چکیده
حکومت سربداران اولین قیام مردمی بود که در مقابل مغول قیام کرد و آنان را از سریر قدرت در خراسان بزرگ به زیر کشید. این حکومت علاوهبر ظلمستیزی دو راهکار جدید نیز ارائه نمود: اولین راهکار، تقریب بین تشیع و تصوف بود که برای اولینبار و قبل از سیدحیدر آملی توسط شیخخلیفه آغاز و شاگردش شیخحسن جوری بعد از وی آن را ترویج کرد و بعدها سرمشقی برای حکومت صفویه گشت.
دومین راهکار دولت سربداران، ترویج فرهنگ انتظار و تشویق مردم برای ظهور امام زمان4 بود که این اندیشه را نیز شیخخلیفه و شاگردش شیخحسن جوری ترویج میکردند، ولی درویشعزیز آن را به افراط کشاند که به ظهور دولت مهدوی در طوس بهمدت ششماه انجامید. در آن دولت، به نام «السلطان محمد المهدی» سکه زدند. خواجهعلی مؤید این افراط را تصحیح نمود و آنگاه برگزاری مراسم و آیین انتظار که در حله و کاشان نیز رواج داشت، تنزل یافت و خواجهعلی مؤید، ضمن ضرب نام امام مهدی4 بر روی سکههای سربداران، مردم را به انتظار ظهور آن حضرت تشویق نمود و از افتادن در افراطی که درویشعزیز دچار آن شده بود، بر حذر داشت.
سربداران، تصوف، سلطانمحمد، سکه، خواجهعلی مؤید، شیخحسن جوری، انتظار، شهید اول، شیخخلیفه، المهدی.
سربداران، مردمانی صوفیمسلک و اثناعشری بودند که در غرب خراسان بزرگ و در سال 736 قمری به پیروی از تعالیم شیخخلیفه و شیخحسن جوری علیه ظلم و جور حاکمان محلی و بازماندگان دولت ایلخانی برخاستند و نزدیک به نیمقرن بر غرب خراسان حکم راندند. سربداران، نخستین دولت مردمی بود که با اندیشه شیعی، گرایشهای صوفیانه و انگیزه زمینهسازی برای ظهور امام مهدی4 تشکیل شد و سرمشقی برای قیامهای بعد از خود گردید.
قیام سربداران در خراسان آغاز و استمرار یافت و در همانجا به خاموشی گرایید. جغرافینگاران اسلامی، خراسان را سرزمینی میدانند که از شمال تا رود جیحون، از جنوب تا سیستان، از شرق تا غزنه، بدخشان و بامیان و از غرب تا گرگان و بسطام گسترده بوده است.[1] این سرزمین سه شهر مهم هرات در شرق، نیشابور در غرب و مرو در شمال[2] را شامل میشده است. نقش اجتماعی، سیاسی، علمی و فرهنگی خراسان در بین دیگر ممالک اسلامی به اندازهای مهم و تأثیرگذار بوده که در همه حادثههای تاریخی و اجتماعی نامی از خراسان و خراسانیان را میتوان یافت. آغاز کار بیشتر حکومتها بعد از بنیامیه از ماوراءالنهر و خراسان بوده است. آنگاه که مغولان وارد ممالک اسلامی شدند، بعد از شهرهای ماوراءالنهر، خراسانیان اولین قربانیان این یورش بودند و نیشابور سمبل ویرانی، قتل و غارت مغولها شد.
هلاکوخان که قصد تشکیل دولت ایلخانی را داشت، کشورگشایی خویش را از خراسان آغاز و پایههای قدرت خود را در این سرزمین استوار کرد. دولت ایلخانیان با مرگ آخرین خان مغول، ابوسعید ایلخانی، در خراسان به پایان رسید و با ظهور دولت سربداری از میان رفت.
ظهور دولتی مردمی با شیوه و ایدئولوژی منحصربهفرد، از مهمترین حادثههای تاریخی خراسان بهشمار میآید. این قیام بهدلیل ویژگیهایش توجه محققان و تاریخنگاران را به خود جلب کرده است؛ هرچند آنان به جنبههای مردمی و انقلابی آن بیشتر توجه کردهاند، به دیگر جنبههای آن نپرداختهاند. به همین دلیل، میشاید که به دیگر مؤلفههای این قیام از جمله نقش اندیشه مهدویت، در ظهور و استمرار سربداران نیز توجه نمود.
