تاریخ انتشاريکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۳ ساعت ۰۸:۲۱
کد مطلب : ۷۶۹
۱
plusresetminus
هنر به عنوان امر نجات بخش

چکیده :
هنر، استعلاء و عروج در شكلى بسيار كلى يادآور فرآيندى مشابه اند. هنر همان رويكردى را به مادّه دارد كه استعلاء به احساس و عروج به آدمى دارد: از يك بستر، از يك پس زمينه كنده شدن به سمت جايى ديگر حركت كردن. در اين بين مبدأ و مقصد عروج آشناتر است، عروج آدمى را از زمين، از دنياى كنونى و هر آنچه كه پست، حقير و آلوده است مى كَند و به سمت آسمان، بارگاه الوهيت و هر آنچه پاك، عزيز، اعلى و مطهر است رهنمون مى شود. از چند و چون استعلاء و ماهيّت و سرشت آن نيز به مدد فلاسفه آشنايى داريم، هر چند كه نمى دانيم سرانجام استعلاء به كجا مى رسد. (شايد روشن ترين پاسخ، هستى باشد) در مورد هنر نيز مى دانيم البته نه همه چيز را، اما هرچقدر استعلاء براى زبان ما فاقد طعم است چون اصولاً مقوله طعم پذيرى نيست و هر چقدر عروج از دامنه تخيّل ما مى گريزد على رغم آن كه بسيار تخيّل برانگيز است هنر براى چشم ها و گوش هاى ما آشناست. از مكانيزم پديد آورندة آن چندان مطلع نيستيم اما خوب آن را احساس مى كنيم. شايد لازم باشد هنر را از چشم انداز استعلاء و عروج را از چشم انداز هنر ببينيم تا هم هنر، هم استعلاء و هم عروج را بهتر دريابيم و البته هدف اين مقاله از اين درهم آميختگى، درك معناى عميق ترى از هنر است: اين روش حذف روش عجيبى نيست. بخش عمده اى از دانش و مشخصات تمام علوم تجربى و على الخصوص فيزيك مرهون چنين رويكردى به مواد و مسائل مورد مطالعه خود هستند: فيزيك هيچ بينشى از سرشت ماده ندارد؛ تعريف اتمى و مولكولى او تنها مواد گوناگون را در شرايط گوناگون بررسى مى كند و ماده براى او همان ميزان تفاوتى است كه از شرايط مختلف برمى خيزد. چيزى كه در شرايط متفاوت تغيير نكند اصولاً وجود ندارد: اين بينش، بينش عجيب و تأمل برانگيزى است: در فيزيك چيزى كه بر چيز ديگر تأثيرگذار نباشد، از درجه وجود ساقط است. اما در بينش فلسفى اين گونه نيست؛ و از آن پررنگ تر در بينش الهيات شناسانه. بهشت، خداوند، رستگارى، دوزخ، هستى، همه موضوعاتى اساسى و مورد پژوهش فلسفى به معناى عام هستند. سواى تأثير گذارى آنها در زندگى عادى، يا عدم ارسال هرگونه نشانه و تأثيرى از جانب خداوند بر زندگى عادى ممكن است هنوز انسان رستگار شده در پى رستگارى باشد و هستى، كه همان نيستى است. جميع اين تناقضات اين موضوعات را از حيث اعتبار ساقط نمى كند و از تاثير خارق العادة آن در زندگى بشرى نيز نمى كاهد؛ پرسش اينجاست: آيا مى توان از دريچه هنر، استعلاء را مورد مطالعه قرار داد و مى توان از دريچه عروج، هنر را بررسى كرد؟ آرى! به اين شرط كه هنر در استعلاء، و عروج نيز در هنر موثر باشد. با رعايت اين نكته ما با روش بررسى اشياء يعنى فيزيك چيزهايى را تحت پرسش مى آوريم كه شى ء نيستند.
عروج كامل كنندة آفرينش و شكل معكوس تجلّى است. اگر جهان با نزول آدم آغاز مى شود، با عروج كامل مى شود. مطابق با همان ساختارى كه موضع عروج طرح مى شود. انسان عالم صغير و عالم انسان كبير ا ست. عروج آدمى در نهايت عروج جهان يعنى عروج مكان و زمان است. اين نكته اى است كه البته از پديدارشناسى و پس از آن از انديشه هاي دگر آموخته ايم: هيچ اتفاقى نمى افتد مگر آنكه پيش از آن امكان آن اتفاق وجود داشته باشد و هر اتفاقى با رخ دادن خود، امكان خود را نيز به ظهور مى رساند. ديگر اينكه جهان همواره در حال كامل تر شدن است. هيچ شيئى وجود ندارد اگر پيش از آن يعنى دقيقاً همراه آن جهان نيز وجود نداشته باشد. در چنين وضعيتى زمان بستر ظهور است.
