ت متكامل، جامعه و تاريخ را ميسازد. نظريهپردازان فلسفه تاريخ در اينباره، نظریات گوناگوني ابراز كردهاند. اما در مكتب اسلام، تاريخ انسان به سمت رخداد نهايي يعني ظهور حضرت مهدي(عج) پيش ميرود و انسان نيز براي كمال فردي و اجتماعي، ناگزير است خود را در اين مسير قرار دهد و با امام که انسان كامل است، ارتباط برقرار کند و به آن الگوي شخصيتي نزديك شود تا در نهايت به قرب خداوند برسد كه «همهچيز به سوي خدا بازميگردد». اين كمال آنقدر ارزشمند است كه بعضي گفتهاند: عصر ظهور منجی، نه پايان تاريخ، بلکه آغاز واقعي تاريخ انسان است؛ زيرا در آن دوران، بشر بر همه موانعي كه او را از انسان كامل شدن بازداشته، پيروز خواهد گرديد. اراده فرد و رفتارهايي كه بر اساس آن انجام ميدهد، يكي از اركان اصلي اين تكامل به شمار میآید؛ يعني رفتار آگاهانه و ارادي انسان، در تکامل وي دخالت دارد و بدون آن، تکامل انسان و جريان متكامل پيش رو، يعني ظهور حضرت مهدي(عج)، محقق نميشود. حرکت ارادي انسان براي رسيدن به تکامل مذکور، در مکتب اسلام، عبارت است از زمينهسازي ظهور. البته زمينهسازي، صرفاً يك امر شخصي نيست، بلكه دولت و كليت جامعه نيز در آن نقش دارند؛ موضوعی كه با عنوان «زمينهسازي دولتي» از آن ياد ميشود و منظور اين نوشتار است. پيامبر اكرم(ص) میفرمایند: يخرج اُناس من المشرق فيوطئون للمهدیّ؛ گروهي از مشرق خارج ميشوند كه براي ايجاد حكومت مهدي زمينهسازي ميكنند. البته پژوهش حاضر، به تبيين مباني نظري و فلسفي زمينهسازي دولتي نمیپردازد. مبناي پژوهش، این نظر است كه دولت اسلامي در تربيت ديني افراد، مسئولیت دارد و بايد زمينه شكوفايي ابعاد وجودي آنها را بهویژه در بعد ديني و معنوي فراهم كند. بنابراين، با توجه به ايده تكامل انسان بر اساس انسان كامل، دولت اسلامي بايد به لحاظ مباني، رسالت، اهداف، راهبردها، سياستها و ساختار، در افق دولت كريمه حضرت مهدي(عج) باشد و همه اجزای خود را براي زمينهسازي ظهور ايشان به كار گيرد. روانشناسی يكي از اجزای این دولت در بخش علوم انساني است كه نقش مهمي در تحولات دولت ميتواند داشته باشد و پژوهش حاضر، درصدد است تا آن را بررسي کند. روش پژوهش، توصيفي ـ تحليلي است و اطلاعات آن با استفاده از فيش و متنخواني، جمعآوري شده است. باید گفت اين پژوهش، تنها سرآغازي براي اين موضوع محسوب ميشود و به بار نشستن آن، نيازمند توجه بيشتر پژوهشگران و همچنین اهتمام جدي مسئولان زمينهساز است. يكي از آسيبهاي فراروي اين حركت كه مانع فعاليتهاي پژوهشي ديگر ميشود، اين است كه موضوع یاد شده، سياستزده و يا شعارزده شود و در حد تعدادي شعار كلي و مبهم باقي ماند و يا از آن براي مقاصدي غير از اهداف اصلي استفاده شود. يكي ديگر از اين آسيبها آن است كه اين موضوع، بسيار خيالپردازانه و امري دستنيافتني انگاشته شود يا اعتماد به نفس كافي برای اقدام در این زمینه وجود نداشته باشد. ضرورت پژوهش با توجه به لزوم زمينهسازي براي ظهور و اهميت بسيار زياد آن كه در روايات هم به آن اشاره شده است، ميطلبد كه از هيچگونه كوششي در اين مسير دريغ نشود. عقبماندگيهاي فكري، فرهنگي و اقتصادي انسانها و دور شدن روزافزون آنها از تعاليم انساني و اسلامي، ايجاب ميکند كه براي نزديك شدن و تحقق ظهور اسلام كامل و انسانيت مطلق، همه امکانات به کار گرفته شود. از طرفي، به سبب محدوديت گستره زمينهسازيهاي فردي و تأثير كم آن در جوامع، لازم است كه دولتها در جهت اين مهم اقدام كنند و به صورت فراگير و اساسي زمينهسازي نمايند. با توجه به جایگاه حياتي نظام روانشناسي در دولت اسلامي بهمنزله زيربناي تربيتي انسانها، ضرورت مطالعه نقش آن به عنوان يكي از اقدامات مهم دولت اسلامي در اين زمينه روشن ميشود. علاوه بر اینکه به نظر ميرسد روانشناسي موجود، فاصله زيادي با اين هدف دارد و در اين زمینه، نيازمند تغيير و تحولات اساسي است. فرضيههاي پژوهش 1. جريان زمينهسازي ظهور حضرت مهدي(عج)، به دخالتها و فعاليتهاي روانشناسي نیاز دارد. 2. روانشناسي، نيازمند زمينهسازي براي ظهور حضرت مهدي(عج) است. زمينهسازي ظهور زمينهسازي به اين معناست كه با اقدامات و فعاليتهاي فردي و اجتماعي خود، بستر ظهور حضرت مهدي(عج) را فراهم كنيم. زمينهسازي، چيزي جز انتظار ظهور نيست. «در واقع انتظار درست همان زمينهسازي مناسب است. چه موفقيت تحقق يابد چه شكست؛ چراكه انتظار به معناي آمادگي ملازم با پيروزي و موفقيت نيست.» بنابراين، زمينهسازي را به معناي آمادگي نيز ميتوان به کار برد. در حركت زمينهسازي، تمام تلاش بر اين است كه به دولت كريمه حضرت مهدي(عج) نزديك شد و ويژگيهاي عصر ظهور را در حوزههاي مختلف به عرصه ظهور رسانيد. زمينهسازي يك استراتژي حركت به سمت ظهور است. لذا بیشک با توان كم، نميتوان گامهايي به وسعت عصر ظهور برداشت. اما مهم، حركت در اين مسير است. روايات تصريح کردهاند كه مهدي(عج) نميآيد، جز آنكه زمين پر از ظلم شده باشد. بعضي زمينهسازي ظهور را گسترش دادن فساد و ظلم ميدانند كه البته مردود است؛ زیرا علاوه بر تنافي با وظايف شرعي و ديني، ظهور را به تأخير مياندازد. پس نهتنها زمينهسازي نيست، بلكه ضد آن صورت گرفته است. بنابراين، زمينهسازي در اين پژوهش، یعنی فراهم كردن شرايط، رفع موانع و آمادهسازي براي ظهور. لزوم زمينهسازي آيات و روايات بسياري بهطور تصريح و تأويل، به لزوم زمينهسازي برای تحقق ظهور حضرت مهدي(عج) اشاره دارند. قرآن میفرماید: إِنَّ اللَّـهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ؛ خداوند وضعيت گروهي را تغيير نميدهد مگر آنكه آنها خود را تغيير دهند. مفضل ميگويد: إنّي لأرجو أن يكون أمره في سهولة. فقال: لا يكون ذلك حتّي تمسحوا العرق و العلق؛ [به امام صادق(ع) گفتم:] اميدوارم حرکت قائم به آساني و بدون زحمت انجام شود. حضرت فرمود: «اينچنين نيست، بلکه وقتي اين اتفاق رخ ميدهد که شما تلاش کنيد» (عرق و خون خود را در اين راه صرف نماييد). حضرت مهدي(عج) در توقيع خود به شيخ مفيد ميفرمايند: لو أنّ أشياعنا وفّقهم الله لطاعته علي اجتماع من القلوب في الوفاء بالعهد عليهم لما تأخّر عنهم اليمن بلقائنا و لتعجّلت لهم السّعادة بمشاهدتنا؛ اگر پيروان ما ـ که بر اطاعت خدا موفق گردند ـ قلبهايشان بر پيماني که با ما بستهاند، متحد و يکپارچه بود، سعادت ديدار ما از آنها به تأخير نميافتاد. همچنین تأکيدي که بر تأثير دعا در تحقق اين رویداد شده، شاهد ديگري بر اين مدعاست. بنابراين، اين مسئله از نگاه نقلي به اثبات