موج دوم یورش مغول با ورود هلاکوخان به فلات ایران، موجب تأسیس دولت ایلخانی و از بین رفتن نهادهای سنتی قدرت و مذهب در این سرزمین شد. دولت عباسیان که سمبل مذهب اهلسنت و بهانه اتحاد مذاهب چهارگانه سنی علیه شیعه بهشمار میآمدند، از تخت خلافت فرو افتادند.[3] قلعههای اسماعیلیه که با افراطیگریهای خود همه شیعیان را به غلوّ و انحراف متهم میکردند، یکی بعد از دیگری فتح شدند.[4] شیعیان، با از بین رفتن دو نهاد یادشده، در امان از تعقیب و شکنجه حاکمان عباسی و آسوده از باطنیگری اسماعیلی، مجال یافتند که مکتب خویش را تبلیغ کنند و ترویج دهند.
حوزه حله، وظیفه ترویج مکتب شیعه را در عصر ایلخانان برعهده داشت. دانشمندان بزرگی چون خواجه نصیرالدین طوسی، محقق حلی، ابنطاووس، علامه حلی، فخرالمحققین، شهید اول و... این حرکت را رهبری میکردند. تصوف نیز همگام با رشد سریع مکتب تشیع بستر حیات خود را تغییر میداد. صوفیان که تا زمان حمله مغول در میان اهلسنت حضور داشتند و تمام بزرگانشان از ابوهاشم کوفی، ابنجنید و معروف کرخی گرفته تا ابراهیم ادهم، بایزید بسطامی و ابوسعید ابوالخیر همگی به داشتن مذهب اهلسنت افتخار میکردند، در دوره حکومت ایلخانان متوجه مکتب تشیع شدند و با تغییر یافتن مذهب ساکنان فلات ایران از سنیگرایی به تشیع، آنان نیز مذهب شیعه را پذیرا شدند و با گسترش مکتب تشیع مرام آنان نیز گسترش یافت.
طبرستان و دیلم که دو قسمت عمده شمال البرز را شامل میشد، هنگام حمله مغول و حتی حملات اقوام قبلی چون غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان و...، از قتل و غارت آنان کمتر آسیبی دیدند. دستگاه حکومتی نیز بهخصوص کارگزاران خلفای عباسی، دسترس کمتری به این مناطق داشتند. به همین دلیل، شیعیان در شهرها و روستاهای طبرستان و دیلم زندگی میکردند. شمال البرز در تاریخ تصوف نیز اهمیت داشته و صوفیان فراوانی از این سرزمین بهخصوص طبرستان برخاستهاند. با وجود این، ظهور شیخخلیفه بنیانگذار اندیشه قیام سربداران و سیدحیدر آملی، مهمترین اتفاق در زمان ایلخانان مغول بود که در قرن هشتم به عرصه اجتماع پا گذاشتند. دیدگاه مشترک این دو، تقریب تشیع و تصوف بود.
سیدحیدر آملی که اندکی بعد از شیخخلیفه پا به عرصه گذارد، اولین دانشمندی بود که در حوزههای شیعه تقریب تصوف و تشیع را رواج داد. وی در کتاب جامعالاسرار مینویسد:
از عنفوان جوانی بلکه از کودکی در تحصیل معارف حقه به شیوه ائمه معصومین: و اجداد طاهرینم که در ظاهر شریعت شیعه امامیه و در باطن حقیقتی از حقایق صوفیه الهی میباشد، کوشش کردم تا اینکه توانستم بین این دو توفیق ایجاد کنم.[5]
سیدحیدر، نتوانست کاری کند و شیوه وی، بهدلیل حضور دانشمندان بزرگ حوزه حله، لبنان، بحرین و تربیتیافتگان علامه حلی، فخرالمحققین، شهید اول و... در حوزههای علمیه شیعه و مناطق تحتنفوذ آنها، هواداری نیافت. با اینکه درباره سیدحیدر آملی و اندیشههای وی مطالب فراوانی نوشته شده، محققان به شخص دیگری که از لحاظ تاریخی چند دهه قبل از وی زندگی میکرده و شاید برای اولینبار اندیشه تقریب تصوف و تشیع را ترویج داده، کمتر توجه کردهاند. این شخص که در تاریخ به «شیخخلیفه» مشهور است، در شمال کوههای البرز و در سرزمین طبرستان به دنیا آمد. وی مدتی در آمل شاگرد شیخزاهد بالویی بود، بعدها از وی جدا شد و مدتی در نزد خواجه غیاثالدین حموی و علاءالدوله سمنانی بهسر برد.[6] گفتوگوی شیخخلیفه با علاءالدوله تنها گوشهای از شخصیت شیخخلیفه را باز مینماید.