زمان تأييدى عجيب بر ماديّت هستى است. حضور زمان به مثابه تبديل جهان لاهوتى به جهان ناسوتى و يادآور جهانى بودن معراج پيامبر عظيم الشان اسلام (صلى الله عليه و آله) است. آيا چنين نيست كه حلقه مكمل و پايانى معراج كه در نگاه اول، واقعه اى روحانى است بدن پيامبر به مثابه مادّه است.
ماده اگرچه چيزى رهاشده، سياه و ناانديشيده است اما امكانى در او مستتر است: عروج. و عروج اگرچه تخيل برانگيز و رؤيا آفرين است اما عنصرى ثابت در او همواره حاضر بوده است و آن ماده است. هايدگر با توصيف وضعيت معبد بر ساخته شده برفراز تپه در پى بيان وضعيت فوق است: معبدى كه پيوند دهنده زمين به آسمان است. معبدى كه آشتى دهندة ميرندگان و ناميرندگان است. بدين سان امكان عروج از آن چيزى است كه نازل است و دانى است: ماده و واقعيت كسل كننده روزمره. ماده و همه چيزهاى كسل كنندة ديگر سرشت همه اتفاق ها را در خود دارند؛ با اين همه، انسان در برابر ماده تا جايى كه انسان به ذهنش تقليل يافته است هم زمان در ماده گريخته است و اين كار را با استعلاء انجام داده است.
استعلاء شيوه رهايى بخشى است كه آدمى را به سمت و سويى ديگر مى كشاند، عجالتاً ماده را در
پرده قرار مى دهد و به تخيل مجال بروز مى دهد. استعلاء را در چهارچوب تخيّل به پرسش و شناسايى درآوردن، براى كسانى از تعمق تخيل آگاهند، چندان عجيب نيست. هر چند كه استعلاء بر سازنده و شالوده تفكر نظام مند و وسواسى فلسفه است، اما در نهايت فلسفه نيز براى انسان همان كاركردى را دارد كه تخيل دارد: بر ساختن جهان از آنِ خود. بورخس جمله عجيب و به غايت ساده اى را از قول فنلون نقل مى كند : « از اعمال ذهن، كم شمار ترينش استدلال است »
فلاسفه اگر چه براى استعلاء كنش و تعريف خاصى لحاظ كرده اند اما استعلاء به راستى كاركرد راستين و اصولى و انسان ساز خودش را دارد. همان كارى است كه انسان در مواجهه با هر وضعيتى انجام مى دهد. كانت به ما يادآورى مى كند كه آنچه واقعيت به نظر مى آيد صرفاً نمود است و اينكه اين واقعيت بيش از آن كه به جهان خارج از ما تعلق داشته باشد، متعلق به ماست. براى رسيدن به شناخت راستين بايستى همواره اين نكته را لحاظ كرد و از اين پس در پى يافتن راهى بود، تا به شناختى فراسوى پديدار منجر شود. بدين سان استعلاء نوعى حضور ذهن است و البته اين همه ماجرا نيست. شايد بتوان تكمله اى به آن نيز اضافه كرد: اين انسان است كه اشكال خام و بدون شكل واقعيت را در ذهن خود استعلاء مى بخشد. اين انسان است كه واقعيت را عقلانى و فهم پذير مى كند؛ استعلا به فهم واقعيت مى انجامد و خود واقعيت نيز شكل استعلاء يافتة ماده است. البته "كانت" براى اين انسانى شدن توصيف خاص خودش را دارد: اطلاق مقولات دوازده گانه به ماده خام در بستر زمان و مكان. اما اين همه آنچه كه استعلاء انجام مى دهد نيست. در نهايت رويكرد كانت به آن مواد خام پيش از نمود، رويكردى كاربردى است. گويى او تلاش مى كند تا هيچ ذهنى، حتى ذهن يك كبوتر، مرتكب چنين اشتباهاتى نشود . « كبوتر سبك بال، كه در پرواز آزادانه خود هوا را مى شكافد و مقاومت آن را احساس مى كند. ممكن است چنين تصور كند كه پرواز در فضاى تهى آسان تر خواهد بود » . بدين سان استعلاء  يادآور دمادم وضعيت انسان تجربه است و نقدپردازى مداوم از قاعده مند كردن امور و صدور احكام. ولى چنين چيزى همه استعلاء نيست. پروست در تمثيل خود از زمان، تعبيرى مشابه ولى متعالى تر از استعلا ارائه مى دهد اگر نپذيريم كه استعلاء نوعى تلاش مداوم براى تشخيص و كشف و يادآورى اين نكته است كه هنوز حقيقت بر ما آشكار نشده است. پروست از باور كهن مردمان سلتى ياد مى كند،مردمانى كه اعتقاد دارند ارواح مردگان در اشيا سكنى مى گزينند و تنها زمانى اين ارواح گرفتار در اشيا درست مانند غول چراغ جادوى هزار و يك شب، آزاد مى شوند كه دستى اين اشيا را حس كندو البته ارواح زيادى هستند كه اين توفيق را نصيب نخواهند شد.
...
https://ayandehroshan.ir/vdcfi1deaw6dv.giw.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما