پاسخ به شبهههای احمد کاتب در موضوع احادیث دوازده امام:
چکیده:
یکی از دلایل اثبات تولد و وجود حضرت حجت بن الحسن العسکری4 احادیثی است که شیعه و سنی به تواتر نقل کردهاند و در آنها پیامبر6 به دوازده نفر بودن جانشینان خود تصریح کرده است. این احادیث به اختصار احادیث دوازده امام (خلیفه) نامید میشود. البته برخی احادیث اهل تسنن و اکثر روایات شیعه علاوه بر بیان تعداد جانشینان به اسامی، صفات و ویژگی آنان نیز پرداختهاند. از مهمترین نکاتی که در این روایات آمده معرفی قائم دوازده جانشین و خبر از غیبت ایشان است و این که پدر و جدّ او چه کسانی هستند. این احادیث به دو گونه به تولد و وجود حضرت حجت4 دلالت میکند. یکی به صورت عام یعنی استدلال به همان عدد دوازده که مورد اتفاق شیعه و سنی است. و دیگری با متن یعنی استدلال به اسامی، صفات و مشخصاتی که در متن روایات آمده و امام دوازدهم را که همان قائم4 است، مشخص و معین کرده است.
احمد الکاتب که در پی انکار وجود حضرت حجت بن الحسن العسکری4 است شبهاتی را در مورد احادیث دوازده امام: مطرح کرده است. برخی از شبههای وی را در دو شماره قبل بررسی کردیم در این شماره نیز برخی دیگر را پی میگیریم.
خلاصه شبهها:
1. بزرگان شیعه، در اعتقاد به دوازده امام بر کتاب سلیم بن قیس اعتماد کردهاند.
2. کتاب سلیم را دو راوی ضعیف نقل کردهاند.
3. شیخ مفید کتاب سلیم را تضعیف کرده است.
4. اشکالهای زیدیه بر احادیث دوازده امام:.
5. احادیث دوازده امام: دلالتی بر فرزند امام حسن عسکری7 ندارد.
خلاصه پاسخها:
1. این ادعا هم خلاف واقع است. زیرا بزرگان شیعه نود در صد روایت دوازده امام را از راه غیر سلیم نقل کردهاند.
2. مؤلفان شیعه بیش از سی طریق به سلیم دارند که این دو نفر تنها در سه طریق واقعند. لذا نقلشان اثری ندارند.
3. این براشت غلطی از کلام ایشان است. شیخ مفید در مقام هشدار به مردم عادی است نه تضعیف اصطلاحی.
4. شیخ صدوق همه اشکالهای زیدیه را پاسخ داده است. اما نویسنده هیچ اشارهای به آنها نکرده است.
این احادیث به دو گونه بر فرزند امام حسن عسکری7 دلالت دارد. یکی به عموم دیگری به متن.
کلید واژهها:
احادیث دوازده امام:، شبهههای احمد الکاتب ، تولد و وجود امام زمان4، شبهه در امامت، شبهههای مهدوی.
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً.[1]
اللهم اهدنا لما اختلف فيه من الحق باذنك انك تهدى من تشاء إلى صراط مستقيم و اجعلنا هداة مهتدین و صل على نبيك و حبيبك محمد المصطفى و عترته الأئمة النجباء الهادين إلى الدين القويم و سلم تسليما.
متن کتاب: و قد ذکر المورخ الشیعی المسعودی (توفی سنة 345ﻫ) فی التنبیه و الإشراف: إن أصل القول فی حصر عدد الأئمة باثنی عشر ما ذکره سلیم بن قیس الهلالی فی کتابه. و کان کتاب سلیم قد ظهر فی بدایة القرن الرابع الهجری و تضمّن قائمة بأسماء الأئمة الإثنی عشر التی یقول عنها: إنها معروفة منذ عهد رسول الله و أنه هو الذی قد أعلنها من قبل. و أدی ظهور هذا الکتاب إلی تکوّن الفرقة الإثنی عشریة فی القرن الرابع الهجریّ ثم بدأ الرواة یختلقون الروایات شیئاً فشیئاً. و لم یذکر الکلینی فی الکافی سوی سبع عشرة روایة ثم جاء الصدوق بعده بخمسین عاماً لیزیدها الی بضع و ثلاثین روایة ثم یأتی تلمیذه الخزاز لیجعلها مائتی روایة.
خلاصه شبهه: نویسنده کلام مسعودی را درباره حصر تعداد امامان در دوازده که مستند به کتاب سلیم دانسته است آورده و مدعی شده این کتاب در قرن چهارم پیدا شده و پیدایش این کتاب موجب شکل گیری فرقه دوازده امامی شده است. سپس راویان کم کم دست به جعل حدیث زدند و با گذشت زمان، تعداد روایات دوازده امام افزون گردیده است.
پاسخ: متن کتاب التنبيه و الإشراف مسعودي چنین است: و القطعية بالإمامة الاثنا عشرية منهم الذين أصلهم في حصر العدد ما ذكره سليم بن قيس الهلالي في كتابه، الذي رواه عنه أبان بن أبي عياش أن النبي6 قال لأمير المؤمنين علي بن أبي طالب7: أنت و اثنا عشر من ولدك أئمة الحق. و لم يرو هذا الخبر غير سليم بن قيس و أن إمامهم المنتظر ظهوره في وقتنا هذا المؤرخ به كتابنا: محمد بن الحسن بن علي بن محمد بن علي بن موسی بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب رضوان الله عليهم أجمعين ... إنما سموا القطيعة لقطعهم علی وفاة موسی بن جعفر8 و تركهم الوقوف عليه. [2]
قبل از پرداختن به معنای کلام مسعودی، لازم است چنان که در سابق اشاره کردیم به نکتهای در کلام وی که ادعای قبلی نویسنده را رد میکند توجه نماییم و آن این که نویسنده مدعی بود در زمان مرحوم کلینی عدد امامان اختلافی بوده و گروهی به دوازده و گروهی به سیزده اعتقاد داشتند. در حالی که مسعودی که هم عصر مرحوم کلینی است روایت موهم سیزده امام را نقل کرده و هرگز سیزده امام را برداشت نکرده است و در شمارش نام امامان همان دوازده نفر را اسم میبرد و اساسا این روایت را ریشه اعتقاد به دوازده امام میداند نه سیزده امام و اگر اختلافی در میان بود حتما متذکر میشد زیرا وی در مقام شمارش فرقههای مختلف شیعه است. و این گویای واهی بودن ادعای نویسنده است.
حال به معنای کلام مسعودی میپردازیم زیرا منظور وی از «اصل» در عبارت «أصلهم في حصر العدد ما ذكره سليم بن قيس الهلالي في كتابه» روشن نیست. احتمال اول این است که اصل را به معنای اصطلاحی آن که کتابهای مرجع شیعه است، گرفته باشد یعنی کتابها و رسالههایی که اصحاب ائمه: در آن روایاتی را که میشنیدند به رشته تحریر در میآوردند و منظورش این باشد که کتاب سلیم بن قیس (متوفی 76 هجری) قدیمیترین و با سابقهترین کتاب برجای مانده از اصحاب ائمه: است که تصریح به دوازده امام دارد، اگر منظور این باشد، مطلبی صحیح و موافق کلمات علمای شیعه است[3] و ثابت میکند این حقیقت، برای اولین بار توسط خود پیامبر6 بیان شده و از آن زمان مطرح بوده است در نتیجه حقانیت مذهب امامیه ثابت میشود. البته چنان که در اول این نوشتار آوردیم سلیم روایات فراوانی را از پیامبر6 و امام علی7 که بر حصر عدد امامان دلالت میکند در کتابش نقل کرده و معلوم است که منظور مسعودی از «ما ذكره سليم» یک روایت نیست بلکه جان کلام و ما حصل روایات موجود در آن کتاب را به صورت یک جمله نقل کرده است.
احتمال دوم این است که اصل را به معنای ریشه این عقیده گرفته باشد، یعنی منبع و سر چشمه حصر عدد امامان در دوازده، تنها روایت سلیم است و هر کس دیگری این مطلب را گفته از وی گرفته است و اسناد همه روایات در نهایت به او ختم میشود. هیچ کس دیگری این روایات را مستقیم از پیامبر6 یا امیر المؤمنین7 روایت نکرده است. اگر منظورش این باشد، سخنی غیر واقعی و غیر قابل پذیرش است. زیرا چنان که در سابق نیز گفتیم احادیث دوازده امام منحصر به روایات سلیم (از صحابه امیر المؤمنین7) نیست و از طریق راویان فراوانی نقل شده است. بعضی از راویان، این احادیث را از امامان: نقل کردهاند و بعضی دیگر حتی از لحاظ تاریخی مقدم بر سلیم و از اصحاب پیامبر6 هستند و از پیامبر6 و امیر المؤمنین7 نقل کردهاند. هر چند نزد شیعه، روایت پیامبر6 یا امام علی7 هیچ فرقی با امامان: دیگر ندارد اما برای آن که معلوم شود از نظر قدمت تاریخی نیز سلیم تنها راوی روایات دوازده امام نیست و ریشه احادیث تنها به وی نمیرسد در ذیل به نام بعضی از راویانی که مقدم بر سلیم هستند اشاره میکنیم:
1. أبوالطفیل؛[4]
عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن خالد عن أبيه عن عبد الله بن القاسم عن حنان بن السراج عن داود بن سليمان الكسائي عن أبي الطفيل قال: شهدت جنازة أبيبكر يوم مات و شهدت عمر حين بويع و عليّ7 جالس ناحية فأقبل غلام يهودي ... فأجابه أمير المؤمنين7 فقال له: أخبرني عن الثلاث الاخر، أخبرني عن محمّد6 كم له من إمام عدل؟ ... فقال: يا هاروني إن لمحمّد6 اثني عشر إمام عدل، لا يضرهم خذلان من خذلهم و لا يستوحشون بخلاف من خالفهم و إنهم في الدين أرسب من الجبال الرواسي في الأرض.[5]
2. أبو سعید خدری؛
محمد بن يحيی عن محمد بن الحسين عن مسعدة بن زياد عن أبي عبد الله و محمد بن الحسين عن إبراهيم عن أبي يحيی المدائني عن أبي هارون العبدي عن أبي سعيد الخدري قال: كنت حاضرا لما هلك أبوبكر و استخلف عمر أقبل يهودي من عظماء يهود يثرب و تزعم يهود المدينة أنه أعلم أهل زمانه ... ثم قال له اليهودي: أخبرني عن هذه الأمة كم لها من إمام هدی؟ ... فقال له أمير المؤمنين7 إن لهذه الأمة اثني عشر إمام هدی.[6]
3. عبدالله بن عمر؛
حدثنا أبو الحارث عبد الله بن عبد الملك بن سهل الطبراني قال: حدثنا محمد بن المثنی البغدادي قال: حدثنا محمد بن إسماعيل الرقي قال: حدثنا موسی بن عيسی بن عبد الرحمن قال: حدثنا هشام بن عبد الله الدستوائي قال: حدثنا علي بن محمد عن عمرو بن شمر عن جابر بن يزيد الجعفي عن محمد بن علي الباقر عن سالم بن عبد الله بن عمر عن أبيه عبدالله بن عمر بن الخطاب قال: قال رسول الله6: إن الله عز وجل أوحی إلي ليلة أسري بي: ... يا محمد أ تحب أن تراهم؟ فقلت: نعم. فقال: تقدم أمامك. فتقدمت أمامي فإذا علي بن أبي طالب و الحسن و الحسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علي بن موسی و محمد بن علي و علي بن محمد و الحسن بن علي و الحجة القائم كأنه الكوكب الدري في وسطهم. فقلت: يا رب من هؤلاء؟ قال: هؤلاء الأئمة.[7]
4. عمر بن أبی سلمة؛
أخبرنا أبو العباس أحمد بن محمد بن سعيد بن عقدة الكوفي، قال: حدثنا محمد بن المفضل بن إبراهيم بن قيس بن رمانة الأشعري من كتابه، قال: حدثنا إبراهيم بن مهزم، قال: حدثنا خاقان بن سليمان الخزاز، عن إبراهيم بن أبي يحيی المدني، عن أبي هارون العبدي، عن عمر بن أبي سلمة ربيب رسول الله6 و عن أبي الطفيل عامر بن واثلة قال: قالا: شهدنا الصلاة علی أبي بكر حين مات، فبين ما نحن قعود حول عمر و قد بويع إذ جاءه فتی يهودي من يهود المدينة كان أبوه عالم اليهود بالمدينة، و هم يزعمون أنه من ولد هارون ... فقال: عليّ7: يا يهودي، لهذه الأمة اثنا عشر إماما مهديا كلهم هاد مهدي لا يضرهم خذلان من خذلهم.[8]
5. إبن عباس؛
حدثنا الحسين بن أحمد بن إدريس رضي الله عنه قال: حدثنا أبي قال: حدثنا أبو سعيد سهل بن زياد الآدمي الرازي قال: حدثنا محمد بن آدم الشيباني عن أبيه أدم بن أبي إياس قال: حدثنا المبارك بن فضالة عن وهب بن منبه رفعه عن ابن عباس قال: قال رسول الله6: لما عرج بي إلی ربّي جلّ جلاله ... فإذا مناديا ينادی: ارفع يا محمّد رأسك و سلني أعطك. فقلت: إلهي أجمع أمتي من بعدي علی ولاية علي بن أبي طالب ليردوا جميعا علي حوضي يوم القيامة. فأوحی الله تعالی إليّ: يا محمّد إني قد قضيت في عبادي قبل أن أخلقهم ... و قد جعلت له هذه الفضيلة و أعطيتك أن أخرج من صلبه أحد عشر مهديا كلهم من ذريتك من البكر البتول و آخر رجل منهم يصلي خلفه عيسی بن مريم.[9]