میرخواند در توصیف شیخخلیفه میگوید:
در مازندران درویشی بود پاکنهاد، شیخخلیفه نام که در آغاز طالب علم بود و قرآن از حفظ داشت و تجوید خوانده بود و علم فراست نیکو میدانست، پس از چندی ترک تحصیل کرد... و ملازمت شیخ رکنالدین علاءالدوله سمنانی را اختیار کرد. روزی شیخ از او پرسید که به کدامیک از مذاهب اربعه پایبند است. گفت: «ای شیخ آنچه من میطلبم از این مذاهب بالاتر است.»[7]
شیخخلیفه بعد از این گفتوگو که به درگیری انجامید، به سبزوار رفت که موطن و مأمن شیعیان بهحساب میآمد. مردم سبزوار جذب جلوههای معنوی وی شدند و همین امر، پریشانی حاکمان و بزرگان این سرزمین را برانگیخت. ابتدا سعی کردند، او را با اندرز و پند و سپس با تهدید و ارعاب و در نهایت با نوشتن نامه و طومار به ابوسعید ایلخان بازدارند، ولی هیچکدام سودی نداشت و نتیجه آن شد که مخفیانه و شبهنگام وی را در مسجد به دار آویزند و چنین وانمود سازند که وی خود را کشته است.[8]
با اینکه شیخخلیفه هم از رجال صوفیه و هم از علمای شیعه بهشمار میآمد، متأسفانه منابع رجالی شیعه و همچنین تراجم بزرگان صوفیه درباره اندیشهها و افکار وی آگاهی چندانی ندادهاند. در مستدرکات اعیانالشیعه گفته شده:
شیخخلیفه، مؤسس اندیشه قیام سربداران، عالم دینی و شیعه و روشنفکر و مدافع حقوق طبقه زحمتکش و مظلوم بود. او صوفی نبود، بلکه تصوف را وسیلهای برای رسیدن به هدفش که همان مبارزه با نظام طاغوتی مغول بود، انتخاب کرده بود... .[9]
چه شیخ را صوفی بدانیم، چه تصوف را وسیله وی برای مبارزه بپنداریم، همه آنانکه درباره وی سخن گفتهاند، در اینباره که شیخ شیعه بوده و نزد اقطاب صوفیه تربیت یافته، همرأی و همنظر هستند،[10] ولی اگر اندکی دایره تفحص خود را بگسترانیم، به عنصر سومی در افکار و شخصیت وی دست مییابیم که در منابع بهصورت مستقیم بدان اشاره نشده است؛ اندیشه انتظار برای ظهور امام مهدی4 . به تعبیر بهتر، شیخ نزدیکی ظهور امام مهدی4 را بسیار تبلیغ میکرد و ما در بررسی عقاید شاگردان و مریدان وی با این عنصر در اندیشه شیخ بیشتر آشنا خواهیم شد.
زندگینامه نویسان شیخخلیفه، حضور وی در مسجد سبزوار و گرایش مردم به او آنهم بهدلیل تلاوت قرآن با صدای خوش را دلیل مخالفت علمای اهلسنت و حاکمان محلی با وی دانستهاند.[11] اما حوادث بعدی نشان میدهد که ترویج اندیشه انتظار و نزدیکی ظهور، باعث گرد آمدن مردمان ستمدیده از جور مغولان و حاکمان محلی و آماده شدن زمینه برای قیامی بزرگ در سرزمین غرب خراسان، عامل اصلی خوف بزرگان محلی بوده است.
به دار کشیدن شیخخلیفه در سال 736 قمری در مسجد و مخفی شدن جانشین وی شیخحسن جوری و بعد زندانی شدن وی توسط «امیر ارغونشاه»،[12] قیام یاد شده را به تأخیر انداخت. امیر عبدالرزاق باشتینی با مرگ ابوسعید ایلخانی، در جریان نزاعی که در باشتین بهوجود آمده بود، رهبری نظامی این قیام را عهدهدار شد و بعد از تسخیر سبزوار و به قدرت رسیدن در سال 737 قمری، توسط برادرش امیر مسعود در سال 738 قمری به قتل رسید.[13] آنگاه امیر مسعود خود حکومت را برعهده گرفت تا آن را به رهبر واقعی قیام بسپرد که درواقع زمینهساز و بسترساز آن بود. قیامکنندگان نیز به همین انگیزه با حمله به قلعه یازر و آزادی شیخحسن جوری، رهبری قیام را به او سپردند.
میرخواند در توضیح واقعه مینویسد:
و بعضی گفتهاند که امیر وجیهالدین مسعود خواست که مبانی دولت خود را استحکام دهد، رأیش بر آن قرار گرفت که شیخحسن را از بند خلاص کرده، پیشوا و مقتدا سازد و خود لشکرکشی کند... . بالجمله چون شیخحسن جوری از قلعه بیرون خرامید، درویشان او که ایشان را گورکان نیز میگفتند و مدتی انتظار آن روز کشیده بودند، از گوشهها بیرون آمدند و در ظلّ رایت شیخحسن و امیر وجیهالدین سربدار، خلقی کثیر مجتمع گشتند.[14]
شیخحسن جوری بعد از استادش وظیفه آماده ساختن مردم برای قیام را به عهده داشت و مدام آنان را به این امر ترغیب میکرد. برای تحقق بخشیدن به وعدههای خویش و مرادش (شیخخلیفه) درباره نزدیکی ظهور، در جنگهای متعددی شرکت نمود و در نهایت، سال 743 قمری در یکی از جنگها بهدست دشمن با توطئه امیر مسعود کشته شد.[15]
متأسفانه آگاهی ما درباره شیخحسن جوری اندک است؛ تنها میدانیم که وی در اطراف سبزوار به دنیا آمده، تحصیل کرده و به مقام مدرسی ره یافته است. آنگاه که شیخخلیفه در سبزوار معروف و محبوب مردم شد، شیخحسن جوری نیز در شمار یاران وی درآمد[16] و بعد از مرگ شیخخلیفه جانشین وی شد و به هدایت پیروان او پرداخت. بنابر باور عدهای از محققان، شیخخلیفه و شیخحسن جوری سازمانی ایجاد کرده بودند که از نوعی ایدئولوژی مهدویت طرفداری میکرد و با تبلیغ و ترویج فرهنگ انتظار و قریبالوقوع خواندن ظهور، حلقه اتصال و اتحادی در میان پیروان آنان بهوجود آورد.
جان اسميت در توضیح اندیشههای حسن جوری مینویسد:
حسن جوری با اتخاذ نوعی ایدئولوژی که هسته مرکزی اعتقادی آن ظهور قریبالوقوع امام دوازدهم بود و اینکه تمام مسلمین بایستی خود را برای کمک به مهدی4 و کار عظیم او آماده سازند، تشکیلاتی مرکب از پیشهوران و تجار که معتقد به این آیین بودند، ایجاد کرد که احتمالاً الهام گرفته از نهاد فتوت و سرسپردگی به یک مأموریت مذهبی بوده است.[17]
برخی نیز گفتهاند:
تعالیم شیخحسن و شیخخلیفه با تکیه بر جهانبینی مهدویت بر عدم جدایی دین و دولت تصریح میکرد. اعتقاد به مهدویت در تعابیر و ادبیات جنبش سربداران آشکار بود، آنچنانکه شیخحسن مریدان را به اختفا فرا میخواند و از آنان میخواست به هنگام ظهور آماده نبرد باشند.[18]
پس از مرگ شیخحسن جوری، پیروان وی و نظامیان، گاه به اتفاق و گاه به اختلاف، حکومت سربداران را رهبری کردند. از سال 737 قمری آغاز نهضت سربداری تا سال 766 قمری و کشته شدن پهلوانحسن دامغانی که آن را دوره اول حکومت سربداران میتوان نامید، یازده نفر ردای حکومت سربداری بر تن کردند؛ نه نفر از ایشان بعد از مدتی حکومت کشته شدند و دو نفر از ایشان به سلامت از مقام خود عزل گشتند.
طبق شواهد تاریخی، حکومت سربداران در دوره اول حکومتی شیعی شناخته میشد که با تکیه بر شعاير مکتب تشیع به قدرت رسیده بود. ابنبطوطه در توصیف آنان میگوید:
این قوم جملگی مذهب رفض داشتند و سودای برانداختن ریشه تسنن از خراسان را در سر میپختند. در مشهد طوس، شیخی رافضی بود حسننام که از صلحای شیعیان بهشمار میرفت. او اعمال این دسته را تأیید کرد و آنان او را به خلافت برداشتند. حسن سربداران را به عدل و داد توصیه میکرد. آیین عدالت چنان در قلمرو آنان رونق گرفت که سکههای طلا و نقره در اردوگاه ایشان روی خاک میریخت و تا صاحب آن پیدا نمیشد، کسی دست بهسوی آن دراز نمیکرد.[19]
حکومت سربداران بهدلیل اختلافات داخلی بین نظامیان و درویشان شیخی و جنگ با دشمنان خارجی، نتوانست شعایر دینی قیامکنندگان را به ظهور رساند. به همین دلیل، بسیاری از هواداران نهضت ناامید شدند و انزوا اختیار کردند. اما حادثهای در گوشهای از حکومت سربداران اتفاق افتاد که جریان این نهضت را عوض کرد؛ دوره اولیه نهضتی را تغییر داد که با قیام عبدالرزاق آغاز شد و تا زمان پهلوانحسن دامغانی ادامه یافت. آنگاه گوشهنشینان قیام دوباره به صحنه آمدند. درویشعزیز جوری، از پیروان شیخحسن جوری که در پی منازعه بر سر قدرت به عراق مهاجرت کرده بود، در زمان حکومت پهلوانحسن دامغانی به خراسان بازگشت و در سرزمین طوس در قسمت شرقی دولت سربداری قیام کرد و با کمترین هزینه شهر را به تصرف درآورد.[20]میرخواند در توضیح حادثه مینویسد:
در ایام او (پهلوانحسن دامغانی) درویشعزیز از درویشان شیخحسن جوری که سر فتنه داشت و از بیم یکی از حکام سربدار به عراق رفته بود، باز آمد و در مشهد مقدس به طاعت و عبادت مشغول گشته، خلقی کثیر به دور وی جمع آمدند. ناگاه به معاضدت ایشان خروج کرده، قلعه طوس را بگرفت و پهلوانحسن دامغانی بعد از ششماه متوجه طوس گشته، درویشعزیز را محاصره نموده و آخر قلعه را گرفته و درویشعزیز را ملامت کرد.[21]
درویشعزیز که خود را میراثدار شیخحسن جوری و شیخخلیفه میدانست، با بشارت ظهور امام مهدی4 کار خود را با مرکزیت طوس آغاز کرد. سخن درویشعزیز که بشارت ظهور را میداد، از سکههای بهجامانده از دولت مستعجل او بهدست میآید که در آن «سلطانمحمد المهدی» ضرب شده است.[22] البته وی و هوادارانش ادعای مهدویت یا نیابت آن امام را نکردهاند؛ زیرا هیچ دلیلی در منابع اهلسنت و شیعی بر این ادعا نمیتوان یافت. ادعای زمینهسازی و بشارت را میتوان عملی ناچارگونه در مقابل وعدههای شیخخلیفه و شیخحسن جوری درباره نزدیکی ظهور دانست که با ضرب سکه بهنام امام مهدی4 نمود پیدا کرد.
پهلوانحسن دامغانی، حاکم وقت سربداران، قیام درویشعزیز را سرکوب کرد و آخرالأمر در پی مصالحهای، قرار شد که درویشعزیز با گرفتن چند خروار ابریشم از طوس به عراق عجم برود.[23]
اندکی بعد از قیام درویش عزیز، یکی دیگر از رهبران سربدار، بهنام خواجهعلی مؤید، در قسمت غربی حکومت سربداران سربرآورد. وی برای پیشبرد اهداف خود درویشعزیز را از تبعیدگاه فراخواند و او را متحد خویش ساخت[24] و آنگاه بهسوی سبزوار حرکت کردند. آن دو، بعد از تصرف این شهر، سپاهیان همراه پهلوانحسن را به کشتن اقربا و خویشانشان در سبزوار تهدید کردند و آنان نیز از ترس عملی شدن این تهدید، پهلوانحسن را کشتند و سر او را به سبزوار نزد خواجهعلی مؤید فرستادند.[25]
بعد از تصرف سبزوار، حکومت در دستان خواجهعلی مؤید و درویشعزیز تمکین یافت. این دو که حرکت خود را از شرق و غرب حکومت سربداران آغاز کرده بودند، درباره مذهب و قیام نیز باوری بسیار متفاوت داشتند. اطلاعات ما درباره جزئیات این دو شخص اندک است، ولی از قراین موجود میتوان استنباط کرد که درویشعزیز در قیام خویش که آن را پیشدرآمد ظهور امام مهدی4 میپنداشت، به جنبههای صوفیانه و طریقتی بیشتر اهمیت میداد. برای مثال، به دستور او نام «سلطانمحمد المهدی» را بر سکهها ضرب کردند. از بررسی این نام میتوان استنباط کرد که عقاید وی اندکی با عقاید تشیع در عراق، قم و لبنان متفاوت بوده است؛ چراکه شیعیان بنابر احادیث متعدد از ذکر نام خاص امام مهدی4 نهی شدهاند[26] و حتی معتقدان به اختصاص نهی به دوره خوف یا دوره غیبت صغرا، چندان به ذکر نام خاص آن امام علاقهای نشان نمیدادند و از دیگر القاب آن حضرت بهره میجستند، در حالیکه درویشعزیز علاوهبر تعیین زمان ظهور، نام خاص آن را نیز بر روی سکه ضرب کرده بود.
خواجهعلی مؤید، برخلاف درویشعزیز، به جنبههای شریعتی بیشتر اهمیت میداد و باید او را شیعه شریعتگرا و متمایل به تشیع عراق، قم و لبنان خواند. مهمترین سند این ادعا، دعوتنامهای است که وی، بهواسطه شمسالدین محمد آوی، برای شهید اول فرستاد.[27] وی در این نامه مینویسد:
... به عرض آن جناب که پیوسته قبله صاحبنظران است، میرسانیم که شیعه خراسان تشنه دیدار شمایند و فیض بردن از دریای فضل و دانشتان. بزرگان علمی این دیار از بد روزگار، پراکنده گشته و بیشتر یا همهشان تارومار شدهاند و... از خدای متعال مسئلت چنین داریم که حضرتت به ما افتخار حضور و افشاندن نور بخشد تا از علمش پیروی کنیم و از راه و رسمش رفتار آموزیم.[28]
شهید اول که هنگام رسیدن پیک خواجهعلی مؤید در بند سنیان متعصب شام گرفتار آمده بود،[29] در جواب نامه یادشده کتاب اللمعة الدمشقیه را نوشت و به خراسان فرستاد.
بنابر گفته شهید ثانی، کتاب لمعه در سال 782 شمسی تألیف شد و به خراسان ارسال گردید.[30]
درویشعزیز گرایش طریقتی داشت و خواجهعلی مؤید گرایش شریعتی به شمار میرفت، ولی هردو با زمینهسازی برای ظهور امام زمان4 موافق بودند و با هم تا رسیدن به این هدف همکاری نمودند. اسمیت در اینباره میگوید:
علی مؤید و درویشعزیز حدود دهماه پس از تصرف سبزوار توأمان حکومت کردند. یکی از اولین اقدامات آنها برقراری مذهب تشیع بهعنوان مذهب رسمی بود که این مسئله از سکههای 763 قمری آنها کاملاً مشهود است. در این دوره، همچنین آیینی ایجاد شد که طبق آن اسب مجهزی را هرروز در هوای گرگومیش برای ظهور مهدی آماده میکردند.[31]
البته این آیین مختص یا ساخته سربداران نبود و قبل از آنان در سایر مناطق شیعهنشین نیز رواج داشت، چنانکه یاقوت به هنگام توضیح ویژگیهای شهر کاشان از احمد بن علی بن باته نقل میکند که در بلاد کاشان انتظار هرروزه ظهور امام زمان4 را میکشند و حتی افزون بر این، با سلاحهای جنگی به بیرون آبادی میروند و... .[32]
ابنبطوطه نیز در توصیف شهر حله مینویسد:
... در نزدیکی بازار بزرگ شهر [حله] مسجدی قرار دارد که بر در آن پرده حریری آویزان است و آنجا را مشهد صاحبالزمان میخوانند. شبها پس از نماز عصر، صد مرد مسلح با شمشیرهای آخته، پیش امیر شهر میروند و از او اسبی یا استری زینکرده میگیرند و بهسوی مشهد صاحبالزمان، روانه میشوند. پیشاپیش این چهارپا، طبل و شیپور و بوق زده میشود و از آن صد تن، نیمی در جلوی حیوان و نیمی دیگر در دنبال آن راه میافتند و سایر مردم در طرفین این دسته حرکت میکنند و چون به مشهد صاحبالزمان میرسند، در برابر در ایستاده، آواز میدهند که «بسمالله ای صاحبالزمان بسمالله بیرون آی که تباهی روی زمین را فرا گرفته و ستم فراوان گشته، وقت آن است که برآیی تا خدا بهوسیله تو حق را از باطل جدا گرداند».[33]
با توجه به این دو گزارش، میتوان نتیجه گرفت که خواجهعلی مؤید در ترویج این آیین تحتتأثیر شیعیان قم و عراق بوده است.
همانگونه که دوره اول حکومت سربداران با همکاری امیر مسعود و شیخحسن جوری استقرار یافت و با کشته شدن شیخحسن این همکاری متزلزل شد، دوره دوم حکومت سربداران با همکاری خواجهعلی مؤید و درویشعزیز آغاز شد، ولی این همکاری چندان دوام نیاورد. خواجهعلی نمیتوانست حکومتی را که درویشعزیز در طوس به نمایش درآورده بود، دوبارهسازی کند. وی شیعه دوازدهامامی بودن خود را اعلام میکرد و برای مثال در سکههای دوران حکومتش به سال 763 قمری نام دوازده امام را ضرب کرده است. وی بهجای اینکه همانند درویشعزیز از نام سلطانمحمد المهدی استفاده کند، نام امام دوازدهم را «محمد حجةالله» آورده است.
همچنین در حاشیه سکهای که در سال 770 قمری در سبزوار ضرب شده، چنین آمده است:
صلّ علی محمّد المصطفی، علیّ المرتضی و الحسن الرضا و الحسین الشهید و علیّ زینالعابدین و محمّد الباقر و جعفر الصادق و موسی الکاظم و علیّ الرضا و محمّد الجواد و علی الهادی و حسن العسکری و محمّد حجّةالله.[34]
اختلاف مشرب بین خواجهعلی مؤید و درویشعزیز، باعث شد خواجهعلی مؤید فرمان دهد که درویشعزیز و پیروان خاص وی را بکشند. وی افزون بر این به تخریب قبور شیخخلیفه و شیخحسن جوری و لعن و نفرین آنها حکم داد.[35] این واقعه را نباید بهمعنای روگردانی خواجهعلی مؤید از مکتب تشیع پنداشت، بلکه اینگونه رفتار، برائتجویی وی را از افراطیگریهای درویشعزیز مینماید وگرنه همانگونه که یاد شد، وی در سالهای آخر حکومتش، شهید اول را برای تبلیغ آیین تشیع فراخوانده بود. به گفته همه مورخان، خواجهعلی مؤید در تشیع ثابتقدم ماند؛ بهگونهای که میرخواند مینویسد:
خواجه [علی مؤید] ... خود شیعهمذهب بود و در تعظیم علما و سادات بِه اقصیالغایات کوشید و سادات را بر علما مرجح داشتی و هر بامداد به انتظار صاحبالزمان4 اسب کشیدی و اسماء دوازده امام بر وجوه دنانیر ثبت نمود و کرم او را نهایت نبود.[36]
قاضی نورالله ضمن نقل سخن میرخواند، خواجهعلی را فراوان کریم، متقی، پرهیزکار و مروج مذهب حق ائمه اثناعشر معرفی میکند.[37]
در گزارشهای تاریخی به مذهبی بودن جنگهای دولتهای همسایه و سربداران اشارهای نشده، اما چنانکه در منابع آمده، آلکرت بعد از قدرت یافتن خواجهعلی مؤید در جهادی همراه با شعار مذهبی به جنگ خواجهعلی مؤید میآید؛[38] زیرا علمای حنفی فتوا دادند که «دفع شیعه بر ملک اسلام واجب است و ملک غیاثالدین (771 ـ 783 قمری) از آلکرت که حنفی متعصبی بود، جنگ آغاز کرد».[39]
خواجهعلی مؤید بهدلیل دیدگاه شریعتگرا و مکتبی خود، بیشتر به تشیع قم، عراق و لبنان گرایش داشته و بهدلیل مخالفت با مشرب طریقتگرای درویشعزیز و همچنین افراط آنان درباره قریبالوقوع دانستن ظهور و مسائل مرتبط با آن، پیروان درویشعزیز را قلعوقمع کرده است.
هرچند عوامل متعددی در بروز و ظهور قیام سربداران نقش داشته، اندیشه نزدیکی ظهور و بشارتهای شیخخلیفه و شیخحسن جوری درباره قریبالوقوع بودن ظهور امام مهدی4، مهمترین عامل انسجام سربداران و پیروزی آنان بر حاکمان مغول بوده است. معلوم نیست که اندیشه انتظار فرج در میان سربداران از همان آغاز با افراط همراه بوده باشد، ولی بیتردید درویشعزیز درباره آن به افراط گراییده و همین امر باعث ایجاد چالش بین او و خواجهعلی مؤید شده که در نهایت این چالش نیز با کشته شدن درویشعزیز و پیروانش فروکش کرد. با اینهمه، پیروان فراری درویش که به حکومت فارس پناهنده شده بودند،[40]راه او را ادامه دادند و حتی مدتی از نو، سبزوار را تصرف کردند.[41] با وجود این، آنان نتوانستند به حیات خود ادامه دهند و در نهایت با ورود تیمور لنگ به خراسان و کشته شدن خواجهعلی مؤید در سال 788 قمری، حکومت سربداران به صورت رسمی از میان رفت. اما شاهان صفوی بعد از رسیدن به قدرت، اندیشه آنان یعنی تقریب تشیع و تصوف را برای رسیدن به قدرت و خلعید از صوفیان برگرفتند و عامل مهمی در ایجاد حکومت پهناور و قدرتمند صفویه گردید.
[1] . نک: ابراهیم اصطخری، مسالک و ممالک، به کوشش ایرج افشار، ص202، چاپ سوم: انتشارات علمی و فرهنگی، تهران 1368شمسی؛ همچنین نک: حدود العالم من المشرق الی المغرب، به کوشش منوچهر ستوده، ص88 و 101، انتشارات کتابخانه طهوری، بیجا، 1362شمسی؛ همچنین نک: ابوالقاسم بن احمد جیهانی، اشکال العالم، ترجمه علی بن عبدالسلام کاتب، ص167، چاپ اول: انتشارات شرکت بنشر، 1368شمسی؛ همچنین نک: حافظ ابرو، جغرافیای حافظ ابرو، به کوشش مایل هروی، ص4، چاپ اول: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1349شمسی.
[2] . یاقوت بن عبدالله حموی رومی، معجم البلدان، ج2، ص350، انتشارات دار صادر، بیروت، بیتا؛ ابنحوقل، صورة الارض، ترجمه جعفر شعار، ص162، چاپ اول: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1345شمسی.
[3] . نک: رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ، ص710ـ716، چاپ چهارم: انتشارات اقبال، تهران 1374شمسی.
[4] . همان، ص691ـ697.
