ابواب متعددى را به اين امر اختصاص داده و ذيل هر باب، چندين روايت نقل كرده است. مرحوم بحرانى برخى از احاديث را در مقدمه تفسير خود با عنوان «باب في أن القرآن لم يجمعه كما أنزل إلّا الائمة(علیهم السلام)» (بحرانى، بیتا: ج1: 15 - 17) و صاحب تفسير مجد البيان نيز با عنوان «في نبذة ممّا جاء إنّ علم القرآن كله إنّما هو عندهم(علیهم السلام) و ما أشبه ذلك» گرد آورده است. (اصفهانى،1366: 58 ـ 61) ممكن است در اين احاديث، رواياتى با سند ضعيف نقل شده باشد يا در دلالت آنها بر مراد، مناقشههايى صورت گيرد، ولي حجم اين روايات به اندازهاى است كه انسان از قدر متيقن آنها، به مطلوب خود علم پيدا مىكند. ج) وارث معارف وحى از مجموع اين ادلّه كه از كميّت و كيفيّت دانش اهلبيت(علیهم السلام) از جمله امام مهدى(عج) نسبت به قرآن خبر مىدهند، مىتوان به اين آموزه راه يافت كه امام، وارث علم اولين و آخرين است؛ چون قرآن با سطوح گوناگون خود دربر دارنده اين دانشهاست و اهلبيت(علیهم السلام) از جمله امام مهدى(عج) از همه معارف قرآن آگاهند، مانند حديث امام صادق(ع) كه مىفرمايد: إنّي لأعلم خبر السّماء و خبر الأرض و خبر ما كان و ما هو كائن كأنّه في كفّي [ثم قال:] من كتاب الله أعلم أن الله یقول: فيه تبيان كلّ شيء؛ (كلينى، 1388: ج1: 229) من خبر آسمان و زمين را مىدانم. از آنچه بود و آنچه هست، آگاهم. گويى همه آنها در كف دست من هست. [سپس فرمود:] اينها را از كتاب خدا مىدانم. خداوند [درباره قرآن] فرموده است: «در قرآن، تبيان هر چيزى است». نگرش ايجابى به اين احاديث به دليل معارف بيكران قرآن است كه در ذيل حديث به آن اشاره شده است و احاديث بسياری نيز آن را تأييد مىكند. برای نمونه، اين روايت میگويد: مَن أراد عِلم الأوّلين و الآخرين فَلْيثَوِّر القرآن؛ (سيوطى، 1983: ج5: 158؛ زركشى، بیتا: ج2: 154؛ آلوسى، 1417: ج4: 278 ـ 279) هر كس دانش اولين و آخرين را مىخواهد، قرآن را زير و رو كند (كنايه از اينكه در آن به خوبى بينديشيد و معارف آن را بشناسد). از همين رو، آگاهى امام مهدى(عج) و تمام اهلبيت(علیهم السلام)، شامل همه سطوح ظاهرى و باطنى، تأويلى و تنزيلى، محكم و متشابه، ناسخ و منسوخ و... مىشود. در نتيجه، آنان هرگز در پاسخ به پرسشها درمانده نشدند و در احتجاجها شكست نخوردند، برخلاف ديگران كه چنين ادعايى در اين سطح ندارند، بلكه هرگز نمىتوانند داشته باشد. د) دانش خطاناپذير اهلبيت(علیهم السلام) و امام مهدى(عج) مطهّرند و اوج معارف قرآن و عمق مطالب آن، ممسوس انديشه تابناك آنان است؛ چون خود قرآن در يك كبراى كلى فرمود: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ * لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمـُطَهَّرُونَ؛ (واقعه: 77 ـ 79) كه اين [پيام] قطعاً قرآنى است ارجمند، در كتابى نهفته، كه جز پاكشدگان بر آن دست نزنند. در آيه 33 سوره احزاب نیز صغراى قضيه را معرفى كرد و خبر داد که اهلبيت از هر نوع رجسی تطهير شدهاند: إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّـهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً؛ خدا فقط مىخواهد آلودگى را از شما خاندان [پيامبر] بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند. پس دانش اهلبيت از قرآن، خطاناپذير و قطعى است بدون آنكه مشوّب به هوا يا شك و ترديد باشد يا صبغه تفسير به رأى به خود گيرد. آنان از همگان بىنيازند و ديگران به آنان نيازمند. هرگز آنان نزد كسى درس نخواندهاند؛ هرچه دارند، به الهام بىواسطه خداوند يا به ميراث باواسطه از اجدادشان از رسول خداست. از اينرو، همانند ديگران نيستند كه همواره به تعلّم و يادگيرى نيازمندند و خطا و اختلاف در علمشان راه مىيابد. البته ديدگاه اهلبيت(علیهم السلام) درباره تفسير قرآن به طور خاص و معارف دين به طور عام، متناقض نيست. امام على(ع) مىفرمايد: لا يُخالِفُونَ الدّينَ وَ لا يَخْتَلِفُونَ فيه؛ (شريف رضي، 1387: خطبه 147 و 239) آنان با دين مخالفت نمىكنند و در آن نيز اختلاف نمىورزند. اين امر به تعبير امام على(ع) به اين دليل است: هُم عيشُ العِلم وموتُ الجهلِ؛ (همان) آنان، حيات دانش و مرگ جهل هستند (علم با آنان زنده است و جهل نزد آنان مرده است). رمز اين حقيقت در اين نكته نهفته است كه آنان هر چه دارند، تنها از خدا و رسولش گرفتهاند. امام على بن موسى الرضا(ع) مىفرمايد: إنّا عن الله و عن رسوله نحدِّث و لا نقول قال فلان و فلان فيتناقض كلامنا. إنّ كلام آخرنا مثل كلام أوَّلنا و كلام أوَّلنا مصادق لكلام آخرنا...؛ (طوسى، بیتا: ج2: 490؛ و شبیه به مضمون آن: كلينى، 1388: ج1: 153) ما تنها از خدا و رسولش سخن مىگوييم [و دانش خود را از ديگران نمىگیریم] و نمىگوييم فلانى چنين و فلانى چنان گفت تا در سخن ما تناقض پديد آيد. سخن آخر ما همانند سخن اول ماست و كلام اول ما تصديقكننده كلام آخر ماست... . شيخ صدوق در اين باره مىنویسد: اهلبيت با يكديگر اختلاف ندارند، ليكن گاهى در مقام فتوا حكم واقعى را مىگفتند و گاهى حكم تقيهاى صادر مىكردند. بنابراين، اختلاف در سخن آنان به دليل احكام تقيهاى است. (صدوق، 1361: 157) نتيجه براى شناخت امام مهدى(عج) به مقتضاى شيوه تطبيقى، مىتوان بر نقاط مشترك فريقين تكيه كرد و با تحليل اوصاف امام مهدى(عج) در مدارك فريقين و تحليل رسالت امام در احياگرى دين حق، به شخصيت امام پى برد. با شناخت جايگاه اهلبيت و اوصاف آنان، ابعاد متعددی از ويژگىهاى امام مهدى(عج) آشكار مىشود. با كاوش و تدبّر در واژه اهلبيت در لسان مبارك پيامبر اكرم(ص) آن را اصطلاح ويژهای مىيابيم كه بر افرادى خاص با شايستگىهاى والا تطبيق شده است. نمونه برجسته اين شايستگى نیز در حديث ثقلين منعكس شده است که ضرورت شناخت اهلبيت(علیهم السلام) و امام مهدى(عج) را بازمىتاباند. چون به موقعيت امام مهدى(عج) به عنوان «احياگر دين حق» بنگريم، اوصافى ديگر از شخصيت ايشان را در خواهيم يافت. براى اين امر ابتدا بايد به درك كلى و نظاممند تعاليم دين در ذهن خود دست یابیم. آنگاه پيوند احياگرى دين با مقام عصمت امام را دريابيم. با نگاهى كوتاه به آثار پيوند امام مهدى(عج) (به عنوان فردى از اهلبيت) با قرآن، اوصاف ديگرى از شخصيت امام مانند «ميزان هدايت»، «قرآن ناطق»، «وراثت معارف وحى» و «دانش خطاناپذير» نمايان مىشود. اين اوصاف از مدارك فريقين قابل اثبات است. با درك اين اوصاف تا حدودى مىتوان به معناى درست احاديث «لزوم معرفت امام» پى برد.
منابع شريف رضى، نهج البلاغه، ضبط: صبحى صالح، بيروت، 1387ق. فيض الاسلام، صحيفه سجاديه، 1375ق. 1. آل محسن، على، مسائل الخلافية والرأی الحقّ فيها، بيروت، چاپ چهارم، 1424ق. 2. آلوسى، محمود، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثانی، به كوشش: محمدحسين العرب، بيروت، دارالفكر، 1417ق. 3. انيس، ابراهيم و ديگران، المعجم الوسيط، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1412ق. 4. ابنابىحاتم، عبدالرحمن، تفسير القرآن العظيم، تحقيق: اسعد محمد الطيّب، بيروت، المكتبة العصرية، 1999م. 5. ابنابیشيبة، عبدالله، كتاب المصنَّف فی الاحاديث و الاخبار، تصحيح: محمد عبدالسلام شاهين، بيروت، دارالكتب العلمية، 1416ق. 6. ابنجرير، محمد، جامع البيان عن تأويل آی القرآن (تفسير طبری)، بيروت، بینا، 1408ق. 7. ابنحبان، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1414ق. 8. ابنحنبل، احمد، مسند الامام احمد بن حنبل، طبع محقق باشراف شعيب الارنووط، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1417ق. 9. ابنسيده، على، المحكم، بيروت، دارالكتب العلمية، بىتا. 10. ابنشهرآشوب، محمد، مناقب آل ابی طالب، تحقيق: يوسف البقاعى، بيروت، دارالاضواء، چاپ دوم، 1412ق. 11. ابنطاوس، على، كشف المحجة لثمرة المهجة، تحقيق: محمد الحسّون، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1412ق. 12. ابنعقده، احمد، كتاب الولاية، جمع و ترتيب: محمدحسين حرزالدين، قم، انتشارات دليل، 1421ق. 13. ابنماجة قزوينى، محمد، سنن ابن ماجه، تحقيق: محمدفؤاد عبدالباقى، بيروت، دارالفكر، بیتا. 14. ابنمنظور، محمد، لسان العرب، بيروت، دار احياء التراث العربى، بىتا. 15. ابوداود، سليمان، سنن أبی داود، تعليق: محمد عبدالحميد، بيروت، دار احياء السنة النبوية، بىتا. 16. ابونعيم اصفهانى، احمد، حلية الاولياء و طبقات الاصفياء، بيروت، چاپ پنجم، 1407ق. 17. اصفهانى، محمدحسين، مجد البيان فی تفسير القرآن، قم، مؤسسة البعثة، 1366ش. 18. اكبرنژاد، مهدى، بررسی تطبيقی مهدويت در روايات شيعه و اهلسنت، قم، مؤسسه فرهنگى انتظار نور، بوستان كتاب، 1386ش. 19. امين، سيد محسن، اعيان الشيعة، بيروت، 1403ق. 20. بابايى، علىاكبر و ديگران، روششناسی تفسير قرآن، قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1379ش. 21. بحرانى، سيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، قم، مؤسسه اسماعيليان، بیتا. 22. بغوى، حسين، معالم التنزيل (تفسير بغوی)، تحقيق: خالد عبدالرحمن العك، بيروت، 1407ق. 23. ترمذى، محمد بن عيسى، الجامع الصحيح (سنن الترمذی)، تحقيق: احمد شاكر، بيروت، بیتا. 24. تسترى، قاضى نور الله بن سید، احقاق الحق و ازهاق الباطل، تعلیق: آیةالله سید شهابالدین مرعشی، قم، انتشارات كتابخانۀ آیةالله مرعشی، بیتا. 25. حاكم نيشابورى، ابوعبدالله، المستدرك علی الصحيحين، تحقيق: يوسف عبدالرحمن المرعشلي، بيروت، دار المعرفة، بیتا. 26. حر عاملى، محمد، اثبات الهداة بالنصوص والمعجزات، تصحيح: سيدهاشم رسولى، قم، المطبعة العلمية، بیتا. 27. حمويى جوينى، ابراهيم، فرائد السمطين، تحقيق: محمدباقر محمودى، قم، مجمع احياء الثقافة الاسلامية، 1415ق. 28. خزاز قمى، على، كفاية الاثر، تحقيق: كوهكمرى، قم، انتشارات بيدار، 1401ق. 29. خطيب بغدادى، احمد، تاريخ بغداد او مدينة السلام، مدينه، بىتا. 30. خوارزمى، موفق، مناقب علی بن ابیطالب، تحقيق: مالك المحمودى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1411ق. 31. رازى، ابوالفتوح حسين بن على، روض الجنان و روح الجنان، قم، انتشارات كتابخانه آيةالله مرعشى، 1404ق. 32. راغب اصفهانى، حسين، مفردات الفاظ القرآن، تحقيق: عدنان داودى، بيروت، الدار الشاميّة، 1416ق. 33. زركشى، بدرالدين، البرهان فی علوم القرآن، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارالمعرفة، بیتا. 34. زمانى، محمدحسن، «كيفيت صلوات از نگاه فريقين»، مجله طلوع، سال دوم، ش6، قم، مدرسه عالى امام خمينى، تابستان 1382ش. 35. سيوطى، جلالالدين، العرف الوردی (ضمن الرسائل العشرة)، بيروت، دار الكتب العلمية، 1409ق. 36. ــــــــــ ، الدر المنثور فی التفسير بالمأثور، بيروت، دارالفكر، 1983م. 37. شهرستانى، عبدالكريم، مفاتيح الاسرار و مصابيح الانوار، تحقيق: محمدعلى آذرشب، 1376ش. 38. صدوق، محمد (شيخ صدوق)، عيون أخبار الرضا، قم، مكتبة المصطفوى، بىتا. 39. ــــــــــ ، كمال الدين و تمام النعمة، تصحيح: علىاكبر الغفارى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1405ق. 40. ــــــــــ ، معانی الاخبار، تصحيح: علىاكبر الغفارى، قم، انتشارات اسلامى، 1361ش. 41. صفار، محمد، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد، تصحيح: محمد كوچهباغى، قم، 1404ق. 41. طباطبایى، سید محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، قم، منشورات جماعة المدرسين، بىتا. 43. طبرانى، سليمان، المعجم الصغير، بيروت، دارالكتب العلمية، 1403ق. 44. طبرسى، فضل، مجمع البيان لعلوم القرآن، تحقيق: محلاتى و طباطبایى، دارالمعرفة، بيروت، 1406ق. 45. ــــــــــ ، اعلام الوری بأعلام الهدی، قم، بینا، 1402ق. 46. طبرى، احمد، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، تحقيق: اكرم البوشى، قاهره، مكتبة التابعين، 1415ق. 47. طوسى، محمد، اختيار معرفة الرجال، تصحيح: ميرداماد استرآبادى، قم، بینا، بىتا. 48. ــــــــــ ، كتاب الغيبة، تحقيق: عبادالله الطهرانى، قم، مؤسسة المعارف الاسلامية، بیتا. 49. عياشى، محمد بن مسعود، تفسير العياشی (كتاب التفسير)، تصحيح: هاشم رسولى محلاتى، تهران، المكتبة الاسلامية، بىتا. 50. فراهيدى، خليل، ترتيب كتاب العين، تحقيق: مهدى المخزومى و ابراهيم السامرائى، قم، انتشارات اسوه، 1414ق. 51. فيض كاشانى، محمد محسن، الصافی فی تفسير القرآن، تصحيح: الشيخ حسين الأعلمى، بيروت، دارالمرتضى، بىتا. 52. فيومى، احمد، المصباح المنير فی غريب الشرح الكبير، قم، مؤسسة دارالهجرة، چاپ دوم، 1414ق. 53. قرطبى، محمد، الجامع لأحكام القرآن، القاهرة، دارالكتاب العربى، 1387ق. 54. قمى، على بن ابراهيم، تفسير [المنسوب الى] القمی، تصحيح: السيد طيب الموسوى، قم، 1404ق. 55. قندوزى حنفى، سليمان، ينابيع المودة، تحقيق: سيدعلى جمال أشرف الحسينى، بیجا، مطبعة أسوة، بیتا. 56. كلينى، محمد، الكافی، تصحيح: علىاكبر الغفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1388ق. 57. مجلسى، محمدباقر، بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، تهران، المكتبة الاسلامية، 1397ق. 58. ــــــــــ ، مرآة العقول فی شرح اخبار آل الرسول، تهران، دارالكتب الاسلامية، چاپ دوم، 1363ق. 59. محمدى (نجّارزادگان)، فتحالله، سلامة القرآن عن التحريف، تهران، نشر مشعر، 1382ش. 60. مزّى، يوسف، تهذيب الكمال فی اسماء الرجال، تحقيق: بشّار عواد معروف، 1413ق. 61. قشیری نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحيح مسلم، بیجا، بینا، بیتا. 62. مفيد، محمد، الافصاح فی الامامة، کنگره جهانی هزاره شیخ مفید، 1413ق. 63. ــــــــــ ، الارشاد، کنگره جهانی هزاره شیخ مفید، 1413ق. 64. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلامية، چاپ سي و ششم، 1386ش. 65. نسائى، احمد، خصائص اميرالمؤمنين علی بن ابیطالب، تحقيق: محمدكاظم محمودى، قم، بینا، 1419ق. 66. نعمانى، محمد، كتاب الغيبة، تحقيق: على اكبر الغفارى، تهران، مكتبة الصدوق، بیتا. 67. هيتمى، ابنحجر، الصواعق المحرقة فی الرد علی اهل البدع و الزندقة، تخريج و تعليق: عبدالوهاب عبداللطيف، قاهره، مكتبة القاهرة، بىتا. 68. حسکانی، عبیدالله بن عبدالله، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، تحقیق: محمدباقر محمودی، قم، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیة، 1411ق. 69. واحدی نیشابوری، علی بن احمد، الوسیط فی تفسیر القرآن المجید، تحقیق: علی محمد معوض، عادل احمد عبدالموجود، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1415ق. 70. ــــــــــ ، اسباب نزول القرآن الکریم، تحقیق: کمال بسیونی زغلول، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1411ق. 71. کنجی شافعی، محمد، البیان فی اخبار صاحب الزمان، تحقیق: محمدکاظم محمودی، قم، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیة، 1431ق. 72. صدوق، محمد بن علی بن بابویه، من لا یحضره الفقیه، تعلیق: سیدحسن موسوی خرسان، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1390ق.