6. جابر بن عبد الله الأنصاري؛
حدثنا غير واحد من أصحابنا قالوا : حدثنا محمد بن همام ، عن جعفر بن محمد بن مالك الفرازي قال : حدثني الحسن بن محمد بن سماعة ، عن أحمد بن الحارث قال : حدثني المفضل بن عمر ، عن يونس بن ظبيان ، عن جابر بن يزيد الجعفي قال : سمعت جابر بن عبد الله الأنصاري يقول : لما أنزل الله عز وجل علی نبيه محمد صلی الله عليه وآله " يا أيها الذين آمنوا أطيعوا الله وأطيعوا الرسول وأولي الأمر منكم " قلت " يا رسول الله عرفنا الله ورسوله ، فمن أولو الامر الذين قرن الله طاعتهم بطاعتك ؟ فقال عليه السلام : هم خلفائي يا جابر ، وأئمة المسلمين من بعدي أولهم علي بن أبي طالب ، ثم الحسن والحسين ، ثم علي بن الحسين ، ثم محمد بن علي المعروف في التوراة بالباقر ، و ستدركه يا جابر ، فإذا لقيته فأقرئه مني السلام ، ثم الصادق جعفر بن محمد ، ثم موسی ابن جعفر ، ثم علي بن موسی ، ثم محمد بن علي ، ثم علي بن محمد ، ثم الحسن بن علي ، ثم سميي وكنيي حجة الله في أرضه ، وبقيته في عباده ابن الحسن بن علي ، ذاك الذي يفتح الله تعالی ذكره علی يديه مشارق الأرض ومغاربها.[10]
7. عبد الرحمن بن سمرة؛
حدثنا محمد بن علي ماجيلويه رضي الله عنه قال: حدثني عمي محمد بن أبي القاسم عن محمد بن علي الصيرفي الكوفي عن محمد بن سنان عن المفضل بن عمر عن جابر بن يزيد الجعفي عن سعيد بن المسيب عن عبد الرحمن بن سمرة قال: قال رسول الله6: لعن المجادلون في دين الله علی لسان سبعين نبيا ... قال عبد الرحمن بن سمرة: فقلت: يا رسول الله أرشدني إلی النجاة. فقال: يا ابن سمرة إذا اختلف الأهواء و تفرقت الآراء فعليك بعلي بن أبي طالب فإنه إمام أمتي و خليفتي عليهم من بعدي ... و إن منه إمامي أمتي و سيدي شباب أهل الجنة الحسن و الحسين و تسعة من ولد الحسين تاسعهم قائم أمتي يملأ الأرض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما.[11]
توجه به یک نکته نیز مطلب را روشنتر میکند و آن این که: چون مسعودی، مورخ است سخن ایشان در تاریخ و قدمت کتاب میتواند معتبر باشد. اما در علم حدیث و این که در یک موضوع چه احادیثی وجود دارد و چه کسانی آن را نقل کردهاند و از چند طریق به ما رسیده، طبیعی است که خارج از تخصص وی بوده و حرف ایشان نمیتواند ملاک باشد. علاوه که شیعه بودن ایشان نیز نزد محققان مردود است[12] و این نیز دلیل مضاعفی بر کم اطلاعی ایشان از کم و کیف اسناد و احادیث این مذهب است و سخن ایشان را سستتر میکند. جا داشت نویسنده به این نکته اشاره میکرد و با المورخ الشیعی گفتن شیعی بودن ایشان را قطعی نمیگرفت. تذکر این نکته نیز جا دارد که اگر کسی شیعه بودن وی را نیز بپذیرد معنای اعم آن را در نظر گرفته که به معنای دوست داشتن و محبت به اهلبیت: است نه معنای خاص آن که اعتقاد به دوازده امام است. اما لقب شیعه دادن به ایشان در این زمان موهم دوازده امامی بودن ایشان است و این به دور از محققانه سخن گفتن است.
پس سخن مسعودی که نه متکلم امامیه است و نه محدث آن و نه حتی معتقد به این مذهب، نمیتواند اساس استدلال واقع شود.
در ادامه نویسنده مدعی میشود: کتاب سلیم در اول قرن چهارم هجری قمری پیدا شده است. بر خوانندگان فهیم روشن است که این سخن، مغالطهای فریب کارانه است. زیرا بزرگان شیعه مانند مرحوم کلینی، نعمانی و شیخ صدوق در اثبات حصر دوازده امام، به روایات سلیم که هر راوی از استاد خود شنیده و برای شاگردش نقل کرده، استناد کردهاند و بدون واسطه و مستقیم به کتاب سلیم استناد نکردهاند تا لازم آید از زمان پیدایش کتاب سلیم، بحث شود.
از این مغالطه که براستی از شأن یک محقق به دور است بگذریم، عبارت «قد ظهر» کلامی دو پهلو است و معلوم نیست منظورش از ظهور، نوشته شدن و به وجود آمدن کتاب سلیم است یا پیدا شدن نسخهای از آنچه قبلا نوشته شده است.
باز، چنان که انتظار میرفت مانند موارد متعدد دیگر، هیچ دلیل و مدرکی برای ادعای خویش اقامه نمیکند و معلوم نیست چگونه و از کجا به این نتیجه رسیده است و کدام کتاب این مطلب را آوره است که کتاب سلیم در قرن چهارم پیدا شده است و باز جا دارد پرسیده شود آیا ضروری نیست نویسنده، منبع سخن خویش را بیان کند و مستدل و مستند سخن بگوید؟
به هر حال اگر منظور وی از ظهور کتاب در قرن چهارم این باشد که چنین شخصی و روایات و کتابش قبل از این تاریخ وجود نداشته است. روشن است که ادعای باطلی است. زیرا: الف) نویسندگانی که قبل از قرن چهارم میزیستند از سلیم نقل روایت کردهاند و این نقلها وجود این شخص و روایاتش را در آن زمانها نشان میدهد که به بعضی از آنها اشاره میشود:
1. المصنف، عبد الرزاق الصنعاني (متوفی211): أخبرنا عبد الرزاق عن معمر (بن راشد بصری ازدی متوفی152) عن أبان عن سليم بن قيس الحنظلي[13] قال : خطب عمر فقال : ...[14]
2. مختصر إثبات الرجعة، أبومحمد فضل بن شاذان بن خليل أزدي نيشابوري (متوفی260 ه(: حدثنا محمد بن إسماعيل بن بزيع رضي الله عنه قال: حدثنا حماد بن عيسی قال: حدثنا إبراهيم بن عمر اليماني قال: حدثنا أبان بن أبي عياش قال: حدثنا سليم بن قيس الهلالي قال: قلت لأمير المؤمنين7: ... (یکی از احادیثی که نام دوازده امام در آن آمده است).[15]
3. بصائر الدرجات، محمد بن الحسن الصفار (متوفی290): حدثنا محمد بن الحسين عن محمد بن أسلم عن ابن أذينة عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس قال قال أمير المؤمنين7 ...[16]
4. بصائر الدرجات: حدثنا محمد بن الحسين عن محمد بن أسلم عن ابن أذينة عن ابان عن سليم بن قيس عن أمير المؤمنين7 ...[17]
5. أخبار الدولة العباسية، مؤلف مجهول (ق3): عبد الله بن زاهر الكوفي عن محمد بن أبي عمير عن عمر بن أذينة عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس الهلالي: أن معاوية لما ورد المدينة حاجا...[18]
6. مناقب الإمام أمير المؤمنين7، محمد بن سليمان الكوفي زیدی (قرن 3)[19]: حدثنا أبو أحمد قال: حدثنا عبيد قال: حدثنا محمد بن عمر بن أبي مسلم قال: حدثنا عبد القدوس بن إبراهيم بن مرداس قال: أخبرنا محمد بن عبد الرحمان بن أذينة عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس الهلالي: عن سلمان قال: لما ثقل رسول الله6 دخلنا عليه ...[20]
7. كتاب الزهد، حسين بن سعيد كوفي (از اصحاب امام رضا7): عثمان بن عيسی عن عمر بن أذينة عن سليمان[21] بن قيس قال : سمعت أمير المؤمنين7 يقول: قال رسول الله6: ان الله حرم الجنة علی كل فحاش ...[22]
ب) نویسندگان شیعه، به روایات سلیم سند دارند و با واسطه از وی نقل روایت کردهاند.[23] یعنی روایات سلیم را اساتید آنها از اساتید خود نقل کردهاند حال اگر این احادیث در قرن چهارم نوشته شده باشد این نقلها و سندها چه معنایی میتواند داشته باشد؟ این سندها نشان میدهد این روایات در دوران سابق موجود بوده و از طریق اساتید و راویان به آنها رسیده است.
ج) بیان مسعودی (متوفی 345) نیز ادعای نویسنده را رد میکند. زیرا اگر کتاب سلیم در قرن چهارم به وجود میآمد، هم عرض کتاب کافی و متأخر از کتاب محاسن، بصائر الدرجات و ... میشد. با این حساب معنا نداشت مسعودی اهل تاریخ، اصل در دوازده امام را کتاب سلیم بداند و کتابهای پیشین را که به این مطلب پرداختهاند نادیده بگیرد.
د) مرحوم نعمانی نیز میگوید تمام شیعیان آن را از کتابهای قدیمی میداند: و ليس بين جميع الشيعة ممن حمل العلم و رواه عن الأئمة: خلاف في أن كتاب سليم بن قيس الهلالي أصل من أكبر كتب الأصول ... و أقدمها.[24]
ه( سخن ابن نديم بغدادي (متوفی 438) صاحب الفهرست نیز که از اهل تسنن است سخن نویسنده را رد میکند وی میگوید: أول كتاب ظهر للشيعة، كتاب سليم بن قيس الهلالي.[25] اگر این کتاب در قرن چهارم نوشته شده باشد چگونه ممکن است کتاب شناسی مانند ایشان، با آگاهیی که از کتابهای قدیمیتر دارد[26]، چنین قضاوتی نماید؟
و) مرحوم نجاشی (متوفی 450) در اول کتاب رجالش، میآورد: أنا أذكر المتقدمين في التصنيف من سلفنا الصالح، و هي أسماء قليلة.[27] و نفر چهارم از سلیم نام میبرد.[28] این نشان از اعتقاد ایشان به قدیمی بودن کتاب سلیم دارد و دلیل دیگری بر رد ادعای نویسنده است.
ز) قاضي بدر الدين سبكي (متوفي 769) نیز در محاسن الوسائل في معرفة الأوائل چنین گفته: أن أول كتاب صنف للشيعة هو كتاب سليم بن قيس الهلالي.[29]
ﻫ) خير الدين الزركلي (متوفی 1410) از کتاب شناسان اهل تسنن پا را فراتر نهاده و سلیم را نه تنها در میان شیعیان که در جهان اسلام از اولین نویسندگان بیان کرده و میگوید: سليم بن قيس الهلالي العامري الكوفي من أوائل المصنفين في الاسلام.[30] حال چگونه ممکن است که ایشان برای نویسنده یک کتاب در قرن چهارم، این ادعا را بنماید.
با توجه به این دلایل، روشن است، منظور از ظهور نمیتواند به وجود آمدن کتاب یا روایات سلیم در قرن چهارم باشد.
اما اگر منظور نویسنده از ظهور، پیدا شدن نسخهای از کتاب سلیم در قرن چهارم است یعنی این کتاب متعلق به قرن اول است و در آن زمان موجود بوده و بعد، مدتی مفقود شده و در قرن چهارم دوباره پیدا شده است. گوییم اولا این صرف یک ادعا است که بدون هیچ گونه سندی مدعی آن شده است. هیچ مدرکی نیست که چنین چیزی را ثابت کند و هیچ یک از منابع کتاب شناسی، اشارهای به گم یا پیدا شدن این کتاب نکردهاند.
ثانیا اگر این مطلب صحیح هم باشد، در بحث ما تأثیری ندارد. زیرا چنان که گفتیم این اشکال در صورتی جا داشت که مرحوم کلینی، مرحوم نعمانی، شیخ صدوق یا دیگران مستقیم از این کتاب نقل میکردند. آن وقت، امکان داشت کسی بگوید از کجا معلوم این نسخه پیدا شده که مورد استفاده اینها قرار گرفته، همان کتاب سلیم است که در قرن اول بوده و به محضر امامان: عرضه شده و مورد تایید آنان قرار گرفته است. در حالی که چنین نیست و مؤلفان بزرگ شیعه از طریق مشایخ و اساتید خود روایات سلیم را نقل کردهاند و پیدا شدن این کتاب در قرن چهارم یا موجود بودن آن در همه زمانها، تأثیری در نقل آنها نداشته است و آنان آنچه را از اساتید خود شنیدهاند نقل کردهاند و با کتاب موجود، قدیمی باشد یا جدید، کاری نداشتهاند.