[5] . محمدباقر خوانساری، روضات الجنات، ج2، ص379، انتشارات مکتبة اسماعیلیان، قم، بیتا.
[6] . حسن الامین، دایرة المعارف الاسلامیة الشیعیه، ج5، ص36، چاپ اول: انتشارات دارالتعارف للمطبوعات، بیروت 1410قمری؛ همچنین نک: حسن الامین، مستدرکات اعیان الشیعه، ج2، ص177، چاپ اول: انتشارات دارالتعارف للمطبوعات، بیروت 1408قمری.
[7] . محمد بن خاوندشاه بلخی، روضة الصفا، تلخیص عباس زریاب، قسم پنجم، ص997، چاپ دوم: انتشارات علمی، تهران 1375شمسی.
[8] . همان، ص998.
[9] . ج2، ص178، با اندکی تلخیص.
[10] . نک: دایرة المعارف تشیع، ج9، ص130، چاپ اول: نشر شهید سعید محبی، 1381شمسی.
[11] . روضة الصفا، قسم پنجم، ص998.
[12] . همان.
[13] . نک: عبدالعظیم رضایی، تاریخ دههزارساله ایران، ج3، ص260، چاپ چهاردهم: انتشارات اقبال، تهران، بیتا.
[14] . روضة الصفا، تصحیح جمشید کیانفر، ج8، ص4503ـ4504، چاپ اول: انتشارات اساطیر، تهران 1380شمسی.
[15] . همان، ج3، ص261.
[16] . همان، ج8، ص4500.
[17] . خروج و عروج سربداران، ترجمه یعقوب آژند، ص130ـ131، انتشارات واحد مطالعات و تحقیقات فرهنگی و تاریخی، 1361شمسی.
[18] . دایرة المعارف تشیع، ج9، ص133.
[19] . سفرنامه ابنبطوطه، ترجمه دکتر محمدعلی موحد، ج1، ص434، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران 1348شمسی.
[20] . ای . پ . پطروشفسکی، نهضت سربداران خراسان، ترجمه کریم کشاورز، ص87، چاپ سوم: انتشارات پیام، بیجا، 1351شمسی.
[21] . روضة الصفا، ج8، ص 4521.
[22] . خروج و عروج سربداران، ص91.
[23] . تاریخ دههزارساله ایران، ج3، ص264.
[24] . روضة الصفا، ج8، ص4522.
[25] . همان.
[26] . بحارالأنوار، ج51، ص31ـ34، انتشارات دارالوفاء، بیروت.
[27] . علی دوانی، مفاخر اسلام، ج4، ص341، چاپ اول: انتشارات امیرکبیر، تهران 1364شمسی.
[28] . عبدالحسین امینی، شهیدان راه فضیلت، ترجمه جلالالدین فارسی، ص168ـ169، چاپ چهارم: انتشارات روزبه، تهران 1363شمسی.
[29] . محمدعلی مدرس تبریزی، ریحانة الادب، ج3، ص278، چاپ سوم: انتشارات کتابفروشی خیام، تهران 1369شمسی.
[30] . زینالدین جبعی عاملی، الروضة البهیه فی شرح اللمعة الدمشقیه، ج1، ص9، چاپ دوم: انتشارات مکتبة آیةالله العظمی مرعشی نجفی، قم، 1408قمری.
[31] . خروج و عروج سربداران، ص180؛ همچنین نک: عبدالرفیع حقیقت (رفیع)، تاریخ جنبش سربداران و دیگر جنبشهای ایرانیان در قرن هشتم هجری، ص228، چاپ اول: انتشارات آزاداندیشان، 1360شمسی.
[32] . معجم البلدان، ج4، ص296.
[33] . سفرنامه ابنبطوطه، ج1، ص239.
[34] . رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ج2، ص685، چاپ سوم: انتشارات انصاریان، قم 1380شمسی.
[35] . روضة الصفا، ج8، ص4524.
[36] . همان.
[37] . قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، ج2، ص366ـ367، انتشارات کتابفروشی اسلامیه، تهران 1365شمسی؛ همچنین نک: کلیفورد ادموند باسورث، سلسلههای اسلامی جدید، ترجمه فریدون بدرهای، ص514، چاپ اول: انتشارات مرکز بازشناسی اسلام و ایران، تهران 1381شمسی.
[38] . تاریخ تشیع، ج2، ص685.
[39] . پروین ترکمنی آذر، تاریخ سیاسی اثنیعشری در ایران، ص288، چاپ اول: انتشارات شیعهشناسی، 1383شمسی.
[40] . خروج و عروج سربداران، ص186.
[41] . نهضت سربداران خراسان، ص93ـ94؛ تاریخ جنبش سربداران و دیگر جنبشهای ایرانیان در قرن هشتم هجری، ص230.