فصل اول: خاتمیت و امامت مقدمه و خاستگاه بحث: بعد از اثبات وجود خالق حکیم، ضرورت وجود نبوت و نبی ثابت میشود. برای درک احتیاج بشر به هدایت انبیاء باید خلقت انسان و هدف از این خلقت و عوامل رساننده و باز دارنده از آن هدف را شناخت. به قدر ضرورت اشارهای میشود: 1. انسان موجودی است دارای غرایز مختلف و حیات آدمی از حیات نباتی که ضعیفترین مرتبه حیات است شروع میشود تا برسد به حیات عقلانی. و انسان مخلوقی است مرکب از طبع و عقل. و جسمی با خواستههای محدود و جانی با خواستههای نامحدود. در ترقی از ملائک بالاتر و در انحطاط از بهائم پستتر. و آدمی به گونهای فطری در پی سعادت خویش است و چرخ زندگانیاش به گرد محور کمالخواهی میگردد. 2. انسان درک میکند که برای زندگی محدود مادی ساخته نشده زیرا حکمت اقتضاء میکند که ابزار متناسب با کار و کیفیت خلقت متناسب با هدف باشد. اگر زندگی انسان محدود به حیات دنیوی بعد برای او ادراک حیوانی و شهوت و غضبی که جلب ملایمات و دفع منافرات این حیات را بنماید کافی بود ولی اعطاء عقل که عاشق علم نامحدود و آراستگی به زیور کمالات اخلاقی و عملی است، دلیل آن است که برای زندگی نامحدود ساخته شده. 3. حکمت حکیم علیالاطاوق ایجاب میکند که هر استعدادی که در نهاد انواع کائنات قرار داده. عوامل فعلیت آن قابلیت را مهیا کند زیرا افاضة قوهای که هرگز به فعلیت نرسد و طلبی که به مطلوب نائل نشود، لغو است. به این جهت ضرورت وجود هدایت الهی برای رسیدن انسان به هدف از خلقت روشن میشود. 4. از طرفی ساحت مقدس خداوندی را اجل و اعلی میبیند که خود با آن که سراپا جهل است و خطا، هوس است و هوی، با خداوندی که خالق حس و محسوس و وهم و موهوم و عقل و معقول است و سبوح و قدّوس از تمام نقایص و قبایح است، رابطه سؤال و جواب برای حل مشکل خود بر قرار کند. بدین جهت وجود واسطهای لازم است که با داشتن صورت انسانی که لازمه ارتباط با خلق است ـ دارای عقلی منزه از خطا و نفسی مقدس از هوی و سیرتی الهی باشد تا شایسته آن گردد که به نور وحی منور و ابواب معارف الهیه را به روی بشر بگشاید و او را از تفریط تعطیل عقل از معرفت حق. سبحانه و تعالی. و افراط تشبیه حق به خلق، به صراط مستقیم دین قیّم هدایت کند. وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ 5. انسان دارای قدرت فکری است که میتواند اسرار طبیعت را استکشاف و استخدام کند و همچنین هوی و هوس و شهوت و غضبی دارد که در اثر حدشکنی و افزونطلبی ـ که خاصیت طبیعت آدمی است ـ قناعتپذیر نیست. آنچه اصلاح چنین موجودی را تضمین میکند، تنها هدایت الهی است. 6. زندگانی انسان در اثر احتیاجات گوناگون وابسته به اجتماع است و این وابستگی تأثیر و تأثر متقابل را ایجاب میکند و بدون تنظیم حقوق، حیات اجتماعی قابل بقا نیست و تأمین آن حقوق هم میسر نیست مگر به وضع و اجرای قوانینی مصون از نقص و خظا و مبرّا بودن مقام وضع و اجرا از تأثر از مصالح شخصی و انحراف از حق و عدالت. و این مهم محقق نمیشود مگر به وسیله قوانین و مقررات و مجریان الهی. لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمْ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ... حال باید دانست که این مقاصد جز از طریق وحی و نبوت میسر نیست. در اینجاست که ضرورت راهنما رخ عیان میکند. زیرا جامعة بشری بدون اسوه و الگو و بی مرجع حل اختلاف و فصلالخطاب هرگز به سعادت خویش بار نمییابد. بنابراین ضرورت وجود پیامبر الهی که عهدهدار هم شئون سهگانه «تلقی وحی و نگهداری وحی و ابلاغ وحی» است توجیه میشود. و چون انسان سیر تکاملی و سعادتمندی خویش را از نقطه قوه آغاز و به مرکز فعلیت پایان میبخشد. «ِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» بنابراین باید بین نقطه آغاز و مرکز انجام، راه و نیز راهنما باشد زیرا او بدون راه و بی راهنما نمیتواند به هدف خویش نائل آید. پس میان نقطه آغازین و رسیدن به هدف راهی به نام دین و راهنمایی به نام پیامبر میخواهد که دین و شریعت را فرا روی انسان قرار دهد: انا هدیناه السبیل... و رسول و رسالت، پیام و پیامبری است. رسول کسی است که از سوی خداوند متعال مأموریت تبلیغ رسالتی خاص به او داده شده است چه برای همه مردم باشد چه برای قوم و امتی خاص که مشتمل بر اتمام حجتی است که به دنبال مخالفت با آن، عذاب و هلاکت باشد. خداوند درباره حضرت یونس میفرماید: وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ و دربارة پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید: وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ... بنابراین هر رسالتی خبر است و هر رسولی نبی است. سید حیدر آملی در نص النصوص گوید: نبوت قبول نفس قدسی است حقایق معلومات و معقولات را از جوهر عقل کلی و رسالت تبلیغ آن معلومات و معقولات به مستحقان و تبعیتکنندگان است. تبیین معنا و مفهوم نبوت لفظ نبی از نبأ به معنای خبردهنده از خدای متعال است. نبوت به معنای خبرگیری و خبرآوری است و نبأ خبر است و نبی در اصطلاح کسی است که از خدا خبر گیرد و برای مردم آنچه مایه صلاح معاش و معادشان است یعنی اصول و فروع دین را بیان میکند و این مقتضای عنایتی است که خدای متعال نسبت به هدایت مردم به سوی سعادتشان دارد. و نیز گفتهاند که نبی از نبو (رفعت مقام، بلندی مرتبه) به معنای آدمی برجسته و انسان نابغه استقاق یافته است. مرحوم علامه طباطبایی در علت بعثت انبیاء و فرستادن کتاب میفرماید: سبب دعوت دینی همان سیر بشر به حسب طبع و فطرتش به سوی اختلاف است. همانطور که فطرتش او را به تشکیل اجتماع مدنی دعوت میکند که البته این اجتماع مدنی حکمی است که اضطرار، بشر را مجبور کرد به اینکه آن را بپذیرد چون اگر اضطرار نبود، هرگز هیچ انسانی حاضر نمیشد دامنة اختیار و آزادی خود را محدود کند و همان فطرت او را به طرف اختلاف میکشاند زیرا هر چند انسانها همگی به حسب صورت انساناند و وحدت در صورت تا حدی باعث وحدت افکار و افعال میشود ولکن اختلاف در مواد هم اقتضایی دارد و آن اختلاف در احساسات و ادراکات و احوال است که باعث میشود هدفها و آرزوها هم مختلف شود و اختلاف در اهداف باعث اختلاف در افعال میگردد و آن نیز باعث اختلال نظام اجتماعی میشود. حال سخن اینجاست که وقتی راهنمای بشر به سوی اختلاف، فطرت او باشد، دیگر رفع اختلاف از ناحیه خود او میسر نمیشود و لاجرم باید عاملی خارج از فطرت او، عهدهدار آن شود و بعثت انبیاء و تشریع شرایع به همین جهت است. وظایف و اهداف بعثت انبیاء 1. چون انسان میبایست راه سعادت و شقاوت را آزادانه برگزیند باید نسبت به هر دو راه شناخت داشته باشد و عقل انسان و سایر مشاعرش برای تشخیص صواب و خطا کافی نیست. پس وحی باید باشد وگرنه انسان نمیتواند راه حق را تشخیص دهد. و چون خدا انسان را آفریده که مسئول باشد یعنی انتخاب کند تا به نتایج اعمالش برسد باید راهی برای شناخت قرار داده باشد: رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِأَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ. 