رسيده که رویداد ظهور، امري غيرطبيعي و صرفاً اعجازآميز نيست؛ بلکه تقدم و تأخر آن، با شرايط افراد و جوامع در دوره قبل از ظهور ارتباط مستقيم دارد. لزوم زمينهسازي را از منظر وظيفهاي که در دوره غيبت امام داريم نيز ميتوان اثبات کرد: وظيفه ما در اين دوران، انتظار است. در واقع ـ چنانکه گذشت ـ انتظار به معنای صحيح آن و با در نظر گرفتن همه شرايط و لوازم آن، چيزي جز زمينهسازي نيست. انتظار دارای ارکاني است که با زمينهسازي ارتباط مستقيم دارد. يکي از آنها، نارضايتي از وضعيت موجود و تقاضاي تحول در آن است. بیشک تحول، به زمينهسازي نیاز دارد؛ همانگونه که در نهضتهاي پيامبران نيز چنين بوده است که اگر زمينهسازي عملي در همه ابعاد صورت نميگرفت، نهضت آنها به نتيجه نميرسيد. از آنجا که نهضت حضرت مهدي(عج) جامع و جهاني است، طبيعتاً به زمينهسازي بهتر و گستردهتري نیاز دارد. آمادگی، يکي ديگر از ارکان انتظار است. کسي که منتظر چيزي باشد، خود را براي آن آماده ميکند. يکي از اصحاب امام صادق(ع) به نام ابیعبدالله جعفی ميگويد: قال لي أبوجعفر محمّد بن عليّ(ع): كم الرّباط عندكم؟ قلت: أربعون. قال(ع): لكن رباطنا رباط الدّهر؛ امام از من پرسيد: «آمادگي شما براي حکومت خود چند روز است؟» گفتم: چهل روز. حضرت فرمود: «اما آمادگي ما براي حکومت، تمام عمر و تمام دهر است.» علامه مجلسي ذيل اين حديث مينويسد: يعني بر شيعه واجب است که خود را با اطاعت امام و انتظار او گره بزند و براي ياري او آماده شود. آمادگي شخص منتظر در حوزههاي مختلف جسمي و رواني برای ايفاي نقش در حکومت جهاني امام(ع) و ياري ايشان، با زمينهسازي در گستره حداقل يک فرد مساوي است؛ زیرا آمادگي بدون تلاش و با نشستن و گريه کردن، محقق نميشود. امام خميني(ره) ميفرمايد: همه ما انتظار فرج را داريم و بايد در اين انتظار خدمت کنيم. انتظار فرج قدرت اسلام است و بايد کوشش کنيم تا قدرت اسلام در عالم تحقق پيدا کند و مقدمات ظهور انشاءالله تهيه شود. علاوه بر آنكه شخص منتظر، احساس مسئوليت دارد، به اقتضای همين روحيه و بنابه دلايل امر به معروف و نهي از منكر، وظيفه آماده كردن ديگران را نيز عهدهدار است و اين يعني زمينهسازي ظهور. آمادگي و زمينهسازي، حتي در دیگر اديان موعودباور نيز مطرح است. اريك فروم، موعودباور مسيحي، در اين زمينه ميگويد: آنگاه كه بشر به وحدت برسد و آمادگي داشته باشد، مسيح ظهور خواهد كرد. اين تنها زماني به دست ميآيد كه بشر براي تبديلشدن به انسان حقيقي كاملاً رشد كند؛ يعني آنگاه كه قادر باشد عشق بورزد، حقيقت را بداند و عدالت نمايد؛ آنگاه كه او نيروي عقل خود را به اندازهاي بپرورد كه از قيود بشري برهد و از احساسات غيرعقلاني بپرهيزد. ضرورت حرکت روانشناسي به سمت زمينهسازي ظهور چرا بايد روانشناسي در مسير زمينهسازي ظهور باشد و چه لزومي دارد که اين موضوع را هدف کار خود قرار دهد و برنامههاي خود را در جهت آن تنظيم نمايد؟ آيا اساساً زمينهسازي، يک موضوع مطالعاتي منحصر در حوزه کلام و اخلاق نيست؟ بهطور کلي، چه راههاي ارتباطي بين موضوع روانشناسي و بحث زمينهسازي ميتوان يافت؟ پاسخ اين پرسشها را در دو قسمت بررسي ميکنيم: الف) نياز زمينهسازي ظهور به روانشناسي فرض اين است که جريان زمينهسازي، به تعاليم و روشهاي روانشناسي نياز دارد و بدون توجه به آن، ناقص و ناکارآمد است. از آنجا که لزوم زمينهسازي اثبات شد، لازم است روانشناسي به اين جريان کمک نمايد و آن را محقق سازد. اگر پذيرفته شود که زمينهسازي، يک مسئوليت و وظيفه همگاني در تمام زمينههاست، پس بهطور طبيعي، میتوان اين مسئوليت را در قلمرو روانشناسي نيز تعريف کرد. اين فرض را با ذکر سه مورد، به عنوان کاربرد روانشناسي در جريان زمينهسازي ميتوان تشريح و تأييد نمود: 1. پرورش انسانهاي زمينهساز اگر بخواهيم فرج حضرت مهدي(عج) را نزديک کنيم، بايد همه توان خود را به دو رکن، يکي زمينهسازي در سطح توده مردم و ديگری پرورش و تربيت ياران توانمند و قوي معطوف سازیم؛ زیرا انقلاب بيروني حضرت مهدي(عج) مستلزم انقلاب دروني و رواني است و بدون تحول دروني افراد، نميتوان از آنها انتظار داشت که در جامعه تحول ايجاد نمايند. ثابت شده که «تاريخ به وسيله روح فرد ساخته شده است». اين تحول دروني، از طريق کشف و کاربرد تواناييهاي رواني انسان میسر میشود؛ کاري که موضوع و عملکرد روانشناسي است و امکانات فراواني را در اين زمینه در اختيار دارد. انسانهاي زمينهساز را به کمک روانشناسي میتوان پرورش داد. انسانهايي که به رشد بالاي عقلي، معنوي و اخلاقي رسيدهاند، از سلامت رواني بالايي برخوردارند، دارای روابط اجتماعي مؤثر و مفيدي هستند و بهطور خلاصه، تمام تواناييهاي لازم در جهت آمادگي و حرکت به سمت ظهور را دارند؛ برای مثال، خودآگاه هستند. حال آيا براي رسيدن به اين سطح، نبايد از روانتحليلگري که ادعاي خودآگاهي، خودتحققي و تحول در انسانها دارد، بهره جست؟ فروم در پاسخ به اين سؤال ميگويد: حتي اینکه بدانيم کي هستيم، کجا هستيم و به کجا ميرويم، روانتحليلگري باعث ميشود که آن را بدانيم. رویداد ظهور حتي در قلمرو سياسي، اقتصادي و اجتماعي، نيازمند فراهم شدن يکسري زمینههای شناختی، نگرشی و... در افراد و جوامع است که روانشناسي ميتواند آنها را ايجاد نمايد و روحيههاي مورد نياز براي اين تحول را در مردم به وجود آورد. برای مثال، اگر دعا عامل مهمي براي اين زمينهسازي است، روانشناسي ميتواند عوامل آن را در روان انسانها ايجاد نماید و موانع رواني آن را برطرف کند. اگر اعتماد به نفس و اميد و اراده براي بازسازي اجتماعي عصر ظهور يا مسئوليتپذيري، يکپارچگي و روحيه حماسي برای برقراري حکومت جهاني لازم است، روانشناسان بايد براي رسيدن به آنها برنامهريزي کنند و به اين سمت پيش بروند. البته در اين هدف، دانشهاي مختلفي مانند اخلاق یا تعلیم و تربیت دخالت دارد و دانشمندان آن، ادعا ميکنند که ميتوانند انسانهايي زمينهساز پرورش دهند. اما در واقع این دانشها، ابزارهايي روبنايي هستند که پرداختن به بنيانيترين انگيزهها و فرآيندهاي رواني انسان، در حيطه کارکرد آنها نيست. 2. کشف کارکردهاي روانشناختي مهدويت مهمترين ويژگيهاي اديان و رسولان آسماني، اين است که عهدهدار هدايت انسانها هستند و ميکوشند تا آنها را به سرانجام نيکو برسانند و به دغدغهها و نيازهاي آنها پاسخ دهند. به کمال رساندن انسان، کارکرد مشترک همه اديان است و در حال حاضر اين مطلوب در دين اسلام، با انتظار و اطاعت انسان کامل و در نهايت با ظهور ايشان محقق ميشود. بنابراين، يکي از کارکردهاي مهدويت بهمثابه يک نظريه جهانشمول، در حوزه انسانشناسي و بهویژه روانشناسي است. مهديباوري ميتواند نيازهاي عميق انسان را برآورده کند، ابعاد وجودي او را شکل دهد و در تمام زندگي او اثرگذار باشد. بعضي از پژوهشگران، مکتب انتظار را تنها يک مکتب روانشناسي به شمار میآورند و ضروری ميدانند که جنبههاي روانشناختي مهدويت، شناسايي و تبيين شود. درباره اینکه کارکردهاي روانشناختي مهدويت چه نقشي در جهت زمينهسازي ميتواند داشته باشد، بايد گفت چنانچه به مهدويت تنها بهمثابه يک تئوري کلامي يا يک رویداد تاريخي نگريسته شود، نميتوان به موفقيت زمينهسازي اميدوار بود. بلکه اگر مهدويت، با نگاه دکترين مطالعه و بررسي گردد، يعني در تمام حوزههاي زندگي انسان، داراي ايده و راهبرد تلقي شود، طبيعتاً بهتر ميتوان اين فکر بنيادين را گسترش داد و تمامي نظريهها و راهبردها در رشتههاي مختلف، از جمله روانشناسي را از آن متأثر نمود. اين توسعه و تعميق مهدويت و بهکارگيري آن در زندگي، در حقيقت همان زمينهسازي است. 3. رفع آسيبهاي رواني زمينهسازي مثل تمام حرکتهاي انساني، ممکن است در مسير حرکت خود به آسيبهايي دچار شود؛ اعم از آسيبهاي فردي و اجتماعي که روانشناسي به عنوان علمي که به منظور سلامت رواني افراد فعاليت ميکند، ميتواند اين آسيبها را پيشبيني و درمان نمايد؛ آسیبهایی چون غفلت، دوري از معنويت، نداشتن صبر و بردباري، نااميدي، برداشت منفي از انتظار و امام و حکومت ايشان، سستي در زمينهسازي و گرايش به ايدهها و الگوهاي غيرمهدوي. البته آسيبهاي دوره غيبت، فقط به اعتقاد به مهدويت ناظر نيست، بلکه بنابر آنچه در روايات، مبني بر علایم آخرالزمان وارد شده است، آسيبهاي عامي تمام ابعاد، افراد و جوامع را دربر ميگيرد که ميتوان آنها را در چند دسته بيان کرد: یکم. آسيب در روابط ميانفردي: «صداقت كم ميشود و دروغ فراوان؛ مردم با زبان محبت ميكنند، اما در دل با هم دشمني مينمايند». «مردم بر اساس گناه با يكديگر همکاري و دوستي ميكنند؛ پسران موجب اذيت و ناراحتي پدران ميشوند؛ مردم آن زمان گرگ هستند (پرخاشگر و بيرحم)»؛ «مردم طوري با هم رفتار ميكنند كه گويي همديگر را نميشناسند بهطوري كه وقتي كسي براي درخواستي نزد آنها بيايد، با او با برخوردي كه با عنوان دوستي مثل هميشه با او داشتند، نميكنند.» دوم. آسيب در نگرشها: «خوبيها بد انگاشته ميشود»؛ «صدقه دادن را خسارت، صله رحم را منت و عبادت را تكلف و تحميل ميدانند»؛ «موزيك و شرابخواريِ حرام، حلال تلقي ميشود». سوم. آسيب در گرايشها: «وقتي ظهور رخ ميدهد که شما ثروتمندان را تكريم و فقيران را تحقير ميكنيد و در مجالس به سمت ثروتمندان گرايش داريد»؛ «دنياگرا و دينگريز ميشويد»؛ «مردم آخرالزمان، تلاششان در راه ارضاي شكم و شهوت است»؛ «مردم به سمت هر كسي كه پيروز شوند ميگروند.» چهارم. آسيب در رفتار: «مردم به رفتارهاي ضد ارزشي خود تجاهر ميكنند»؛ «نماز را ميميرانند، از هوسها پيروي ميكنند و خون همديگر را ميريزند و فجور و گناه و طغيان مينمايند و اهل بهتانگويي هستند». هريک از اين آسيبها، مانعي در راه زمينهسازي است که روانشناسي، ميتواند آنها را از سر راه بردارد و افراد و جوامع را به سلامت رواني برساند. مهدويت و زمينهسازي بدون توجه به روانشناسی نميتواند از آسيبهاي مذکور نجات یابد و به نتيجه برسد. اگرچه روانشناسي اکنون فردگراست، نبايد تلقي ما از رفع آسيبهاي مهدويت توسط روانشناسي، فقط دخالت آن در حوزه آسيبهاي رواني فردي باشد، بلکه دخالت آن در حوزه آسيبهاي رواني اجتماعي نيز مورد نظر است. به تعبير يونگ، همانطور که فرد دچار اختلال ميشود، ملت نيز ممکن است دچار اختلال رواني شود. وی سپس دوره «گسستگي» که آن را عامل بيماري فرد ميداند، با توسل به مفهوم ناخودآگاه جمعي، بر زندگي جوامع منطبق ميکند. ب) نياز روانشناسي به زمينهسازي كردن براي ظهور فرض دوم تحقيق اين است که نظام روانشناسي، براي رسيدن به اهداف خود، نيازمند جريان زمينهسازي ظهور است و باید خود را در مسير آن قرار دهد. براي تأييد اين فرض، ضرورتاً بايد بحث نياز روانشناسي به دين مرور گردد. بحث ارتباط روانشناسي و دين، سابقهاي طولاني دارد. اما در دهههاي اخير، روانشناسان به آن توجه جدي داشتهاند و در انديشهها و فعاليتهاي صاحبنظران بسياري مثل يونگ، اريک فروم، ويکتور فرانکل، ويليام جيمز و ديگران، نمود یافته است. روانشناسی کمال يکي ديگر از گرايشهاي مهم روانشناسي است که ارتباط آن را با دين نشان ميدهد. این روانشناسی به شکل چشمگيري اخيراً به معيارهاي اديان الهي نزديک شده است. دوان شولتس مينويسد: هدف روانشناسي کمال، بيداري و رهايي استعدادهاي عظيم انسان براي از قوه به فعل رساندن و تحقق بخشيدن به تواناييهاي خويش و يافتن معناي ژرفتري در زندگي است. ارتباط دين و روانشناسي را با دو رویکرد ميتوان بررسي کرد که هر دو، در مهدويت و زمينهسازي تفسير میشود: 1. رویکرد روانشناسي دين بخش بزرگی از فعاليتهاي مرتبط با روانشناسي و دين، به صورت رشته روانشناسي دين بروز کرد؛ یعنی تحليل افکار، احساسات و رفتارهاي ديني از ديدگاه روانشناسی. روانشناسي دين پس از يک دوره افول در دهه 1930 تا 1960 دوباره در اواخر قرن بيستم احيا گرديد و بسياري از بخشهاي روانشناسي در دانشگاهها و انجمنها، از جمله بخش 36 انجمن روانشناسي امریکا را به خود اختصاص داد و رویکردهاي مختلفي بهویژه رویکرد روانشناسي فرافردي داشت که با ظهور آن و توجه بيشتر به معنويت و دين در آن، روانشناسي دين رونق ديگري گرفت. در اين رویکرد، مفاهيم مهدويت نيز مانند دیگر مسائل دين، از لحاظ علمی، تجزيه و تحليل ميشود؛ مفاهيمي مثل منجيگرايي، نجاتطلبي، اميد به آينده، آرمانگرايي و... که جزو ذات انسان مسلمان و از عناصر پاياي روان وي هستند. لذا روانشناسي بايد بحث درباره آنها را بپذيرد. به اعتقاد يونگ، مذاهب ـ آنچنان که هستند ـ محتويات و کلامشان چنان با روان بشر پيوند يافته که روانشناسي به هيچوجه نبايد از آن غفلت ورزد. مهدويت، چندبعدي است و ابعاد شناختي، شهودي و دروني، عاطفي و رفتاري را دربر ميگيرد. اين مجموعه چندبعدي، ميتواند در مجموعه سرفصلهاي روانشناسي گنجانده شود. گرچه هنوز، بعضي از روانشناسان مطمئن نيستند که پرداختن به دين، جزو حوزه مطالعاتي و کاري آنها باشد و طبيعتاً نميتوانند بين روانشناسي حرفهاي خود و مهدويت ارتباطي بيابند. در حالي که آلبرت اليس و بي. اف. اسکينر، آشکارا به خداوند معتقد نیستند و بخشي از ملزومات آن را در علم آوردهاند. اگر اين اعتقاد، ميتواند باور بنيادي برخي دانشمندان باشد، پس چهطور باور ديني نتواند باور پايهاي علم قرار گيرد؟ 2. رویکرد روانشناسي ديني همکاري دين و روانشناسي، فقط به روانشناسي دين محدود نميشود. بلکه اين گرايش، بيش از آنکه معرف نياز روانشناسي به دين باشد، معرف نياز دين به روانشناسي است. البته اين رویکرد نيز در مسائل مهدويت كاربرد دارد و حركتي در جهت زمينهسازي است. اما رویکرد روانشناسي ديني، نياز روانشناسي به مهدويت را نمایان میسازد. در روانشناسي ديني، تمام بخشهاي روانشناسي از دين اقتباس میگردد و يا حداقل با آن تطبيق داده ميشود. روانشناسان از این نکته غافلند که اسلام، دين زندگي است و براي سعادت انسان، طرح و برنامه دارد و هر نکته مهمی را در اين زمینه بيان نموده ـ «قرآن بيان همه چيز است» ـ و در مرحله بعدي، اين الگوي زندگي را با امامت تکميل كرده ـ «در اين روز (غدير) دين را بر شما كامل كردم» ـ ؛ یعنی دين سعادتبخش، با امامت همراهی دارد که کامل است و هدف، مسير و روش زندگي را با اين الگو مشخص مينمايد. البته اينگونه نيست که مهدويت، جزئي از اسلام باشد و مؤلفههاي ديگر، اجزای ديگر را تشکيل دهند. بلکه تفسير مهدوي از زندگي، مدخل و منظري است که از تمامي مؤلفهها و آموزههاي دين، تفسيري عميق و ژرف دارد و علاوه بر آنکه خود مؤلفهاي از مؤلفههاي دين است، ساختار و بنيادي به شمار میآید که ديگر آموزههاي دين، توسط آن قرائت ميپذيرند و از آن ديدگاه نگريسته ميشوند. همچنین اينگونه نيست که تربيت ديني، پيشنياز تربيت مهدوي باشد. بلکه هر دو، يکي است و تربيت ديني با رویکرد مهدوي بايد اجرا گردد و اگر علمي بخواهد به دين اسلام بپردازد، بايد آن را با همين رویکرد مطالعه کند؛ يعني روانشناسي اسلامي، در واقع همان روانشناسي مهدوي است؛ رشتهاي که از انسان و زندگي او، تفسير مهدوي ارائه میدهد و روانشناسی ناچار است که به آن بپردازد؛ زیرا در اين مکتب، انسان با اين ايدئولوژی و بهمنزله عبد خدا و مأموم براي امام، تعريف میشود و چيزی جز اين تعریف و تفسیر، ارزش انسانشناسی ندارد. لذا نياز روانشناسی به مهدویت، همان نيازی است که انسان به مهدی دارد. به اعتقاد جانز، ميتوان از وحی الهي، سنت ديني يا ايمان، محتواي روانشناسي را استخراج نمود؛ زیرا وقتي آييني هدف خود را به کمال رساندن انسان ميداند، بیشک برای رسيدن به آن، الگويي را نيز معرفي مينماید که ممکن است با الگوهاي ديگر متفاوت باشد، اما تمام نیازهاي او را تأمین کند. برای مثال، در روانشناسي اسلامي، زندگي سالم با معيارهاي خاص خود تعريف ميشود و راه رسيدن به آن، متفاوت از مکاتب روانشناسي جدید ترسيم ميگردد که عبارت است از ايمان و رفتار صالح ـ «كسی كه ـ مرد یا زن ـ عمل صالح انجام دهد در حالی كه مؤمن است، به او زندگی پاك و سالم میدهیم.» در اين مکتب، نظريهها و الگوهاي روانشناسي با روش نقلي به دست ميآيد و اين روشي کاملاً متفاوت با روانشناسي موجود است. البته روانشناسي اسلامي و مباني آن، در تحقيقات بسياري تبيين شده و در اين مجال، بيان آن نميگنجد. مهم اين است که باور داشته باشيم روانشناسي، يک دانش انساني با محتواي الهي است و باید با همين رویکرد فعاليت کند. فعالیت روانشناسي با مبناي مهدوي، در واقع همان زمينهسازي براي ظهور است. پس نياز روانشناسي به مهدويت، در واقع همان نياز به زمينهسازي كردن است؛ زیرا چنانکه گفته شد، توسعه مهدويت، با تحقق زمينهسازي مساوي است. اين رویکرد ميطلبد که نگاه روانشناسي از يک نگاه بشري و اثباتگرايانه، تغيير یابد؛ زیرا با اين نگاه، نميتوان پاسخگوي ماهيت و نيازهاي رواني انسان بهويژه مسلمان شيعه بود. يکي از صاحبنظران برجسته امریکايي ميگويد: علوم جديد، در نشان دادن هدف زندگي انسان و راه انسانيت، مطلقاً ناتوان است و نميتواند معنا و مفهوم درست و ارزشمندي براي زندگي ارائه کند. دانش نوين، ارزشهاي جديد زندگي را نميشناسد؛ دانش نوين، راه صلح و سلامت و آسايش و آرامش را به درستي تشخيص نميدهد؛ دانش نوين، نتوانسته است از فرو ريختن بنياد خانوادهها از تبهکاري و فساد و بداخلاقي جلوگيري کند و از روش و منش غيرانساني و از ديوانگيها و گمراهيهاي بشري بکاهد. ماهنامه علمي ساينتيفيک امريکن مينويسد: همين ناتواني علم در پاسخگویي به مسائلي که با معناي حيات و امور ارزشي و اخلاقي و غايات سروکار دارد، شماري از دانشمندان را که در گذشته روحيه انکار و الحاد داشتند، واداشته تا از رويه گذشته، دوري جويند و به آموزههاي ديني روي آورند. اين ناکارآمدي به اين سبب است که دانش دين، در آن لحاظ نشده و «اگر دانش دين که محور اساسي دانشهاست، در يک حرکت انقلاب و در يک جامعه نباشد يا بهطور ناقصي وجود داشته باشد، بقيه علوم کارآيي و کارگشايي لازم خود را نخواهند داشت.» امروزه علمگرايي، مبناي روانشناسي به شمار میآید و تربيت علمي خالص، از ساختن انسان کامل ناتوان است. تربيت علمي خالص، انسان تکساحتي ميسازد نه انسان چندساحتي. امروزه همه دريافتهاند که عصر علم محض، به پايان رسيده است و يک خلأ آرماني جامعه را تهديد ميکند. ويل دورانت اعتراف ميکند که خلأ موجود در درجه اول، يک خلأ آرماني است؛ خلأيي در ناحيه مقاصد و غايات و آرمانها؛ خلأيي که به پوچگرايي میانجامد. اكنون در جامعه میبینیم که روانشناسي، آنطور که بايد و شايد، کارساز نيست و تأثيرگذارياش، از درمانهاي فردي و محدود تجاوز نميکند و در متن تصميمگيريها، دخالت کمرنگي دارد و از حل بسياري از مشکلات رواني و رشد استعدادهاي انساني عاجز میماند. با اين همه پيشرفت نظري روانشناسي، امروز دنياي ما دچار قحطي تفسير معنا از جهان و هستي است که امروز روانشناسان آن را عصر اضطراب نامیدهاند. بعد دیگر اين ناکارآیی، به هدف روانشناسی برمیگردد. روانشناسی جدید بر خلاف روانشناسی پیشین (از پانصد سال قبل از ميلاد تا قرن هفدهم) که در پی شناخت روح بشر بود، هدفش شناخت روح بشر در خدمت بهبود زندگی نیست. بلکه میخواهد ما انسان موفقتري شويم تا بتوانيم در زندگي، مکان بالايي داشته باشيم و خود را بهگونهاي جلوه دهيم که پيشرفت اقتضا ميکند. روانشناسي جدید، بيشتر به کارآيي و موفقيت فکر ميکند نه خوشبختي و رشد روحي انسان. لذا «آنکه بخواهد روح را بشناسد، چيز زيادي از روانشناسي تجربي نخواهد آموخت». نقش درمانگري در زمينهسازي ظهور نياز روانشناسي به زمينهسازي ظهور، بيش از هر چيز در رواندرماني اهميت دارد؛ زیرا در زمينهسازي، تغيير وضعيت موجود مطلوب است و اين هدف، بيشتر با درمانگري مناسبت دارد كه متضمن تغيير در الگوهاي شخصيتي و رفتاري است. بسياري از رواندرمانگران، درباره پيوند درمانگري و دين اظهارنظر كردهاند و بعضي از آنها، درمان را اساساً مسئلهای دینی میدانند. لندن بر اين نظر است كه رواندرمانگري در كنار ابعاد علمياش، امری اخلاقی با محتوای دقیقاً دينی است. براونینگ اظهار ميدارد: مدلهايي که تلاش ميکنند به احساس ناايمني ما پاسخ دهند و تصويري کلي از جهان ترسيم کنند و نگرشهايي به ارزش زندگي، ماهيت مرگ و بنيادهاي اخلاقي به وجود آورند، ماهيتاً ديني هستند. هر نظامي كه به تغيير و درمانگري انسان ميپردازد، از متافيزيك يا اخلاق خالي نيست. بر اين اساس، نظريههاي روانشناختي، علاوه بر نياز اساسي هر نظريه علمي به متافيزيك، به مجموعه گستردهتری از قوانين اخلاقي و متافيزيكي نياز دارند. به اعتقاد يونگ، شفا مسئلهاي ديني است. چيزي كه اعتقاد مسيحي به سفارش آن در بيرون تكيه دارد، بايستي در سطح درون و در درمان اختلالات رواني نيز انجام پذيرد. وي ميگويد: در ميان بيماران بالاتر از 35سال كه به من مراجعه كردند، يك نفر نبود كه مشكل او در آخرين راهحل، دستيابي به يك رویکرد ديني نسبت به زندگي نبوده باشد. هريك از آنها دچار بيماري شده بودند؛ زيرا آنچه اديان زنده به پيروان خود ميبخشند را از دست داده بودند و هريك از آنها كه اين نگرش ديني به زندگي را باز نيافته بود، شفا نيافت. آشکارا میبینیم که درونمايههاي ديني رواندرماني، بحث جاري و در واقع نياز رواندرمانگری به دين، يك موضوع مطرح است. لذا بسياري از مشكلاتي كه مراجعان در كلينيك از آن شكايت ميكنند، همانهايي است كه به روحانیان ميگويند. در تاريخچه روانتحليلگري نيز يافت ميشود كه بيش از يك قرن پيش، بهجز براي درمان مبتلايان به ناراحتيهاي شديد رواني، معالجه دیگر بيماران، در صلاحيت روحانيان بود. به تدريج روانتحليليگري، جانشینی برای دین عرضه كرد. فرويد به ادعاي خود، تمام اسرار زندگي را كشف كرده بود و اگر كسي مفاهيم او مثل ضمير ناهوشيار، اديپ و... را درك ميكرد، ديگر چيزي در نظر او اسرارآميز و ترديدانگيز نبود. از نظر فروم كه اين ادعاي فرويد را قبول نداشت، روانكاوي دو نوع است: 1. روانتحلیلگری كه هدفش همسازي اجتماعي است؛ 2. روانتحلیلگری كه هدفش درمان روح است. وی سپس در توضيح آن دو مينويسد: درماني كه هدفش تنها همسازي اجتماعي باشد، فقط ميتواند رنج مفرط بيمار عصبي را تا حد متوسطي كه جزو لاينفك همسازي با اين الگوهاست، تعديل كند. اما از نقطهنظر دوم، هدف اصلي مداوا، همسازي نيست بلكه تحقق بخشيدن به حداكثر تواناييها و استعدادهاي شخص و فرديت اوست. در اينجا روانكاو، يك مشاور همسازي نيست بلكه به قول افلاطون، پزشك روح است. او معتقد بود، مداواي مبني بر همسازي نميتواند هيچگونه كاركرد ديني داشته باشد، در حالي كه روانتحلیلگری به عنوان وسيله مداواي روح، يك كاركرد كاملاً ديني دارد و هدف آن، ياري بيمار در به دست آوردن طرز فكر ديني است. مسئله ديگري كه نياز رواندرمانگري به دين را اثبات ميكند اين است كه: اولاً به تعبير لُندن، رواندرمانگران، فنآوران خنثايي نيستند، بلكه عمل باليني آنها تحت تأثير مسائل دينيشان قرار ميگيرد. اينكه روانشناسان يك وضعيت را مشكلآفرين تلقي كنند يا اينكه چگونه به درمانجو واكنش نشان دهند، تحت تأثير ديدگاههاي متافيزيكي آنهاست. اين ديدگاهها به موضوعاتي چون زندگي شايسته، ماهيت آدمي و اخلاق مربوط هستند. ثانياً رواندرمانگران، اغلب در ارزشهاي مراجعان خود تغييراتي به وجود ميآورند. كلي دريافت كه درمانگري، ارزشهاي درمانجويان را تغيير ميدهد و درمانگران تمايل دارند درمانجوياني را كه در زمينه اهداف شخصي، بيشترين انطباق را با ارزشهاي خويش دارند، موفقتر رتبهبندي كنند. از اين دو مطلب ميتوان نتيجه گرفت كه تصور رواندرمانگري به عنوان فعاليتي عاري از ارزشهاي ديني، به دور از واقعيت خواهد بود و بدون درگيري عميق در دين، در زندگي انسان نميتوان مداخله كرد. دين نیز از راههاي گوناگون و ارائه خردهنظريههايي متفاوت، سعي كرده اين مداخله و درمان را انجام دهد؛ از جمله، ايجاد سبك زندگي صحيح، دادن انسجام به عقيده و فكر انسان، دادن معنا به زندگي يا شيوههاي انجام دادن مناسك ديني، نگرش توحيدي ـ معادي و... اما در اين ميان، از نقش مهدويت به عنوان يكي از سازههاي اصلي اسلام غفلت شده است. طبق توضيحات قبلي، مهدويت يك آموزه بنيادي و رویکرد همهجانبه به دين به شمار میآید و همه شرايط و لوازم دينداري در آن جمع است. پس رواندرمانگري ميتواند تمام روشها و نظريههاي خود را با پيشفرضهاي ديني و مهدوي خود ارزيابي كند و با توجه به آنها، پرسشهاي مربوط به مدل زندگي و غايت آدمي را پاسخ گويد؛ چنانکه در حال حاضر نيز انجمن روانشناسي امریكا، به ارتقاي خير و اخلاق بشري و سعادت غايي آدمي ملتزم است و در مدلهاي مختلف درمان، عملاً به اين امر مبادرت ميشود، با اين تفاوت كه تئوري منجيگرايي در آن لحاظ نشده است. لذا بيپايه نيست كه بگوييم درمانگران، بايد فعاليت خود را در چارچوب نظريه روانشناسي اسلامي با رویکرد مهدويت قرار دهند و عوامل تشخيصي و درماني مسائل انسان را با توجه به آن مباني جستوجو نمايند. در زيارت جامعه كبيره ميخوانيم: « ناراحتيها و فشارها، فقط با شما اهلبيت رفع ميشود» يا «خدا مفاسد امور دنیوی ما را به سبب اعتقاد و اطاعت از شما، اصلاح ميكند». البته اين نكته پيشفرض است كه بايد درمانگران و متخصصان باليني، به اسلام و مهدويت مسلط شوند؛ زیرا شخصيت بيمار، خواهان آن است كه شخصيت درمانگر وارد صحنه شود نه چشمبنديهاي تكنيكي وي. لذا فردی میتواند در شخصيت بيمار مداخله کند و او را درجهت زمينهسازي ظهور قرار دهد كه خود با عناصر اسلامي و مهدوي بيگانه نباشد. رواندرماني پافشاري ميكند كه درمانگر داراي اعتقادي شایسته، قابل دفاع و احتمالاً به روشني، قابل عرضه درباره چيزهاي غايي باشد. ممكن است گمان شود كه مهدويت و رواندرمانگري هركدام، به شيوههاي متفاوتي پاسخ مسائل انسان را ميگويند و لزومي ندارد كه رواندرمانگري، مهدوي شود يا مهدويت به سبك رواندرمانی عمل كند؛ يا بنابه نظر كن ويلبر، برخي جنبهها و مشكلات رشد انساني، در مواردي با درمانگري حل و فصل ميشود و در موارد ديگر از طريق راهنمايي معنوي. اين تصور صحيح نيست. محدوده بحث، در درون روانشناسي اسلامي است. بر آن اساس، در درمان همان چيزي ارائه ميشود كه با مباني ديني و مؤلفههاي مهدويت قابل تطبيق است و در مهدويت، همان هدف و راهبردی در نظر گرفته میشود كه در درمانگري منظور است؛ چون مسائل رواني انسان واحد بوده، به صورت ميانرشتهاي بايد مطالعه شود؛ زیرا اگر چيزي جز اين باشد، نه ميتوان ادعا كرد كه در درمانگري موفق بوده و نه ميتوان پذيرفت كه مهدويت در روان افراد نفوذ كرده است. يونگ ميگويد: درمان بايستي در راستاي انسان كل هدايت شود؛ انسان پنهان كه هنوز حضور پيدا نكرده و همزمان انسان، فراختر از فردا است. اين شيوه درماني بر اساس حركت به سوي انسان كامل كه گامهايي در آغاز آن توسط رواندرمانگران جدید برداشته شده، همان چيزي است كه ما ميخواهيم؛ با اين تفاوت كه انسان كامل در مكتب اسلامي، امام است و كامل شدن ـ چنانکه در مقدمه پژوهش به آن اشاره شد ـ فقط از طریق اتصال به امام و حركت به سمت او ميسر است. بعضي از محققان براي اين رواندرمانی در جهت حركت به سوي انسان كامل، تكنيك نيز ذكر كردهاند. اما اين پژوهش در مقام ارائه تكنیك درمان نيست و درمانگران باید با استفاده از اصولي كه ذيلاً ذكر ميشود، تكنيك درماني مطلوب را بيابند. روشها و تكنيكهاي موجود هم اگر تضادي با فرهنگ مهدوي نداشته باشد، ميتوان با هدف زمينهسازي از آنها استفاده کرد. بعضي از اصول و وظايف درماني كه هدف آن سلامت رواني براي زمينهسازي است، عبارتند از: ـ آسيبها و اختلالات را بر مبناي پيشفرضهاي اسلامي و مهدوي درمان كند. برای مثال، اگر فرض اين است که اختلال رواني، عناصر توسعهنيافته شخصيت را دربر دارد، منظور، شخصيت اسلامي و مهدوي و عناصر مختص به آن باشد. ـ مراجعان را در پيدا كردن زندگي مهدوي ياري كنند؛ برای مثال، معناجويي و هويتخواهي آنها را با مؤلفههاي انتظار و هويتبخشي مهدوي تأمين سازند و شاخصههاي افكار و رفتار مهدوي را به آنها بياموزند. ـ آسيبهاي منتظران در عصر غيبت را كه در خلال انتظار و زمينهسازي به آنها روي ميآورد، درمان كنند؛ برای مثال، پيشگيري و درمان مهديان دروغين مهمترين آنهاست كه روانشناسي بايد براي آن اقدام جدي نمايد. ويژگيهاي روانشناسي زمينهساز ظهور پس از اثبات اينكه لازم است روانشناسي زمينهساز داشت، بايد ديد که اين نظام چه ويژگيهايي دارد. قرآن میفرماید: هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْـهُدَى وَدِينِ الْـحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْـمُشْرِكُونَ؛ او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين درست، فرستاد تا آن را بر هر چه دين است پيروز گرداند، هر چند مشركان خوش نداشته باشند. در دولت حضرت مهدي(عج)، دين اسلام با تمام آموزههای آن، بر دينهاي ديگر غلبه ميکند. لذا ميتوان عصر ظهور را غلبه آموزههای روانشناختي اسلام و ظهور روانشناسي جديد و الهي نيز دانست. از آن سو، اگر زمينهسازي ظهور، عبارت از این است که به الگوهاي عصر ظهور نزديک شده و در آن مسير، آمادگي وجود داشته باشد، پس بايد روانشناسي زمينهساز، در مسير آن الگوها حرکت کند و ويژگيهاي آن را در خود اجرا نمايد. این ويژگيها عبارتند از: 1. آرمانگرايي يکي از ويژگيهاي مهم روانشناسي زمينهساز اين است که به آرمان انسانها توجه دارد و جز به کمال و خوشبختی روحی انسانها و به فعلیت رسیدن تمام قوای درونی و فطری آنها فکر نمیکند؛ اهدافي که بهطور کامل در عصر ظهور محقق ميشود. «در رستاخيز ظهور، انسان در اوج تربيت خويش به پايگاهي ميرسد که تصور آن در دنياي کنوني دشوار است. لکن استعداد فوقالعاده انسان در تربيتپذيري و وجود نمونههاي بسيار والا و کاملي از اين دست انسانها در اجتماعات، موضوع را آسان و ممکن ميسازد». اکنون بسياري از روانشناسان، رسيدن به قلههاي کمال انسان را در محدوده علم ميسور نميدانند و خود را در حد چند کار کوچک و هدف کوچک محدود ميکنند؛ در حالي که شعاع حرکت را محدوده هدف معين ميکند؛ وقتي هدف بزرگ باشد، حرکت هم بزرگ است. لذا روانشناسي زمينهساز، در قلمرو حرکت خود بلندپرواز است، آرمانها را فراموش نميکند، مخاطبان خود را آرمانگرا ميسازد، آنها را براي رسيدن به آرمان حتميشان کمک میکند و به نمونه انسانهاي عصر ظهور، تواناييهاي مختلف آنها را شکل ميدهد. فروم با توجه به همين ويژگي آرمانگرايي ميگويد: منظور پيامبران از ظهور ناجي چه بود؟ آنها ميخواستند انسان، قواي روحي خرد و زندگي خود را تا حد نهايت تکامل بخشد. ميگفتند انسان بايد همان شود که هر انساني، توانايي و ظرفيت آن را دارد. البته آرمانگرايي و بلندپروازي به معناي اين نيست که برنامهپردازي خيالپردازانه داشته باشيم. بلکه برنامهريزي آرماني براي حرکت به سمت آرمان، در عين حال بايد به واقعيتهاي موجود ناظر باشد و بر اساس وضع موجود، زمينهسازي کند. 2. خدامحوري امام علي(ع) خطاب به امام حسن مجتبي(ع) ميفرمايند: فاعتصم بالّذي خلقك و رزقك و سوّاك و ليکن له تعبّدك و إليه رغبتك؛ پايه و بنيان تو خدايي باشد که تو را آفريده و روزي داده و منظم کرده است و اطاعت تو، فقط براي او و گرايش تو، فقط به سمت او باشد. در جامعه اسلامي تمام سياستها، اهداف و جهتگيريها، به سمت خدا و در جهت اطاعت خداست و انسان نيز در همين جهت حرکت ميکند؛ زیرا اولاً او بر همين اساس تعريف ميشود: «بزرگترين تعريف براي يک انسان در معيارهاي الهي و اسلامي، عبوديت خداست» و ثانياً، دانش انسان راه کشف و پيشبرد است. مقام معظم رهبري ميفرمايد: انسان در جهانبيني اسلامي، آن موجودي است که ميتواند در ميدانهاي علم و دانش و کشف رموز خلقت، تا بينهايت پيش برود و اين با عبوديت خدا، امکانپذير است و اگر طاعت غيرخدا باشد، بالهاي انسان بسته ميشود و از پرواز در هر رشتهاي باز خواهد ماند. نگاه سکولار به روانشناسي و بهطور کلي علم، بر اين اساس استوار نيست، بلکه دين و خدا را به عنوان يک واقعيت رواني انکارناپذیر ميپذيرد، اما فقط در محدوده ارتباط معنوي و تجربي با خدا، بدون اینکه بر ابعاد مختلف زندگي انسان اثر بگذارد؛ در حالی که روانشناسي زمينهساز ظهور، محتوا و روشهاي خود را بر پايه اطاعت خدا قرار ميدهد؛ زيرا اولاً برقراري رابطه عبودي با خدا، پيشنياز رابطه با وليّ خدا و زمينهسازي براي اوست و ثانياً روانشناسي، ابزاري براي کمک به انسانها در راه رسيدن به کمال و سعادت است. از آنجا که رسيدن به خدا کمال انسان به شمار میآید، پس روانشناسي بايد به اين سمت گرايش یابد و اهداف و روشهاي خود را بازسازي و اهداف و روشهاي خدامحورانه دين اسلام را جانشین آن نمايد تا علم براي خدا توسعه يابد