چکیده
بهرهگیری از آیات و روایات در راستای اهداف فرقهای، از شگردهای فرقههای انحرافی است. بهائیت نیز برای مستندسازی برای ظهور سید علیمحمد شیرازی در سال 1260قمری و بیان بشارتهایی از دین اسلام بر بابیت و بهائیت، آیه اجل (یونس: 49) و شأن نزول ادعایی آن را مورد دستبرد قرار داده است. بهائیت مدعی است این آیه دال بر پایانپذیری دین اسلام و شأن نزول آن، دلیل پایان اسلام پس از هزار سال است. بنابراین پایان اسلام و ظهور موعود در رأس هزار سال محقق میشود و آن زمانی است که سید علیمحمد باب ظهور کرده است.
نوشتار پیش رو با روش توصیفی _ تحلیلی، این ادعای بهائیت را نقد و بررسی میکند و نتیجه میگیرد که ادعای شأن نزول، کذب و روایت منسوب به رسول خدا بسیار ضعیف و استنادناپذیر است. همچنین آیه شریفه نیز بر مدعای آنان دلالتی ندارد و اشکالات بسیاری نیز بر چگونگی استدلال آنان وارد میشود.
مقدمه
بهرهگیری از آیات قرآنی و روایات معصومین به همان اندازه که روشنگر و هدایت کننده است، میتواند مورد سوء استفاده و دستآویز اهداف فرقهای قرار گرفته و مایه گمراهی شود. از اینرو از مهمترین شگردهای فرقههای انحرافی، سوء استفاده از آیات مقدس است که برای موجه جلوه دادن خود و بهره گیری از جایگاه متون مقدس در قاموس فکری مسلمانان از آیات و روایات به شکل گستردهای سوء استفاده کردهاند.
فرقه بابیت و بهائیت که کمتر از دو قرن است که از بستری اسلامی _ شیعی برخاسته، از این قافله جدا نیست و آیات 34 سوره اعراف و 49 سوره یونس را دلیل بر ادعای سید علیمحمد شیرازی _ معروف به باب _ دانستهاند. این آیات _ که به آیات «أجل» معروفاند و در آن اجل داشتن امتها بیان شده و اینکه هر امتی اجلی دارد که با رسیدن آن، بدون دیر یا زودشدنی پایان میپذیرد _ بابیان و بهائیان را بر آن داشته که با ادعای شأن نزول آن، این آیات را دال بر زوالپذیری دین اسلام در پایان هزار سال همزمان با ظهور باب بدانند.
اما اینکه چنین برداشت و ادعایی چقدر با واقع تطابق دارد، نیازمند سنجش و بررسی است. در این نوشتار، ابتدا ادعای بهائیت مطرح شده، آنگاه مدلول آیه مورد بررسی قرار گرفته و صحت روایت و شأن نزول ادّعا شده در این مقام، مورد کاوش قرار میگیرد و در نهایت این ادعاها نقد و بررسی میشود.
1. رویکرد بهائیت در ادعای پایان اسلام و ظهور موعود
بهائیت به طور عام و ابوالفضل گلپایگانی در دو کتاب فرائد (گلپایگانی، 2001: 53- 54) و فصل الخطاب (همو، 1995: 230) به طور خاص، در احتجاج به بشارات ظهور باب، به آیه 49 سوره یونس و مانند آن در آیه 34 سوره اعراف تمسک میکند و آن را دلیلی بر إخبار غیبی قرآن بر زمان پایان دین اسلام میداند و با توجه به صراحت آیه شریفه بر پایان داشتن هر امتی از جمله امت اسلام و در نظر گرفتن شأن نزول ادعایی مبنی بر اینکه با نزول این آیه اصحاب پیامبر درباره زمان فرارسیدن اجل اسلام از پیامبر سؤال کردند و پیامبر در جواب فرمود: «اگر امت من صالح باشند برای آنان یک روز خواهد بود و اگر فاسد باشند نصف روز» و از آنجا که «یوم» در فرهنگ قرآنی و با توجه به آیه إِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ (حج: 47) هزار سال است، مقصود پیامبر از اجل یکروزۀ اسلام، هزار سال خواهد بود. بنابراین پس از گذشت هزار سال از ظهور اسلام این دین به پایان خواهد رسید و آن، زمان قیام موعود خواهد بود و از آنجا که در دوره ائمه اهلبیت تا شهادت امام حسن عسکری دین نازل شده است، آغاز هزار سال از زمان شهادت امام یازدهم محاسبه میشود و اگر هزار سال به تاریخ شهادت امام حسن عسکری در 260قمری اضافه گردد، منطبق بر سال ظهور سید علیمحمد باب در سال 1260 خواهد بود. بنابراین، این آیه شریفه و شأن نزولی که در ذیل آن ادعا شده، روشنترین دلیل بر پایان اسلام در آن سال و ظهور موعود خواهد بود.
2. تبیین تفسیری آیه اجل
برای تبیین مفهوم صحیح آیه اجل، لازم است نگاهی اجمالی به چند آیه پیش از آن بیندازیم تا با سیاق مجموعه این آیات شریفه آشنا شویم. سخن آن آیات بر محور ایمان نیاوردن به خداوند متعال و تکذیب پیامبر و سرانجام این انکار میچرخد و در ادامه میفرماید:
«وَ لِكُلّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضى بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ * وَيَقُولُونَ مَتَى هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ * قُل لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرّاً وَلَا نَفْعاً إِلَّا مَا شَاءَ اللهُ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَستَقْدِمُونَ»؛ (یونس، 47 - 49)
براى هر امّتى، رسولى است. هنگامى كه رسولشان به سوى آنان بيايد، به عدالت در ميان آنها داورى مىشود و ستمى به آنها نخواهد شد. و مىگويند: «اگر راست مىگويى، اين وعده [مجازات] كى خواهد بود؟» بگو: «من [حتّى] براى خودم زيان و سودى را مالک نيستم، [تا چه رسد براى شما!] مگر آنچه خدا بخواهد. [اين مقدار مىدانم كه] براى هر قوم و ملّتى، سرآمدى است. هنگامى كه اجل آنها فرا رسد [و فرمان مجازات يا مرگشان صادر شود،] نه ساعتى تأخير مىكنند و نه پيشى مىگيرند.
همانطور که از سیاق این آیات روشن است، بیان اجل و پایانپذیری امتها در جواب استهزاء کنندگان، نوعی تهدید به عذاب به شمار میآید.
بهائیت مدعی است کلمه «امت» در این آیه شریفه شامل امت اسلام نیز میشود و این بیانگر اصل پایانپذیری دین اسلام است. اما مفسّران در این آیه چند دسته هستند:
دسته نخست، گروهی هستند که مقصود از امت را افراد امت میدانند و اجل به معنای فرارسیدن مرگ افراد امت است. بنابراین، این تعبیر هیچ اشارهای به اجل دین اسلام ندارد و تنها به مسئله فرا رسیدن زمان مرگ _ که انسان نه میتواند آن را پیش آورد و نه به تأخیر اندازد _ اشاره دارد؛ بهویژه اینکه در فرهنگ واژگانی قرآن، اینگونه تعابیر مخصوص به مرگ انسانهاست. در استعمالات قرآنی نیز مواردی وجود دارد که با این سیاق وارد شده و مقصود، نابودی انسانهاست؛ از جمله آیه شریفه «ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما یَسْتَأْخِرُون» و نیز «وَ لَنْ یُؤَخِّرَ اللهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها وَ اللهُ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ» (رازی، 1408: ج10، 156؛ عروسی حویزی، 1415: ج2، 306؛ بحرانی، 1374: ج3، 33؛ فیض کاشانی، 1415: ج2، 405؛ طوسی، بیتا: ج5، 390 ).
دسته دوم، امت را گروهی دانستهاند که پیامبران الهی را تکذیب کردهاند و این آیه با توجه به سیاق آیات گذشته، ناظر به وعده عذاب به آنهاست و رسیدن اجل امت به معنای تحقق وعده الهی در عذاب آن امت است که اگر چنین عذابی فرا رسد تقدیم و تأخیری ندارد. طبعاً چنین بیانی نیز بر اجل دین اسلام اشاره ندارد (طبرسی، 1377: ج2، 115؛ همو، 1372: ج5، 174؛ مشهدی، 1368: ج6، 63؛ مکارم شیرازی، 1374: ج8، 309؛ زمخشری، 1407: ج2، 350؛ آلوسی، 1415: ج6، 125).
دسته سوم معتقدند امت در مقابل افراد است؛ یعنی همانطور که افراد، داراى مرگ و حیاتاند، ملتها نیز از صفحه روزگار برچیده مىشوند و به جاى آنها ملتهاى دیگرى قرار مىگیرند. قانون مرگ و حیات مخصوص افراد انسان نیست، بلكه اقوام و جمعیتها و جامعهها را نیز دربر مىگیرد و آن هنگامى است كه در مسیر ظلم و فساد قرار گیرند. در واقع مرگ ملتها غالباً بر اثر انحراف از مسیر حق و عدالت، روى آوردن به ظلم و ستم، غرق شدن در دریاى شهوات و فرو رفتن در امواج تجملپرستى و تنپرورى رخ میدهد.
تفسیر نمونه در ذیل آیه 34 سورۀ اعراف، کلمه امت در لغت و استعمال را بررسی کرده و به این نتیجه رسیده است که معناى آیه مورد بحث، این است كه هر جمعیت و گروهى سرانجامی خواهند داشت؛ یعنى نهتنها عمر تکتک مردم پایان مىپذیرد، بلكه ملتها نیز مىمیرند، متلاشى مىشوند و منقرض مىگردند و کلمه امت اصولاً در هیچ مورد، در معناى مذهب به كار نرفته است و به این ترتیب، آیه مورد بحث هیچگونه ارتباطى به مسئله پایان دین اسلام ندارد.
دسته چهارم نیز گروهی هستند که عقیده دارند این آیه هرچند شامل امت اسلامی نیز خواهد شد، اما اجل امت اسلامی با برپایی قیامت فرا میرسد (صادقی تهرانی، 1419: ج1 154) و این بحث مبتنی بر مسئله خاتمیت دین اسلام خواهد بود.
بنابراین طبق تفسیرهای ارائه شده از سوی بیشتر مفسران _ از شیعه و اهلسنت _ فرا رسیدن اجل امتها شامل پایان دین اسلام نمیشود و اگر شامل شود، پایان دین اسلام به هنگام برپایی قیامت است که با پیشفرض دانستن مسئله خاتمیت اسلام، زوال این دین به زوال دنیا و برپایی قیامت منوط میشود (برای مطالعه دربارۀ خاتمیت و پاسخ به شبهات وارده در این موضوع، نک: امیرپور، 1351؛ سبحانی، 1369؛ عارفی شیرداغی، 1386؛ مهاجرانی، 1385؛ مطهری، 1384؛ نوری، 1360).