برخی از طریقهای رسیدن احادیث سلیم به مؤلفان شیعه چنین است:
1. فضل بن شاذان بن خليل أزدي نيشابوري (متوفی 260)؛
حدثنا محمد بن إسماعيل بن بزيع رضي الله عنه، قال: حدثنا حماد بن عيسی، قال: حدثنا إبراهيم بن عمر اليماني، قال: حدثنا أبان بن أبي عياش، قال: حدثنا سليم بن قيس الهلالي[31]
2. محمد بن حسن صفار (متوفی 290)؛
الف) حدثنا محمد بن الحسين عن محمد بن أسلم عن ابن أذينة عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس[32]
ب) حدثنا أحمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن حماد بن عيسی عن إبراهيم بن عمر اليماني عن سليم بن قيس الهلالي[33]
3. محمد بن یعقوب کلینی (متوفی 329)؛
الف) علي بن إبراهيم عن أبيه عن حماد بن عيسی عن إبراهيم بن عمر اليماني عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس
ب) و محمد بن يحيی عن أحمد بن محمد عن ابن أبي عمير عن عمر بن أذينة عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس
ج) و علي بن محمد عن أحمد بن هلال عن ابن أبي عمير عن عمر بن أذينة عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس.[34]
4. محمد بن جرير بن رستم بن جریر طبري کبیر، شیعه أمامی (معاصر مرحوم کلینی)؛
محمد بن عبد الله بن مهران ، عن حماد بن عيسی ، عن ابن أذينة ، عن أبان بن أبي عياش : عن سليم بن قيس الهلالي.[35]
5. فرات بن إبراهيم الكوفي (متوفی 352)؛
الف) حدثني أحمد بن الحسن: حدثنا علي بن محمد بن مروان: حدثنا أحمد بن نصر بن الربيع عن محمد بن مروان عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس العامري[36]
ب) حدثني جعفر بن محمد بن هشام عن عبادة بن زياد عن أبي معمر سعيد بن خيثم عن محمد بن خالد الضبي و عبدالله بن شريك العامري عن سليم بن قيس[37]
ج) حدثني علي بن محمد الزهري: حدثني القاسم بن إسماعيل الأنباري: حدثني حفص بن عاصم و نصر بن مزاحم و عبدالله بن المغيرة عن محمد بن مروان السدي: حدثني أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس[38]
6. محمد بن ابراهیم نعمانی (متوفی حدود 360)؛
أخبرنا محمد بن يعقوب قال: حدثنا علي بن إبراهيم بن هاشم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن عمر بن أذينة عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس الهلالي.[39]
7. محمد بن علی، شیخ صدوق (متوفی 381)؛
الف) حدثنا أبي رضي الله عنه قال: حدثنا سعد بن عبد الله قال: حدثنا يعقوب بن يزيد عن حماد بن عيسی عن عبد الله بن مسكان عن أبان بن تغلب عن سليم ابن قيس الهلالي.[40]
ب) حدثنا أبي رضي الله عنه قال: حدثنا سعد بن عبد الله عن أحمد بن محمد بن عيسی عن محمد بن أبي عمير عن عمر بن أذينة عن أبان بن أبي عياش عن سليم ابن قيس الهلالي.[41]
ج) حدثنا أبي رضي الله عنه قال: حدثنا سعد بن عبد الله عن أحمد بن محمد بن عيسی عن أبيه عن حماد بن عيسی عن عمر بن أذينة عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس الهلالي.[42]
د) حدثنا أبي و محمد بن الحسن رضي الله عنهما قالا: حدثنا سعد بن عبد الله قال: حدثنا يعقوب بن يزيد عن حماد بن عيسی عن عمر بن أذينة عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس الهلالي.[43]
ه( حدثنا أبي و محمد بن الحسن رضي الله عنهما قالا: حدثنا سعد بن عبد الله و عبد الله بن جعفر الحميري جميعا عن محمد بن عيسی و يعقوب بن يزيد و إبراهيم ابن هاشم جميعا عن حماد بن عيسی عن عمر بن أذينة عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس الهلالي.[44]
و) حدثنا أبي رضي الله عنه قال: حدثنا محمد بن يحيی العطار عن أحمد ابن محمد بن عيسی عن أبيه عن حماد بن عيسی عن عمر بن أذينة عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس الهلالي.[45]
ز) حدثنا أبي رضي الله عنه قال: حدثنا علي بن إبراهيم بن هاشم عن أبيه عن حماد بن عيسی عن إبراهيم بن عمر اليماني و عمر بن أذينة عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس الهلالي.[46]
ح) حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد رضي الله عنه قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفار عن يعقوب بن يزيد عن حماد بن عيسی عن عمر بن أذينة عن أبان بن أبي عياش عن إبراهيم بن عمر اليماني عن سليم بن قيس الهلالي.[47]
ط) حدثنا محمد بن الحسن بن الوليد رضي الله عنه قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفار عن يعقوب بن يزيد و إبراهيم بن هاشم جميعا عن حماد بن عيسی عن إبراهيم بن عمر اليماني عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس الهلالي.[48]
ی) حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد رضي الله عنه قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفار عن أحمد بن محمد بن عيسی عن الحسين بن سعيد عن حماد بن عيسی عن إبراهيم بن عمر اليماني عن سليم بن قيس الهلالي.[49]
ک) حدثنا محمد بن علي ماجيلويه رضي الله عنه قال: حدثنا محمد بن يحيی العطار عن محمد بن أحمد عن أحمد بن محمد عن العباس بن معروف عن علي بن مهزيار عن حكم بن بهلول عن إسماعيل بن همام عن عمر بن أذينة عن أبان ابن أبي عياش عن سليم بن قيس الهلالي.[50]
ل) حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد رضي الله عنه قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفار عن أحمد بن أبي عبد الله عن محمد بن علي (ابو سمینه) عن محمد بن أسلم عن الحسن بن محمد الهاشمي عن عمر بن أذينة عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس الهلالي.[51]
م) حدثنا محمد بن موسی بن المتوكل رضي الله عنه قال: حدثنا علي بن الحسين السعد آبادي عن أحمد بن أبي عبدالله عن أبيه عن حماد بن عيسی عن ابن أذينة عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس.[52]
8. علی بن محمد خزاز قمي ( قرن 4)؛
حدثنا محمد بن علي رضي الله عنه قال حدثني أبي رحمه الله قال حدثنا سعيد بن عبد الله قال حدثنا يعقوب بن يزيد عن حماد بن عثمان بن عيسی عن عبد الله بن مسكان عن أبان ابن خلف عن سليم بن قيس الهلالي.[53]
9. أبو الفتح الكراجكي (متوفی449)؛
حدثنا الشيخ أبو الحسن محمد بن أحمد بن شاذان القمي رضي الله عنه قال حدثنا أبو محمد الحسن بن عبد الله العلوي الطبري قال حدثنا أحمد بن عبد الله قال حدثني أحمد بن محمد عن أبيه قال حدثني حماد بن عيسی قال حدثني عمر بن أذينة قال حدثني أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس الهلالي.[54]
10. محمد بن حسن، شيخ طوسي (متوفی 460)؛
الف) علي بن الحسن بن فضال[55] عن محمد بن إسماعيل الزعفراني عن حماد بن عيسی عن عمر بن أذينة عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس الهلالي[56]
ب) عنه (حسين بن سعيد)[57] عن حماد بن عيسی عن عمر بن أذينة عن ابان عن سليم بن قيس الهلالي[58]
ج) عنه (حسين بن سعيد) عن حماد بن عيسی عن إبراهيم بن عمر عن ابان رفعه إلی سليم بن قيس الهلالي[59]
د) أخبرنا جماعة عن أبي المفضل حدثني عبد الرزاق بن سليمان بن غالب الأزدي حدثنا الفضل بن المفضل بن قيس بن رمانة الأشعري حدثنا حماد بن عيسی الغريق حدثني عمر بن أذينة عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس[60]
ه( أخبرنا جماعة عن عدة من أصحابنا عن محمد بن يعقوب عن محمد بن يحيی عن أحمد بن محمد عن ابن أبي عمير عن عمر بن أذينة عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس[61]
و) أخبرنا ابن أبي جيد عن محمد بن الحسن بن الوليد عن محمد بن أبي القاسم البرقي عن محمد بن علي أبي سمينة الكوفي عن حماد بن عيسی عن إبراهيم بن عمر عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس الهلالي[62]
این طریقها نشان میدهد ظهور احادیث سلیم، در قرن چهارم نبوده است و حتی اگر ظهور کتاب در قرن چهارم هم باشد به احادیثی که بزرگان شیعه نقل کردهاند ربطی ندارد.
نویسنده در ادامه میگوید: پیدایش این کتاب موجب شکلگیری مذهب دوازده امامیه در قرن چهارم شد. اما با تأسف فراوان باز بدون هر گونه دلیل و مدرک است. ایشان ادعاهای سنگین و بزرگی میکند اما به دور از رویه تحقیق و استدلال، هیچ مدرکی ارائه نمیکند و معلوم نمینماید از کجا به این نتیجه رسیده است تا ما نیز با او همراه شویم و دلیلهایش را بررسی کنیم.
هر چند وی برای مدعای خود دلیل نیاورده و بی مدرک بودن آن برای نپذیرفتنش کافی است. اما برای باطل بودن این سخن، اقامه دلیل میکنیم. اولا: در ادامه با ارائه آمار احادیث، ثابت میشود که به ندرت احادیث دوازده امام، مستند به کتاب یا روایات سلیم است و نمیتوان ادعا کرد کتاب سلیم باعث ایجاد عقیده دوازده امام شده است.
ثانیا: اگر فرض کنیم این عقیده از احادیث سلیم هم گرفته شده باشد باز سخن ایشان باطل است زیرا طریقها و راویان متعددی که ذکر شد نشان میدهد این احادیث در قرن چهارم پیدا نشده است و قبل از این زمان نیز در تمام طول مدت تا زمان پیامبر6، این روایات میان راویان رواج داشته است. بزرگان شیعه روایات سلیم را از اساتید خود، نقل کردهاند و مستقیم به کتاب مراجعه نکردهاند تا این احتمال جا داشته باشد که پیدا شدن این کتاب باعث به وجود آمدن مذهب دوازده امامی شده است.
ثالثا: در پاسخ شبهه نهم، متن کتابهای را که قبل از قرن چهارم نوشته شدهاند آوردیم که ثابت میکرد برخلاف ادعای نویسنده، احادیث دوازده امام، در آنها موجود است و سابقهای فراتر از قرن چهارم دارد و اکثر آنها هم از غیر طریق سلیم نقل شده است. مانند اصل ابوسعید عصفری (متوفی 250)، مختصر اثبات الرجعه فضل بن شاذان نیشابوری (متوفی 260)، محاسن احمد بن محمد بن خالد برقی (متوفی274) بصائر الدرجات محمد بن حسن صفار (متوفی 290) و تذکر دادیم که اکثر کتابهای قرون اولیه برجای نمانده است تا به خود آنها استشهاد شود اما کتابهای بعدی که از آنها نقل میکنند نشان میدهد این احادیث در کتابهای صحابه بزرگی چون محمد بن ابی عمیر (متوفی 217)[63] و حسن بن محبوب (متوفی224)[64] وجود داشته است.
نویسنده در ادامه میآورد: سپس راویان، اندک اندک، شروع به ساختن روایات کردند. اما باز هیچ دلیلی برای این ادعای سنگین خود به دست نمیدهد. ظاهراً روش تحقیق علمی و آزاد اندیشی این نویسنده چنین است که بدون دلیل و مدرک سخن بگوید و هر جا هم به مدارکی برسد که خلاف مدعای وی را ثابت میکند به سادگی جعلی قلم داد نماید و با دروغ خواندن آن از کنارش بگذرد؟
وی مینویسد: چون سالها بعد نویسندگان، احادیث بیشتری را در این موضوع آوردهاند پس این احادیث جعلی و دروغ است. در حالی که اولا: نویسندگان سابق، هرگز در مقام جمع تمام روایات نبودهاند و هرگز ادعا نکردهاند تمام احادیث این موضوع را جمع آوری کردهاند. بلکه برعکس بزرگانی مانند مرحوم کلینی و شیخ صدوق هدف خود را از نوشتن کتاب، راهنمایی مردم و پاسخگویی به پرسشهای موجود در جامعه بیان کردهاند. نه جمع آوری احادیث و نوشتن کتابهای مفصل حدیثی و موسوعه نگاری.