2. اتمام حجت: یکی از اهداف بعثت انبیاء، اتمام حجت بر مردم بوده است: أَنْ تَقُولُوا إِنَّمَا أُنزِلَ الْكِتَابُ عَلَى طَائِفَتَيْنِ مِنْ قَبْلِنَا وَإِنْ كُنَّا عَنْ دِرَاسَتِهِمْ لَغَافِلِينَ أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنزِلَ عَلَيْنَا الْكِتَابُ لَكُنَّا أَهْدَى مِنْهُمْ... ما پیامبر را همراه با کتاب فرستادیم تا نگویید که تنها بر دو طایفهای که پیش از ما بودند کتاب نازل شده و ما از آموختن آنها غافل بودهایم. یا نگویید که اگر بر ما نیز کتاب نازل میشد، بهتر از آنان به راه هدایت میرفتیم. چنانچه خطاب به اهل کتاب میفرماید: يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنْ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ وَلَا نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيٍْ قَدِيرٌ. ای اهل کتاب فرستادة ما در دورانی که پیامبرانی نبودند مبعوث شد تا حق را بر شما آشکار کند و نگویید که مژده دهنده و بیم دهندهای به ما مبعوث نشده است. اینک آن مژدهدهنده و بیمدهنده آمده است و خدا بر هر چیز تواناست. و در جای دیگر میفرماید: وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا 3. تعلیم مردم: پیامبر مبعوث میشود تا به مردم چیزهایی را بیاموزد که نمیدانند. وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ 4. رفع اختلافات دینی: علماء اهل کتاب مطالبی را پنهان کرده و به مردم نمیگفتند، اختلافاتی بود که خود علماء اهل کتاب به خاطر منافع خودشان ایجاد کرده بودند، اینها موجب میشد که خداوند پیامبری بفرستد تا اختلافات را رفع کند و حق را به مردم نشان دهد. يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيرًا مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنْ الْكِتَابِ وَيَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ ای اهل کتاب، پیامبر ما ؟؟؟ آمد تا بسیاری از (محتویات) کتاب خدا را که پنهان میداشتند برایتان بیان کند و از بسیاری (از خطاهای شما) درگذرد. 5. قضاوت و داوری در موارد اختلاف: یکی از منافع وجود انبیاء این بوده که غیر از آن که اصل حکم را به مردم میرساندند آن حکم را تطبیق بر موارد میکردند و در موارد مشاجراتی که بین مردم پدید میآمد، قضاوت میکردند. حضرت داوود از کسانی بود که رسماً از طرف خدا برای قضاوت بین مردم تعیین شد: یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاعکم بین الناس. و در مورد پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید: إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ وَلَا تَكُنْ لِلْخَائِنِينَ خَصِيمًا. ما این کتاب را به راستی بر تو نازل کردیم تا بدانسان که خدا به تو آموخته است میان مردم داوری کنی و به نفع خائنان به مخاصمت برنخیز. و همچنین در آیه 213 بقره میفرماید: كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمْ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ... 6. حکومت: بعضی از انبیاء مقامی بالاتر از قضاوت داشتهاند، یعنی رئیس حکومت و جامعه بودهاند و مردم میبایست از آنها اطاعت کنند. و به طور کلی هر پیامبری به هر جهتی از طرف خدای متعال مبعوث شد هر ادعایی که از طرف خداوند بکند باید مردم بپذیرند. چنانچه پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حاکم اسلامی بود. علی(علیه السلام) با اشاره به اوضاع آشفته زمان جاهلیت، تشکیل حکومت اسلامی را در سایه بعثت پیامبر گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یکی از نعمتهای بزرگ الهی شمرده و میفرماید: پس بنگرید که نعمتهای خدا چگونه بر آنان فرو ریخت هنگامی که پیامبری برایشان برانگیخت. پس در نعمت شریعت غرقه گردیدند و لذت زندگی خرم و فراخ را چشیدند. زندگیشان به سامان، در سایه دولت قویشأن. و نیکویی حال، آنان را به عزتی رساند ارجمند، و کارهاشان استوار گردید و دولتشان نیرومند. چنانکه حاکم شدند بر جهانیان و پادشاهان زمین، در این کرانه و آن کران... 7. تذکر دادن، غفلتزدایی و بیدارگری: از اهداف نبوت این است که مردم با این که چیزهایی را میتوانند درک کنند و یا به صورت مبهم و نیمهآگاهانه درک کردهاند، احتیاج به تذکردهندهای دارند که آن درک نیمه آگاهانه آنها کامل شود و به تعبیر قرآن کریم از غفلت خارج شوند و به ذکر آگاهی برسند. تعبیراتی که در قرآن به عنوان «ذکر، ذکری، تذکرة، مذکِّر» آمده است ناظر به این جهت است. و امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبه اول نهجالبلاغه میفرماید: لیستأدوّهم میثاق فطرته و یذکّروهم مَنسیَّ نعمته و یعتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروالهم دفائنَ العقول خداوند پیامبرانش را پیاپی فرستاد، تا از آنان بخواهند حق میثاق فطرت را بگزارند، و نعمتی را که فراموششان شده به یادشان آرند و با رساندن حکم خدا، جای عذری برایشان نگذارند و گنجینههای خود را بر ایشان بگشایند. از این روست که هدف اصلی پیامبران این است که انسان را به پاسخگویی به ندای عقل و فطرت فرا خوانند و از او بخواهند که پیمان فراموش شده الهی را به یاد آورد، همان پیمانی که قرآن کریم چنین از آن سخن میگوید: أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ. ای فرزندان آدم مگر با شما عهد نکرده بودم که شیطان را نپرستید زیرا او دشمن آشکار شماست. و حضرت امیر(علیه السلام) پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را طبیبی میداند که به درمان بیماری غفلت میپردازد: با داروی خود دلهایی را جوید که در غفلتند. 8 . انذار و تبشیر: گاهی انسان چیزی را میداند و حتی ممکن است توجه هم داشته باشد اما انگیزه عمل ندارد، در این صورت باید در انسان انگیزهای پدید آید تا او را به حرکت آورد. انبیاء به عنوان منذر و مبشِّر این کار را انجام میدهند. این مسأله به قدری در قرآن مهم است که اصلاً پیامبر را به عنوان نذیر مینامد: وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خلَا فِيهَا نَذِيرٌ هیچ ملتی نیست مگر اینکه در میانشان بیمدهندهای بوده است. و باز میفرماید: فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ. 9. استحکام مبانی توحید، مبارزه با ظلم و فساد: مبارزه عملی با ظلم و فساد سرلوحه دعوت انبیاء بوده است. وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنْ اُعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ. در میان هر ملتی پیامبری مبعوث کردیم که خدا را بپرستید و از طاغوت دوری جویید. امیرمؤمنان دربارة هدف بعثت پیامبران میفرماید: و لیعقل العباد عن ربهم ما جهلوه فیعدفوه. بربوبیته بعد ما انکروا و یوحدوه بالالوهیة بعد ما عندوا... پیامبران را برانگیخت تا بندگان وی آنچه را که دربارة توحید و صفات خداوند نمیدانند فرا گیرند و به ربوبیت و پروردگاری و یگانگی او بعد از انکار و عناد ایمان بیاورند. 10. توجه دادن مردم به توحید و معاد: در مورد توحید خداوند میفرماید: وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِي قبل از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر اینکه به او وحی کردیم که من تنها «اله» هستم باید فقط مرا پرستش کنید. و در مورد معاد چنین آمده: یُلقی الروح من امره علی من یشاء من عباده لینذر یوم التلاق. خداوند روح را بر هر پیامبری که بخواهد نازل میکند تا این که آن پیامبر مردم را از روز قیامت انذار کند. باید گفت که نفی شرک و دعوت به توحید، بنیان دعوت پیامبر اسلام است. پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از نخستین روز اعلان دعوت خویش تا واپسین ساعات عمر مبارکش، پیوسته مردم را به توحید و یکتاپرستی و زدودن اوهام شرک و بتپرستی فرا میخواند. و فلاح و رستگاری انسان را در نفی شرک و پذیرش توحید میدانست. «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» 11. آشنا کردن مردم با معارف و پیامهای الهی و راه و روش تزکیه: قرآن میفرماید: هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمْ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ. او کسی است که در میان اُمیین پیامبری برانگیخت تا آیات حق را بر آنان فرو خواند و آنان را از رذایل اخلاقی پاکیزه گرداند و کتاب و حکمت را به آنان بیاموزد. پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیز در حدیث مشهور «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» یکی از هدفهای اصلی بعثت را به کمال رساندن فضایل اخلاقی میدانند و امیرمؤمنان(علیه السلام) همین را یکی از هدفهای اصلی همه پیامبران بلکه مقصود از آفرینش میشمارد و میفرماید: چون خداوند ـ تبارک و تعالی ـ آدمیان را بیافرید، از آنان رفتار پسندیده و خلق و خوی شایسته میخواست... 12. برپا داشتن قسط و عدالت در جامعة بشری: قرآن میفرماید: لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمْ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ. ما پیامبران را با دلایل روشن فرستادیم و همراه آنان کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم قسط را برپا دارند. مقامات پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از آیات فراوانی استفاده میشود که پیامبر همه مقامات را دارا بودهاند. هم سخنان ایشان در تفسیر وحی حجت بوده است و هم قضاوت و داوریشان؛ و هم بر مردم حکومت داشتهاند. تردیدی نیست در اینکه شیعه امامیه با استناد به ادله قرآنی و روایی پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را آخرین وحی و خاتمالانبیا میداند. «مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ»؛ همچنین پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خطاب به حضرت علی(علیه السلام) میفرماید: یا علی انت منّی به منزلة هارون من موسی الّا انّه لا نبی بعدی. و حضرت علی(علیه السلام) نیز میفرماید: «الی أن بعث الله سبحان محمداً رسول الله لانجاز عدته و اتمام نبوته». آنچه لازم به پاسخگویی است آن است که اگر چه شیعه امامیه قائل به ختم نبوت هستند ولی به نظر میرسد نبوت و شئون آن تنها در لسان ختم شده است و در عمل خاتمیت شکل نگرفته است. مراد از خاتمیت: یکی از مباحث مهم در باب نبوت خاصه که همیشه مورد توجه علما و اندیشمندان بوده است، بحث خاتمیت است و از آنجا که خاتمیت در تاریخ نبوّت، مسئله منحصر به فردی به شمار میآید زیرا به واسطه آن فرایند ارسال رسل که سابقهای به طول حیات بشری دارد، به اتمام رسید، چنین موقعیتی او را نسبت به سایر مباحث نبوت عامه و نیز نبوت خاصه برجسته کرده است به گونهای که از زمان تحقق آن تاکنون دائماً مورد توجه و تحقیق جدی حتی از سوی مخالفین خاتمیت بوده و هست. اینکه حقیقت خاتمیت چیست و خاتمیت چه چیزی را تمام شده میداند و یا اصولاً فلسفه خاتمیت چه بوده و هست، از اصول مسائل مورد تحقیق در این زمینه بوده است. اما در این میان آنچه میتواند بر سایر مباحث، مقدم باشد حقیقت خاتمیت است که فهم و درک صحیح آن راه را برای سایر مباحث هموار میسازد از این رو هر چند به صورت اجمالی اموری چند را در خصوص خاتمیت پی میگیریم. 1. مفهوم خاتمیت خاتم (به فتح تا) از نظر اهل لغت عبارت است از «رسیدن به انتهای چیزی» و «مُهر زدن بر چیزی» و در واقع خاتم را «ما یختم به» دانستهاند یعنی چیزی که پایان دهنده هست و به واسطه آن، امر به نهایت و انتها میرسد. در مقاییس اللغة، ختم، به معنای رسیدن به انتهای شیء آمده است و صاحب آن معتقد است که «ختم» به معنای «طبع» (مُهر زدن) هم که باشد، باز نتیجهاش همان معنای رسیدن به انتهای شیء است زیرا مُهر زدن بر چیزی پس از اتمام آن چیز است تا امری تمام نشود، مُهر تمامیت و تأیید نمیخورد. بنابراین، خاتم النبیین یعنی کسی که به وسیلة او نبوت به آخر رسید. استاد مطهری در خصوص تعبیر خاتم النبیین مینویسد: خاتم همین معنا و مفهوم (اینکه پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پایان دهنده نبوت است) را میبخشد به علاوة یک مفهوم اضافهای که آن مفهوم اضافهای است که در اینجا موضوع رسالت و نبوت تشبیه شده است به یک نامهای که پایان مییابد و نویسنده آن نامه، نقش و مُهر خود را در پایان آن میزند و در پایان خودش را به وسیله آن مُهر معرفی میکند. پس باز مفهومش پایان دادن است اما این مفهوم اضافه را هم دارد که این مُهری است که با آن، این طومار بسته شد. اما خاتم به معنای ختم کننده آمده است و در تعبیر خاتم النبیین هم به فنح تاء قرائت شده (چنانچه گذشت) و هم به کسر تاء که به معنی پایان دهنده و ختم کننده هست و به هر دو قرائت آمده است و معنای خاتم النبیین بنابر هر دو قرائت صحیح است. اما از نظر اصطلاح کلامی و منهج بحث در نبوت، خاتمیت، عبارت از این است که خداوند تعالی پس از پیامبر اسلام حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیامبر و شریعت جدیدی نخواهد فرستاد و پس از حضرت رسول مکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طومار پیغمبری و تشریع بسته شده است. بنابراین خاتمیت یعنی به انتها رسیدن شریعت، نبوت و رسالت بنابراین خاتمیت به معنای ختم باب نبوت و شریعت است یعنی پس از شریعت اسلام شریعتی نخواهد آمد و به کسی به عنوان نبی مبعوث از جانب خدا، وحی نمیشود. بدیهی است چنین مفهومی از خاتمیت نافی سایر شؤونات و وظای پیغمبری از قبیل ابلاغ، تبیین و تفسیر احکام و مبانی دینی، نیست. خاتمیت در کتاب و سنت: در هر منبع علمی، ارائه مستندان لازم در راستای اثبات مدعا، امری لازم و غیر قابل انکار است. اکنون ممکن است این پرسش در ذهن برخی تصویر ببندد که آیا خاتمیت به معنای کلامی یاد شده از مستندات لازم برخوردار هست؟ که در پاسخ میگوییم چنین معنایی از خاتمیت مستند به کتاب و سنت است، آیات و روایات درباره خاتمیت نو آوردن است که از باب اختصار به نمونهای اشاره میشود. یکی از آیاتی که دلالت صریح بر خاتمیت دارد آیه شریفه «مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيٍْ عَلِيمًا» است. و میفرماید: «محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست ولی رسول خدا و ختم کننده و آخرین پیامبران است و خداوند به همه چیز آگاه است». مرحوم علامه طباطبایی در ذیل آیه شریفه میفرماید: والمراد بکونه خاتم النبیین ان النبوة اختمیت فلا نبی بعده. مراد از خاتم النبیین در آیه شریفه آن است که پس از پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نبوت خاتمه پیدا کرده است نبیای پس از او نخواهد آمد. و شکی نیست که ختم نبوت مستلزم ختم رسالت است چرا که نبی، دین و حقایق آن را از خدا میگیرد و رسول آن را به مردم میرساند و همان طور که گذشت رسالت و نبوت ناظر به دو حیث گرفتن شریعت از سوی خدا (نبوت) و ابلاغ آن به مردم (رسالت) است. بنابراین رسالت بدون نبوت معنا ندارد و غیر رسول، نبی هم نیست از این روی با ارتقاع نبوت رسالت نیز مرتفع است. و به تعبیر علامه(رحمه الله) «فان النبوة من انباء الغیب فاذا انقطعت هذه الانباء، انقطعت الرسالة» و از نصوص دلالت کننده بر خاتمیت حدیث متواتری است که از حضرت نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است که به حضرت علی(علیه السلام) فرمود: «انت منی بمنزلة هارون الا انه لا نبی بعدی» چنان که صریح حدیث شریف دلالت دارد پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تمام کمالات و مناصب الهیهای را که برای هارون(علیه السلام) نسبت به موسی(علیه السلام) بود از قبیل خلافت، وزارت و هدایت و سایر مقامات چنان که در آیه شریفه «... وَقَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ؛ و موسی به برادرش گفت جانشین من در میان قومم باش و آنها را اصلاح کن و از روش مفسدان پیروی منما» ، برای حضرت علی(علیه السلام) ثابت کرد اما او را در منصب نبوت از هارون استثناء کرد و بدین دلیل که لا نبی بعدی، پس از من نبی نخواهد آمد. بنابریان از حدیث شریف دو نکته به خوبی استفاده میشود: اول آن که پس از حضرت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مطلقاً پیغمبری نخواهد آمد چه تشریعی و چه تبلیغی به دلیل «لا»ی نفی جنسی که در «لا نبی بعدی» آمده است که بر نفی هر پیغمبری پس از پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دلالت میکند. دوم آن که شریعت اسلام نیز آخرین شریعت است و تصور هر گونه شریعتی پس از شریعت ختمیه منتفی است. بنابراین قلمرو خاتمیت، پیغمبری و شریعت است و سایر شؤونات پیغمبری را در بر نمیگیرد. از این روی اموری از قبیل عصمت و اختیارات پیغمبری در اداره و هدایت جامعه میتواند در غیر پیغمبر که امام منصوب از جانب پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، محقق گردد. چنان که از تنزیل حضرت علی(علیه السلام) به منزله هارون(علیه السلام) استفاده میشود که حضرت علی(علیه السلام) تمام شؤونات هارون را که پیغمبر بود دارد الا اینکه پیغمبر نیست چون پس از پیغمبر خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طومار پیغمبری بسته شده است. فلسفه خاتمیت آنچه در این مجال توضیح آن هر چند به صورت مجمل لازم و ضروری است، فلسفه و راز خاتمیت است. به این معنا که راز این که پس از پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیغمبری نخواهد آمد و پس از شریعت ختمیه، شریعت جدیدی نخواهد آمد، چیست مگر نه این است اهم سابقه از وجود پیغمبران الهی چه تشریعی و چه تبلیغی بهرهمند بودند، فلسفه قطع این رویه و بسته شدن طومار پیغمبری پس از پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چه بوده است؟ در این خصوص میتوان اموری به شرح ذیل را مورد توجه قرار داد. 1. کامل شدن معارف دین و ختم شدن مراتب شریعت: با توجه به معنایی که از خاتمیت و مفهوم لغوی خاتم، بیان گردید میتوان گفت راز خاتمیت در وهله اول کامل شدن دین به وسیله شریعت ختمیه نبویه بوده است زیرا چنان که بیان شد، هر گاه امری به انتهای خود رسید و مُهر اتمام بر آن زده شد، ارباب لغت میگویند فلان امر خاتمه یافته است. بنابراین اگر قرآن پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را خاتم النبیین مینامد اولاً بدان جهت است که آن حضرت منتهیالیه پروژه پیغمبری و مستجمع کمالات همه پیغمبران است بدان معنا که دیگر پیغمبری والاتر و اکمل از او تصور ندارد و ثانیاً بدان معنا است پیغمبر خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیغمبری است که هر آنچه از معارف و مراتب دین که برگرفته از وحی هستند، را که میبایست گفته شود، بیان کرده است و به قول استاد مطهری(رحمه الله): گفتنی دیگری باقی نمانده است، راهِ نرفته دیگری باقی نمانده است، سخن نگفته دیگری باقی نمانده است وقتی که تمام مراحلی که در این قسمت هست به پایان رسید خواه ناخواه نبوت ختم میشود. و چنین امری عبارت اخری این معناست که شریعت او نیز شریعت ختمیه هست زیرا وقتی پیغمبر خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در بیان دین، همه گفتنیها را گفته و جمیع مراتب شریعت را بیان کرده است و آنچه را که مربوط به شؤونات مختلف بشری و مربوط به سعادت دنیوی و اخروی انسان است ذکر نموده است دیگر تجدید شریعت عبث خواهد بود چرا که این شریعت جدید مفروض یا باید امر جدیدی را بیاورد که چنین امری به جهت کامل بودن شریعت ختمیه نبویه منتفی است و یا باید عین آنچه را که در شریعت ختمیه آمده است، بیاورد که این هم تحصیل حاصل و عبث است. نتیجه آن که خاتمیت در پرتو جامعیت و کمال شریعت ختمیه و پیغمبر خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) صورت پذیرفته است. 2. صیانت شریعت محمدیه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از تحریف: تحریف در متون مقدس پیامبران پیشین، بدون تردید، یکی از علل تجدید نبوتها به شمار میآید زیرا با وارد شدن دست تحریف در آموزههای ادیان سابق بر دین خاتم دیگر صلاحیت هدایت و راهنمایی بشر را به سوی سعادت ابدی از دست میدادند از این رو نیاز بشر به دین و متون دینی قابل اطمینان، این ضرورت را مبرهن میساخت که شریعت جدیدی به میان آمده تا با اصلاح تعلیمات تحریف شده شریعت قبلی، انسان را به راه هدایت رهنمون سازد بنابراین در این مجال، موضوع تجدید نبوت، تحریف متونِ شریعت سابق است و از آنجا که متن مقدس دین خاتم یعنی قرآن به عنوان آخرین کتاب آسمانی به حکم آیه شریفه «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون؛ همانا ما قرآن را نازل کردیم و خود ما هم حتماً حافظ آن هستیم.» از هر گونه تعرض و تحریف در امان بوده و خواهد بود، پس از هر گونه انحراف و تحریف و نقض منزه بوده و با توجه به کمال و جامعیت آن، چون میتواند راهنمای واقعی و کامل بشر به سوی سعادت ابدی باشد، دلیلی برای تجدید شریعت وجود ندارد و راز خاتمیت از همین رهگذر، مکشوف میگردد. 3. بلوغ فکری: بشر دورة خاتمیت به حدی از بلوغ فکری رسیده بود که توانست دین خداوندی را فقط کرده و پیرامون آن به تحقیق و مطالعه و تفسیر بنشیند، و در سایه چنین مطالعاتی به تبلغ آن نیز بپردازد و یعنی همان کاری که پیغمبران پیشین در تبلیغ دین انجام میدادند در حالی که ؟؟؟ سابقه از چنین بلوغ فکری برخوردار نبودند و حتی در فهم کوچکترین و سادهترین آموزه دینی محتاج به پیغمبر و راهنما بودند و بر این اساس وجود نبوتها و تجدید آنها با توجه به شرایط موجود، امری ضروری بود که این عقبماندگی فکری در دوره پیش از خاتمیت، جای خود را به بلوغ و ارتقای فکری و علمی در بشر دوره خاتمیت داد به گونهای که این بلوغ فکری آنها را از آمدن پیغمبری جدید تا دین را به آنان بشناساند بینیاز ساخت. بنابراین رشد علمی و فهم فکری حاصل برای انسان دوره خاتمیت در کنار دو امر جامعیت و کمال دین و نیز عدم تحریف آن میتواند به عنوان یکی از علل خاتمیت به شمار آید. از آنچه در باب مفهوم خاتمیت مطرح شد، در مییابیم مستفاد از مفهوم خاتمیت و براهین اثباتی آن یعنی کتاب و سنت، چیزی جز ختم نبوت، رسالت و شریعت نیست. بدین معنا که با خاتمیت، هم پیغمبری مطلقاً به آخر رسید و هم شریعت ختم گردید بر این اساس سایر شؤون پیغمبری از قبیل عصمت، ؟؟؟ بودن، محدث بودن، پس از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همچنان بر جای خود باقی است و در افراد صاحب صلاحیتی که در علم و عمل متصل به پیغمبرند که افرادی جز ائمه معصومین(علیهم السلام) نیستند محقق است. چنان که در حدیث منزلت «انت منی بمنزلة هارون...» حضرت علی(علیه السلام) در همه شؤونات پیغمبری با حضرت هارون پیغمبر مشترک است الا در پیغمبر بودن. پس باب عصمت، الهام تحدیث و سایر شؤونات پیغمبری مشمول خاتمیت نیست و در غیر پیغمبر که امام معصوم است محقق است.
- شخصیت ائمه در تشیع این که آقای دکتر سروش معتقد است که شیعیان به ائمه خویش شخصیتی میدهند مساوی با شخصیت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، در جواب باید گفت: کمی دقت در آیة مباهله به خوبی روشن میسازد که شخصیت ائمه بزرگوار(علیهم السلام) اعطایی از طرف مردم و شیعیان نیست بلکه خدای متعال شخصیت آنان را در کنار شخصیت خاتم الانبیاء(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرار داده است: « فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنْ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ»؛ خدای متعال در آیة مورد بحث به پیامبر خود دستور میدهد که هرگاه پس از این هم استدلال بر حقانیت اسلام و ردّ باورهای نادرست مسیحیان، باز کسی درباره حضرت عیسی(علیه السلام) با تو به محاجّه پرداخت، به او پیشنهاد مباهله کن به این صورت که شما و طرف مقابل هر دو، پسران، زنان و خودتان را حاضر سازید و نفرین کنید که خداوند طرف دروغگو را رسوا سازد. مباهله و عظمت اهلبیت(علیهم السلام) براساس روایات، تمامی مسلمانان حتی خوارج، اتفاق نظر دارند که آیة مباهله در حق اهلبیت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده است، و پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تنها کسانی را که همراه خود به میعادگاه برد، فرزندانش حسن و حسین و دختر بزرگوارش فاطمه و علی(علیهم السلام) بودند. بنابراین منظور از «ابناءنا» در آیه منحصراً حسن و حسین(علیهما السلام) هستند و مقصود از «نساءنا» فاطمه(علیها السلام) و مراد از «انفسنا» تنها علی(علیه السلام) است و این مطلبی است که هیچ گونه شبههای از سوی هیچ فرقة اسلامی دربارة آن مطرح نشده است. زیرا از این که پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هیچ زنی به جز فاطمه زهرا(علیها السلام) نه زنان و همسران خود و نه زنان بزرگوار دیگر مانند صفیه (عمه پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)) و ام هانی (خواهر امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)) و... که هر کدام دارای شأن و مقام خاصی بودند و سایر زنان مهاجر و انصار را در این مسأله شرکت نداد، و نیز جز حسن و حسین(علیهما السلام) احدی از جوانان هاشمی و فرزندان اصحاب، با این که افراد شایسته و با فضیلتی در میان آنان یافت میشد، به همراه خود نیاورد؛ و نیز از میان مردان تنها حضرت علی بن ابیطالب(علیه السلام) را برگزیده و حتی عباس، عموی خود را که بزرگ «بنی هاشم» و از شخصیتهای عالی قدر «قریش» بود و در پیشگاه آن حضرت از منزلت والا برخوردار بود، در این امر خطیر دخالت نداد. به روشنی افضلیت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) و حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) و امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) بر همگان روشن میگردد. قاضی نورالله شوشتری(قدّس سرّه) در کتاب احقاق الحق در این باره میگوید: «مفسران در این مسأله اتفاق نظر دارند» و در پاورقی کتاب مزبور از حدود 60 نفر از بزرگان اهل سنت نقل شده است که تصریح کردهاند که آیة مباهله دربارة اهلبیت(علیهم السلام) نازل شده است و نام و مشخصات کتابهای آنان مشروحاً ذکر شده است. هم چنین علمای اهل سنت در باب فضایل علی بن ابیطالب(علیه السلام) آوردهاند: معاویه، به سعد بن ابی وقاص گفت: چرا ابوتراب (علی(علیه السلام)) را سبّ و دشنام نمیگویی؟ گفت: از آن وقت که به یاد سه چیز که پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارة علی(علیه السلام) فرمود افتادم، از این کار صرفنظر کردم... (یکی از آنها این است که) هنگامی که آیة مباهله نازل گردید، پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تنها از فاطمه و حسن و حسین و علی(علیهم السلام) دعوت کرد و سپس فرمود: «اللهم هولاء اهلی» (خدایا، اینها خاصّان نزدیک من هستند) زمخشری که از بزرگان اهل تسنن است، در تفسیر کشاف در ذیل آیة مورد بحث میگوید: «این آیه قویترین دلیل بر فضیلت اهل کساء است.» این سخن زمخشری دقیقاً موافق با واقع است؛ زیرا امتیاز خاصی که در این آیه برای علی بن ابیطالب(علیه السلام) ذکر شده است، از همة فضایل آن حضرت بالاتر و مهمتر است و سایر مناقب آن بزرگوار تحتالشعاع این فضیلت قرار دارند؛ زیرا این آیه علی(علیه السلام) را به عنوان نفس و جان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برشمرده است و چه مقام و منزلت بزرگی، برتر و والاتر از آن؟! پس خداوند، علی(علیه السلام) را نفس پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برشمرده است زیرا معلوم است که مراد از «انفسنا» خود پیغمبر نیست. چرا که کسی خودش را برای کاری دعوت نمیکند. بلکه مراد غیر خودش میباشد و شیعه و سنی اتفاقنظر دارند که آن غیر، کسی جز علی(علیه السلام) نبوده است. بنابراین آیه دلالت واضح دارد که علی(علیه السلام) جان پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. از سوی دیگر معلوم است که دو جان، عین یکدیگر نیستند. بنابراین، منظور آن است که علی(علیه السلام) و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مثل یکدیگر هستند. لازمة این مطلب که علی(علیه السلام) مثل پیامبر گرامی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، آن است که علی(علیه السلام) در تمام شئون مساوی با پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) باشد مگر در خصوص نبوت که معلوم است علی(علیه السلام) نبوت نداشته است. امرسوم : مفهوم شناسی امامت به دنبال بیان اهم وظایف پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اینک برای درک صحیح مفهوم امامت و خلافت باید از چهار منظر ملاحظه نمود تا روشن شود که آیا واقعاً در تشیع خاتمیت به صورت رقیق شده موجود است یا این که تشیع همان اسلام ناب محمدی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. . امامت در اصطلاح کلامی وقرآن اینک به تبیین مفهوم امامت در اصصلاح وقرآن می پرازیم تابتوان با آشنایی با مفهوم امامت به ضرورت آن آسان تر نائل شد.
متکلمان اسلامی، امامت را به «ریاست و رهبری جامعه اسلامی در زمینة امور دنیوی و دینی» تعریف کردهاند. نمونههایی از تعاریف آنان را ذیلاً یادآور میشویم: 1. الامامة رئاسة عامة فی امور الدین و الدنیا بالاصالة فی دار التکلیف؛ امامت، رهبری عمومی و بالاصاله در زمینة امور دین و دنیا در سرای تکلیف است. این تعریف از محقق طوسی، در رسالة الامامة است که به ضمیمة تلخیص المحصل به چاپ رسیده است. 2. الامامة رئاسة عامة فی امور الدین و الدنیا بالاصالة؛ امامت، رهبری عمومی و بالاصاله (در مقابل بالنیابه) در امور دینی و دنیوی است. این تعریف از ابن میثم بحرانی در کتاب قواعد المرام است. بنابراين امامت مقامی است الهی مبنی بر ریاست مطلق بر امور دین و دنیای مردم . در این تعریف هم منشأ و هم گستره امامت بیان شده است. دو عنصر اساسی مییابد در مفهوم اصطلاحی امامت، مورد عنایت باشد: 1. تکیه بر جنبه قدسی و آسمانی مقام امامت و تفکیک آن از مفاهیمی چون : خلافت، زعامت، ریاست و .. که صرفا دارای جنبه عرفی و مفاهیم زمینی است زیرا امامت در اندیشه کلامی شیعی ـ که دلائل عقلی و نقلی آن در جای خود به خوبی بازگو شده است ـ عبارت است از مقام الهی و فرا طبیعی همانند مقام نبوت که بر اساس «الله اعلم حیث یجعل رسالته» نیاز به انتصاب غیبی و تعیین الهی دارد و از دایره تشخیص و انتخاب مردم به کلی خارج میباشد. 2. اوصاف منحصر به فرد شخص امام (علیه السلام) این عنصر دوم یعنی ویژگیهای شخصیتی و وصفی امام، ناشی از عنصر اول یعنی انتصاب الهی است، چون خداوند وقتی مقام امامت و پیشوایی شئونات مادی و معنوی، دنیوی و اخروی مردم را چنین شخصی قرار داد، صاحب این مقام را نیز برای انجام این رسالت سنگینی، به اوصاف ملکوتی ویژه ای چون: علم بی پایان، عصمت و تضمین صددرصد، شجاعت، حلم و ... برخوردار مینماید و اصطلاحاً از این گونه اوصاف به اوصاف «لدنی» تعبیر میشود که اعطایی و موهبتی است نه اکتسابی و تحصیلی. با توجه به همین دو عنصر یعنی الهی بودن مقام امامت و تضمین و عصمت شخص امام است که خداوند اطاعت و ولایت چنین شخصی را بر همگان فرض نموده و مردم به پیروی مطلق از وی فراخوانده است چنانچه در سوره نسا میفرماید: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» این آیه یکی از دلائل قرآنی عصمت امام و اولی الامر، محسوب میشود چون در این کریمه اطاعت از رسول را همانند اطاعت الله، مطلق بیان نموده است و اطاعت از اولی الامر را نیز به صورت عطف،مطلق ذکر نموده است و آنان را در زمره پیامبر قرار داده است بدیهی است که امر به اطاعت بی قید و شرط از کسی لغزش و خطائی فکری و عملی در او راه داشته باشد، نه با حکمت الهی سازگار است و نه معقول این اطاعت مطلق مبین عصمت و تضمین صد در صد مقام امامت و اولی الامری است به همین دلیل امام (علیه السلام) همانند پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر اموال و انفس مردم ولایت دارند و در احقاق، دفع ظلم، اجرای احکام الهی، اداره امور سیاسی و اجتماعی، برقراری عدالت و امنیت و سایر جهات، بر همگان تقدم دارند این تقدم و ولایت نیز از نسخ «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» است. تفاوت جوهری اندیشه شیعی با اهل سنت در بحث امامت و اولی الامری نیز در توجه به همین دو عنصر اساسی در تعریف و ماهیت مقام امامت نهفته است در تفکر شیعی به دلیل الهی بودن و شرط عصمت در مقام امامت، این مسأله جزء اصول اعتقادی و کلامی به شمار میآید. امامت از منظر قرآن قرآن کریم هر جا نامی از امامت میبرد به دنبالش متعرض هدایت میشود. تعرضی که گویی میخواهد کلمه نام برده را تفسیر کند. از آن جمله در ضمن داستانهای حضرت ابراهیم(علیه السلام) میفرماید: « وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِينَ وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»، و نیز میفرماید: « وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ ». که از این دو آیه بر میآید که وصفی که از امامت کرده وصف تعریف است و میخواهد آن را به مقام هدایت معرفی کند. از سوی دیگر همه جا این هدایت را مقید به امر کرده و با این قید فهمانده است که امامت به معنای مطلق هدایت نیست بلکه به معنای هدایتی است که با امر خدا صورت میگیرد و این امر همان است که دربارهاش فرموده: « إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيٍْ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ »، و نیز فرموده: « وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ». کوتاه سخن آن که امام، هدایت کنندهای است که با امر ملکوتی که در اختیار دارد هدایت میکند. پس امامت از نظر باطن یک نحو ، ولایتی است که امام در اعمال مردم دارد و هدایتش هم چون هدایت انبیاء و رسولان و مؤمنین، صرف راهنمایی از طریق نصیحت و موعظه حسنه و بالاخره صرف آدرس دادن نیست بلکه هدایت امام، دست خلق گرفتن و به راه حق رساندن است. امر سوم : ضرورت امامت اکثریت قاطع مذاهب و متکلمان اسلامی، امامت را واجب میدانند اگر چه در این که «وجوب امامت وجوب کلامی است یا فقهی؟ عقلی است یا نقلی؟» اختلاف نظر دارند. از نظر امامیه، وجوب امامت، وجوب کلامی است (وجوب علی الله) و نه وجوب فقهی (وجوب علی الناس). مقصود از وجوب کلامی این است که فعلی، مقتضای عدل یا حکمت یا جود یا رحمت یا دیگر صفات کمال الهی است و چون ترک چنین فعلی، مستلزم نقص در ساحت خداوندی و در نتیجه محال است،پس انجام دادن آن، واجب و ضروری است. البته کسی آن فعل را بر خداوند واجب نمیکند، بلکه او به مقتضای صفات کمال و جمالش، آن را بر خود واجب میکند چنان که فرموده است: «کتب ربکم علی نفسه الرحمة» و نیز فرموده است: «ان علینا للهدی» و آیات دیگر. امامیه، امامت را مقتضای حکمت و لطف خداوند میدانند و بر این اساس آن را بر خداوند واجب میشمارند. دلایل وجوب امامت ادلة وجوب امامت را میتوان به سه دسته تقسیم کرد: 1. ادلة نقلی محض: یعنی، اولهای که به صورت مستقیم و روشن از نصوص و ظواهر دینی استفاده میشود. 2. ادلة عقلی خالص: یعنی، ادلهای که همة مقدمات آنها از قواعد و اصول عقلی تشکیل میشود. (مستقلات عقلیه) 3. ادلة عقلی ـ نقلی: یعنی، ادلهای که برخی از مقدمات آنها عقلی و برخی دیگر نقلی است (ملازمات عقلیه). اینک جهت تبیین ادلة وجوب امامت چند نمونه ذکر میکنیم: 1- شاهد قرآنی بر وجوب امامت آیة اولی الامر قرآن کریم اطاعت و پیروی از «اولی الامر» را بر مسلمانان واجب کرده و فرموده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»؛ ای مؤمنان، از خداوند و پیامبر و متولیان امر از خودتان پیروی کنید. از این آیه به دست میآید که وجوب امامت (اولی الامر) وجوب کلامی است نه فقهی، یعنی همان گونه که نصب و تعیین پیامبر، فعل خداوند است. نصب و تعیین امام نیز فعل خداوند است. و کلمة «منکم» در آیه شریفه میرساند که امام از میان خود مردم برگزیده شده است و برگزیده شدن امام از میان مردم غیر از برگزیده شدن امام به دست مردم است. چنان چه نسبت به رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیز تعبیر «من انفسهم» آمده است. 2. حدیث «من مات و لم یعرف امام زمانه» در حدیث نبوی معروف آمده است: «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتةً جاهلیةً؛ هر کس بدون این که امام زمان خویش را بشناسد، از دنیا برود، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.» این حدیث با اندک تفاوتی در تعابیر، به صورت متواتر در منابع حدیث شیعه و اهل سنت روایت شده است. وجه استدلال به حدیث این است که در این حدیث معرفت امام به عنوان یک تکلیف دینی بر هر مسلمانی واجب شده است تا آن جا که نشناختن او، اصل ایمان و اسلام را خدشهدار میسازد. روشن است که چنین حکم قطعی، مستلزم آن است که زمان، هیچگاه از امام خالی نباشد. از این حدیث نکتة دیگری نیز استفاده میشود و آن، این است که امامت صرفاً یک مقام و منصب عادی و در حد یک رهبری سیاسی که عهدهدار برقراری نظم و امنیت جامعه بشری است، نمیباشد بلکه مقام و منصب امامت با ایمان و دین مردم ارتباط دارد تا آن جا که نشناختن او، زندگی انسان را به زندگی جاهلیت پیش از اسلام مبدل میسازد. 3. سیرة مسلمانان با رجوع به سیرة مسلمانان ـ به ویژه مسلمانان صدر اسلام ـ روشن میشود که آنان وجوب امامت را امری مسلّم و تردید ناپذیر میدانستند. از این رو، پس از رحلت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بیدرنگ به این مسأله پرداختند. اگر چه همة صحابه پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که در مدینه بودند در اجتماع سقیفه حضور نداشتند ولی آنان که شرکت نکرده بودند، هرگز اصل نیاز جامعه اسلامی به امام را منکر نبودند بلکه عدم حضور آنان، دلایل دیگری داشت. 4. ارتکاز عقلایی روش و ارتکاز عقلایی همچنان که ضرورت اصل حکومت و دولت را درک میکند. ضرورت وجود حاکم و پیشوا را درک میکند. به تعبیر دیگر هم چنان که روش وقوع حکومت را درک میکند، ضرورت وجود حاکم را درک میکند. و به دلیل این ارتکاز عقلایی بود که بعد از رحلت رسول مکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، بنیان گذاران سقیفه از این ارتکاز سوءاستفاده کرده و علیرغم بیان مصداق این ضرورت از طرف نبی گرامی، فرمایش رسول گرامی را کنار نهاده و به تشکیل سقیفه روی آوردند. 5.دلیل عقلی دانستههای عقلی ما در این مسأله چنین است: 1. اسلام، خاتم ادیان و زمان شمول و جهان شمول است و حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خاتم پیامبران و ابلاغ کننده دینی است که رنگ ابدیت دارد. 2.