نه علم براي علم يا علم براي انسان. توجه به هدف الهي در زندگي و برگزيدن ارزشهاي الهي به جاي ارزشهاي فردي در آن، پيآمد خدامحوري است. بر اين مبنا، چنانچه تأمين نيازهاي دنيوي و رفاه زندگي در برنامههاي روانشناسي قرار گيرد، مطلوب است، به شرط آنکه هدف نباشد بلکه وسيلهاي براي هدف الهي قرار گيرد. به بیان امام خميني(ره)، «بايد دولت تمام سعي و توان خود را در اداره هرچه بهتر زندگي مردم بنمايد و اين بدان معنا نيست که آنها را از اهداف عظيم انقلاب که ايجاد حکومت جهاني اسلام است، منصرف کند.» 3. عدالتگستري شايد عدالت، کليديترين عنصر تحول در دولت حضرت مهدي(عج) باشد که روايات مربوطه، بر آن تأکيد فراواني دارند: هو الّذی یملأ الأرض قسطاً و عدلاً کما ملئت ظلماً و جوراً؛ او كسي است كه عدالت را ميگستراند بعد از آنكه زمين پر از ظلم شده است. بر اين اساس، عدالت نیز يکي از عناصر اصلي روانشناسي زمينهساز و اصول تمام برنامههاي آن است تا مقدمه عدالتمحوري نظام روانشناسي پس از ظهور قرار گيرد؛ چنانکه در آيه لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْـمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ، که هدف عدالتگستري امام زمان را بيان ميکند، اقامه عدالت، وظيفه مردم دانسته شده؛ در حالي که اقامه عدالت حقيقي، توسط امام است. معلوم ميشود که بايد عدالت ما، زمینهساز عدالت مهدوي شود. براي اینکه بدانيم عدالتگستري در روانشناسي به چه معناست، ابتدا بايد عدالت را تعريف کرد و ابعاد آن را مشخص نمود. امام خميني در تعريف عدالت ميگويد: عدالت عبارت است از حد وسط بين افراط و تفريط و آن از امهات فضایل اخلاقيه است. بلکه عدالت مطلقه، تمام فضایل باطنيه و ظاهريه و روحيه و قلبيه و نفسيه و جسميه است. عالمان اخلاق، شريعت الهي را معيار تعيين اين حد وسط دانستهاند. علامه طباطبايي(ره) نيز حقيقت عدل را برپا داشتن مساوات ميداند؛ یعنی برقراري موازنه بين امور، بهطوري که هر چيزي سهم مورد استحقاق خودش را داشته باشد. عدالت دو قسم است: عدالت فردي؛ يعني انسان در درون خود و بين قواي نفساني خود، عدالت برقرار نمايد. عدالت بين قواي نفساني عبارت است از قرار دادن هرکدام از آنها در جاي خود و در کارکرد خود بدون افراط و تفريط. بنابراين، از آنجا که تقوا را به «محافظت نفس از ارتکاب خطا و گناه» تعريف کردهاند، عدالت فردي را ميتوان ملازم با تقوا دانست. عدالت اجتماعي؛ يعني عطا كردن حقوق انسانها بدون اينكه تبعيضي بين آنها واقع شود. عدالت عصر ظهور، همهجانبه است و همه اقسام آن، چه فردی و چه اجتماعی را شامل ميشود. از آنجا كه عدالت فردي، مقدمه برقراري عدالت اجتماعي است، حضرت مهدي(عج) ابتدا آن را برقرار ميكند. امام باقر(ع) در وصف اين اقدام حضرت ميفرمايد: إذا قام قائمنا وضع يده علی رءوس العباد فجمع به عقولهم و أكمل به أخلاقهم؛ وقتي او ميآيد، عقل مردم را جمع ميكند و اخلاق آنها را تكميل مينمايد. بیشک تكميل اخلاق، بدون ايجاد عدالت كه از امهات اخلاق است، ميسر نخواهد بود. بنابراين، در روانشناسي عدالتمحور: اولاً عدالت فردي يا به عبارتي تقوا، در سرفصل برنامههاي علمي و حرفهاي متخصصان قرار دارد. ثانياً برنامهها و تعاليم خود را حتيالامكان، در گستره عادلانهاي منتقل ميكند. در حديث یاد شده نیز اشاره شد كه امام، برنامه عدالتمحور خود (تكميل عقل و اخلاق) را براي همگان اجرا ميکند. 4. غايتگرايي هر علمي که به مطالعه انسان ميپردازد، بايد به غايت آن توجه کند. «تربيت، به معناي رشد و نمو و حرکت هر شیء، به سمت هدف و غايتي است که آن شیء کمال خود را باز مييابد.» بنابراين، کمال انسان عصر غيبت، به حرکت در مسير غايت خود است. اين غايت و پايان انسان در دوره غيبت، به دو وجه بيان ميشود: نخست، تحليل دنيوي که عبارت است از آيندهنگري و رسيدن به دولت حضرت مهدي(عج)؛ دوم، تحليل فرادنيوي که عبارت است از آخرتنگري و روان ديدن هستي به سوي خداوند. روانشناسي زمينهساز، بنابه هر دو تحليل، غايتگراست و نگاه به آخرت در آن، نگاهی اصيل و محوري به شمار میآید. خداوند در آيات متعدد، دستآوردهاي دنيا را در برابر دستآوردهاي آخرت کم معرفي میفرماید و آن را بيهوده و بيارزش ميداند. لذا انسانهاي دنيانگر، همه توجهشان به لذتهاي دنيوي است و آن را براي خود مايه سعادت ميدانند. در مقابل، قرآن انسان را به آخرت بهتر و ماندگارتر فراميخواند و امام علي(ع) نيز به امام حسن(ع) ميفرمايد: و اعلم یا بنیّ! أنّک إنّما خلقت للآخرة لا للدّنيا... و اجعل همّک و جدّک لآخرتک؛ بدان كه تو براي آخرت آفريده شدهاي نه دنيا؛... پس همه تلاش و دغدغهات را براي آخرت بگذار! لذا رسيدن به سعادت اخروي، محور افکار و رفتار انسان آخرتنگر است. روانشناسي اسلامي، تنها اهداف اين جهاني ندارد، بلکه زندگي پس از مرگ را نيز شامل ميشود؛ در حالي که غايتانديشي، نهتنها در علم جديد نيست، بلکه در آن تحقير و انکار هم ميشود. گفتار روانشناسي حاضر درباره حيات اخروي، آن هم از بيان پژوهشگران روانشناسي فرافردي، در همين حد است که براي شناخت دلايل حيات پس از مرگ، تحقيقات تجربي انجام دهند و با استفاده از مديومها، با افراد مرده تماس برقرار کنند يا اینکه با استفاده از ديدگاههاي حکماي يونان باستان، اتاق تاريک آيينهداري را معين سازند، تا ارواح مردگان به آنجا بيايند و با زندگان صحبت کنند و آنها را نصيحت نمايند. اين تحقيقات ناهمآهنگ و ناکارآمد، آن چيزي نيست که نگاه روانشناسي زمينهساز به آن دارد. تا وقتي زندگي اين دنيا در فعاليتهاي علمي ما جنبه اصالتي داشته باشد، نهتنها زمينهسازي محقق نميشود، بلکه همان اهداف دنيوي روانشناسي مثل سلامت رواني نيز تأمين نمیگردد؛ زیرا سلامت رواني در نگاه اسلامي و فرهنگ مهدوي، رابطه تنگاتنگي با آخرتگرايي دارد و بالتبع دنياگرايي، يکي از عوامل اصلي آسيب رواني محسوب ميشود. امام علي(ع) ميفرمايند: من لهج قلبه بحبّ الدّنيا التاط قلبه منها بثلاث؛ همّ لا يغبّه و حرص لا يترکه و أمل لا يدرکه؛ کسي که به دوستي دنيا دل ببندد، به سه چيز مبتلا ميشود: دلمشغولي كه از او دور نميشود، حرصي كه هيچ وقت او را ترك نميكند و آرزويي كه به آن دست نمييابد. و پيامبر اكرم(ص) ميفرمايند: الزّهد في الدّنيا يريح القلب و البدن؛ زهد در دنيا، جسم و روان را آسوده ميكند. روانشناسي اسلامي براي رفع آسيبهاي رواني، الگوي آخرتمحور ارائه میدهد. امام علی(ع) میفرمایند: ذكر الآخرة دواء و شفاء؛ آخرتانديشي، شفا و درمان است. علم روانشناسي نيز بدون اين الگو، نميتواند جوابگوي آنها باشد. برای نمونه، انگيزه بقا، يكي از بنياديترين انگيزههاي انسان است. به همين سبب، ترس و نگراني از مرگ، يكي از عوامل آسيب رواني او به شمار میآید. اين سؤال، ذهن بسياري از روانشناسان را به خود مشغول كرده كه چگونه ميتوانند ترس و نگراني از مرگ را از ذهن انسان بزدايند تا با آرامش زندگي كند. راهگشاترين روش مؤثر در این زمینه، اين است كه نگرش افراد به مرگ را اصلاح و تبيين كنيم؛ زیرا زندگي انسان با مرگ، به پايان نميرسد. اين آخرتباوري، اولاً به ارضاي صحيح انگيزه بقا ميانجامد و ثانياً ترس از مرگ را كاهش ميدهد كه هر دو آنها در سلامت روان انسان مؤثر خواهد بود. 5. مهدويتپژوهي روانشناسي زمينهساز ظهور، با مؤلفههاي مهدويت عجين شده، بهگونهاي كه تمام اجزای آن، متأثر از آنهاست و پژوهش درباره آنها را كار خود ميداند. روانشناسي شخصيت، شخصيت كامل را در الگوي شخصيت مهدوي جستوجو ميكند و عناصر مختلف شخصيت منتظران و مهديباوران را در نظر میگیرد و به انواع گوناگون شخصيت در اين زمینه ميپردازد. تاکنون در روانشناسي رشد، نظريههايي بر اساس مراحل عمر، ابعاد شخصيتي افراد و ابعاد محيطها ارائه شده است؛ بعضي بر پديدايي نوعي و بعضي بر پديدايي فردي تمركز دارند؛ بعضی جنبه توصيف و بعضی جنبه تجویز دارند. روانشناسي رشد زمينهساز، در بحث رشد، با توجه همزمان بر پديدايي فردي و نوعي و هر دو بعد توصيف و تجويز، ابعاد و مراحل رشد مبتني بر مباني مهدويت را شرح ميدهد و انسانها را از لحاظ رشد رواني، عقلي، اخلاقي و اجتماعي، به سطحي میرساند كه آماده ظهور شوند. البته در زيربناي اين تحول، دستآوردهاي روانشناسي جدید و اقتضائات رواني هر مرحله از رشد را نيز در نظر دارند. روانشناسي اجتماعي، كاركردهاي رواني ـ اجتماعي مهدويت را تعريف كرده، در پي توسعه و تعميق آنهاست؛ كاركردهايي مثل انسجام و وحدت اجتماعي، هويت جمعي، كاهش ناهنجاري، تحرك و نشاط، نوعدوستي و همکاری اجتماعي، بهبود روابط ميانفردي، حمايت اجتماعي و... . روانشناسان اجتماعي ميتوانند «روح مهدوي» را در جامعه گسترش دهند؛ نوعي فضاسازي مهدوي كه انسانها به دنبال آن حركت كنند، آموزش ببينند و طبق آن رفتار كنند. روانشناسي تربيتي، وظيفه آموزش مؤلفههاي مهدوي را در گسترههاي مختلف خانه، مدرسه و اجتماع بر عهده دارد. لذا بايد اولاً اصول آموزشي را بر مبناي تعليم و تربيت اسلامي قرار بدهند. ثانياً سيستم آموزشي و پرورشي موجود را بر مبناي فرهنگ مهدويت، بازسازي دروني كنند، بهگونهاي كه نسل آتي جامعه در جهت اهداف زمينهسازي تربيت شوند؛ يعني معناگرایی و ايمان دروني به موعود، جانشین شكلگرايي و ظاهرگرايي شود و مهارتهاي اساسي زندگي بر مبناي دكترين مهدويت، جانشین اطلاعات و محفوظات ذهني گردد و مسائل ديگري كه بايد روانشناسان و كارشناسان آموزش و پرورش درباره آنها بحث و بررسي کنند. ثالثاً نقش ياددهنده و تربيتكننده را به همه سرايت دهند تا آنچه از فرهنگ مهدوي ميدانند، به ديگران نيز ياد دهند. البته در بخشهاي مختلف روانشناسي، كاركردهاي بيشتري را نيز ميتوان برشمرد كه خود پژوهش مستقلی میطلبد. نتیجه لزوم زمينهسازي ظهور، ايجاب ميكند كه اين نهضت در تمام زمينهها در عصر غيبت جريان داشته باشد و براي تحول، لازم است علم و دين تلفيق شوند. تلفيق علم روانشناسي كه نقش مهمي در زمينهسازي دارد، با مهدويت كه نهتنها بخشي از مذهب بلكه رویکرد و تفسیری جامع از آن است، ميتواند حركت دولت زمینهساز به سمت ظهور را نهادينه و تسريع كند. برای اين هدف، روانشناسي بايد با اهداف مبتني بر مهدويت و با پيريزي يك نظام علمي ـ آموزشي، با استفاده از رهنمودهای اسلامي (با رویکرد مهدوي)، با استخراج و تصفيه مواد اوليه از منابع سرشار فرهنگ اسلامي و همچنین با جذب مواد مناسب از دانش و فرهنگ پیشرفته ديگران در تمامي حوزههاي علمي تحت پوشش خود، هم به حركت زمينهسازي كمك كند و هم از اين طريق، تحولی بنيادين در خود ايجاد نمايد كه البته اين يك ضرورت براي روانشناسي است. بنابراين مبنا، خطمشيها و سياستها و بازدههاي روانشناسي، تحتالشعاع فرهنگ مهدويت قرار میگیرد؛ زيرا روانشناسي به مهدويت و زمينهساز بودن نيازمند است، چنانکه زمينهسازي ظهور نيز به روانشناسي نياز دارد. لازم است براي نيل به اين نقطه، عزم و اراده و داشتن هدف جمعي از سوي روانشناسان وجود داشته باشد كه همه به آن توجه كنند و با تمام توان به سمت آن بروند. همچنین پيشنهاد ميشود که روانشناسان، طرحهاي مبتني بر مؤلفههاي مهدويت را در زمينههاي مختلف روانشناسي، تنظيم و تبيين نمايند و راهبردهاي زمينهساز را در آن بگنجانند. در اين زمينه، لازم است كه متخصصان رشته روانشناسي و مهدويت، با استفاده از دانش يكديگر، جلساتي را تشكيل دهند و در آن تصميمسازي و تصميمگيري نمايند تا به واسطه آن راهبردها، جهت علمي و فرهنگي دولت، بيش از پيش به سمت زمينهسازي گرايش یابد. نظام روانشناسي، باید متخصصان خود را در جهات دانشهاي راهبردي مهدويت و كاربردهاي روانشناختی آن ارتقا بخشد تا روانشناسان خود، پيشتاز مهديشناسي و مهديگرايي شوند و بتوانند تكليف خود را در جهت زمينهسازي ظهور انجام دهند. بسيار سادهانگارانه است كه تصور شود تحول نظام روانشناسي، بتواند به تنهايي تحول ملي در جهت زمينهسازي ايجاد كند. بلكه از آنجا كه در تحول هر چيز، لازم است زمينه كلي و زيربنايي آن، همچنین نظامهاي همعرض آن نيز متحول شوند، دولت بايد به عنوان پشتيبان اين طرح فرابخشي، در بخشهاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي جامعه، سياستگذاري نمايد تا تحول در روانشناسي نتيجهبخش باشد. مراحل و درجات مختلف انتقال فرهنگ مهدوي، باید از منظر روانشناسي تدوين شود؛ زیرا براي اجراي هر نظام، بايد گامهاي اوليه تا پايان آن مشخص باشد. از آنجا كه تحقق اسلام در همه زمينهها، زمينهساز ظهور است، روانشناسان بايد بكوشند روانشناسي اسلامي را توسعه بخشند و آن را بر مكاتب ديگر فایق گردانند. البته در زمينه روانشناسي اسلامي، قدمهايي برداشته شده و چهبسا بتوان آنها را پايهاي براي تحول قرار داد و به سمت نظام روانشناختی مهدويت هدايت كرد. روانشناسي، علمی جهاني است. از سوي ديگر، انقلاب حضرت مهدي(عج) نیز انقلابی جهاني به شمار میآید. طبيعتاً نظام روانشناسي زمينهساز، بايد در گستره جهاني تعريف و طراحي شود كه اين امر با توجه به مفاهيم مشترك همه انسانها در منجيگرايي ميسر است و قابليت پرداخت در پژوهشهاي ديگر را دارد.