مرحوم كليني در مقدمه کتاب کافی علّت تألیف کتاب خود را چنین نقل میکند: و ذكرتَ أن أمورا قد أشكلت عليك، لا تعرف حقائقها لاختلاف الرواية فيها و أنك تعلم أن اختلاف الرواية فيها لاختلاف عللها و أسبابها و أنك لا تجد بحضرتك من تذاكره و تفاوضه ممن تثق بعلمه فيها و قلتَ: إنك تحب أن يكون عندك كتاب كاف يجمع فيه من جميع فنون علم الدين، ما يكتفي به المتعلم، و يرجع إليه المسترشد، و يأخذ منه من يريد علم الدين و العمل به، بالآثار الصحيحة عن الصادقين: و السنن القائمة التي عليها العمل، و بها يؤدي فرض الله عز وجل و سنة نبيه6 ... و قد يسر الله و له الحمد تأليف ما سألتَ، و أرجو أن يكون بحيث توخيتَ، فمهما كان فيه من تقصير فلم تقصر نيتنا في إهداء النصيحة، إذ كانت واجبة لإخواننا و أهل ملتنا، مع ما رجونا أن نكون مشاركين لكل من اقتبس منه، و عمل بما فيه دهرنا هذا، و في غابره إلی انقضاء الدنيا ... و وسعنا قليلا كتاب الحجة و إن لم نكمله علی استحقاقه، لأنا كرهنا أن نبخس حظوظه كلها. و أرجو أن يسهل الله عزّ و جلّ إمضاء ما قدمنا من النية، إن تأخر الأجل صنفنا كتابا أوسع و أكمل منه، نوفيه حقوقه كلها إن شاء الله تعالی.[65]
شیخ صدوق نیز در مقدمه كمال الدين و تمام النعمة میگوید: إن الذي دعاني إلی تأليف كتابي هذا ... فوجدت أكثر المختلفين إليّ من الشيعة قد حيّرتهم الغيبة، و دخلت عليهم في أمر القائم4 الشبهة، و عدلوا عن طريق التسليم إلی الآراء و المقائيس، فجعلت أبذل مجهودي في إرشادهم إلی الحق و ردهم إلی الصواب بالأخبار الواردة في ذلك عن النبي6 و الأئمة:، حتی ورد إلينا من بخارا شيخ من أهل الفضل و العلم و النباهة ببلد قم ... و سألني أن أصنف له في هذا المعنی كتابا، فأجبته إلی ملتمسه و وعدته جمع ما ابتغی إذا سهل الله لي العود إلی مستقري و وطني بالري. فبينا أنا ذات ليلة أفكر فيما خلفت ورائي من أهل و ولد و إخوان و نعمة إذ غلبني النوم فرأيت ... مولانا القائم صاحب الزمان4 واقفا بباب الكعبة ... ثم قال لي: ... آمرك أن تصنف و لكن صنف الآن كتابا في الغيبة و اذكر فيه غيبات الأنبياء:. ثم مضی4 فانتبهت فزعا إلی الدعاء و البكاء و البث و الشكوی إلی وقت طلوع الفجر، فلما أصبحت ابتدأت في تأليف هذا الكتاب ممتثلاً لأمر ولي الله و حجته.[66]
چنان که ملاحظه میشود عبارتهای هر دو کتاب گویای این واقعیت است که هر دو کتاب برای ارشاد و عمل نوشته شدهاست و نویسندگان آن در صدد جمع آوری همه احادیث نبودهاند بلکه مرحوم کلینی تصریح میکند احادیث این کتاب کامل نیست و اگر اجل مهلت دهد کتاب جامعتری به رشته تحریر درمیآورم.
در کتابهای اهل تسنن نیز چنین است. بخاری (متوفی 256) میگوید: خرجت الصحيح من ستمائة ألف حديث ... و ما تركت من الصحيح أكثر قال الإسماعيلي لأنه لو أخرج كل صحيح عنده لجمع في الباب الواحد حديث جماعة من الصحابة و لذكر طريق كل واحد منهم إذا صحت فيصير كتابا كبيرا جدا و قال ... و تركت من الصحيح حتی لا يطول.[67]
شاگرد وی، مسلم (متوفی 261) صاحب دومین کتاب معتبر اهل تسنن نیز چنین گفته است: ليس كل شئ عندي صحيح وضعته هنا يعنی في صحيحه.[68]
محمد بن عبدالله حاكم نيشابوري (متوفی405) میآورد: أبو عبد الله محمد بن إسماعيل الجعفي و أبو الحسين مسلم بن الحجاج القشيري صنفا في صحيح الاخبار كتابين مهذبين انتشر ذكرهما في الأقطار. و لم يحكما و لا واحد منهما انه لم يصح من الحديث غير ما أخرجه ... و انا استعين الله علی اخراج أحاديث رواتها ثقات قد احتج بمثلها الشيخان أو أحدهما و هذا شرط الصحيح عند كافة فقهاء أهل الاسلام ان الزيادة في الأسانيد و المتون من الثقات مقبولة.[69]
تعداد روایات صحیح بخاری حدود هفت هزار و مسلم سه هزار روایت است و حاکم نیشابوری علاوه بر روایتهای آنها نزدیک نه هزار حدیث جمع آوری و در پایان هر حدیث عبارتی شبیه این دارد: هذا حديث صحيح علی شرط الشيخين و لم يخرجاه. یا میآورد: هذا حديث صحيح لا نعرف له علة بوجه من الوجوه و لم يخرجاه.
نور الدين علي بن أبي بكر هيثمي (متوفی 807) به همین دلیل بعد از نقل کلمات بخاری و مسلم، میگوید: لكنهما لم يستوعبا الصحيح بما جمعاه، و لا التزما لذلك ... و هذه النقول اعتراف صريح منهما بأنهما لم يذكرا في كتابيهما كل الصحيح. فالمجال إذا واسع، و الميدان فسيح أمام من تتحقق فيه العزيمة.[70] وی مجمع الزوائد را در ده جلد نوشته است و هیچ کس تا به حال مدعی نشده که روایات کتاب مستدرک یا زوائد چون بعدا اضافه و نوشته شده پس جعلی است.
بنابراین طبیعی است که با گذشت زمان بر تعداد حدیثها افزوده شود و این افزایش را نمیتوان به معنای جعل حدیث دانست. نمیتوان گفت چرا این احادیث مثلاً در کتاب مرحوم خزاز وجود دارد اما در کتاب کافی یا کمال الدین نیست. اساسا اگر چنین استدلالی صحیح باشد باید تمام جوامع حدیثی شیعه و سنی که بعدها به همت دانشمندان هر قوم نوشته شده است جعلی و دروغ باشد. زیرا بسیاری از این احادیث در کتابهای قدیمیتر که حجم کمتری دارند، وجود ندارد. در حالی که هیچ کس چنین استدلالی را نمیپذیرد و این گونه سخن راندن، هوچیگری است تا مباحث علمی.
ثانیا: در موضوع بحث حتی چنین اتفاقی هم نیفتاده است. یعنی نویسنده به دور از رویه تحقیق و انصاف در سخن، طوری مسئله را وانمود کرده که انگار با گذشت پنجاه سال آمار این احادیث از هفده به سی و چند حدیث رسیده است و بعد به یک باره دویست حدیث گردیده است. لذا بعد از مرحوم کلینی، شیخ صدوق را نام میبرد و میگوید: كليني در كتاب كافي بیش از هفده روايت نقل نكرده است. پنجاه سال بعد، صدوق آمد تا روايتها را به سي و اندي افزایش دهد. اما به مرحوم نعمانی که شاگرد مرحوم کلینی و مقدم بر شیخ صدوق است هیچ اشارهای نمیکند، در حالی که وی بیش از شصت حدیث از شیعه و اهل تسنن[71] در موضوع دوازده امام آورده و تذکر میدهد که: و الروايات في هذا المعنی من طرق العامة كثيرة تدل علی أن رسول الله6 يذكر الاثني عشر و أنهم خلفاؤه.[72]
چنان که ملاحظه میشود مرحوم نعمانی با آن که هم عصر مرحوم کلینی است، بیش از شست حدیث را آورده و میگوید احادیث زیاد دیگری نیز وجود دارد پس مرحوم شیخ صدوق بعد از پنجاه سال، اگر آماری را که نویسنده از احادیث شیخ ارائه داده بپذیریم، نه تنها چیزی اضافه نکرده و احادیث را دو برابر نکرده است بلکه تقریبا نصف احادیث مرحوم نعمانی را آورده است. حال با توجه به این نکته آیا سخن نویسنده که میگوید: سپس راویان اندک اندک شروع به ساختن روایات کردند، میتواند مطابق واقع باشد؟ آیا این انصاف در داوری و حقیقت طلبی است؟ چرا وی به کتاب معروف و معتبر نعمانی هیچ اشارهای نمیکند مگر از سیر تاریخی احادیث دوازده امام بحث نمیکند؟ باز معلوم میشود روش وی این است که دلیلهای معارض را که فرضیه او را نقض میکند، نادیده بگیرد و اشارهای به آنها ننماید یا با ضعیف و جعلی قلم داد کردن آنها به سادگی از کنارشان بگذرد؟ آیا خوانندگان آگاه و منصف این نوع بحث و تحقیق را چه نام مینهند؟
بعد نویسنده میگوید: سپس شاگـردش خزاز میآید تا آنها را به دويست روايت برساند، وی برای آن که مرحوم خزاز قمی صاحب کتاب کفایة الاثر را متهم کند و سیر تاریخی برای افزایش احادیث بسازد آمار ناصحیحی از میزان احادیث شیخ صدوق ارائه میکند. یعنی مدعی میشود شیخ صدوق، سی و چند روایت نقل کرده است. در حالی که وی در کتاب خصال در باب الخلفاء و الائمة بعد النبی6 اثنی عشر:، 45 حدث آورده و در کتاب کمال الدین تنها در باب 24، باب ما روی عن النبی6 37 روایت آورده است که یازده روایت این دو باب مشترک است. بعد ازخارج کردن تکراریها، 71 حدیث باقی است. یعنی اگر تنها همین دو باب را در نظر بگیریم و بابهای دیگر کتاب کمال الدین و سایر آثار شیخ صدوق را هم اضافه نکنیم، باز میزان احادیث شیخ صدوق دو برابر مقداری است که نویسنده مدعی آن است. علاوه که این میزان، احادیثی است که شیخ به مناسبتهای دیگر نقل کرده و در کمال الدین تصریح میکند: و قد أخرجت بعض طرق هذا الحديث في هذا الكتاب و بعضها في كتاب النص علی الأئمة الاثني عشر:.[73] متأسفانه این کتاب به دست ما نرسیده است تا تعداد حادیث آن را بیان کنیم اما ایشان نیز مانند مرحوم نعمانی خاطر نشان میکند: إن الاخبار في هذا الباب كثيرة و المفزع و الملجأ إلی نقلة الحديث و قد نقل مخالفونا من أصحاب الحديث نقلا مستفيضا من حديث عبد الله ابن مسعود ... و نقلا ظاهرا مستفيضا من حديث جابر بن سمرة. [74]
بنابر این مرحوم خزاز چون در صدد نوشتن کتابی مستقل با عنوان دوازده امام بوده، سعی نموده تمام احادیثی را که به وی رسیده و به آنها دست رسی داشته جمع کند و هر روایتی را که در کتاب خویش آورده سند آن را نقل کرده است. این سندها به روشنی نشان میدهد این احادیث را از اساتید خود نقل کرده است و آنان چنان که گفتیم چون در صدد نگارش کتاب مستقلی نبودهاند، همه را ثبت نکردهاند. پس این سخن جا ندارد که خزاز چیزی را جعل کرده و احادیث را به دویست حدیث رسانده بلکه آنچه را از اساتید خود شنیده آورده است. در زمان ما نیز آیت الله صافی گلپایگانی تحقیق سترگی را انجام داده و در موضوع دوازده امام احادیث بیشتری را از منابع شیعه و اهل تسنن در کتاب منتخب الاثر برشمرده است. آیا میتوان گفت شیعه و سنی دست به دست هم دادهاند و به جعل حدیث پرداختهاند و همین باعث شده آمار احادیث به این حد برسید؟
نکته قابل توجه و بسیار جالب در کتاب کفایة الأثر این است که علی رغم ادعای نویسنده که میگوید: اساس اعتقاد به دوازده امام، کتاب سلیم است، مرحوم خزاز تنها یک روایت از سلیم در این کتاب آورده است و باید جناب نویسنده پاسخ دهد که چگونه اساسی است که از دویست حدیث تنها یک حدیث را به خود اختصاص داده است.
پس روشن شد که:
1. اساس دوازده امام کتاب سلیم نیست و در صد بسیار کمی از احادیث از آن کتاب است.
2. هیچ دلیلی وجود ندارد که کتاب سلیم در قرن چهارم یافت شده باشد.
3. کتاب سلیم باعث تشکیل مذهب دوازده امام نشده زیرا بسیار کم به آن استناد شده است.
4. روایات از ابتدای صدور از پیامبر6 و امامان معصوم: بین راویان رواج داشته و کسی آنها را بعدها جعل نکرده یا افزایش نداده است.
5. سخنان نویسنده صرف ادعا است و از هر گونه مدرک و مستندی خالی است.
متن کتاب: و کان اعتماد الکلینی و النعمانی و الصدوق فی قولهم بالنظریة الاثنی عشریة علی کتاب سلیم الذی وصفه النعمانی بانه من الأصول التی یرجع الیها الشیعة و یعوّلون علیها.
خلاصه شبهه: نویسنده مدعی شده مرحوم کلینی، نعمانی و شیخ صدوق در قائل شدن به دوازده امام به کتاب سلیم بن قیس اعتماد کردهاند.
پاسخ: در این قسمت نیز نویسنده همان مغالطه را تکرار کرده و بحث را روی کتاب سلیم برده است. در حالی که بحث از کتاب سلیم در این جا، نامربوط است. زیرا بزرگانی که از آنها نام میبرد هیچ کدام مستقیم از کتاب سلیم چیزی را نقل نکردهاند تا این بحث جا داشته باشد که آیا این کتاب معتبر است یا نه؟ حتی اگر ضعف این کتاب هم ثابت شود هیچ تأثیری در روایات ندارد زیرا این بزرگان روایات سلیم را با طریق و سند خود نقل کردهاند و ملاک در اعتبار آن روایتها، سند آنهاست. پس نویسنده باید به دنبال اثبات ضعف راویان و واسطههای بین سلیم و این بزرگان باشد. بحث از قوت و ضعف کتاب سلیم، خارج از موضوع، بحث بلکه مغالطهای برای موجه جلوه دادن ادعایش و به دور از انصاف و رویه آزاد اندیشی است. پس نتیجه بررسی کتاب سلیم، هر چه باشد در اصل بحث تأثیری ندارد.
به هر حال، نویسند میگوید: مرحوم کلینی، نعمانی و شیخ صدوق در اعتقاد به دوازده امام به کتاب سلیم اعتماد کردهاند اما باز نمیگوید به چه دلیلی چنین حکمی کرده است و از کجا به این نتیجه رسیده است. چرا بدون دلیل ادعا میکند. در حالی که اسناد و مدارک خلاف آن را ثابت میکند. مراجعه به کتاب کافی نشان میدهد مرحوم کلینی در باب «ما جاء فی الاثني عشر و النص علیهم»[75] از بیست حدیث تنها یک حدیث (حدیث4) را از سلیم نقل کرده است. یعنی پنج در صد روایات این باب را به روایات سلیم اختصاص داده است. مرحوم نعمانی نیز در باب چهار «ما روي في أن الأئمة: اثنا عشر إماما و أنهم من الله و باختياره» و فصل «فيما روي أن الأئمة اثنا عشر: من طريق العامة»[76] و باب ششم «الحدیث المروی عن طرق العامة»[77] در میان بیش از شست حدیث تنها شش حدیث (8 و 9 و 10 و 11 و 12 و 27) را از سلیم نقل میکند یعنی کمتر از ده در صد روایات این باب را به روایات سلیم اختصاص داده است. شیخ صدوق نیز چنان که گفتیم در کتاب خصال قسمت «الخلفاء و الأئمة: بعد النبي6 اثنا عشر»[78] و کتاب کمال الدین باب 24 «ما روی عن النبي6 في النص علی القائم4 و أنه الثاني عشر من الأئمة:»[79] از مجموع 71 حدیث تنها پنج حدیث (9 و 10 و 15 و 25 و 37)[80] را از سلیم آورده است. یعنی کمتر از ده در صد روایات را به روایات سلیم اختصاص داده است. در کل کتاب کمال الدین روایات سلیم به عدد انگشتان دست هم نمیرسد. البته چنان که قبلا اشاره کردیم ما تنها آمار احادیث قسمتی از دو کتاب شیخ صدوق را آوردیم و الا احادیث وی در این موضوع بیش از 71 حدیث است و در صد روایات سلیم از این کمتر است اما برای آن که، بحث طولانی نشود به همین مقدار بسنده کردیم.
حال با توجه به این آمار چگونه میتوان ادعا کرد این سه مؤلف در اعتقاد به دوازده امام، به کتاب سلیم بن قیس اعتماد کردهاند؟ اگر کسی برای یک موضوع بیست حدیث بیاورد و یک حدیث آن مربوط به فردی باشد، میتوان نوزده حدیث دیگر را نادیده گرفت و ادعا کرد در این موضوع به آن فرد اعتماد کرده است؟ آیا کمتر از ده در صد اعتماد محسوب میشود؟ آیا این است حقایقی که وی به آنها پی برده و پیشینیان از آن غافل بودهاند؟ آیا این است آنچه او یافته است و کسی نیست که جوابش را بدهد.آری این آمار به روشنی گویای یک حقیقت است و آن غیر واقعی بودن ادعای نویسنده است و باید پرسید آیا معنای تحقیق و ژرف اندیشی در احادیث، این است؟ به راستی کدام منصفی این گونه نتیجهگری را میپسندد؟
متن کتاب: و لكن عامة الشيعة في ذلك الزمان كانوا يشكون في وضع و اختلاق كتاب سليم و ذلك لروايته عن طريق محمّد بن علي الصيرفيّ أبو سمينة الكذاب المشهور و احمد بن هلال العبرتائي الغالي الملعون و قد قال ابن الغضائريّ: كان أصحابنا يقولون: أن سليماً لا يُعرف و لا ذكر له ... و الكتاب موضوع لا مرية فيه و علی ذلك علامات تدلّ علی ما ذكرنا ...
خلاصه شبهه: وی ادعا میکند، عموم شیعیان در جعلی بودن این کتاب در شک بودند زیرا کتاب از طرق راویانی مانند أبو سمينة كذاب و احمد بن هلال غالي روایت شده است و ابن غضائری نیز این کتاب را جعلی میداند.
پاسخ: نویسنده ادعا میکند، کتاب سلیم نزد عموم شیعیان مشکوک بوده است. اما باز هم مستندی ارائه نمیدهد و نمیگوید از کجا به این نتیجه رسیده است و منظورش از عموم شیعیان چه کسانی هستند!
قبل از بررسی این ادعا یاد آوری این نکته لازم است که از آمار احادیث معلوم شد بحث از کتاب سلیم یک مرحله دیگر هم از اصل بحث (احادیث دوازده امام) دور شد. زیرا ابتدا روشن شد که مرحوم کلینی، نعمانی و شیخ صدوق احادیث سلیم را از کتاب سلیم نقل نکردهاند تا بحث از اعتبار کتاب وی، در این بحث مؤثر باشد. در قسمت آمار نیز ثابت شد که در اعتقاد به دوازده امام به احادیث سلیم هم اعتماد نکردهاند. و احادیث وی نقش اساسی را ندارد زیرا اکثر قریب به اتفاق احادیث را از راویان دیگر نقل کردهاند. بنابر این ضعفی را که نویسنده در صدد اثبات آن است در صورتی میتوانست برای او مفید باشد که دو مرحله پیشتر از آن ثابت میشد یکی نقل بزرگان از کتاب سلیم دوم نقش عمده و اصلی احادیث سلیم، و حال آن که هیچ کدام ثابت نشد.
با در نظر گرفتن این نکته به ادامه بحث میپردازیم. گفتیم وی مدعی است کتاب سلیم در آن زمان نزد عموم شیعیان مشکوک بوده البته ایشان استقرایی ارائه نداده است تا دلیل صدق مدعای وی باشد.
میدانیم اگر فردی بخواهد مثلا شهرت یک نظریه را در مقطع زمانی خاصی ثابت یا نفی کند باید نظر تمام عالمان را بررسی کند و لیست موافقان و مخالفان آن زمان را ارائه دهد و وقتی اکثریت با یک طرف بود معلوم شود عموم به آن معتقد بودهاند. وی نیز باید نام کسانی را که در آن زمان کتاب سلیم را قبول نداشتند ذکر میکرد تا معلوم میشد آیا واقعا عموم شیعیان نسبت به کتاب سلیم مشکوک بودند یا آن را قبول داشتند؟ و اگر نام میبُرد قطعا خلاف نظر ایشان ثابت میشد. زیرا مرحوم نعمانی که در آن عصر میزیسته چنین گواهی میدهد: و ليس بين جميع الشيعة ممن حمل العلم و رواه عن الأئمة: خلاف في أن كتاب سليم بن قيس الهلالي أصل من أكبر كتب الأصول التي رواها أهل العلم من حملة حديث أهل البيت: و أقدمها.[81] این گواهی بر خلاف ادعای نویسنده، نشان میدهد در آن زمان میان عموم شیعیان هیچ شکی در صحت کتاب سلیم نبوده و از این که مرحوم کشی، نجاشی و شیخ طوسی تصریح میکنند که سلیم کتاب دارد و طریق خود را به آن بیان میکنند معلوم میشود ادعای نویسنده برای زمان شیخ مفید نیز خلاف واقع است و عموم شیعیان در آن زمان نیز کتاب سلیم را جعلی نمیدانستند.
به هر حال او نام افراد را نمیبرد بلکه دلیل میآورد میگوید: چون این کتاب توسط دو راوی ضعیف نقل شده است پس عموم شیعیان به آن مشکوک بودهاند. در حالی که اینجا جای مراجعه به انظار است و ایشان باید نام افرادی را که در آن زمان به این کتاب، شک داشتند بیان میکرد.
علاوه که دلیل ایشان نیز غیر واقعی و ناصحیح است اما قبل از پرداختن به دلیل ایشان، روشن میکنیم که نویسنده همان تدلیس و مغالطه را ادامه داده است. زیرا بین احادیث سلیم و کتاب سلیم فرق ننهاده است در حالی که این دو، یکی نیست. یعنی سلیم کتابی داشته است و غیر از آن روایاتی را نیز نقل کرده است. مرحوم آیتالله خویی در این مورد میفرماید: دعوی أن ما في الكافي رواية عن كتاب سليم أيضا دعوی بلا بينة و تخرص علی الغيب، بل الظاهر أن لسليم أحاديث من غير كتابه، و الشاهد علی ذلك: ما قدمناه عن ابن شهرآشوب من: أنه صاحب الأحاديث، له كتاب. و يشهد له أيضا: أن النعماني بعد ما روی عدة روايات عن كتاب سليم، روی رواية عن محمد بن يعقوب باسناده عن سليم، و قد تقدمت الروايات و يظهر من ذلك: أن رواية محمد بن يعقوب لم تكن موجودة في كتاب سليم.[82]
شاید دلیل دیگر جدا بودن هم این باشد که شیخ طوسی با آن که طریق خود را به کتاب سلیم در الفهرست گفته است اما در هر جایی از تألیفاتش که حدیثی از سلیم نقل میکند طریق دیگری میآورد و با سند جداگانهای نقل میکند که ما آن طریقها را ذکر کردیم و این نشان میدهد احادیث از غیر طریق کتاب رسیده است. شیخ صدوق نیز چنان که گذشت طریقهای فراوانی به حدیث سلیم دارد اما هرگز از طریق به کتاب وی نامی نمیبرد.
به هر حال چه این تفصیل را بپذیریم چه نپذیریم، سخن نویسنده درست نیست.
زیرا: الف) اگر سخن از کتاب سلیم باشد چهار نفر طریق خود را به کتاب سلیم بیان کردهاند.
1. محمد بن عمر بن عبد العزیز کشّی (معاصر عیاشی متوفای 320)؛
الف) حدثني محمد بن الحسن البراثي قال: حدثنا الحسن بن علي بن كيسان عن إسحاق بن إبراهيم بن عمر اليماني عن ابن أذينة عن أبان بن أبي عياش قال: هذا نسخة كتاب سليم بن قيس العامري ثم الهلالي
ب) محمد بن الحسن البراثی حدثنا الحسن بن علي بن كيسان عن إسحاق بن إبراهيم عن ابن أذينة عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس الهلالي[83]
2. محمد بن ابراهیم نعمانی (متوفی حدود 360)؛
الف) أحمد بن محمد بن سعيد بن عقدة و محمد بن همام بن سهيل و عبد العزيز و عبد الواحد ابنا عبد الله بن يونس الموصلي عن رجالهم عن عبد الرزاق ابن همام عن معمر بن راشد عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس
ب) هارون بن محمد قال: حدثني أحمد بن عبيد الله بن جعفر بن المعلی الهمداني قال: حدثني أبو الحسن عمرو بن جامع بن عمرو بن حرب الكندي قال: حدثنا عبد الله بن المبارك شيخ لنا كوفي ثقة قال: حدثنا عبد الرزاق بن همام شيخنا عن معمر عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس الهلالي.[84]
3. احمد بن علی بن احمد نجاشي (متوفای450)؛
حدثنا محمد بن الحسن بن الوليد قال: حدثنا محمد بن أبي القاسم ماجيلويه عن محمد بن علي الصيرفي عن حماد بن عيسی و عثمان بن عيسی قال حماد بن عيسی: و حدثنا إبراهيم بن عمر اليماني عن سليم بن قيس بالكتاب[85]
4. محمد بن حسن، شيخ طوسي (متوفی 460)؛
الف) أخبرنا به ابن أبي جيد عن محمد بن الحسن بن الوليد عن محمد بن أبي القاسم الملقب بماجيلويه عن محمد بن علي الصيرفي عن حماد بن عيسی و عثمان بن عيسی عن أبان بن أبي عياش عنه
ب) و رواه حماد بن عيسی عن إبراهيم بن عمر اليماني عنه[86]
این چهار نفر هفت طریق به کتاب سلیم دارند که در هیچ کدام از آنها احمد بن هلال وجود ندارد و این سخن نویسنده که این کتاب توسط احمد بن هلال نقل شده است خلاف واقع و غیر صحیح است و معلوم نیست چرا نویسنده چنین ادعایی را کرده است. صیرفی نیز از هفت طریق تنها در سه طریق واقع است یعنی در کمتر از نصف طریقها. مخصوصا وی در طریق متقدمین (قرن چهارم) که مورد بحث است واقع نشده بلکه در طریق راویان قرن پنجم واقع شده است.
پس نویسنده تدلیس دیگری کرده زیرا طوری وانمود میکند که گویا کتاب سلیم تنها از طریق این دو نفر غالی کذاب، روایت شده است و طریق دیگری ندارد. در حالی یکی از این دو اصلا در طریق کتاب واقع نشده و آن یکی هم نه تنها راوی منحصر به فرد این کتاب نیست بلکه اکثر طریقهای این کتاب که اتفاقا همانها مورد بحث است (قرن4) طریقهایی است که او در آن طریقها وجود ندارد. جا داشت نویسنده به آن نقلها که اکثریت را تشکیل میدهند و مورد بحثاند اشارهای میکرد و آمار طریقها را در اختیار خوانندگان قرار میداد تا آنان خود قضاوت کنند که این دو راوی ضعیف در چه تعداد از این طریقها قرار دارند و تا چه میزان در انتقال کتاب سلیم دخالت داشتهاند و چه قدر نویسنده انصاف به خرج داده است.
جالب است اگر بدانیم شیخ طوسی که به کتاب سلیم طریق دارد و در طریقش صیرفی واقع شده، یک حدیث از سلیم در دوازده امام آوره است و در آن یک حدیث هم صیرفی واقع نشده است یعنی از طریقی که به کتاب سلیم دارد این حدیث را نقل نمیکند. بلکه دو طریق دیگر را میآورد: الف) روی محمد بن عبد الله بن جعفر الحميري: فيما أخبرنا به جماعة، عن أبي المفضل الشيباني عن أبيه عن محمد بن الحسين عن محمد بن أبي عمير. ب) أخبرنا أيضا جماعة، عن عدة من أصحابنا، عن محمد بن يعقوب عن محمد بن يحيی عن أحمد بن محمد عن ابن أبي عمير عن عمر بن أذينة عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس قال: سمعت عبدالله بن جعفر الطيار يقول: كنا عند معاوية أنا و الحسن و الحسين8 و عبدالله بن عباس و عمر بن أم سلمة و أسامة بن زيد، فجری بيني و بين معاوية كلام فقلت لمعاوية: سمعت رسول الله6 يقول: أنا أولی بالمؤمنين من أنفسهم، ثم أخي علي بن أبي طالب أولی بالمؤمنين من أنفسهم، فإذا استشهد علي فالحسن أولی بالمؤمنين من أنفسهم، فإذا مضی الحسن فالحسين أولی بالمؤمنين من أنفسهم، فإذا استشهد فابنه علي بن الحسين أولی بالمؤمنين من أنفسهم و ستدركه يا علي، ثم ابنه محمد بن علي أولی بالمؤمنين من أنفسهم يا علي، ثم يكمله اثنا عشر إماما تسعة من ولد الحسين. قال عبد الله بن جعفر: استشهدت الحسن و الحسين و عبدالله بن عباس و عمر بن أم سلمة و أسامة بن زيد فشهدوا لي عند معاوية. قال سليم بن قيس: و قد سمعت ذلك من سلمان و أبيذر و المقداد. و ذكروا أنهم سمعوا ذلك من رسول الله6.[87]
و باز جالب است اگر بدانیم از چهار مؤلفی که به کتاب سلیم طریق دارند، دو نفر آنها (کشی و نجاشی) اصلا کتاب حدیثی ندارند و چیزی نقل نکردهاند. دو نفر بعدی هم یکی شیخ طوسی است که با این طریق خود اصلا روایت دوازده امام را از سلیم نقل نکرده و دیگری هم مرحوم نعمانی است که در طریقش نه صیرفی هست نه عبرتائی. پس هیچ کدام از صیرفی و عبرتائی در انتقال احادیث دوازده امام از کتاب سلیم (تأکید میشود از کتاب سلیم نه احادیث او) نقشی نداشتهاند و به میان آوردن نام آن دو در بحث دوازده امام بیگانه از موضوع و به دور از انصاف است و به هدف گمراه ساختن صورت میگیرد.
ب) اگر سخن از احادیث سلیم است چنان که قبلا برخی از طریقهای محدثان قرنهای سه و چهار و پنج را از باب نمونه آوردیم و آنها غیر از طریقهای کتاب سلیم بود، معلوم شد ده محدث، 32 طریق به احادیث سلیم داشتند که تنها در سه طریق، ابوسمینه و عبرتائی واقع بود. یعنی کمتر از ده در صد طریقها، آن هم در طریق کسانی بود که طریقهای متعددی داشتند اولی مرحوم کلینی بود که سه طریق به یک حدیث داشت:
1. علي بن إبراهيم عن أبيه عن حماد بن عيسی عن إبراهيم بن عمر اليماني عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس
2. محمد بن يحيی ، عن أحمد بن محمد ، عن ابن أبي عمير ، عن عمر بن أذينة
3. علي بن محمد عن أحمد بن هلال عن ابن أبي عمير عن عمر بن أذينة عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس[88]
تنها در یکی از آنها احمد بن هلال هست اما چون هر سه سند برای یک روایت است پس روایت دو سند صحیح دیگر دارد و وجود احمد بن هلال خللی به اعتبار آن نمیزند.
دومی شیخ صدوق بود که سیزده طریق داشت و تنها در سند یک حدیث ابو سمینه بود[89] که آن هم حدیث دوازده امام نبود.
سومی شیخ طوسی بود که شش طریق داشت و تنها در سند یک حدیث ابو سمینه بود[90] که آن هم حدیث دوازده امام نبود.
نتیجه: روایتی از کتاب سلیم در موضوع دوازده امام که در طریق آن تنها محمد بن علی صیرفی یا احمد بن هلال عبرتائی واقع شده باشد وجود ندارد.[91] بنابراین نویسنده که نام این دو نفر را آورده تا احادیث دوازده امام را تضعیف نماید راه باطلی را رفته است، چه معتقد شویم سلیم تنها کتاب داشته چه معتقد شویم غیر از کتاب احادیث هم داشته است.
نویسنده بعد میآورد: و ابن غضائري گفت: اصحاب ما ميگـفتند كه سليم بن قيس شناخته شده نیست و ذكري از او به میان نیامده است. ... و كتاب بيترديد جعلی است و بر آن نشانههایی هست که بر آنچه ما گفتیم دلالت ميكند...
اما در سخنی که از ابن غضائری نقل میکند باز جانب امانت و انصاف را نگه نداشته است و برای اثبات مقصود خود در کلام وی یک بی انصافی و یک تحریف روا داشته است. بی انصافی وی این است که ابن غضائري بعد از نقل سخن اصحاب، آن را رد کرده است اما نویسنده رد وی را حذف کرده و به خواننده چنین القاء میکند که ابن غضائری نیز موافق این نظر است. این بیانصافی است که آنچه خلاف نظر نویسنده را ثابت میکند حذف نماید. روشن است که آزاد اندیشی به آوردن آن قسمت، حکم میکند. اما تحریف وی این است که جعلی بودن کتاب سلیم را که نظر شخصی ابن غضائری است با حذف جملاتی، ادامه سخن و نظر اصحاب القاء کرده است. و خواننده چنین میفهمد که نظر شیعیان جعلی بودن کتاب سلیم است. در حالی که این نظر شخصی ابن غضائری است و ربطی به عموم شیعیان ندارد. این خیانت در امانت است و بسیار دور از شأن محقق است که برای موجه کردن کلام خود سخن دیگران را تحریف نماید. اینک متن خلاصة الاقوال را که نویسنده، کلام ابن غضائری را از آن نقل کرده است میآوریم تا خوانندگان خود به میزان صداقت و امانت نویسنده پی ببرند.
و قال ابن الغضائري: سليم بن قيس الهلالي العامري، روی عن أبي عبد الله[92] و الحسن و الحسين و علي بن الحسين: و ينسب إليه هذا الكتاب المشهور، و كان أصحابنا يقولون: ان سليما لا يعرف و لا ذكر في خبر، و قد وجدت ذكره في مواضع من غير جهة كتابه و لا من رواية أبان بن أبي عياش عنه، و قد ذكر له ابن عقدة في رجال أميرالمؤمنين7 أحاديث عنه، و الكتاب موضوع لا مرية فيه، و علی ذلك علامات تدل علی ما ذكرنا: منها ما ذكر ان محمد بن أبي بكر وعظ أباه عند الموت، و منها ان الأئمة ثلاثة عشر، و غير ذلك. و أسانيد هذا الكتاب تختلف تارة برواية عمر بن أذينة، عن إبراهيم بن عمر الصنعاني، عن أبان بن أبي عياش، عن سليم، و تارة يروي عن عمر عن ابان بلا واسطة.[93]
چنان که ملاحظه میشود ابن غضائری نظر اصحاب را که گمان میکردند سلیم شناخته شده نیست نقل و رد کرده است و جایی را که نام او آمده بیان نموده است. چون نقل و رد هر دو تنها توسط او مطرح شده ما دیگر به آن نمیپردازیم.
اما ابن غضائری گفته این کتاب جعلی است. در این مورد توجه به چند نکته مهم است:
یکم: انتساب این کتاب رجال به ابن غضائری ثابت نیست و همین باعث سست شدن این دلیل میشود. یعنی نویسنده نباید برای رد کتاب سلیم به کتابی تمسک کند که خود، بسیار سست بلکه غیر ثابت است. (نظر آقای خوئی و آقا بزرگ تهرانی[94])
دوم: اگر انتساب کتاب به وی را هم قبول کنیم پذیرش تضعیفات وی، غیر قابل قبول و بر خلاف سیره دانشمندان شیعه است[95]. یعنی تضعیفات وی چون اجتهادی است نه نقلی و حسی معتبر نیست. پس برای رد کتاب سلیم نمیتوان به تضعیف کتاب ابن غضائری استناد کرد. (نظر آقای سید محسن امین[96]) علاوه که شیخ حرّ عاملی احتمال داده ابن غضائری نسخه دیگری را تضعیف کرده باشد نه این نسخه موجود را.[97] و مرحوم تفرشی کلام ابن غضائری را حمل بر اشتباه وی کرده است.[98]
سوم: اگر تضعیفات وی را هم بپذیریم در جایی است که معارض نداشته باشد[99] اما در حالی ابن غضائری کتاب سلیم را جعلی میخواند که مرحوم نجاشی[100] و شیخ طوسی[101] در تعلق آن به سلیم هیچ شک و تردیدی به خود راه ندادهاند و با گواهی این دو بزرگوار هرگز نمیتوان سخن او را پذیرفت و نظر آنها[102] و تمام رجالیون را نادیده گرفت.
اگر ابن غضائری سندی تاریخی یا مدرکی منقول بر جعلی بودن کتاب سلیم نقل میکرد شاید میشد ادعا کرد نقل ایشان به عنوان یک رجالی باید ملاحظه شود (همان گونه که گفتههای ایشان را آوردیم) اما ایشان این گونه دلیلی اقامه نکرده است بلکه متن کتاب را مورد برسی قرار داده و اجتهاد کرده است و روشن است که اجتهاد وی برای ما حجت نیست مخصوصا وقتی که دلایل خود را ارائه کرده است و این دلایل برای اثبات جعلی بودن کتاب غیر قابل قبول است. بنابراین چگونه میتوان جعلی بودن کتاب سلیم را از وی پذیرفت. مرحوم آقای خوئی هر سه دلیل ابن غضائری را بر جعلی بودن کتاب سلیم بن قیس نقل و رد نموده است.
1. در مورد دلیل اول ابن غضائری مینویسد: اشتماله (کتاب سلیم) علی أن الأئمة ثلاثة عشر. و يرد هذا الوجه أولا أنه لم يثبت ذلك، و السند في ذلك ما ذكره ابن الغضائري و قد تقدم غير مرة: أنه لا طريق إلی إثبات صحة نسبة الكتاب المنسوب إلی ابن الغضائري، كيف؟ و قد ذكر صاحب الوسائل في ترجمة سليم بن قيس: و الذي وصل إلينا من نسخة الكتاب ليس فيه شئ فاسد و لا شئ مما استدل به علی الوضع، و لعل الموضوع الفاسد غيره و لذلك لم يشتهر و لم يصل إلينا (إنتهی). و قال الميرزا في رجاله الكبير (منهج المقال): ان ما وصل إلي من نسخة هذا الكتاب، المذكور فيه أن عبد الله بن عمر وعظ أباه عند الموت و أن الأئمة: ثلاثة عشر مع النبي6، و شئ من ذلك لا يقتضی الوضع (إنتهی). و قال الفاضل التفريشي في هامش النقد: (قال بعض الأفاضل: رأيت فيما وصل إلي من نسخة هذا الكتاب أن عبد الله بن عمر وعظ أباه عند موته، و أن الأئمة: ثلاثة عشر من ولد إسماعيل، و هم رسول الله6 مع الأئمة الاثني عشر: و لا محذور في أحد هذين (إنتهی). و اني لم أجد في جميع ما وصل إلي من نسخ هذا الكتاب إلا كما نقل هذا الفاضل، و الصدق مبين في وجه أحاديث هذا الكتاب من أوله إلی آخره، فكان ما نقل ابن الغضائري محمول علی الاشتباه). (إنتهی كلام الفاضل التفريشي). أقول: و مما يدل علی صحة ما ذكره صاحب الوسائل و الفاضلان التفريشي و الاسترابادي: أن النعماني روی في كتاب الغيبة باسناده عن سليم بن قيس في كتابه حديثا طويلا ... ایشان متن روایتها را میآورد.[103] بعد میفرماید: و بما ذكرناه يظهر أن ما نسبه ابن الغضائري إلی كتاب سليم بن قيس من رواية أن الأئمة ثلاثة عشر لا صحة له، غاية الأمر أن النسخة التي وصلت إليه كانت مشتملة علی ذلك، و قد شهد الشيخ المفيد أن في النسخة تخليطا و تدليسا.[104]
2. مرحوم آقای خوئی در مورد دلیل دیگر ابن غضائری میفرماید: و أما وعظ محمد بن أبي بكر أباه عند موته فلو صح فهو و إن لم يمكن عادة إلا أنه يمكن أن يكون علی نحو الكرامة و خرق العادة. و علی ذلك فلا وجه لدعوی وضع كتاب سليم بن قيس أصلا و ثانيا: إن اشتمال كتاب علی أمر باطل في مورد أو موردين لا يدل علی وضعه، كيف و يوجد ذلك في أكثر الكتب حتی كتاب الكافي الذي هو أمتن كتب الحديث و أتقنها.[105]
3. در مورد دلیل آخر ابن غضائری هم میفرماید: و كيف كان فلا يصح ما ذكره ابن الغضائري من اختلاف سند هذا الكتاب، فتارة يروي عن عمر بن أذينة عن إبراهيم بن عمر الصنعاني عن أبان بن أبي عياش عن سليم و تارة يروي عن عمر عن أبان بلا واسطة و ذلك فإن عمر بن أذينة غير مذكور في الطريق أصلا و إبراهيم بن عمر روی عن سليم بلا واسطة.[106]
نتیجه: سخن ابن غضائری از آنجا که اجتهادی است برای ما حجت نیست و اعتباری ندارد علاوه که دلیلهایش نیز مردود است.
[1] . نساء، آیه 59
[2] . مسعودي، تنبيه و إشراف، ص 198.
[3] . الف) محمد بن إبراهيم نعماني، كتاب الغيبة، ص 103: كتاب سليم بن قيس الهلالي أصل من أكبر كتب الأصول التي رواها أهل العلم و من حملة حديث أهل البيت: و أقدمها، لأن جميع ما اشتمل عليه هذا الأصل إنما هو عن رسول الله6 و أمير المؤمنين7 و المقداد و سلمان الفارسي و أبيذر و من جری مجراهم ممن شهد رسول الله6 و أميرالمؤمنين7 و سمع منهما، و هو من الأصول التي ترجع الشيعة إليها و يعول عليها.
ب) آقا بزرگ طهراني، الذريعة، ج 2، ص 152: شماره 590: أصل سليم بن قيس الهلالي أبيصادق العامري الكوفي التابعي.
[4] . وی از کسانی است که هنگام عرضه کتاب سلیم به امام چهارم7 در آن جا حضور داشته است. حسن بن سليمان حلي، مختصر بصائر الدرجات، ص 40: كتاب سليم بن قيس الهلالي رحمة الله عليه الذي رواه عنه أبان ابن أبي عياش و قراه جميعه علی سيدنا علي بن الحسين8 بحضور جماعة أعيان من الصحابة منهم أبو الطفيل فأقره عليه زين العابدين7 و قال7: هذه أحاديثنا صحيحة.
[5] . كافي، ج 1 ، ص 529، ح5.
[6] . كافي، ج 1، ص 531، ح8.
[7] . محمد بن إبراهيم نعماني، كتاب الغيبة، ص 94، ح24.
[8] . محمد بن إبراهيم نعماني، كتاب الغيبة، ص 97، ح29.
[9] . شيخ صدوق، كمال الدين وتمام النعمة، ص 250، ح1.
[10] . شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ص 253، ح3.
[11] . شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ص 256، ح 1.
[12] . سید محمد جواد شبیری زنجانی بحثی دقیق در مورد مذهب مسعودی دارد و نتیجه میگیرد وی قطعا سنی است. ر. ک. مجله انتظار، ش4، تابستان1381، ص219؛ همچنین عبدالله الصاوی در مقدمه اخبار الزمان مسعودی، وی را معتزلی شافعی معرفی میکند. علامه شوشتری نیز در قاموس الرجال ج7 ص434 عامی بودن او را ترجیح میدهد.
[13] . حبیب الرحمن اعظمی (تحقیق کننده المصنف): عندي هو سليم بن قيس العامري، ذكره ابن أبي حاتم مرة منسوبا إلی أبيه، و أخری غير منسوب، و ذكره البخاري أيضا غير منسوب إلی أبيه و نسبه عامريا. البته با این طریق روایات متعددی را مرحوم نعمانی نقل میکند و شکی باقی نمیماند که این طریق وی به کتاب سلیم است.
[14] . عبد الرزاق الصنعاني، المصنف، ج11، ص360، ح20743
[15] . سيد باسم موسوي، مجلة تراثنا، مؤسسة آل البيت، ش 15، ص 201، ح1
[16] . محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص 47، ح6
[17] . محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص218، ح3
[18] . أخبار الدولة العباسية، ص 45
[19] . مناقب الإمام أمير المؤمنين7، ج1، ص13: قال ابن أبي الرجال فی مطلع البدور: كان محمد بن سليمان رحمه الله خرج مع علي بن زيد الزيدي (علي بن زيد بن الحسين بن عيسی بن زيد بن الإمام زين العابدين7 ثار في وجوه الطغاة في أيام المهتدي العباسي سنة: 255)
[20] . محمد بن سليمان الكوفي زیدی، مناقب الإمام أمير المؤمنين7، ج 2، ص 171، ح650
[21] . از سند معلوم است که سلیمان تصحیف سلیم است.
[22] . حسين بن سعيد كوفي، كتاب الزهد، ص 7، ح12
[23] . این سندها و طریقها در ادامه بیان میشود.
[24] . محمد بن إبراهيم النعماني، كتاب الغيبة، ص 103.
[25] . فهرست ابن نديم، ابن نديم بغدادي، ص 275.
[26] . مثلا ایشان (فهرست ابن النديم، ص 276) کتاب محاسن برقی را ذکر کرده است: أبو عبد الله محمد بن خالد البرقي القمي، من أصحاب الرضا7. و من بعده، و صحب ابنه أبا جعفر. و قيل كان يكنی أبا الحسن. و له من الكتب، كتاب العويص، كتاب التبصرة، كتاب المحاسن، كتاب الرجال. فيه ذكر من روی عن أمير المؤمنين7. … قرئت بخط أبی علي بن همام قال: كتاب المحاسن للبرقي يحتوي علی نيف و سبعين كتابا، و يقال علی ثمانين كتابا. و كانت هذه الكتب عند أبي علي بن همام … ابنه أحمد بن أبي عبد الله محمد بن خالد البرقي. و له من الكتب: كتاب الاحتجاج، كتاب السفر، كتاب البلدان أكبر من كتاب أبيه .
[27] . رجال النجاشي، ص 3.
[28] . رجال نجاشی، ص 8
[29] . آقا بزرگ طهراني، الذريعة، ج 2، ص 153.
[30] . خير الدين الزركلي، الأعلام، ج 3، ص 119.
[31] . مختصر إثبات الرجعة نقل از مجلة تراثنا، سيد باسم موسوي، مؤسسة آل البيت، ج 15، ص 201:
[32] . بصائر الدرجات، ص 47، ح6
[33] . بصائر الدرجات، ص218، ح3
[34] . كافي، ج 1، ص 529، ح4
[35] . المسترشد، ص 231، ح67
[36] . تفسير فرات الكوفي، ص 356، 486-3
[37] . تفسير فرات الكوفي، ص 169، 217 – 21
[38] . تفسير فرات الكوفي، ص 67، 38 – 29
[39] . كتاب الغيبة، ص 96، ح27
[40] . كمال الدين و تمام النعمة، ص 262، ح9 و عيون أخبار الرضا7، ج 2، ص 56، ح17
[41] . كمال الدين و تمام النعمة، ص 270، ح15 و خصال، ص 477، ح41
[42] . خصال، ص 139، ح 158
[43] . كمال الدين و تمام النعمة، ص 274، ح 25
[44] . كمال الدين و تمام النعمة، ص 413، ح15
[45] . خصال، ص 51، ح63
[46] . خصال، ص 255، ح 131
[47] . كمال الدين و تمام النعمة، ص 262، ح10
[48] . خصال، ص 477، ح41
[49] . كمال الدين و تمام النعمة، ص 240، ح63
[50] . خصال، ص 41، ح 30
[51] . معاني الأخبار، ص 394، ح45
[52] . علل الشرائع، ج 1، ص 123، ح1
[53] . كفاية الأثر، ص 45
[54] . الإستنصار، ص 9
[55] . شيخ طوسي، تهذيب الأحكام، ج 10، ص 55: و ما ذكرته في هذا الكتاب عن علي بن الحسن بن فضال فقد اخبرني به أحمد بن عبدون المعروف بابن الحاشر سماعا و إجازة عن علي بن محمد بن الزبير عن علي بن الحسن بن فضال.
[56] . تهذيب الأحكام، ج4، ص 126، ح3 (362)
[57] . تهذيب الأحكام، ج 10، ص 63: و ما ذكرته في هذا الكتاب عن الحسين بن سعيد فقد اخبرني به الشيخ أبو عبد الله محمد بن محمد بن النعمان و الحسين بن عبيد الله و أحمد بن عبدون كلهم عن أحمد بن محمد بن الحسن بن الوليد عن أخيه محمد بن الحسن بن الوليد و أخبرني به أيضا أبو الحسين بن أبي جيد القمي عن محمد بن الحسن بن الوليد عن الحسين بن الحسن بن ابان.
[58] . تهذيب الأحكام، ج 6، ص 328، ح 27 (906)
[59] . تهذيب الأحكام، ج 9، ص 176، ح14 (714)
[60] . شیخ طوسي، امالي، ص 622، ح19 (1283)
[61] . شيخ طوسي، الغيبة، ص 137
[62] . الغيبة، ص 193، ح155
[63] . كافي، شيخ كليني، ج1، ص529، ح4: علي بن إبراهيم عن أبيه عن حماد بن عيسی عن إبراهيم بن عمر اليماني عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس و محمد بن يحيی عن أحمد بن محمد عن ابن أبي عمير عن عمر بن أذينة و علي بن محمد عن أحمد بن هلال عن ابن أبي عمير عن عمر بن أذينة عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس قال: سمعت عبد الله بن جعفر الطيار يقول: كنا عند معاوية أنا و الحسن و الحسين و عبد الله بن عباس و عمر بن أم سلمة و أسامة بن زيد، فجری بيني و بين معاوية كلام فقلت لمعاوية: سمعت رسول الله6 يقول: أنا أولی بالمؤمنين من أنفسهم ثم أخي علي بن أبي طالب أولی بالمؤمنين من أنفسهم فإذا استشهد علي فالحسن بن علي أولی بالمؤمنين من أنفسهم ثم ابني الحسين من بعده أولی بالمؤمنين من أنفسهم فإذا استشهد فابنه علي بن الحسين أولی بالمؤمنين من أنفسهم و ستدركه يا علي ثم ابنه محمد بن علي أولی بالمؤمنين من أنفسهم و ستدركه يا حسين، ثم تكمله اثني عشر إماما تسعة من ولد الحسين.
[64] . كافي، شيخ كليني، ج1، ص532، ح9: محمد بن يحيی عن محمد بن الحسين عن ابن محبوب عن أبي الجارود عن أبي جعفر7 عن جابر بن عبد الله الأنصاري قال: دخلت علی فاطمة3 و بين يديها لوح فيه أسماء الأوصياء من ولدها، فعددت اثني عشر آخرهم القائم4 ثلاثة منهم محمد و ثلاثة منهم علي.
[65] . کافی، ج1، ص8.
[66] . کمال الدین و تمام النعمه، ص2.
[67] . مقدمة ابن حجر، فتح الباري، ص 5.
[68] . بغية الباحث عن زوائد مسند الحارث، هيثمي، ص 8.
[69] . المستدرك علی الصحیحین، ج1، ص2.
[70] . هيثمي، بغية الباحث عن زوائد مسند الحارث، ص 8.
[71] . محمد بن إبراهيم نعماني، كتاب الغيبة، ص65 تا ص110 و ص 117 تا ص 125.
[72] . همان، ص 125.
[73] . كمال الدين وتمام النعمة، ص 67.
[74] . كمال الدين وتمام النعمة، ص 68.
[75] . ثقة الاسلام کلینی، کافی، ج1، ص525.
[76] . محمد بن إبراهيم النعماني، كتاب الغيبة، ص 65
[77]. محمد بن إبراهيم النعماني، كتاب الغيبة، ص 104
[78] . شيخ صدوق، خصال، ص 466
[79] . شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ص 256
[80] . شماره احادیث از کتاب کمال الدین است و احادیث نه و پانزده در خصال هم آمده یعنی در خصال از 46 حدیث تنها دو حدیث از سلیم است. حدود پنج در صد.
[81] . كتاب الغيبة، محمد بن إبراهيم النعماني، ص 103: و در ميان همه شيعیان از کسانی که بار دانش به دوش دارند و آن را از امامان: نقل كردهاند، اختلافى در اين نيست كه كتاب سليم بن قيس هلالى اصلی (نوشتهای که روایتهای بیواسطه از امامان: در آن میآید) از بزرگترين كتابهاى اصل است كه اهل علم آن را از ناقلان حديث اهل بيت: روايت كردهاند و قديمىترين آنها است.
[82] . آیتالله خوئي، معجم رجال الحديث، ج 9، ص 236.
[83] . شيخ طوسي، اختيار معرفة الرجال،ج 1، ص 321، شماره 167
[84] . محمد بن إبراهيم نعماني، كتاب الغيبة، ص 74، ح8
[85] . احمد نجاشي، رجال النجاشي، ص 8
[86] . شيخ طوسي، الفهرست، ص 143
[87] . شيخ طوسي، الغيبة، ص 137، ح 101.
[88] . كافي، ج 1، ص 529، ح4
[89] . معاني الأخبار، ص 394، ح45: حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد رضي الله عنه قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفار عن أحمد بن أبي عبد الله عن محمد بن علي (ابو سمینه) عن محمد بن أسلم عن الحسن بن محمد الهاشمي عن عمر بن أذينة عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس الهلالي.
[90] . الغيبة، ص 193، ح155: أخبرنا ابن أبي جيد عن محمد بن الحسن بن الوليد عن محمد بن أبي القاسم البرقي عن محمد بن علي أبي سمينة الكوفي عن حماد بن عيسی عن إبراهيم بن عمر عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس الهلالي.
[91] . در حدیث چهارم کافی عبرتایی تنها سند نبود.
[92] . اگر مراد امام صادق7 باشد، سهوی صورت گرفته و به جای آن باید أميرالمؤمنين7 نوشته میشد چنان که در متن تحقیق شده کتاب ابن غضائری أمير المؤمنين7 است.
[93] . خلاصة الأقوال، العلامة الحلي، ص 162.
[94] . در این مورد مرحوم آقای خوئی میفرماید: و أما الكتاب المنسوب إلی ابن الغضائري فهو لم يثبت، و لم يتعرض له العلامة في إجازاته، و ذكر طرقه إلی الكتب بل إن وجود هذا الكتاب في زمان النجاشي و الشيخ أيضا مشكوك فيه، فإن النجاشي لم يتعرض له ... و المتحصل من ذلك: أن الكتاب المنسوب إلی ابن الغضائري لم يثبت بل جزم بعضهم بأنه موضوع، وضعه بعض المخالفين و نسبه إلی ابن الغضائري ... و العمدة: هو قصور المقتضي، و عدم ثبوت هذا الكتاب في نفسه. (معجم رجال الحديث، ج1، ص 95)
آقا بزرگ هم دارند: رجال ابن الغضائري ... اننا لم نجد منه اثرا قبل عصر السيد احمد بن طاوس المتوفی ( 673 ) فان السيد في أواسط القرن السابع وجد هذا الكتاب منسوبا إلی ابن الغضائري من غير سماع أو رواية أو إجازة من أحد من مشايخه فادخل مقالاته في كتاب رجاله الموسوم بحل الاشكال في تراجم الرجال ... ثم إن تلميذي السيد و هما العلامة الحلي و ابن داود تبعا اسنادهما في ادراج ما نقله الأستاذ في كتابه " حل الاشكال " في كتابيهما " الخلاصة " و " الرجال" ... و قد ذكرنا في (الذریعه، ج 4، ص 290) ان نسبة كتاب الضعفاء هذا إلی ابن الغضائري المشهور الذي هو من شيوخ الطائفة و من مشايخ الشيخ النجاشي اجحاف في حقه عظيم و هو أجل من أن يقتحم في هتك أساطين الدين حتی لا يفلت من جرحه أحد من هؤلاء المشاهير بالتقوی و العفاف و الصلاح، فالظاهر أن المؤلف لهذا الكتاب كان من المعاندين لكبراء الشيعة و كان يريد الوقيعة فيهم بكل حيلة و وجه، فألف هذا الكتاب و ادرج فيه بعض مقالات ابن الغضائري تمويها ليقبل عنه جميع ما أراد اثباته من الوقايع و القبايح و الله أعلم. (الذريعة، ج 10، ص 88، شماره 164)
[95] . الذريعة، ج 10، ص 89: جرت سيرة الأصحاب علی عدم الاعتناء بتضعيفات كتاب الضعفاء علی فرض معلومية مؤلفه، فضلا علی أنه مجهول المؤلف، فكيف يسكن إلی جرحه.
[96] . سيد محسن أمين، أعيان الشيعة، ج2، ص 103: و ابن الغضائري حاله معلوم في أنه يضعف بكل شئ و لم يسلم منه أحد، فلا يعتمد علی تضعيفه.
[97] . شیخ حرّ عاملي، وسائل الشيعة (الإسلامية)، ج 20، ص 210: و الذي وصل إلينا من نسخه ليس فيه شئ فاسد، و لا شئ مما استدل به على الوضع، و لعل الموضوع الفاسد غيره، و لذلك لم يشتهر و لم يصل إلينا
[98] . تفرشي، نقد الرجال، ج 2، پاورقى ص 356: فكأن ما نقل ابن الغضائري محمول على الاشتباه (منه قدس سره)
[99] . آقا بزرگ طهراني: قد أومی إلی ذلك السيد بن طاوس في تأسيسه القاعدة الكلية في الجرح و التعديل بان الجرح لو كان معارضا يسقط بالمعارضة و لو لم يكن له معارض فالسكون و الاطمينان به مرجوح، بخلاف المدح الغير المعارض فان السكون إليه راجح. و لكون هذه القاعدة مرتكزة في الأذهان جرت سيرة الأصحاب علی عدم الاعتناء بتضعيفات كتاب الضعفاء علی فرض معلومية مؤلفه، فضلا علی أنه مجهول المؤلف، فكيف يسكن إلی جرحه. ( الذريعة، ج 10، ص 89)
[100] . رجال النجاشي، ص 8: سليم بن قيس الهلالي له كتاب
[101] . الفهرست، ص 143، شماره 11 (636): سليم بن قيس الهلالي، يكنی أبا صادق. له كتاب
[102] . آیت الله سید موسی شبیری زنجانی در مورد رجال نجاشی میآورد: أهم الأصول الرجالية للشيعة الإمامية و أعمها فائدة و قد عكف عليه كل من تأخر عنه و استضاء بنوره، و هو العمدة في الجرح و التعديل، و في معرفة كتب أصحابنا الأقدمين (مقدمه رجال النجاشي، ص 2)
[103] . و فيه (فقال علي7: أ لستم تعلمون أن الله عزّ و جلّ أنزل في سورة الحج: يا أيها الذين آمنوا اركعوا و اسجدوا و اعبدوا ربكم و افعلوا الخير لعلكم تفلحون و جاهدوا في الله حق جهاده هو اجتباكم و ما جعل عليكم في الدين من حرج ملة أبيكم إبراهيم هو سماكم المسلمين من قبل و في هذا ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهداء علی الناس. فقام سلمان رضي الله عنه عند نزولها فقال يا رسول الله6: من هؤلاء الذين أنت شهيد عليهم و هم شهداء علی الناس الذين اجتباهم الله و لم يجعل عليهم في الدين من حرج ملة أبيهم إبراهيم؟ فقال رسول الله6: عنی الله بذلك ثلاثة عشر إنسانا: أنا و أخي عليا و أحد عشر من ولده) (الحديث). و روی أيضا باسناده عنه قال: لما أقبلنا من صفين مع أمير المؤمنين7 نزل قريبا من دير نصراني إذ خرج علينا شيخ من الدير جميل الوجه حسن الهيئة و السمت، معه كتاب حتی أتی أمير المؤمنين7 فسلم عليه ... (إلی أن قال): و في ذلك الكتاب ثلاثة عشر رجلا من ولد إسماعيل بن إبراهيم خليل الله من خير خلق الله ... (إلی أن قال) رسول الله اسمه محمد6 و أحب من خلق الله إلی الله بعده علي ابن عمه لأمه و أبيه ثم أحد عشر رجلا من ولد محمد و ولده أولهم يسمی باسم ابني هارون شبرا و شبيرا و تسعة من ولد أصغرهما واحد بعد واحد، آخرهم الذي يصلي عيسی خلفه. و روی أيضا بإسناده عنه حديثا طويلا و فيه: أن رسول الله6 سمي لعلي، قال علي7: قد سألت فافهم الجواب (إلی أن قال): قلت يا رسول الله6 و من شركائي؟ قال6: الذين قرنهم الله بنفسه و بي فقال: يا أيها الذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم (الآية) (إلی أن قال): قلت يا رسول الله6 سمهم لي، فقال: ابني هذا، و وضع يده علی رأس الحسن7، ثم ابني هذا و وضع يده علی رأس الحسين7، ثم ابن له علی اسمك يا علي7 ثم ابن له محمد بن علي8 ثم أقبل علی الحسين7 و قال سيولد محمد بن علي8 في حياتك فأقرأه مني السلام ثم تكمله اثني عشر إماما (الحديث). و روی باسناده عنه أيضا أن عليا7 قال لطلحة في حديث طويل عند تفاخر المهاجرين و الأنصار: يا طلحة أ ليس قد شهد رسول الله6 حين دعا بالكتف ليكتب فيها ما لا تضل الأمة بعده و لا تختلف؟ (إلی أن قال): و سمي من يكون من أئمة الهدی: الذين أمر المؤمنين بطاعتهم إلی يوم القيامة فسماني أولهم ثم ابني هذا حسن ثم ابني هذا حسين ثم تسعة من ولد ابني هذا حسين (الحديث) و روی بإسناده عنه أيضا حديثا طويلا فيه، قال علي بن أبي طالب7: إن رسول الله6 قال: فما بال أقوام يعيروني بقرابتي و قد سمعوني أقول فيهم ما أقول من تفضيل الله تعالی إياهم (إلی أن قال): نظر الله إلی أهل الأرض نظرة فاختارني منهم، ثم نظر نظرة فاختار عليا أخي و زيري و وارثي و وصيي و خليفتي في أمتي و ولي كل مؤمن بعدي (إلی أن قال) ثم إن الله نظر نظرة ثالثة فاختار من أهل بيتي بعدي و هم خيار أمتي أحد عشر إماما بعد أخي واحدا بعد واحد (الحديث). و روی محمد بن يعقوب بسندين صحيحين، و بسند آخر عن أبان بن أبي عياش، عن سليم بن قيس الهلالي، قال سمعت عبد الله بن جعفر الطيار يقول: كنا عند معاوية أنا و الحسن و الحسين8 و عبد الله بن عباس و عمر ابن أم سلمة فجری بيني و بين معاوية كلام فقلت لمعاوية: سمعت رسول الله6 يقول: أنا أولی بالمؤمنين من أنفسهم ثم أخي علي بن أبي طالب7 أولی بالمؤمنين من أنفسهم فإذا استشهد علي فالحسن بن علي أولی بالمؤمنين من أنفسهم ثم ابني الحسين من بعده أولی بالمؤمنين من أنفسهم فإذا استشهد فابنه علي بن الحسين أولی بالمؤمنين من أنفسهم و ستدركه يا علي ثم ابنه محمد بن علي أو بالمؤمنين من أنفسهم ثم تكملة اثني عشر إماما تسعة من ولد الحسين (إلی أن قال) قال سليم: و قد سمعت ذلك من سلمان و أبي ذر و المقداد و ذكروا أنهم سمعوا ذلك من رسول الله6 (الكافي: الجزء 1، كتاب الحجة4، باب ما جاء في الاثني عشر و النص عليهم:، 126، الحديث 4). و رواه النعماني في كتاب الغيبة عن محمد بن يعقوب نحوه. و رواه الصدوق في الخصال، في أبواب الاثني عشر، الحديث 41، بسندين صحيحين عن أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس الهلالي نحوه. و روی أيضا فيه الحديث 38، عن أبيه رضي الله عنه قال: حدثنا سعد بن عبد الله بن أبي خلف قال: حدثني يعقوب بن يزيد عن حماد بن عيسی بن عبد الله بن مسكان عن أبان بن تغلب عن سليم بن قيس الهلالي عن سلمان الفارسي قال: دخلت علی النبي6 و إذا الحسين علی فخذيه و هو يقبل عينيه و يلثم فاه و هو يقول: أنت سيد ابن سيد، أنت إمام بن إمام أبو الأئمة، أنت حجة بن حجة، أبو حجج تسعة من صلبك تاسعهم قائمهم.
[104] . معجم رجال الحديث، ج9، ص230.
[105] . معجم رجال الحديث، ج9، ص234.
[106] . معجم رجال الحديث، ج9، ص235.