الف) تفسیر به رأی آیه اجل
تفسیر به رأی یعنی اینکه انسان امری را که هیچ دلیل و سند معتبری از کتاب و سنت و عقل بر آن اقامه نشده به قرآن نسبت دهد (برای توضیح بیشتر دربارۀ تفسیر به رأی، نک: طباطبایی، 1417: ج3، 77؛ بحرانی، 1374: 37؛ خویی، البیان فی تفسیر القرآن: 268، نجمی و هاشمزاده، بیان در مسائل قرآن: 338؛ بروجردی، 1366: ج1، 4؛ آلوسی، 1415: ج1، 6) و بارزترین نمونه آن اینکه انسان عقیده یا نحله خود را با قرآن مستندسازی کند؛ یعنی بکوشد آیهای از قرآن را بهگونهای تفسیر و تبیین کند که دلیل بر نحله و عقیده او شود، بدون اینکه دلیلی بر آن اقامه کند و در واقع عقیده خود را بر خلاف ظاهر آیه، بر آیه تحمیل کند، چنانکه برخورد بهائیت با آیه اجل اینگونه است.
اگر تعبیر قرآنی «هر امتی اجلی دارد» شامل دین اسلام و مذهب تشیع شود و به معنای فسخ شریعت اسلامی باشد، کلامی بر خلاف ظاهر آیه و بدون هیچگونه دلیلی است. ازاینرو مبلّغان بهایی که آیه شریفه أجل را دالّ بر پایان اسلام به شمار آوردهاند، در حقیقت بدون اینکه سیاق این آیه را ملاحظه کرده باشند و قرائن متصله و منفصله از کتاب و سنت را در نظر گرفته باشند، موضوع فسخ شریعت اسلامی را بر آیه تحمیل کردهاند، حال آنکه ظاهر آیه هیچ اشعاری بر این مطلب ندارد. بنابراین از آنجا که اولاً ظهور واژه امت در این آیه در دین اسلام نیست و ثانیاً زمانی بهرهبرداری بهائیت از این آیه درست است که اجل به معنای نسخ باشد، حتی اگر آیه شریفه، اجل دین اسلام را بیان کند، به معنای انقراض آن است نه نسخ آن. همچنین از آنجا که اسلام تا عصر کنونی همواره در حال رشد و پویایی است، قطعاً منقرض نشده است و بهائیت به ناچار اجل اسلام در سال 1260قمری _ یعنی در حدود دو قرن پیش _ را به نسخ، تأویل برده و برخلاف ظاهر قرآن، ادعایی بیدلیل مطرح ساخته است. بنابراین بیگمان آنها مرتکب تفسیر به رأی شدهاند و جایگاه تفسیر به رأی دوزخ است.
ب) روز هزارساله
تمسک بهائیت به آیه أجل بر پایان دین اسلام مبتنی بر اثبات روز هزار ساله است و مدتی که به اسلام مهلت داده شده یک روز است که با هزار سال دنیوی برابری میکند. اما دربارۀ اینکه معنای یوم در آیه شریفه «وَ یَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ» (انفال: 47) چیست، احتمالاتی مطرح است. از اینرو اینکه منحصراً ایام الرب در دنیا هزار سال است، تنها یک وجه از وجوه محتمله به شمار میآید (یزدی اردکانی، بیتا: 11). البته در قرآن در موارد متعددی روز و ماه و سال به کار رفته که در برخی موارد بر اساس معیار زندگی انسانی است و تنها در سه مورد از جمله این آیه، منظور از روز روشن نیست؛ چراکه ملاک زمینی ندارد. بنابراین حکم کردن بر اساس آن روشن نیست (مهاجرانی، 1385: 92).
گفتنی است تقسیم ایام به «ایام الرب»، «ایام الله» و «ایام ذی المعارج واُلوهیة» از تقسیمات صوفیه است، به صورتی که ایام ربانی هزار سال وایام الله پنجاه هزار سال است. همچنین باید گفت اولاً: اینکه عدد ربانی هزار باشد امری است که در شریعت مقدسه به اثبات نرسیده و این تقسیمات سهگانه در اصل شریعت وارد نشده تا قابل تمسک باشد. ثانیاً، به چه دلیل «یوم» در حدیث نبوی ایام الله و به طول مدت پنجاه هزار سال نباشد؟ که در این صورت این روایت نبوی بر خلاف مدعای بهائیت خواهد بود.
3. بررسی شأن نزول آیه أجل
چنانکه اشاره شد، ادعای بهائیت در تمسک به آیه اجل مبتنی بر شأن نزولی ادعایی است مبنی بر اینکه اصحاب پیامبر با شنیدن این آیه و دریافت دلالت آن بر پایان اسلام، اجل اسلام را از ایشان پرسیدند و حضرت در جواب فرمود: «اگر امت من صالح باشند یک روز فرصت دارند و اگر فاسد باشند، نصف روز و روز در نزد پروردگار، برابر هزار سال دنیوی است.»
ابوالفضل گلپایگانی برای تثبیت ادعای خود مستند خویش را از کتاب الیواقیت و الجواهر سید عبدالوهاب شعرانی _ از علمای اهلسنت _ نقل میکند و مدعی میشود که مرحوم علامه مجلسی نیز این روایت را در مبحث غیبت کتاب بحارالانوار نقل کرده است و ادعا نموده که این روایت در ذیل این آیه شریفه وارد شده است.
این موارد، مجموعهای از ادعاهاست که بهائیت به این روایت و آیه قرآن تحمیل میکند. بنابراین بررسی صحت و سقم این روایت و میزان اعتبار و استناد آن و سایر موارد ادعایی لازم است:
1. شأن نزولی که گلپایگانی برای این آیه و روایت نقل کرده کاملاً ساختگی است و چنین شأن نزولی در هیچ منبع روایی نقل نشده است؛ یعنی چنین نیست که این روایت در پی نزول آیه أجل و سؤال مردم از اجل امت اسلام صادر شده باشد؛ زیرا کتاب الیواقیت شعرانی _ که تنها منبع استنادی بهائیت در این روایت به شمار میآید _ هرگز به این شأن صدور، اشارهای نداشته است و دلیلی خارج از این نقل نیز وجود ندارد و این شعرانی است که در توضیح روایت به این آیه شریفه تمسک میکند که بیگمان، برداشت شخصی وی نمیتواند به منزله شأن نزول آیه باشد.
2. این روایت مرسل، یعنی بدون سلسله سند است و چنین روایتی ضعیف و استنادناپذیر به شمار میآید؛ زیرا درستی آن، از طریق وثوق راویان قابل پیگیری نیست. از سوی دیگر، کتاب نقل کنندۀ آن، از کتب اصیل و تراز اول نیست تا از طریق وثاقت کتاب، بتوان به آن روایت اعتماد کرد.
3. این روایت تنها در کتاب شعرانی (یعنی در قرن دهم) ذکر شده است و پیش از این
تاریخ در هیچیک از کتب شیعه و اهلسنت ذکر نشده است؛ یعنی سابقه ده قرنۀ این روایت مجهول است.
4. با توجه به عبارات شعرانی چند نکته دارای اهمیت است:
_ شعرانی از علمای متصوفه و سنیمذهب است و گویا کتاب الیواقیت و الجواهر را در شرح مغلقات کتاب فتوحات ابنعربی نگاشته است (نوری طبرسی، 1400: 46). همۀ عقاید شعرانی درباره کیفیت وزمان وقوع اشراط، مورد تأیید شیعه نیست و بزرگترین دلیل بر نادرستی برخی از آن عقاید، رخ ندادن آنها _ همچون شروع اضمحلال دین در سال1030 _ است.
_ شعرانی وقوع اشراط السّاعة را حتمی دانسته و اظهار داشته که همگی در صد سال پایانی اتفاق میافتد. اگر بهائیت بیانات او را میپذیرد و بر کلامش تمسک میجوید، باید دستکم وقوع برخی از اشراط که در فاصله 1160 تا 1260 رخ داده را بیان کند.
_ شعرانی دوره هزار ساله را از شهادت امیرالمؤمنین میداند؛ چراکه دوره خلافت خلفای اربعه استمرار دوره رسالت رسول خدا بوده و این هزار سال دوره غلبه و قوت اسلام به شمار میآید و با پایان آن، دوره فترت و غربت اسلام از سال 1030 آغاز میشود که به عصر ظهور نزدیک است؛ یعنی برداشت آنان از حدیث نبوی پایان هزار، پایان اسلام نیست، بلکه دورهای است که زمینه برای ظهور موعود فراهم میشود.
_ اگر بهائیان به کلام شعرانی تمسک میکنند، انصاف این است که همه کلام او را نقل کنند و اگر بخشی از کلام او را نمیپذیرند بر رد آن استدلال بیاورند، نه اینکه بخشی از کلام او که مطابق رأی و مذهبشان است را نقل کرده و با بخشی دیگر در هم آمیزند، اما بخشی دیگر که باب میلشان نیست را حذف کنند و خواننده را به اشتباه بیندازند که تصور کند کلام شعرانی با مدعای بهائیت کاملاً مطابقت دارد.
5. شأن نزول ساختگی این روایت نیز هیچ کمکی به بهائیت نمیکند؛ چرا که در قضیه نقل شده توسط گلپایگانی، سائل از اجَل امت اسلام و مدت بقای عزت اسلام میپرسد، حال آنکه بقای عزت و عدم آن، هیچ تلازمی با پایان اسلام ندارد؛ یعنی ممکن است اسلام عزیز نباشد، اما باقی باشد. شعرانی این معنا را از این روایت فهمیده و دوره قوت و عزت اسلام را هزار سال دانسته است که پس از آن دوره افول اسلام آغاز میشود. اما گلپایگانی در این کلام شیخ تقیالدین، به جای اضمحلال، پایان اسلام را قرار داده، غافل از اینکه با این مقدمات، پایان اسلام فهمیده نمیشود.
6. بر فرض پذیرش این روایت و آن شأن نزول، از آنجا که سؤال از بقای عزّت اسلامی است، تناسب بین سؤال و جواب، ما را به احتمالی قوی در معنای یوم رهنمون میسازد و آن اینکه تنوین «یوم» در روایت، تنوین تفخیم است؛ یعنی اگر امت من صالح باشند بر آنها روز باعظمتی خواهد بود و اگر فاسد شوند، عظمت آنها نصف خواهد شد. بنابراین دوام عظمت و عزت امت اسلامی بستگی تامی به صلاح و فساد آنها دارد نه اصل دین اسلام (تهرانی، 1346: 78؛ امیرپور، 1351: 159).
7. ابوالفضل گلپایگانی ادعا کرده که مرحوم مجلسی، این روایت را در مجلد غیبت بحارالانوار روایت کرده است؛ اما این ادعا کذب محض است و چنین روایتی هرگز در بحارالانوار نقل نشده است. اما اگر مقصود او روایت کعبالأحبار است، باید رعایت امانت کرده و آن روایت را عیناً نقل کند؛ چهبسا روایت کعبالأحبار را با آن روایت خلط کرده است که این خطا قابل توجیه نیست. اما روایت کعبالاحبار که در بحارالانوار به نقل از عیون اخبار الرضا وارد شده نیز به گلپایگانی کمکی نمیکند؛ چراکه اولاً آن نقل، روایت نیست و در آن نسبتی به رسول خدا داده نشده است؛ بلکه برداشتی از کعبالاحبار است که قطعاً برداشت شخص غیرمعصوم، حجت نیست. افزون بر این، وی از لحاظ رجالی کاملاً ضعیف است و به لحاظ محتوایی نیز هیچ دلالتی بر پایان اسلام ندارد، بلکه به وعده الهی در استخلاف در زمین اشاره میکند که خداوند امت را در روزی (از ایام رب) یا نصف روز جمع میکند. آیا جمع کردن امت در روز هزارساله به معنای پایان اسلام است؟ جدا از اینکه برخی با توجه به تعبیر «مدّ الله لهم فی العمر» در روایت، جمع شدن مردم در روز هزارساله را اشاره به عمرهای پانصد و هزار سالۀ مردم در وقت ظهور دانستهاند.
8. عبدالوهاب شعرانی در کتاب الیواقیت و الجواهر در ضمن بیان «اشراط الساعة» یکی از نشانهها را خروج مهدی و نزول عیسی و... میداند و معتقد است حتی اگر از دنیا بیش از یک روز باقی نباشد، همۀ این نشانهها واقع خواهد شد. اما اولاً ابوالفضل این بخش از کلام شعرانی را نقل نکرده است؛ دوم اینکه منظور از «اشراطالساعة» نشانههای قیامت است. بنابراین نمیتوان از خروج مهدی به الساعة و برپایی قیامت تأویل کرد و نزول عیسی را به قیام حسینعلی نوری تعبیر نمود؛ چراکه حمل کلام متکلم بر کلامی که آن را قصد نکرده سفاهت است. سوم، طبق بیان شیخ تقیالدین که بهائیت به آن تمسک کرده، باید ظهور مهدی و نزول عیسی و جمیع اشراط در صد سال اخیر از هزار سال امت رسول خدا واقع شود و اگر کسی پس از این تاریخ ادعایی کند، دعویاش کذب و سخنش باطل است؛ بدین معنا که حتی اگر مبدأ هزار سال، از سال 260 و شهادت امام حسن عسکری باشد، حتماً خروج مهدی و سایر اشراط، پیش از سال 1260 هجری محقق شود؛ یعنی به گفتۀ شما که خروج مهدی را قیام باب و نزول عیسی را حسینعلی نوری میدانید، باید این دو نشانه و دیگر نشانهها از سال1160 آغاز شود و در طول صد سال محقق شود، حال آنکه اینگونه نیست.
9. هرچند شیخ تقیالدین، خروج مهدی را بعد از هزار سال، مترقّب میداند، اما سپس حضرت را از اولاد امام حسن عسکری معرفی میکند که در نیمه شعبان سال 255 قمری به دنیا آمده و تا به حال باقی است. او با این کار دست همه مدعیان را کوتاه میسازد تا هوس قیام در این تاریخ را نداشته باشند.
4. بازشناسی ترفند بهائیت در تمسک به آیه اجلبهائیت در تمسک به آیه أجل و شأن نزول ادعایی آن، برای مطابقسازی با عقاید فرقهای خویش، از مجموعه ترفندهایی بهره برده است. در این بخش برخی از آن ترفندها بازشناسی میشود:
یکم. تفسیر به رأی در تبیین آیه شریفه روشن شد که اینگونه بهرهبرداری از آیه و مفهومسازی برای نیل به اهداف فرقهای و تحمیل معنایی خارج از ظهور عرفی آیه، تفسیر به رأی است و مشمول روایات مذمّت کننده میشود.
دوم. نداشتن رویکرد علمی
توجه نکردن به سیاق: همانگونه که در ذیل تبیین آیه شریفه اجل بیان شد، خطاب آیه به کفار است. از اینرو بیان اجل امتها تهدیدی بر عذاب مشرکان است و این آیه شریفه با در نظر گرفتن دو آیه پیش از آن، سنت الهی را بیان میکند که اگر کفار همچون امتهای پیشین، رسول خدا را انکار کنند، این سنت الهی شامل حالشان شده که اگر هنگامه زوال آنها رسد، هیچ تقدیم و تأخیری ندارد و حتماً واقع خواهد شد. همچنین مناسب نیست در پاسخ آنان _ که وعده الهی به عذاب را به سخره گرفتهاند _ مسئله پایان یافتن اسلام مطرح شود و گفته شود: شما که اسلام و وعده عذاب را به سخره گرفتهاید، بدانید که اسلام در وقت فرارسیدن اجلش زایل خواهد شد.
اما اگر بهائیت در پاسخ بگوید: ظهور موعود، تعذیب کفار است، یعنی با وجود آنکه دین اسلام به پایان میرسد اما با قیام موعود و برپایی حق، کفار تعذیب میشوند، در پاسخ میگوییم:
_ این بیان با ظاهر آیه ناسازگار است؛ زیرا _ همانگونه که بیان شد _ ظاهر آیه به مسئله مرگ و هلاک شدن کفار اشاره دارد که این ظهور، حجت و قابل تمسک است؛ اما مسئله پایان اسلام و ظهور موعود لازمه غیر بیّن آیه است؛ چون دلیل ندارد و در مقابل ظاهراست، مردود است و قابل تمسک نیست.
_ کفاری که در پایان اسلام تعذیب میشوند، غیر از کفاری هستند که در صدر اسلام مسلمین را مسخره میکردند. در واقع با ظهور موعود، آن مشرکان مسخره کننده تعذیب نخواهند شد؛ بلکه بنابر حکمت الهی، وزر عمل هر کس بر دوش خود اوست. از اینرو میباید منظور، هلاک همان مسخرهکنندگان باشد.
_ اگر این ادعای موعود بودن باب، درست بود، باید با ظهور او این وعده محقق میگشت و مشرکان تعذیب میشدند که قطعاً در سوابق درخشان باب چنین موردی دیده نمیشود.
_ اگر ظهور موعود، عذاب مشرکان است، چهبسا حضرات بهایی و بابی راضی نشوند که از ظهور نقطه اولی به نزول عذاب تعبیر شود (یزدی اردکانی، بیتا: 12).
توجه نکردن به ظهور عرفی: در آیه، قرینه درونلفظی وجود دارد که منظور از اجل، پایان امت اسلامی نیست، بلکه منظور از امت، مردمی هستند که در معرض نابود قرار دارند و آن ضمیر «هم» در «إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ» است. با توجه به اینکه اگر امت در آیه ذکر شده، اشاره به اجل امتها بود، باید از ضمیر «ها»استفاده میشد. بنابراین از بهکارگیری ضمیر «هم» و به کار نرفتن ضمیر «ها» درمییابیم که امت، مقصود اصلی در آیه نبوده، بلکه مقصود تبعی بوده است.
استناد به منابع ضعیف: حدیث مذکور به دلیل ضعف سند و دلالت، استنادناپذیر است؛ بهویژه در اثبات امر خطیر پایان اسلام و امر ظهور موعود، به اینگونه روایات نمیتوان تمسک کرد؛ زیرا در امور اعتقادی باید از ادله قطعی بهره برد.
مخالفت با نظر تفسیری مفسران: سوء برداشت بهائیت بر خلاف فهم همه مسلمانان و علمای اسلام در همه فرق اسلامی است و طبعاً پذیرفته نیست که نسخ اسلام به گونهای بیان شود که احدی از مسلمین آن را نفهمد.
سوم. جعل حدیث، تقطیع و عدم امانتداری در نقل
راهبرد گلپایگانی در استدلال برای بشارات ظهور باب مبتنی بر جعل و تقطیع و عدم امانت در نقل است؛ به گونهای که شأن نزولی ادعایی بر آیه شریفه جعل کرده و کلام شعرانی که به آن تمسک کرده را تقطیع نموده است. او تنها بخشی که مفید بر استدلالش بوده را نقل کرده و بخشی مضر بر استدلالش را حذف نموده است؛ حتی در روایت دست برده و توضیحات شیخ تقیالدین را به منزله حدیث پیامبر قرار داده است، به صورتی که خواننده تصور میکند حضرت رسول به این آیه قرآن تمسک کرده، در حالی که آنچه شیخ تقیالدین به عنوان روایت مطرح کرده «إن صلحت أمتی فلها یوم و إن فسدت فلها نصف یوم» است. سپس شعرانی در توضیح این روایت به آیه شریفه تمسک کرده تا منظور از «یوم» در کلام رسول خدا را روشن سازد. مؤید این مطلب، کلام محییالدین عربی در فتوحات است که روایت نبوی را بدون تمسک به آیه نقل میکند. نتیجه اینکه تعبیر «یوم» در روایت عام میشود و قابل تطبیق بر مصادیق مختلف و قابل تفسیر به معانی متفاوت است. اما اگر استناد به آیه در روایت نبوی میبود، معنای یوم منحصر در هزار سال میشد و نیاز به هیچ قرینه یا دلیلی بر تعیین مراد نبود؛ چنانکه گلپایگانی به مخاطب خود چنین القا میکند.
چهارم. دلایل واهی بر فرض صحت همه مقدمات این استدلال و پذیرفتن اینکه سال 1260 پایان اسلام باشد، آیا هر کس در این سال ادعا کند، بیچون و چرا باید تصدیق شود؟ چنانکه غلاماحمد قادیانی در حمامة البشری از همین آیه بهره برده است، پس او را نیز باید تصدیق کرد؟ (نجفی، 1388: 442).
پنجم. ذوقگرایی
آغاز دوره هزار سال و پایان اسلام، مسئلهای ذوقی است. شعرانی آغاز دوره هزار ساله را از شهادت امیرالمؤمنین میداند و بهائیت از شهادت امام حسن عسکری؛ حال آنکه بهتر است آغاز دوره، هزار سال پس از وفات پیامبر یا نزول آیه اجل محاسبه شود.
ششم. تناقضگویی
گلپایگانی در ضمن تلفیق آیه اجل با حدیث نبوی، مبحث عرضه حدیث به قرآن را مطرح میکند، گویا اینگونه این روایت را به قرآن عرضه داشته است و چون مورد تأیید قرآن قرار گرفته، پس این برداشت از این روایت صحیح است، حال آنکه با عرضه این روایت به قرآن، باید روایت را به کنار گذاشت؛ زیرا با تصریح آیات دال بر خاتمیت دین اسلام، در تعارض است.
هفتم. عوامفریبی و کپیبرداری
چگونگی استدلال گلپایگانی کاملاً مشابه استدلال مطرح شده در کتاب الیواقیت شعرانی است، با این تفاوت که شیخ تقیالدین، مبدأ هزار سال را از شهادت امیر المؤمنین میداند و علت این امر را استمرار عصر رسالت تا دوره خلفای اربعه به شمار آورده است؛ اما وی مبدأ هزار سال را از وفات امام حسن عسکری در سال 260 و دوره امامت را ملحق به عصر رسالت دانسته و این دوره را دوره کمال اسلام برشمرده است. بنابراین ادعای بشارت بودن آیه أجل چیزی جز عوامفریبی نمیتواند باشد.
هشتم. تام نبودن مقدمات استدلال
بر اساس حدیث مذکور، امت در صورت صالح بودن، یک روز دارند و در صورت فساد، نصف روز. بنابراین، این دورۀ اسلام تنها در صورت صالح و نیکوکار بودن، هزار سال دوام دارد، در حالی که با واقعیت و با اعتراف بهائیت، امت بعد از پیامبر صالح نبودهاند؛ از جمله اشارۀ شوقی افندی به اغتصاب حق ولایت توسط نهاد خلافت (افندی، 1986: 42)، رخدادهای پس از وفات پیامبر و ظلمهایی که در حق اهلبیت روا شد _ از جمله واقعه کربلا _ که در کتاب فرائد نقل شده است (گلپایگانی، 2001: 137-143).
بر فرض پذیرش دلالت آیه اجل بر پایان اسلام و صحت حدیث شعرانی و دلالت آن بر پایان اسلام در رأس هزار سال، این سؤال مطرح است که مبدأ هزار از چه زمانی است؟ آیا مبدأ از بعثت پیامبر است، یا از هجرت ایشان، یا زمان نزول آیه، یا از رحلت پیامبر یا بنابر گمان شیخ تقیالدین از شهادت امیرالمؤمنین ؟ همۀ اینها احتمالاتی است که در اینباره وجود دارد. بنابر این انضمام آیه اجل با روایت شعرانی و اجل هزار سالۀ اسلام، هیچ ارتباطی به ظهور باب ندارد و در هر صورت از اواخر قرن دهم یا اوایل قرن یازدهم، دو قرن و نیم با ظهور باب فاصله است. به دیگر سخن، بر فرض دلالت آیه شریفه بر پایان اسلام، تعیین زمان آن نیاز به دلیلی بسیار محکم دارد که افزون بر اینکه در موضوع بحث ما چنین دلیلی موجود نیست، بر خلاف آن، ادله محکمی بر خاتمیت دین اسلام وجود دارد (سبحانی، 1369: 122).
با فرض اینکه مبدأ هزار سال از زمان شهادت امام حسن عسکری در هشتم ربیعالاول 260 بوده، نهایت آن هشتم ربیعالاول 1260قمری میشود که با روز ادعای باب در پنجم جمادیالاولی 1260، 56 روز فاصله دارد؛ حال آنکه صراحت آیه اجل بر این است که لحظهای پس و پیش نمیشود.
نهم. نفی تکوینی اسلام
بر فرض اینکه استدلال گلپایگانی تام وتمام باشد و این آیه قرآن، از انقراض اسلام حکایت کند، باید اسلام در تاریخ مقرر منقرض میشد و اکنون نامی از آن باقی نمیماند،
در حالی که چنین نیست و اقبال عمومی نسبت به اسلام روزافزون است. بنابراین اجل تکوینی منتفی است؛ زیرا امت در آیه شریفه چه به معنای افراد و چه گروههای اجتماعی باشد و امت اسلام را دربر گیرد، منظور از اجل امت اسلام، نابودی تکوینی است. اما اینکه اجل تشریعی باشد، مبنی براینکه اسلام پس از تاریخ مذکور دارای حجیت نیست و عمل به آموزههای این دین پس از آن زمان، رفع تکلیف نخواهد کرد، بسیار از واژه اجل دور است و در صورت اراده چنین معنایی باید از واژه نسخ استفاده میشد و از آنجا که مسئله نسخ شدن یک دین، بسیار مهم است، باید با صراحت بیان شود. از اینرو معنای بعید اجل، حاکی از آن نخواهد بود؛ بهویژه اینکه منطقی نیست قرآن از نسخ اسلام سخن بگوید، ولی درباره دین بعدی بشارتی ندهد.
نتیجه
بهائیت برای پیشبرد اهداف فرقهای و بیان بشاراتی از اسلام بر ادعای سید علیمحمد باب و موعود بودن وی، به آیه اجل تمسک میکند و شأن نزولی ادعایی بر آیه شریفه جعل کرده و روایت نبوی که در کتب برخی از متصوفان اهلسنت نقل شده را دال بر پایان دین اسلام پس از هزار سال و ظهور موعود در پایان هزار سال دانسته، آن را منطبق بر ظهور علیمحمد شیرازی در 1260قمری میداند؛ اما با ملاحظه سیاق و ظهور آیه شریفه، این آیه بر فسخ شریعت اسلامی دلالتی ندارد و با توجه به کذب شأن نزول و ضعف روایت نبوی و نادرستی استناد به روایت مذکور، بطلان چنین استدلالی روشن خواهد بود. بهائیت در راستای نیل به اهداف فرقهای خویش، اصول علمی حاکم بر استدلال را فراموش کرده و به جعل حدیث و تقطیع نیز دست زده است و با تقلید کور از متصوفه، کوشیده است ادعای آنها را بر ظهور باب شیرازی منطبق سازد. اما با بطلان مقدمات استدلال و مبانی نظری آن، دلیلی بر دلالت آیه اجل بر پایان دین اسلام و ظهور موعود نخواهد بود.
منابع
_ افندی، شوقی، جلوه مدنیت جهانی، ترجمه: جمشید فناییان، دهلی نو، مؤسسه مصبوعات هند، 1986م.
_ آلوسی، سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1415ق.
_ امیرپور، علی، خاتمیت و پاسخ به ساختههای بهائیت، مشهد، سازمان چاپ و انتشارات مرجان، چاپ سوم، 1351ش.
_ بحرانی، سید هاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، قم، قسم الدراسات الاسلامیة مؤسسة البعثة، چاپ اول، 1374ش.
_ بروجردی، سید محمد ابراهیم، تفسیر جامع، تهران، انتشارات صدر، 1366ش.
_ تهرانی، جواد، بهایی چه میگوید؟، تهران، دار الکتب الاسلامیة، چاپ سوم، 1346ش.
_ دوانی، علی، مهدی موعود (ترجمه جلد 13 بحارالأنوار)، تهران، انتشارات اسلامیه، چاپ بیست و هشتم، 1378ش.
_ رازی، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، 1408ق.
_ زمخشری، محمود، الكشاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت، دار الکتاب العربی، 1407ق.
_ سبحانی، جعفر، خاتمیت از نظر قرآن، حدیث و عقل، ترجمه: رضا استادی، قم، انتشارات توحید، 1369ش.
_ شاهرودی، احمد، حق المبین، تهران، مطبعة مشهدی خداداد (چاپ سنگی)، 1333ق.
_ صادقی تهرانی، محمد، البلاغ فی تفسیر القرآن بالقرآن، قم، مؤسسه اسماعیلیان، چاپ اول، 1419ق.
_ طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1417ق.
_ طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1377ش.
_ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، انتشارات ناصرخسرو، 1372ش.
_ طبری، محمد بن جریر بن رستم، المسترشد فی إمامة علیّ بن أبی طالب7، قم، كوشانپور، چاپ اول، 1415ق.
_ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بیتا.
_ عارفی شیرداغی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسشهای نو، اشراف: مرتضی حسینی شاهرودی، مشهد، دانشگاه علوم اسلامی رضوی، 1386ش.
_ عروسی حویزی، عبد علی بن جمعة، تفسیر نور الثقلین، تصحیح: سیدهاشم رسولی محلاتی، قم، اسماعیلیان، چاپ چهارم، 1415ق.
_ فیض كاشانی، محمد محسن بن شاه مرتضی، تفسیر الصافی، تصحیح: حسین اعلمی، تهران، مکتبة الصدر، چاپ دوم، 1415ق.
_ كلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، تهران، دار الکتب الاسلامیة، چاپ اول، 1407ق.
_ گلپایگانی، ابوالفضل، فصل الخطاب، کانادا، مؤسسه معارف بهایی، 1995م.
_ کتاب الفرائد، لانگنهاین آلمان، لجنه ملی نشر آثار امری، چاپ اول، 2001م.
_ مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
_ مشهدی، محمد بن محمدرضا، کنز الدقائق و بحر الغرائب، تحقیق: حسین درگاهی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول، 1368ش.
_ مطهری، مرتضی، خاتمیت، تهران، انتشارات صدرا، چاپ نوزدهم، 1384ش.
_ معتزلی (ابنابیالحدید)، عبد الحمید بن هبة الله، شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، تحقیق: ابراهیم محمد ابوالفضل، قم، مكتبة آیةالله المرعشی النجفی، چاپ اول، 1404ق.
_ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الأمالی، قم، كنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق.
_ مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1374ش.
_ مهاجرانی، عباس، خاتمیت و استمرار فیض، قم، دلیل ما، 1385ش.
_ نجفی، سید محمدباقر، بهائیان، تهران، نشر مشعر، چاپ اول، 1383ش.
_ نوری طبرسی، حسین، النجم الثاقب فی احوال الامام الحجة الغائب، تحقیق: سید یاسین موسوی، قم، انتشارات مسجد مقدس جمکران، 1429ق.
_ کشف الاستار عن وجه الغائب عن الابصار، تهران، مکتبة نینوی الحدیثة، 1400ق.
_ نوری، یحیی، خاتمیت پیامبر اسلام و ابطال تحلیلی بابیگری، بهاییگری و قادیانیگری، تهران، بنیاد علمی و اسلامی مدرسة الشهداء، چاپ دوم، 1360ش.
_ یزدی اردکانی، علیاصغر، الهدایة المهدویة فی رد طائفه البابیة، اصفهان، نرمافزار «به سوی حقیقت» مرکز تحقیقات رایانهای حوزه علمیه، بیتا.
نوشتار پیش رو با روش توصیفی _ تحلیلی، این ادعای بهائیت را نقد و بررسی میکند و نتیجه میگیرد که ادعای شأن نزول، کذب و روایت منسوب به رسول خدا بسیار ضعیف و استنادناپذیر است. همچنین آیه شریفه نیز بر مدعای آنان دلالتی ندارد و اشکالات بسیاری نیز بر چگونگی استدلال آنان وارد میشود.
مقدمه
بهرهگیری از آیات قرآنی و روایات معصومین به همان اندازه که روشنگر و هدایت کننده است، میتواند مورد سوء استفاده و دستآویز اهداف فرقهای قرار گرفته و مایه گمراهی شود. از اینرو از مهمترین شگردهای فرقههای انحرافی، سوء استفاده از آیات مقدس است که برای موجه جلوه دادن خود و بهره گیری از جایگاه متون مقدس در قاموس فکری مسلمانان از آیات و روایات به شکل گستردهای سوء استفاده کردهاند.
فرقه بابیت و بهائیت که کمتر از دو قرن است که از بستری اسلامی _ شیعی برخاسته، از این قافله جدا نیست و آیات 34 سوره اعراف و 49 سوره یونس را دلیل بر ادعای سید علیمحمد شیرازی _ معروف به باب _ دانستهاند. این آیات _ که به آیات «أجل» معروفاند و در آن اجل داشتن امتها بیان شده و اینکه هر امتی اجلی دارد که با رسیدن آن، بدون دیر یا زودشدنی پایان میپذیرد _ بابیان و بهائیان را بر آن داشته که با ادعای شأن نزول آن، این آیات را دال بر زوالپذیری دین اسلام در پایان هزار سال همزمان با ظهور باب بدانند.
اما اینکه چنین برداشت و ادعایی چقدر با واقع تطابق دارد، نیازمند سنجش و بررسی است. در این نوشتار، ابتدا ادعای بهائیت مطرح شده، آنگاه مدلول آیه مورد بررسی قرار گرفته و صحت روایت و شأن نزول ادّعا شده در این مقام، مورد کاوش قرار میگیرد و در نهایت این ادعاها نقد و بررسی میشود.
1. رویکرد بهائیت در ادعای پایان اسلام و ظهور موعود
بهائیت به طور عام و ابوالفضل گلپایگانی در دو کتاب فرائد (گلپایگانی، 2001: 53- 54) و فصل الخطاب (همو، 1995: 230) به طور خاص، در احتجاج به بشارات ظهور باب، به آیه 49 سوره یونس و مانند آن در آیه 34 سوره اعراف تمسک میکند و آن را دلیلی بر إخبار غیبی قرآن بر زمان پایان دین اسلام میداند و با توجه به صراحت آیه شریفه بر پایان داشتن هر امتی از جمله امت اسلام و در نظر گرفتن شأن نزول ادعایی مبنی بر اینکه با نزول این آیه اصحاب پیامبر درباره زمان فرارسیدن اجل اسلام از پیامبر سؤال کردند و پیامبر در جواب فرمود: «اگر امت من صالح باشند برای آنان یک روز خواهد بود و اگر فاسد باشند نصف روز» و از آنجا که «یوم» در فرهنگ قرآنی و با توجه به آیه إِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ (حج: 47) هزار سال است، مقصود پیامبر از اجل یکروزۀ اسلام، هزار سال خواهد بود. بنابراین پس از گذشت هزار سال از ظهور اسلام این دین به پایان خواهد رسید و آن، زمان قیام موعود خواهد بود و از آنجا که در دوره ائمه اهلبیت تا شهادت امام حسن عسکری دین نازل شده است، آغاز هزار سال از زمان شهادت امام یازدهم محاسبه میشود و اگر هزار سال به تاریخ شهادت امام حسن عسکری در 260قمری اضافه گردد، منطبق بر سال ظهور سید علیمحمد باب در سال 1260 خواهد بود. بنابراین، این آیه شریفه و شأن نزولی که در ذیل آن ادعا شده، روشنترین دلیل بر پایان اسلام در آن سال و ظهور موعود خواهد بود.
2. تبیین تفسیری آیه اجل
برای تبیین مفهوم صحیح آیه اجل، لازم است نگاهی اجمالی به چند آیه پیش از آن بیندازیم تا با سیاق مجموعه این آیات شریفه آشنا شویم. سخن آن آیات بر محور ایمان نیاوردن به خداوند متعال و تکذیب پیامبر و سرانجام این انکار میچرخد و در ادامه میفرماید:
«وَ لِكُلّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضى بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ * وَيَقُولُونَ مَتَى هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ * قُل لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرّاً وَلَا نَفْعاً إِلَّا مَا شَاءَ اللهُ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَستَقْدِمُونَ»؛ (یونس، 47 - 49)
براى هر امّتى، رسولى است. هنگامى كه رسولشان به سوى آنان بيايد، به عدالت در ميان آنها داورى مىشود و ستمى به آنها نخواهد شد. و مىگويند: «اگر راست مىگويى، اين وعده [مجازات] كى خواهد بود؟» بگو: «من [حتّى] براى خودم زيان و سودى را مالک نيستم، [تا چه رسد براى شما!] مگر آنچه خدا بخواهد. [اين مقدار مىدانم كه] براى هر قوم و ملّتى، سرآمدى است. هنگامى كه اجل آنها فرا رسد [و فرمان مجازات يا مرگشان صادر شود،] نه ساعتى تأخير مىكنند و نه پيشى مىگيرند.
همانطور که از سیاق این آیات روشن است، بیان اجل و پایانپذیری امتها در جواب استهزاء کنندگان، نوعی تهدید به عذاب به شمار میآید.
بهائیت مدعی است کلمه «امت» در این آیه شریفه شامل امت اسلام نیز میشود و این بیانگر اصل پایانپذیری دین اسلام است. اما مفسّران در این آیه چند دسته هستند:
دسته نخست، گروهی هستند که مقصود از امت را افراد امت میدانند و اجل به معنای فرارسیدن مرگ افراد امت است. بنابراین، این تعبیر هیچ اشارهای به اجل دین اسلام ندارد و تنها به مسئله فرا رسیدن زمان مرگ _ که انسان نه میتواند آن را پیش آورد و نه به تأخیر اندازد _ اشاره دارد؛ بهویژه اینکه در فرهنگ واژگانی قرآن، اینگونه تعابیر مخصوص به مرگ انسانهاست. در استعمالات قرآنی نیز مواردی وجود دارد که با این سیاق وارد شده و مقصود، نابودی انسانهاست؛ از جمله آیه شریفه «ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما یَسْتَأْخِرُون» و نیز «وَ لَنْ یُؤَخِّرَ اللهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها وَ اللهُ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ» (رازی، 1408: ج10، 156؛ عروسی حویزی، 1415: ج2، 306؛ بحرانی، 1374: ج3، 33؛ فیض کاشانی، 1415: ج2، 405؛ طوسی، بیتا: ج5، 390 ).
دسته دوم، امت را گروهی دانستهاند که پیامبران الهی را تکذیب کردهاند و این آیه با توجه به سیاق آیات گذشته، ناظر به وعده عذاب به آنهاست و رسیدن اجل امت به معنای تحقق وعده الهی در عذاب آن امت است که اگر چنین عذابی فرا رسد تقدیم و تأخیری ندارد. طبعاً چنین بیانی نیز بر اجل دین اسلام اشاره ندارد (طبرسی، 1377: ج2، 115؛ همو، 1372: ج5، 174؛ مشهدی، 1368: ج6، 63؛ مکارم شیرازی، 1374: ج8، 309؛ زمخشری، 1407: ج2، 350؛ آلوسی، 1415: ج6، 125).
دسته سوم معتقدند امت در مقابل افراد است؛ یعنی همانطور که افراد، داراى مرگ و حیاتاند، ملتها نیز از صفحه روزگار برچیده مىشوند و به جاى آنها ملتهاى دیگرى قرار مىگیرند. قانون مرگ و حیات مخصوص افراد انسان نیست، بلكه اقوام و جمعیتها و جامعهها را نیز دربر مىگیرد و آن هنگامى است كه در مسیر ظلم و فساد قرار گیرند. در واقع مرگ ملتها غالباً بر اثر انحراف از مسیر حق و عدالت، روى آوردن به ظلم و ستم، غرق شدن در دریاى شهوات و فرو رفتن در امواج تجملپرستى و تنپرورى رخ میدهد.
تفسیر نمونه در ذیل آیه 34 سورۀ اعراف، کلمه امت در لغت و استعمال را بررسی کرده و به این نتیجه رسیده است که معناى آیه مورد بحث، این است كه هر جمعیت و گروهى سرانجامی خواهند داشت؛ یعنى نهتنها عمر تکتک مردم پایان مىپذیرد، بلكه ملتها نیز مىمیرند، متلاشى مىشوند و منقرض مىگردند و کلمه امت اصولاً در هیچ مورد، در معناى مذهب به كار نرفته است و به این ترتیب، آیه مورد بحث هیچگونه ارتباطى به مسئله پایان دین اسلام ندارد.
دسته چهارم نیز گروهی هستند که عقیده دارند این آیه هرچند شامل امت اسلامی نیز خواهد شد، اما اجل امت اسلامی با برپایی قیامت فرا میرسد (صادقی تهرانی، 1419: ج1 154) و این بحث مبتنی بر مسئله خاتمیت دین اسلام خواهد بود.
بنابراین طبق تفسیرهای ارائه شده از سوی بیشتر مفسران _ از شیعه و اهلسنت _ فرا رسیدن اجل امتها شامل پایان دین اسلام نمیشود و اگر شامل شود، پایان دین اسلام به هنگام برپایی قیامت است که با پیشفرض دانستن مسئله خاتمیت اسلام، زوال این دین به زوال دنیا و برپایی قیامت منوط میشود (برای مطالعه دربارۀ خاتمیت و پاسخ به شبهات وارده در این موضوع، نک: امیرپور، 1351؛ سبحانی، 1369؛ عارفی شیرداغی، 1386؛ مهاجرانی، 1385؛ مطهری، 1384؛ نوری، 1360).
الف) تفسیر به رأی آیه اجل
تفسیر به رأی یعنی اینکه انسان امری را که هیچ دلیل و سند معتبری از کتاب و سنت و عقل بر آن اقامه نشده به قرآن نسبت دهد (برای توضیح بیشتر دربارۀ تفسیر به رأی، نک: طباطبایی، 1417: ج3، 77؛ بحرانی، 1374: 37؛ خویی، البیان فی تفسیر القرآن: 268، نجمی و هاشمزاده، بیان در مسائل قرآن: 338؛ بروجردی، 1366: ج1، 4؛ آلوسی، 1415: ج1، 6) و بارزترین نمونه آن اینکه انسان عقیده یا نحله خود را با قرآن مستندسازی کند؛ یعنی بکوشد آیهای از قرآن را بهگونهای تفسیر و تبیین کند که دلیل بر نحله و عقیده او شود، بدون اینکه دلیلی بر آن اقامه کند و در واقع عقیده خود را بر خلاف ظاهر آیه، بر آیه تحمیل کند، چنانکه برخورد بهائیت با آیه اجل اینگونه است.
اگر تعبیر قرآنی «هر امتی اجلی دارد» شامل دین اسلام و مذهب تشیع شود و به معنای فسخ شریعت اسلامی باشد، کلامی بر خلاف ظاهر آیه و بدون هیچگونه دلیلی است. ازاینرو مبلّغان بهایی که آیه شریفه أجل را دالّ بر پایان اسلام به شمار آوردهاند، در حقیقت بدون اینکه سیاق این آیه را ملاحظه کرده باشند و قرائن متصله و منفصله از کتاب و سنت را در نظر گرفته باشند، موضوع فسخ شریعت اسلامی را بر آیه تحمیل کردهاند، حال آنکه ظاهر آیه هیچ اشعاری بر این مطلب ندارد. بنابراین از آنجا که اولاً ظهور واژه امت در این آیه در دین اسلام نیست و ثانیاً زمانی بهرهبرداری بهائیت از این آیه درست است که اجل به معنای نسخ باشد، حتی اگر آیه شریفه، اجل دین اسلام را بیان کند، به معنای انقراض آن است نه نسخ آن. همچنین از آنجا که اسلام تا عصر کنونی همواره در حال رشد و پویایی است، قطعاً منقرض نشده است و بهائیت به ناچار اجل اسلام در سال 1260قمری _ یعنی در حدود دو قرن پیش _ را به نسخ، تأویل برده و برخلاف ظاهر قرآن، ادعایی بیدلیل مطرح ساخته است. بنابراین بیگمان آنها مرتکب تفسیر به رأی شدهاند و جایگاه تفسیر به رأی دوزخ است.
ب) روز هزارساله
تمسک بهائیت به آیه أجل بر پایان دین اسلام مبتنی بر اثبات روز هزار ساله است و مدتی که به اسلام مهلت داده شده یک روز است که با هزار سال دنیوی برابری میکند. اما دربارۀ اینکه معنای یوم در آیه شریفه «وَ یَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ» (انفال: 47) چیست، احتمالاتی مطرح است. از اینرو اینکه منحصراً ایام الرب در دنیا هزار سال است، تنها یک وجه از وجوه محتمله به شمار میآید (یزدی اردکانی، بیتا: 11). البته در قرآن در موارد متعددی روز و ماه و سال به کار رفته که در برخی موارد بر اساس معیار زندگی انسانی است و تنها در سه مورد از جمله این آیه، منظور از روز روشن نیست؛ چراکه ملاک زمینی ندارد. بنابراین حکم کردن بر اساس آن روشن نیست (مهاجرانی، 1385: 92).
گفتنی است تقسیم ایام به «ایام الرب»، «ایام الله» و «ایام ذی المعارج واُلوهیة» از تقسیمات صوفیه است، به صورتی که ایام ربانی هزار سال وایام الله پنجاه هزار سال است. همچنین باید گفت اولاً: اینکه عدد ربانی هزار باشد امری است که در شریعت مقدسه به اثبات نرسیده و این تقسیمات سهگانه در اصل شریعت وارد نشده تا قابل تمسک باشد. ثانیاً، به چه دلیل «یوم» در حدیث نبوی ایام الله و به طول مدت پنجاه هزار سال نباشد؟ که در این صورت این روایت نبوی بر خلاف مدعای بهائیت خواهد بود.
3. بررسی شأن نزول آیه أجل
چنانکه اشاره شد، ادعای بهائیت در تمسک به آیه اجل مبتنی بر شأن نزولی ادعایی است مبنی بر اینکه اصحاب پیامبر با شنیدن این آیه و دریافت دلالت آن بر پایان اسلام، اجل اسلام را از ایشان پرسیدند و حضرت در جواب فرمود: «اگر امت من صالح باشند یک روز فرصت دارند و اگر فاسد باشند، نصف روز و روز در نزد پروردگار، برابر هزار سال دنیوی است.»
ابوالفضل گلپایگانی برای تثبیت ادعای خود مستند خویش را از کتاب الیواقیت و الجواهر سید عبدالوهاب شعرانی _ از علمای اهلسنت _ نقل میکند و مدعی میشود که مرحوم علامه مجلسی نیز این روایت را در مبحث غیبت کتاب بحارالانوار نقل کرده است و ادعا نموده که این روایت در ذیل این آیه شریفه وارد شده است.
این موارد، مجموعهای از ادعاهاست که بهائیت به این روایت و آیه قرآن تحمیل میکند. بنابراین بررسی صحت و سقم این روایت و میزان اعتبار و استناد آن و سایر موارد ادعایی لازم است:
1. شأن نزولی که گلپایگانی برای این آیه و روایت نقل کرده کاملاً ساختگی است و چنین شأن نزولی در هیچ منبع روایی نقل نشده است؛ یعنی چنین نیست که این روایت در پی نزول آیه أجل و سؤال مردم از اجل امت اسلام صادر شده باشد؛ زیرا کتاب الیواقیت شعرانی _ که تنها منبع استنادی بهائیت در این روایت به شمار میآید _ هرگز به این شأن صدور، اشارهای نداشته است و دلیلی خارج از این نقل نیز وجود ندارد و این شعرانی است که در توضیح روایت به این آیه شریفه تمسک میکند که بیگمان، برداشت شخصی وی نمیتواند به منزله شأن نزول آیه باشد.
2. این روایت مرسل، یعنی بدون سلسله سند است و چنین روایتی ضعیف و استنادناپذیر به شمار میآید؛ زیرا درستی آن، از طریق وثوق راویان قابل پیگیری نیست. از سوی دیگر، کتاب نقل کنندۀ آن، از کتب اصیل و تراز اول نیست تا از طریق وثاقت کتاب، بتوان به آن روایت اعتماد کرد.
3. این روایت تنها در کتاب شعرانی (یعنی در قرن دهم) ذکر شده است و پیش از این
تاریخ در هیچیک از کتب شیعه و اهلسنت ذکر نشده است؛ یعنی سابقه ده قرنۀ این روایت مجهول است.
4. با توجه به عبارات شعرانی چند نکته دارای اهمیت است:
_ شعرانی از علمای متصوفه و سنیمذهب است و گویا کتاب الیواقیت و الجواهر را در شرح مغلقات کتاب فتوحات ابنعربی نگاشته است (نوری طبرسی، 1400: 46). همۀ عقاید شعرانی درباره کیفیت وزمان وقوع اشراط، مورد تأیید شیعه نیست و بزرگترین دلیل بر نادرستی برخی از آن عقاید، رخ ندادن آنها _ همچون شروع اضمحلال دین در سال1030 _ است.
_ شعرانی وقوع اشراط السّاعة را حتمی دانسته و اظهار داشته که همگی در صد سال پایانی اتفاق میافتد. اگر بهائیت بیانات او را میپذیرد و بر کلامش تمسک میجوید، باید دستکم وقوع برخی از اشراط که در فاصله 1160 تا 1260 رخ داده را بیان کند.
_ شعرانی دوره هزار ساله را از شهادت امیرالمؤمنین میداند؛ چراکه دوره خلافت خلفای اربعه استمرار دوره رسالت رسول خدا بوده و این هزار سال دوره غلبه و قوت اسلام به شمار میآید و با پایان آن، دوره فترت و غربت اسلام از سال 1030 آغاز میشود که به عصر ظهور نزدیک است؛ یعنی برداشت آنان از حدیث نبوی پایان هزار، پایان اسلام نیست، بلکه دورهای است که زمینه برای ظهور موعود فراهم میشود.
_ اگر بهائیان به کلام شعرانی تمسک میکنند، انصاف این است که همه کلام او را نقل کنند و اگر بخشی از کلام او را نمیپذیرند بر رد آن استدلال بیاورند، نه اینکه بخشی از کلام او که مطابق رأی و مذهبشان است را نقل کرده و با بخشی دیگر در هم آمیزند، اما بخشی دیگر که باب میلشان نیست را حذف کنند و خواننده را به اشتباه بیندازند که تصور کند کلام شعرانی با مدعای بهائیت کاملاً مطابقت دارد.
5. شأن نزول ساختگی این روایت نیز هیچ کمکی به بهائیت نمیکند؛ چرا که در قضیه نقل شده توسط گلپایگانی، سائل از اجَل امت اسلام و مدت بقای عزت اسلام میپرسد، حال آنکه بقای عزت و عدم آن، هیچ تلازمی با پایان اسلام ندارد؛ یعنی ممکن است اسلام عزیز نباشد، اما باقی باشد. شعرانی این معنا را از این روایت فهمیده و دوره قوت و عزت اسلام را هزار سال دانسته است که پس از آن دوره افول اسلام آغاز میشود. اما گلپایگانی در این کلام شیخ تقیالدین، به جای اضمحلال، پایان اسلام را قرار داده، غافل از اینکه با این مقدمات، پایان اسلام فهمیده نمیشود.
6. بر فرض پذیرش این روایت و آن شأن نزول، از آنجا که سؤال از بقای عزّت اسلامی است، تناسب بین سؤال و جواب، ما را به احتمالی قوی در معنای یوم رهنمون میسازد و آن اینکه تنوین «یوم» در روایت، تنوین تفخیم است؛ یعنی اگر امت من صالح باشند بر آنها روز باعظمتی خواهد بود و اگر فاسد شوند، عظمت آنها نصف خواهد شد. بنابراین دوام عظمت و عزت امت اسلامی بستگی تامی به صلاح و فساد آنها دارد نه اصل دین اسلام (تهرانی، 1346: 78؛ امیرپور، 1351: 159).
7. ابوالفضل گلپایگانی ادعا کرده که مرحوم مجلسی، این روایت را در مجلد غیبت بحارالانوار روایت کرده است؛ اما این ادعا کذب محض است و چنین روایتی هرگز در بحارالانوار نقل نشده است. اما اگر مقصود او روایت کعبالأحبار است، باید رعایت امانت کرده و آن روایت را عیناً نقل کند؛ چهبسا روایت کعبالأحبار را با آن روایت خلط کرده است که این خطا قابل توجیه نیست. اما روایت کعبالاحبار که در بحارالانوار به نقل از عیون اخبار الرضا وارد شده نیز به گلپایگانی کمکی نمیکند؛ چراکه اولاً آن نقل، روایت نیست و در آن نسبتی به رسول خدا داده نشده است؛ بلکه برداشتی از کعبالاحبار است که قطعاً برداشت شخص غیرمعصوم، حجت نیست. افزون بر این، وی از لحاظ رجالی کاملاً ضعیف است و به لحاظ محتوایی نیز هیچ دلالتی بر پایان اسلام ندارد، بلکه به وعده الهی در استخلاف در زمین اشاره میکند که خداوند امت را در روزی (از ایام رب) یا نصف روز جمع میکند. آیا جمع کردن امت در روز هزارساله به معنای پایان اسلام است؟ جدا از اینکه برخی با توجه به تعبیر «مدّ الله لهم فی العمر» در روایت، جمع شدن مردم در روز هزارساله را اشاره به عمرهای پانصد و هزار سالۀ مردم در وقت ظهور دانستهاند.
8. عبدالوهاب شعرانی در کتاب الیواقیت و الجواهر در ضمن بیان «اشراط الساعة» یکی از نشانهها را خروج مهدی و نزول عیسی و... میداند و معتقد است حتی اگر از دنیا بیش از یک روز باقی نباشد، همۀ این نشانهها واقع خواهد شد. اما اولاً ابوالفضل این بخش از کلام شعرانی را نقل نکرده است؛ دوم اینکه منظور از «اشراطالساعة» نشانههای قیامت است. بنابراین نمیتوان از خروج مهدی به الساعة و برپایی قیامت تأویل کرد و نزول عیسی را به قیام حسینعلی نوری تعبیر نمود؛ چراکه حمل کلام متکلم بر کلامی که آن را قصد نکرده سفاهت است. سوم، طبق بیان شیخ تقیالدین که بهائیت به آن تمسک کرده، باید ظهور مهدی و نزول عیسی و جمیع اشراط در صد سال اخیر از هزار سال امت رسول خدا واقع شود و اگر کسی پس از این تاریخ ادعایی کند، دعویاش کذب و سخنش باطل است؛ بدین معنا که حتی اگر مبدأ هزار سال، از سال 260 و شهادت امام حسن عسکری باشد، حتماً خروج مهدی و سایر اشراط، پیش از سال 1260 هجری محقق شود؛ یعنی به گفتۀ شما که خروج مهدی را قیام باب و نزول عیسی را حسینعلی نوری میدانید، باید این دو نشانه و دیگر نشانهها از سال1160 آغاز شود و در طول صد سال محقق شود، حال آنکه اینگونه نیست.
9. هرچند شیخ تقیالدین، خروج مهدی را بعد از هزار سال، مترقّب میداند، اما سپس حضرت را از اولاد امام حسن عسکری معرفی میکند که در نیمه شعبان سال 255 قمری به دنیا آمده و تا به حال باقی است. او با این کار دست همه مدعیان را کوتاه میسازد تا هوس قیام در این تاریخ را نداشته باشند.
4. بازشناسی ترفند بهائیت در تمسک به آیه اجلبهائیت در تمسک به آیه أجل و شأن نزول ادعایی آن، برای مطابقسازی با عقاید فرقهای خویش، از مجموعه ترفندهایی بهره برده است. در این بخش برخی از آن ترفندها بازشناسی میشود:
یکم. تفسیر به رأی در تبیین آیه شریفه روشن شد که اینگونه بهرهبرداری از آیه و مفهومسازی برای نیل به اهداف فرقهای و تحمیل معنایی خارج از ظهور عرفی آیه، تفسیر به رأی است و مشمول روایات مذمّت کننده میشود.
دوم. نداشتن رویکرد علمی
توجه نکردن به سیاق: همانگونه که در ذیل تبیین آیه شریفه اجل بیان شد، خطاب آیه به کفار است. از اینرو بیان اجل امتها تهدیدی بر عذاب مشرکان است و این آیه شریفه با در نظر گرفتن دو آیه پیش از آن، سنت الهی را بیان میکند که اگر کفار همچون امتهای پیشین، رسول خدا را انکار کنند، این سنت الهی شامل حالشان شده که اگر هنگامه زوال آنها رسد، هیچ تقدیم و تأخیری ندارد و حتماً واقع خواهد شد. همچنین مناسب نیست در پاسخ آنان _ که وعده الهی به عذاب را به سخره گرفتهاند _ مسئله پایان یافتن اسلام مطرح شود و گفته شود: شما که اسلام و وعده عذاب را به سخره گرفتهاید، بدانید که اسلام در وقت فرارسیدن اجلش زایل خواهد شد.
اما اگر بهائیت در پاسخ بگوید: ظهور موعود، تعذیب کفار است، یعنی با وجود آنکه دین اسلام به پایان میرسد اما با قیام موعود و برپایی حق، کفار تعذیب میشوند، در پاسخ میگوییم:
_ این بیان با ظاهر آیه ناسازگار است؛ زیرا _ همانگونه که بیان شد _ ظاهر آیه به مسئله مرگ و هلاک شدن کفار اشاره دارد که این ظهور، حجت و قابل تمسک است؛ اما مسئله پایان اسلام و ظهور موعود لازمه غیر بیّن آیه است؛ چون دلیل ندارد و در مقابل ظاهراست، مردود است و قابل تمسک نیست.
_ کفاری که در پایان اسلام تعذیب میشوند، غیر از کفاری هستند که در صدر اسلام مسلمین را مسخره میکردند. در واقع با ظهور موعود، آن مشرکان مسخره کننده تعذیب نخواهند شد؛ بلکه بنابر حکمت الهی، وزر عمل هر کس بر دوش خود اوست. از اینرو میباید منظور، هلاک همان مسخرهکنندگان باشد.
_ اگر این ادعای موعود بودن باب، درست بود، باید با ظهور او این وعده محقق میگشت و مشرکان تعذیب میشدند که قطعاً در سوابق درخشان باب چنین موردی دیده نمیشود.
_ اگر ظهور موعود، عذاب مشرکان است، چهبسا حضرات بهایی و بابی راضی نشوند که از ظهور نقطه اولی به نزول عذاب تعبیر شود (یزدی اردکانی، بیتا: 12).
توجه نکردن به ظهور عرفی: در آیه، قرینه درونلفظی وجود دارد که منظور از اجل، پایان امت اسلامی نیست، بلکه منظور از امت، مردمی هستند که در معرض نابود قرار دارند و آن ضمیر «هم» در «إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ» است. با توجه به اینکه اگر امت در آیه ذکر شده، اشاره به اجل امتها بود، باید از ضمیر «ها»استفاده میشد. بنابراین از بهکارگیری ضمیر «هم» و به کار نرفتن ضمیر «ها» درمییابیم که امت، مقصود اصلی در آیه نبوده، بلکه مقصود تبعی بوده است.
استناد به منابع ضعیف: حدیث مذکور به دلیل ضعف سند و دلالت، استنادناپذیر است؛ بهویژه در اثبات امر خطیر پایان اسلام و امر ظهور موعود، به اینگونه روایات نمیتوان تمسک کرد؛ زیرا در امور اعتقادی باید از ادله قطعی بهره برد.
مخالفت با نظر تفسیری مفسران: سوء برداشت بهائیت بر خلاف فهم همه مسلمانان و علمای اسلام در همه فرق اسلامی است و طبعاً پذیرفته نیست که نسخ اسلام به گونهای بیان شود که احدی از مسلمین آن را نفهمد.
سوم. جعل حدیث، تقطیع و عدم امانتداری در نقل
راهبرد گلپایگانی در استدلال برای بشارات ظهور باب مبتنی بر جعل و تقطیع و عدم امانت در نقل است؛ به گونهای که شأن نزولی ادعایی بر آیه شریفه جعل کرده و کلام شعرانی که به آن تمسک کرده را تقطیع نموده است. او تنها بخشی که مفید بر استدلالش بوده را نقل کرده و بخشی مضر بر استدلالش را حذف نموده است؛ حتی در روایت دست برده و توضیحات شیخ تقیالدین را به منزله حدیث پیامبر قرار داده است، به صورتی که خواننده تصور میکند حضرت رسول به این آیه قرآن تمسک کرده، در حالی که آنچه شیخ تقیالدین به عنوان روایت مطرح کرده «إن صلحت أمتی فلها یوم و إن فسدت فلها نصف یوم» است. سپس شعرانی در توضیح این روایت به آیه شریفه تمسک کرده تا منظور از «یوم» در کلام رسول خدا را روشن سازد. مؤید این مطلب، کلام محییالدین عربی در فتوحات است که روایت نبوی را بدون تمسک به آیه نقل میکند. نتیجه اینکه تعبیر «یوم» در روایت عام میشود و قابل تطبیق بر مصادیق مختلف و قابل تفسیر به معانی متفاوت است. اما اگر استناد به آیه در روایت نبوی میبود، معنای یوم منحصر در هزار سال میشد و نیاز به هیچ قرینه یا دلیلی بر تعیین مراد نبود؛ چنانکه گلپایگانی به مخاطب خود چنین القا میکند.
چهارم. دلایل واهی بر فرض صحت همه مقدمات این استدلال و پذیرفتن اینکه سال 1260 پایان اسلام باشد، آیا هر کس در این سال ادعا کند، بیچون و چرا باید تصدیق شود؟ چنانکه غلاماحمد قادیانی در حمامة البشری از همین آیه بهره برده است، پس او را نیز باید تصدیق کرد؟ (نجفی، 1388: 442).
پنجم. ذوقگرایی
آغاز دوره هزار سال و پایان اسلام، مسئلهای ذوقی است. شعرانی آغاز دوره هزار ساله را از شهادت امیرالمؤمنین میداند و بهائیت از شهادت امام حسن عسکری؛ حال آنکه بهتر است آغاز دوره، هزار سال پس از وفات پیامبر یا نزول آیه اجل محاسبه شود.
ششم. تناقضگویی
گلپایگانی در ضمن تلفیق آیه اجل با حدیث نبوی، مبحث عرضه حدیث به قرآن را مطرح میکند، گویا اینگونه این روایت را به قرآن عرضه داشته است و چون مورد تأیید قرآن قرار گرفته، پس این برداشت از این روایت صحیح است، حال آنکه با عرضه این روایت به قرآن، باید روایت را به کنار گذاشت؛ زیرا با تصریح آیات دال بر خاتمیت دین اسلام، در تعارض است.
هفتم. عوامفریبی و کپیبرداری
چگونگی استدلال گلپایگانی کاملاً مشابه استدلال مطرح شده در کتاب الیواقیت شعرانی است، با این تفاوت که شیخ تقیالدین، مبدأ هزار سال را از شهادت امیر المؤمنین میداند و علت این امر را استمرار عصر رسالت تا دوره خلفای اربعه به شمار آورده است؛ اما وی مبدأ هزار سال را از وفات امام حسن عسکری در سال 260 و دوره امامت را ملحق به عصر رسالت دانسته و این دوره را دوره کمال اسلام برشمرده است. بنابراین ادعای بشارت بودن آیه أجل چیزی جز عوامفریبی نمیتواند باشد.
هشتم. تام نبودن مقدمات استدلال
بر اساس حدیث مذکور، امت در صورت صالح بودن، یک روز دارند و در صورت فساد، نصف روز. بنابراین، این دورۀ اسلام تنها در صورت صالح و نیکوکار بودن، هزار سال دوام دارد، در حالی که با واقعیت و با اعتراف بهائیت، امت بعد از پیامبر صالح نبودهاند؛ از جمله اشارۀ شوقی افندی به اغتصاب حق ولایت توسط نهاد خلافت (افندی، 1986: 42)، رخدادهای پس از وفات پیامبر و ظلمهایی که در حق اهلبیت روا شد _ از جمله واقعه کربلا _ که در کتاب فرائد نقل شده است (گلپایگانی، 2001: 137-143).
بر فرض پذیرش دلالت آیه اجل بر پایان اسلام و صحت حدیث شعرانی و دلالت آن بر پایان اسلام در رأس هزار سال، این سؤال مطرح است که مبدأ هزار از چه زمانی است؟ آیا مبدأ از بعثت پیامبر است، یا از هجرت ایشان، یا زمان نزول آیه، یا از رحلت پیامبر یا بنابر گمان شیخ تقیالدین از شهادت امیرالمؤمنین ؟ همۀ اینها احتمالاتی است که در اینباره وجود دارد. بنابر این انضمام آیه اجل با روایت شعرانی و اجل هزار سالۀ اسلام، هیچ ارتباطی به ظهور باب ندارد و در هر صورت از اواخر قرن دهم یا اوایل قرن یازدهم، دو قرن و نیم با ظهور باب فاصله است. به دیگر سخن، بر فرض دلالت آیه شریفه بر پایان اسلام، تعیین زمان آن نیاز به دلیلی بسیار محکم دارد که افزون بر اینکه در موضوع بحث ما چنین دلیلی موجود نیست، بر خلاف آن، ادله محکمی بر خاتمیت دین اسلام وجود دارد (سبحانی، 1369: 122).
با فرض اینکه مبدأ هزار سال از زمان شهادت امام حسن عسکری در هشتم ربیعالاول 260 بوده، نهایت آن هشتم ربیعالاول 1260قمری میشود که با روز ادعای باب در پنجم جمادیالاولی 1260، 56 روز فاصله دارد؛ حال آنکه صراحت آیه اجل بر این است که لحظهای پس و پیش نمیشود.
نهم. نفی تکوینی اسلام
بر فرض اینکه استدلال گلپایگانی تام وتمام باشد و این آیه قرآن، از انقراض اسلام حکایت کند، باید اسلام در تاریخ مقرر منقرض میشد و اکنون نامی از آن باقی نمیماند،
در حالی که چنین نیست و اقبال عمومی نسبت به اسلام روزافزون است. بنابراین اجل تکوینی منتفی است؛ زیرا امت در آیه شریفه چه به معنای افراد و چه گروههای اجتماعی باشد و امت اسلام را دربر گیرد، منظور از اجل امت اسلام، نابودی تکوینی است. اما اینکه اجل تشریعی باشد، مبنی براینکه اسلام پس از تاریخ مذکور دارای حجیت نیست و عمل به آموزههای این دین پس از آن زمان، رفع تکلیف نخواهد کرد، بسیار از واژه اجل دور است و در صورت اراده چنین معنایی باید از واژه نسخ استفاده میشد و از آنجا که مسئله نسخ شدن یک دین، بسیار مهم است، باید با صراحت بیان شود. از اینرو معنای بعید اجل، حاکی از آن نخواهد بود؛ بهویژه اینکه منطقی نیست قرآن از نسخ اسلام سخن بگوید، ولی درباره دین بعدی بشارتی ندهد.
نتیجه
بهائیت برای پیشبرد اهداف فرقهای و بیان بشاراتی از اسلام بر ادعای سید علیمحمد باب و موعود بودن وی، به آیه اجل تمسک میکند و شأن نزولی ادعایی بر آیه شریفه جعل کرده و روایت نبوی که در کتب برخی از متصوفان اهلسنت نقل شده را دال بر پایان دین اسلام پس از هزار سال و ظهور موعود در پایان هزار سال دانسته، آن را منطبق بر ظهور علیمحمد شیرازی در 1260قمری میداند؛ اما با ملاحظه سیاق و ظهور آیه شریفه، این آیه بر فسخ شریعت اسلامی دلالتی ندارد و با توجه به کذب شأن نزول و ضعف روایت نبوی و نادرستی استناد به روایت مذکور، بطلان چنین استدلالی روشن خواهد بود. بهائیت در راستای نیل به اهداف فرقهای خویش، اصول علمی حاکم بر استدلال را فراموش کرده و به جعل حدیث و تقطیع نیز دست زده است و با تقلید کور از متصوفه، کوشیده است ادعای آنها را بر ظهور باب شیرازی منطبق سازد. اما با بطلان مقدمات استدلال و مبانی نظری آن، دلیلی بر دلالت آیه اجل بر پایان دین اسلام و ظهور موعود نخواهد بود.
منابع
_ افندی، شوقی، جلوه مدنیت جهانی، ترجمه: جمشید فناییان، دهلی نو، مؤسسه مصبوعات هند، 1986م.
_ آلوسی، سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1415ق.
_ امیرپور، علی، خاتمیت و پاسخ به ساختههای بهائیت، مشهد، سازمان چاپ و انتشارات مرجان، چاپ سوم، 1351ش.
_ بحرانی، سید هاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، قم، قسم الدراسات الاسلامیة مؤسسة البعثة، چاپ اول، 1374ش.
_ بروجردی، سید محمد ابراهیم، تفسیر جامع، تهران، انتشارات صدر، 1366ش.
_ تهرانی، جواد، بهایی چه میگوید؟، تهران، دار الکتب الاسلامیة، چاپ سوم، 1346ش.
_ دوانی، علی، مهدی موعود (ترجمه جلد 13 بحارالأنوار)، تهران، انتشارات اسلامیه، چاپ بیست و هشتم، 1378ش.
_ رازی، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، 1408ق.
_ زمخشری، محمود، الكشاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت، دار الکتاب العربی، 1407ق.
_ سبحانی، جعفر، خاتمیت از نظر قرآن، حدیث و عقل، ترجمه: رضا استادی، قم، انتشارات توحید، 1369ش.
_ شاهرودی، احمد، حق المبین، تهران، مطبعة مشهدی خداداد (چاپ سنگی)، 1333ق.
_ صادقی تهرانی، محمد، البلاغ فی تفسیر القرآن بالقرآن، قم، مؤسسه اسماعیلیان، چاپ اول، 1419ق.
_ طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1417ق.
_ طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1377ش.
_ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، انتشارات ناصرخسرو، 1372ش.
_ طبری، محمد بن جریر بن رستم، المسترشد فی إمامة علیّ بن أبی طالب7، قم، كوشانپور، چاپ اول، 1415ق.
_ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بیتا.
_ عارفی شیرداغی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسشهای نو، اشراف: مرتضی حسینی شاهرودی، مشهد، دانشگاه علوم اسلامی رضوی، 1386ش.
_ عروسی حویزی، عبد علی بن جمعة، تفسیر نور الثقلین، تصحیح: سیدهاشم رسولی محلاتی، قم، اسماعیلیان، چاپ چهارم، 1415ق.
_ فیض كاشانی، محمد محسن بن شاه مرتضی، تفسیر الصافی، تصحیح: حسین اعلمی، تهران، مکتبة الصدر، چاپ دوم، 1415ق.
_ كلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، تهران، دار الکتب الاسلامیة، چاپ اول، 1407ق.
_ گلپایگانی، ابوالفضل، فصل الخطاب، کانادا، مؤسسه معارف بهایی، 1995م.
_ کتاب الفرائد، لانگنهاین آلمان، لجنه ملی نشر آثار امری، چاپ اول، 2001م.
_ مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
_ مشهدی، محمد بن محمدرضا، کنز الدقائق و بحر الغرائب، تحقیق: حسین درگاهی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول، 1368ش.
_ مطهری، مرتضی، خاتمیت، تهران، انتشارات صدرا، چاپ نوزدهم، 1384ش.
_ معتزلی (ابنابیالحدید)، عبد الحمید بن هبة الله، شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، تحقیق: ابراهیم محمد ابوالفضل، قم، مكتبة آیةالله المرعشی النجفی، چاپ اول، 1404ق.
_ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الأمالی، قم، كنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق.
_ مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1374ش.
_ مهاجرانی، عباس، خاتمیت و استمرار فیض، قم، دلیل ما، 1385ش.
_ نجفی، سید محمدباقر، بهائیان، تهران، نشر مشعر، چاپ اول، 1383ش.
_ نوری طبرسی، حسین، النجم الثاقب فی احوال الامام الحجة الغائب، تحقیق: سید یاسین موسوی، قم، انتشارات مسجد مقدس جمکران، 1429ق.
_ کشف الاستار عن وجه الغائب عن الابصار، تهران، مکتبة نینوی الحدیثة، 1400ق.
_ نوری، یحیی، خاتمیت پیامبر اسلام و ابطال تحلیلی بابیگری، بهاییگری و قادیانیگری، تهران، بنیاد علمی و اسلامی مدرسة الشهداء، چاپ دوم، 1360ش.
_ یزدی اردکانی، علیاصغر، الهدایة المهدویة فی رد طائفه البابیة، اصفهان، نرمافزار «به سوی حقیقت» مرکز تحقیقات رایانهای حوزه علمیه، بیتا.