از طرفی فرصت بیست و سه ساله رسالت پیامبر که با تهدیدها و جنگها همراه بود، گنجایش آن را نداشت تا رسول خدا به تمام مصادیق و جزئیات احکام فرمان دهد و ناچار است که احکام و معارف را به صورت کلی مطرح کند که فقط برای متخصصان قابل استفاده است. مردمی هم که پیامبر با آنان سر و کار داشت به تازگی از چنگ فرهنگ جاهلیت رها شده بودند و رسوب آن فرهنگ در جان مایة آنان بود و آمادگی نداشتند تا تمام معارف و احکام والای اسلامی را فراگیرند. افق فکری اصحاب پیامبر حتی اصحاب قدیم ایشان نیز فاصلة بسیاری با افق فکری پیامبر داشت. آنان در پی آن نبودند که مرجعیت فکری تازه مسلمانان را برعهده بگیرند. در این رابطه علی(علیه السلام) میفرمایند: همه یاران رسول خدا چنان نبودند که از پیامبر چیزی بپرسند و دانستن معنای آن را از حضرت بخواهند. تا آن جا که دوست داشتند عرب بیابانی که از راه رسیده از پیامبر چیزی پرسد و آنان بشنوند و از این گونه چیزی بر من نگذشت جز آن که معنای آن را از پیامبر پرسیدم و به خاطر سپردم. رسول خدا که آموزندة مکتب است، عمر محدودی دارد و تا ابد همراه مکتب نیست. ایشان مأموریت دارند تا معارف الهی و احکام شرعی را به مسلمانان برسانند و آنان را به راه درست هدایت کنند و بر طبق قانون آفرینش حیات ظاهری ایشان پایان میپذیرد: « إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ »، و همچنین: « وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِيْن مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ ». 3. این شریعت باید حافظی داشته باشد که به تبیین و اجرای آن بدون هیچ خطایی یا قصوری اقدام کند .ترک شریعت بدون حافظ، اهمال آن است و متعبد کردن مکلفین است به آنچه طاقت آن را ندارند. 4. حافظ این شریعت یا جمیع امت هستند یا بعض آنها. 5. حافظ، همه امت نمیتوانند باشند زیرا امت دچار خطا و نسیان میشوند و یا دچار فساد میشوند و به همة آنچه میدانند عمل نمیکنند. 6. پس ناچار است که این شریعت حافظ معصومی داشته باشد که از جهت تغییر و تبدیل در شریعت ویا سهو و نسیان مصون باشد تا مکلفین بتوانند با اطمینان مطابق قولش عمل کنند. 10. سخن اینجاست که آیا این پیامبر حکیم با این دانستهها میتواند مردم را به حال خود رها کند و مرجع فکری وحافظ دین را پس از خود نشناساند؟! رسولی که خدای متعال در ترسیم تلاش بیامان او برای هدایت مردم میفرماید: « طه مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى »؛ ما قرآن را بر تو نازل نکریم تا به رنج افتی. همچنین میفرماید: « لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ »؛ نتیجهای که از این مقدمات حاصل میشود، لزوم و ضرورت وجود امام معصوم و حجت خدا بر خلق و راهنمایی آنان به سوی هدایت است. امامی این گونه که جانشین پیامبر در امور دین و دنیاست، فقط با نص میتواند تعیین شود و به هیچ وجه انتخاب شدنی نیست. یکی از دلائلی که مردم در نصب و تعیین امام دخالتی نمیتوانند داشته باشند؛ شاهد تاریخی است که در ابتدای بعثت نبی مکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وقتی حضرت به سوی بعض قبائل رفتند تا آنان را به اسلام دعوت کنند، بعض از آنها گفتند: اگر ما با شما بیعت کنیم و خداوند شما را بر دشمنانتان پیروز گرداند آیا جانشینی و امارت بعد از شما از ما خواهد بود؟ حضرت فرمودند: الامر الی الله یضعه حیث یشاء. و در راستای عدم اختیار مردم در تعیین و نصب امام، حضرت علی بن موسی الرضا(علیه السلام) میفرمایند: «هل یعرفون قدر الامامة و محلّها من الاُمة فیجوز فیها اختیارهم؟» بنابراین امامت منصب کسی است که حافظ دین و تبیین کنندة آن پس از رسول خدا است یعنی امامت جز وحی شامل سایر شئونات پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میشود. امر چهارم : وظایف، اغراض و اهداف امامت با ذکر مهمترین وظایف و شئون امامت، جایگاه امامت و اهمیت آن روشنتر خواهد شد. 1.تبیین مفاهیم قرآن چون امام و خلیفه پیامبر از نظر مسلمانان کسی است که وظایف پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به استثنای آوردن شریعت را عهدهدار شود یکی از وظایف مهم پیامبر اکرم تبیین مفاهیم قرآن کریم و حل معضلات آن است آن گونه که خداوند میفرماید: « وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ »، و بیان احکام شرعی از طریق تلاوت آیات و قول و فعل و تقریر (سنت) رسول الله انجام میشد و بیان احکام از رسول خدا به صورت تدریجی و با توجه به رخدادهای روز انجام میشد و طبیعت امر اقتضاء میکرد که این وظیفه استمرار یابد؛ پس حفظ دین الهی و اصلاح امور مردم و بیان احکامی که توسط رسولالله بیان نشده بود، از جمله وظایف امام(علیه السلام) است و این امر بدون آگاهی کامل از دین، امکانپذیر نیست. خداوند میفرماید: « أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ». امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) میفرماید: «ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم (اعلمهم؟؟) بامر الله.» و میفرماید: ما چراغهای علم هستیم، آن گاه که یکی از ما رفت، دیگری ظاهر میشود. کسی که از ما پیروی کند گمراه نمیشود و آن که ما را انکار کند، هدایت نمییابد. و نیز میفرماید: هم موضع سِرّه و کجا امره و عیبة علمه و موئلُ حکمه و کهوف کتبه و جبال دینه بهم امام انحناء ظهره و اذهب ارتعاد فرائضه... لایقاس بآل محمد من هذه الامة اخذ و لا نستوی بهم من جدت نعمتهم علیه ابداً. هم اساس الدین و عماد الیقین الیهم یفئ الغالی و بهم یلحق اتعالی و لهم خصائص حق الولایة و فیهم الوصیه و الوارثه. راز الهی به آنها سپرده است و هر که آنان را پناه گیرد، به حق راه برده است. مخزن علم خدا و بیانگر احکام شریعت او هستند. پناهگاه کتابهای اویند و نگهبان دین او، و چون کوهی افراشته. خمیدگی پشت اسلام به آنان راست گردد و لرزش آن به وسیله آنها از میان رود... از این امت کسی را با آل محمد(علیهم السلام) قیاس نتوان کرد. هرگز نمیتوان پروردة نعمت ایشان را در رتبه آنان قرار داد که آل محمد(علیهم السلام) پایه دین و ستون یقین هستند. تندرو باید به سوی آنان باز گردد و کندرو باید خود را به ایشان برساند. حق ولایت خاص ایشان است و میراث پیامبر مخصوص آنان. 3-از جمله وظایف امام را حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، زنده نگه داشتن سنت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میدانند. و لازمه حفظ دین و زنده نگه داشتن سنت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اصلاح امور مردم، داشتن علمی است متصل به منبع وحی. چنان چه پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در حدیث متواتر فرمودند: «انا مدینة العلم و علی بابها» و نیز از حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده که فرمود: همانا رسول خدا هزار باب از حلال و حرام و آنچه را تا روز قیامت تحقق خواهد یافت به من آموخت که از هر باب آن، هزار باب دیگر گشوده میشود. و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: «علی مع القرآن و القرآن مع علی و این دو از هم جدا نمیشوند تا در کنار حوض بر من وارد آیند.» 2. نقل و حفظ شریعت: شریعت اسلامی، شریعتی است ابدی و جاودانه. بنابراین همة افراد بشر تا قیامت مکلفاند که به آن عمل کنند، بدون شک عمل به شریعت در گرو آن است که شریعت و احکام آن، نقل و حفظ شود. این مهم جز با وجود امام معصوم تحقق نخواهد پذیرفت. بنابراین، نقل و حفظ شریعت یکی از اهداف مهم و بنیادین امامت است. سدیدالدین خِمصی در تقریر و تبیین این وجه، سخن جامعی دارد که حاصل آن چنین است: «این مطلب مسلم است که شریعت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای همة افراد بشر از عصر رسالت تا پایان عصر تکلیف (پایان دنیا)، حجت و لازم است و در تعبد به شریعت او، میان افراد عصر رسالت و افرادی که پس از آن آمده و خواهند آمد تفاوتی وجود ندارد. چنین شریعتی باید از سوی کسی پس از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حفظ شود، تا به دست افرادی که پس از عصر رسالت آمده و خواهند آمد، برسد؛ زیرا در غیر این صورت، آنان به این که همة شریعت به آنان رسیده است، اطمینان نخواهند داشت. اکنون اگر آنان به همة شریعت ملکف شوند، تکلیف مالایطاق و قبیح است و اگر به تمام شریعت مکلف نباشند، در این صورت میان مردم عصر رسالت و مردم عصرهای دیگر، در تعبد به شریعت اسلام تفاوت خواهد بود. بطلان این مطلب نیز مورد اتفاق است. بنابراین، از وجود حافظی برای شریعت گریزی نیست. اکنون باید دید، شریعت از سوی چه فرد یا چه چیزی حفظ میشود. احتمالاتی که در این خصوص مطرح شده عبارت است از: 1. شریعت، با قرآن کریم حفظ شود؛ 2. شریعت، با سنت متواتر محفوظ بماند؛ 3. شریعت، با اجماع حفظ شود؛ 4. شریعت با خبرهای واحد حفظ بماند؛ 5. رأی و قیاس وسیله حفظ شریعت باشد؛ 6. شریعت، با امام معصوم حفظ شود. فرض نخست نادرست است. زیرا قرآن اولاً تفاضل احکام شریعت را بیان نکرده است. (مثلاً نسبت به اقامة نمازهای یومیه، کلیاتی را فرموده: « وَاجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ »، « وَأَقِمْ الصَّلَاةَ طَرَفِي النَّهَارِ وَزُلَفًا مِنْ اللَّيْلِ»، « أَقِمْ الصَّلَاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ»، اما تعداد رکعات هیچ ذکری در قرآن از آن به میان نیامده است. هم چنین نسبت به انجام فریضه حج، به کلیات این مراسم و مناسک پرداخته است اما از آداب و شرایط وسیع این عمل عبادی بزرگ سخنی به میان نیاورده است. نظیر «وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا»، « وَأَذَانٌ مِنْ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ»، « الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ » ). و ثانیاً: قرآن، به خودی خود، سخن نمیگوید، بلکه دیگران به عنوان فهم معارف و مفاهیم قرآن، از زبان آن سخن میگویند و چه بسا آنان در فهم قرآن کریم، دچار خطا شوند. تشخیص خطای آنان به معیار و میزان دیگری نیاز دارد. آن معیار و میزان هر چه باشد در حقیقت همان است که سبب حفظ شریعت خواهد بود. اشکال یاد شده بر فرض دوم نیز وارد است. علاوه بر این، چه بسا ناقلان در مراحل بعدی عمداًٌ یا سهواً دست از نقل بردارند و در نتیجه، تواتر مخدوش خواهد شد. اصولاً احکام و معارفی که به صورت متواتر نقل شده، محدود است و همة احکام شریعا را بیان نمیکند. فریضة اجماع نیز نادرست است زیرا اولاً اجماع به خودی خود بدون استناد به رأی معصوم، حجیت و اعتبار ندارد. ثانیاً احکام اجماعی در شریعت اسلام محدود است و در بر گیرندة همة احکام شریعت نیست. فرضیة خبرهای واحد نیز تمام نیست. رأی و قیاس نیز حجیت شرعی ندارد و ظنی و خطاپذیر است. بدین جهت، یگانه فرض درست، این است که شریعت با امام و پیشوایی معصوم حفظ شود؛ زیرا در این صورت، رأی او به دلیل عصمت، از هر گونه خطایی مصون است و میتوان با آن دیگر آراء و اقوال دربارة تفسیر قرآن و تبیین شریعت را ارزیابی کرد.»
4. حفظ نظام اجتماعی مسلمانان. شکی نیست که برقراری نظم و امنیت در جامعة بشری عموماً و جامعة اسلامی، خصوصاً مورد اعتنا و اهتمام شارع مقدس است از طرفی این غرض و مقصود شرعی، بدون وجود امام و پیشوایی که اطاعت و پیروی از او بر دیگران واجب باشد، به دست نمیآید. بر این اساس، یکی از اهداف امامت و مسئولیتهای امام، برقراری نظم و امنیت اجتماعی است. چنان چه علامه حلی به این مطلب اشاره فرموده است. 5. برقراری عدالت اجتماعی: زندگی اجتماعی برای بشر امری ضروری و اجتنابناپذیر است، از طرفی انسان چونان فرشتگان عقل خالص نیست بلکه در وجود او، علاوه بر عقل و فطرت انسانی، تمایلات و غرایز حیوانی نیز وجود دارد. هر گاه غرایز و تمایلات حیوانی، بر عقل و فطرت انسانی غلبه کند، انسان حریم قانونی را نقض کرده و به حقوق دیگران تجاوز میکند. و در نتیجه، عدالت اجتماعی نقض میشود. این جا است که وجود زمامداری با کفایت و عدالتپیشه میتواند از قانونشکنی و تعدی و تجاوز به حقوق دیگران از سوی ظالمان و قانونشکنان جلوگیری کند. 6. انجام تکالیف اجتماعی: در شریعت اسلام، یک سلسله تکالیف و احکامی وجود دارد که به صورت فردی به انجام نمیرسد بلکه اجرای آن در گرو اجتماع و بسیج و همکاری عمومی است. جهاد با دشمنان از این نوع است. بدین جهت، وجود امام و رهبری با کفایت و مدیر و توانمند ضرورت دارد تا صفوف مردم را متحد و منسجم سازد و بدین طریق، به تکلیف شرعی جهاد و دفاع در راه دین جامة عمل بپوشاند. 7. اجرای حدود الهی: در شریعت اسلامی برای برخی از گناهان، مانند سرقت، زنا، تهمت و... حدودی مقرر شده است. حد سرقت، قطع دست و حد زنا یکصد ضربه تازیانه و حد قذف، هشتاد تازیانه است و بدیهی است که حدود شرعی، الطاف الهی در حق مکلفان است و اجرای آنها نقش مؤثری در جلوگیری از مفاسد و مظالم اجتماعی دارد. اما اگر اجرای آنها به دست افراد سپرده شود، نه تنها مانع از بروز و گسترش مفاسد و مظالم نمیشود بلکه خود از عوامل پیدایش هرج و مرج و تعدی و تباهی خواهد بود. از این رو، اجماع مسلمانان، بر این است که اجرای حدود شرعی از شئون و مسئولیتهای امام است. اینک در پایان بحث مناسب است نگاهی به روایات بیفکنیم و اهداف امامت و مسئولیتهای امام را از دید روایات بررسی کنیم. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در کلامی این موارد را به عنوان وظایف و مسئولیت های امام بیان فرموده است: 1. موعظه و ارشاد مردم با بیانی رسا و گویا (الابلاغ فی الموعظه) 2. کوشش در نصیحت مردم و خیرخواهی مردم (والاجتهاد فی النصیحة) 3. احیای سنت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) (و الاحیاء للسنة) 4. اقامه حدود الهی (و اقامة الحدود علی مستحقیها) 5. دادن سهم مستحقان از بیتالمال (و اصدار السهمان علی اهلها) و در روایتی از امام رضا(علیه السلام) دربارة فلسفة امامت و حکومت دینی، این موارد بیان شده است: 1. اجرای حدود و احکام الهی 2. پاسداری از جامعة اسلامی در برابر هجوم بیگانگان 3. تقسیم سرمایههای عمومی میان افراد جامعه 4. ایجاد وحدت و انسجام میان اقشار جامعة اسلامی 5. حمایت از مظلومان 6. حفظ دین، از تحریف و دستبرد بدعتگذاران و کجاندیشان و در حدیث مفصلی که از امام رضا(علیه السلام) دربارة مقام و منزلت امامت و اهداف و شئون آن نقل شده، به گونهای جامع و مانع، ابعاد مختلف امامت در قلمرو امور دینی و دنیوی، علمی و عملی، مادی و معنوی، بیان شده است. اینک بخشی از سخنان امام رضا(علیه السلام) نقل می کنیم: 1. ان الامامة زمام الدین و نظام المسلمین و صلاح الدنیا و عزّ المؤمنین: امام، سررشته دار دین، نظام بخش مسلمانان، تأمین کنندة مصلحت دنیوی و موجب عزت مؤمنان است. 2. ان الامامة اُسُّ الاسلام النامی و فرعه اسامی؛ امامت، بنیاد استوار و فرع نمایان اسلام است. 3. بالامام تمام الصلاة و الزکاة و الصیام و الحج و الجهاد و توفیر الغیئ و الصدقات و امضاء الحدود و الاحکام و منع الثغور و الاطراف؛ به واسطة امام، نماز و زکات و روزه و حج و جهاد، کاملاً تحقق مییابند و همة نیازمندان و مستحقان از سرمایههای عمومی بهرهمند میشوند حدود و احکام الهی اجرا میگردد و مرزهای کشور اسلامی از تجاوز دشمنان حفظ میشود. 4. امام، حلال خداوند را حلال و حرام خداوند را حرام میشمارد، و حدود الهی را برپا میدارد و از دین خدا دفاع میکند و با حکمت و موعظة نیکو و رسا، مردم را به آیین پروردگار دعوت میکند. با توجه به آنچه گذشت روشن گردید: امامت منصبی است الهی نه مقامی که شیعیان اعطا کرده باشند. خاتمیت به معنای تمام شدن تمامی شئون و مسئولیت های پیامبراکرم نیست بلکه تنها باب نبوت تشریعی ختم شد. آنچه ائمه اطهار در بیان و تبیین اسلام گفته اند میراث پیامبراکرم است که بدانان به ودیعه نهاده شده است تا به مردم برسانند.