چکیده
این نوشتار درصدد بررسی غیبت امام مهدی در پرتو سنتهای تاریخی از منظر قرآن کریم است. از اینرو ابتدا چهار سنت از سنتهایی که بر ارتباط بین رهبر الهی و جامعه انسانی حاکم است را برمیشمریم که عبارتند از: سنت امامت مستمر، سنت جانشینی الهی با آغازی فردی و انتهایی جمعی، سنت حضور و سنت غیبت رهبری الهی.
مقدمه
قرآن کریم مهمترین منبع برای شناسایی سیرۀ معصومان به شمار میرود؛ زیرا ارتباط میان قرآن کریم و سیرۀ معصومان، ارتباط بین نظریه و تطبیق آن است. همانگونه که شناسایی تفصیلی هر نظریه از راه تطبیق آن بر پدیدههای خارجی به دست میآید، تفسیر عام و واقعی پدیدههای خارجی نیز تنها در پرتو نظریه امکانپذیر است.
این نوشتار درصدد بررسی مختصر یکی از مهمترین وقایع تاریخی پس از وفات رسول اکرم یعنی غیبت امام مهدی است و این واقعۀ مهم تاریخی را در پرتو سنتهای تاریخی در قرآن کریم بررسی میکند؛ سنتهایی که در جهان، جامعه و تاریخ جریان دارند.
سنتهای رهبری الهی در تاریخ
از منظر قرآن، برخی از سنتهای تاریخی که بر جامعۀ انسانی حاکمند عبارتند از: سنتهایی که بیانگر ارتباط بین رهبری الهی و جامعۀ انسانی در طول تاریخ هستند. این سنتها بسیارند و ما به اختصار به چهار سنت اشاره میکنیم.
1. سنت امامت مستمر و فراگیر
از جمله سنتهای الهی در جامعۀ انسانی، نظارت و مراقبت مستمر خداوند بر جامعه از طریق رهبری عادل است که خلافت خدا بر زمین را پدیدار میکند. خداوند میفرماید:
و إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً؛
و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمين جانشينى خواهم گماشت».
روشن است که قرار دادن خلیفه در زمین عمومیت دارد و همۀ زمانها را دربر میگیرد. این آیه از یک تصمیم و دستور فراگیر الهی حکایت میکند که بر اساس آن، خداوند بر روی زمین خلیفه دارد. حضرت آدم نخستین خلیفۀ الهی بود و پس از او نیز پی در پی خلافت الهی استمرار داشته است. آیات ذیل بر خلافت مستمر الهی تأکید دارند:
وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمين؛
و چون ابراهيم را پروردگارش با کلماتى بيازمود، و وى آن همه را به انجام رسانيد، [خدا به او] فرمود: «من تو را پيشواى مردم قرار دادم.» [ابراهيم] پرسيد: «از دودمانم [چطور] فرمود: «پيمان من به بيدادگران نمىرسد.»
يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ؛
اى داوود، ما تو را در زمين خليفه [و جانشين] گردانيديم؛ پس ميان مردم به حقّ داورى کن.
وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ؛
و در حقيقت، در ميان هر امتى فرستادهاى برانگيختيم [تا بگويد:] خدا را بپرستيد و از طاغوت [فريبگر] بپرهيزيد.
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ؛
و ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر آنکه به توفيق الهى از او اطاعت کنند.
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ؛
به راستى [ما] پيامبران خود را با دلايل آشکار روانه کرديم و با آنها کتاب [آسمانی] و ترازو[ی شناسايى حقّ از باطل و قوانين عادلانه] را فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند.
وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا؛
و آنان را پيشوايانى قرار داديم که به فرمان ما هدايت مىکردند.
خلافت الهی بدین معناست که خلیفه و جانشین بر اساس شریعت الهی زمین را اداره و آباد میکند؛ زیرا جانشینی از حاکم و صاحب امر به معنای اجرای دستورات حاکم و تحقق اهداف اوست و این مسئولیتی است که پیامبران در طول تاریخ پذیرفته و به دوش کشیدهاند؛ چرا که آنان جانشینان خدا روی زمین بودهاند. هرچند نبوت با پیامبری حضرت محمد خاتمه یافت، اما خلافت و جانشینی الهی با ائمۀ اطهار ادامه یافت؛ زیرا تصمیم الهی بر قرار دادن خلیفه روی زمین استوار شده است.
2. جانشینی الهی با آغازی فردی و انتهایی جمعی
آغاز جانشینی انسان از خدا به صورت فردی بود، اما در نهایت این جانشینی به صورت جمعی است؛ زیرا خداوند «استخلاف جمعی» را اراده کرده و میفرماید:
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ؛
خدا به کسانى از شما که ايمان آورده و کارهاى شايسته کردهاند، وعده داده است که حتماً آنان را در اين سرزمين جانشين [خود] قرار دهد.
البته جانشینی جمعی با رهبری امام معصوم _ که از طرف خدا مشخص میشود _ آغاز میشود. او با رهبری خاص خود امتی را پرورش میدهد که توانایی اقامۀ عدل، امر به معروف و نهی از منکر دارند.
كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلْنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ؛
شما بهترين امتى هستيد که براى مردم پديدار شدهايد؛ به کار پسنديده فرمان مىدهيد، و از کار ناپسند بازمىداريد، و به خدا ايمان داريد.
با گذر از این مسیر تربیتیِ کامل است که جانشینی جمعی شکل میگیرد و امت اسلامی اعم از رئیس و مرئوس، امام و مأموم دنبال حق و عدل هستند و بدین سبب جانشین خدا روی زمین هستند.
وَكَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً؛
و بدين گونه [ كه قبلۀ شما، يک قبلۀ ميانه است] شما را [در حد اعتدال، ميان افراط و تفريط] امتى ميانه قرار داديم، تا بر مردم گواه باشيد؛ و پيامبر بر شما گواه باشد.
در واقع، ارادۀ جمعی مردم بر یاری و پیروی از رهبری الهی است که جانشینی جمعی را محقق میسازد و در این هنگام، هدف بزرگ از جانشینی انسان بر زمین به دست میآید. آن هدف عبارت است از: آبادی زمین، آسایش و رفاه فراگیر و سعادت نهایی. خداوند میفرماید:
وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ؛
و اگر مردم شهرها ايمان آورده و به تقوا گراييده بودند، قطعاً برکاتى از آسمان و زمين برايشان مىگشوديم.
اما اگر مردم از رهبری الهی و پیروی از او سر باز زنند، دچار عواقبی تلخ میشوند که در آینده گریبان آنان را میگیرد. در ادامۀ آیۀ گذشته میخوانیم:
وَلكِن كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ؛
ولى [آنها حق را] تکذيب کردند؛ پس به [کيفر] دستاوردشان [گريبان] آنان را گرفتيم.
این عاقبت دردناک نتیجۀ دوری از هدایت خدا و پیروی نکردن از رهبری الهی است. بنابراین انسان، خود مسئول آثار تلخی است که از سوء اختیارش سرچشمه میگیرد. خداوند میفرماید:
قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَيْكُم مَا حُمِّلْتُمْ وَإِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ؛
بگو: «خدا و پيامبر را اطاعت کنيد. پس اگر پشت نموديد، [بدانيد که] بر عهدۀ اوست آنچه تکليف شده و بر عهدۀ شماست آنچه موظّف هستيد. و اگر اطاعتش کنيد راه خواهيد يافت، و بر فرستادۀ [خدا] جز ابلاغ آشکار [مأموريتى] نيست.
وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ * ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَقَالُوا قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَالسَّرَّاءُ فَأَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً وَهُمْ لَايَشْعُرُونَ؛
و در هيچ شهرى، پيامبرى نفرستاديم مگر آنکه مردمش را به سختى و رنج دچار کرديم تا مگر به زارى درآيند. آنگاه به جاى بدى [بلا] نيکى [نعمت] قرار داديم تا انبوه شدند و گفتند: «پدرانِ ما را [هم مسلماً به حکم طبيعت] رنج و راحت مىرسيده است.» پس در حالى که بىخبر بودند به ناگاه [گريبان] آنان را گرفتيم.
این دو آیه بر اين دلالت دارند كه سنت الهی بر جامعۀ انسانی حاکم است و به تربیت و آمادهسازی او برای پذیرش مسئولیت جانشین الهی و اطاعت از رهبری الهی تا برپایی عدل و تقوا بر زمین میپردازد.
این دو آیه از آزمایش الهی نسبت به امت انبیا برای بیداری، هشیاری، تربیت و آماده سازی آنان حکایت میکنند تا شاید مسئولیتهای بزرگ خود نسبت به پیامبران را جامۀ عمل پوشانند و از آنان پیروی کرده و در راه تشکیل جامعۀ الهی عادل روی زمین به آنان یاری رسانند.
قرآن کریم، رهبری الهی _ که منّت خداوند بر جامعۀ بشری است _ را به عنوان «اتمام نعمت الهی» بر انسان معرفی میکند و بر نعمت تام بودن آن تأکید میکند؛ آنجا که یعقوب پسرش یوسف را مورد خطاب قرار داد و گفت:
وَكَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ؛
و اين چنين، پروردگارت تو را برمىگزيند، و از تعبير خوابها به تو مىآموزد، و نعمتش را بر تو و بر خاندان يعقوب تمام مىکند، همانگونه که قبلاً بر پدران تو، ابراهيم و اسحاق، تمام کرد. در حقيقت، پروردگار تو داناى حکيم است.
خداوند پس از اعلام عمومی امامت علی توسط پیامبر اکرم فرمود:
الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِيناً؛
امروز دين شما را برايتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم، و اسلام را براى شما [به عنوان] آيينى برگزيدم.
وَاخْشَوْنِي وَلأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ * كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا؛
و از من بترسيد تا نعمت خود را بر شما کامل گردانم، و باشد که هدايت شويد. همانطور که [با تغيير قبله، نعمت خود را بر شما كامل كرديم و] در ميان شما، فرستادهاى از خودتان روانه کرديم، [ که] آيات ما را بر شما مىخواند.
تمامیت نعمت بر رهبر، به معنای توجه خاص خدا و هدایت ربانی به امام الهی است، بهگونهای که او را شایستۀ رهبری و جایگاه امامت میکند و تمامیت نعمت بر جامعۀ بشری، شایستگی برای به عهده گرفتن جانشینی خدا بر روی زمین است و این امر با تعیین رهبر الهی که سرپرستی جامعه را به عهده گیرد حاصل میشود.
3. سنت حضور و به عهده گرفتن رهبری الهی
در قرآن کریم، سنت حضور به معنای سرپرستی فعلی و مستقیم رهبری الهی بر مردم است؛ در آن هنگام که مردم دعوت و فراخوان رهبر الهی برای یاری حق و اقامۀ عدل بر روی زمین را لبیک گفته و در صحنۀ جهاد حضور یابند و از دستورات او پیروی کرده و از رهبری او فرمانبرداری کنند.
سنت حضور بدین معنا، یکی از افراد قانون الهی است که در قرآن از آن اینگونه تعبیر شده است:
وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ؛
و آنگاه که پروردگارتان اعلام کرد که اگر واقعاً سپاسگزارى کنيد، [نعمت] شما را افزون خواهم کرد، و اگر ناسپاسى نماييد، قطعاً عذاب من سخت خواهد بود.
این آیه پس از آیاتی قرار گرفته که به سنت رهبری الهی _ که یکی از مصادیق آن، حضرت موسی است_ اشاره دارد. خداوند میفرماید:
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَكِّرْهُم بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ * وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنجَاكُم مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَيُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَفِي ذلِكُم بَلَاءٌ مِن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ؛
و در حقيقت، موسى را با آيات خود فرستاديم [و به او فرموديم] که قوم خود را از تاريکیها به سوى روشنايى بيرون آور، و روزهاى خدا را به آنان يادآورى کن، که قطعاً در اين [يادآورى] براى هر شکيباىِ سپاسگزارى عبرتهاست. و [به خاطر بياور] هنگامى را که موسى به قوم خود گفت: «نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد، آنگاه که شما را از فرعونيان رهانيد، [همانان] که بر شما عذاب سخت روا مىداشتند، و پسرانتان را سر مىبريدند
و زنانتان را زنده مىگذاشتند، و در اين [امر] براى شما از جانب پروردگارتان آزمايشى بزرگ بود.
سنت حضور رهبری در جامعه به سنت رحمت الهی برمیگردد؛ سنتی که پروردگار ما اینگونه به آن اشاره میکند:
وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ؛
و رحمتم همه چيز را فرا گرفته است.
البته استمرار و دوام این رحمت بر اساس سنت دیگری است که قرآن _ چنانکه گفته شد _ از آن اینگونه تعبیر میکند: «اگر واقعاً سپاسگزارى کنيد، [نعمت] شما را افزون خواهم کرد، و اگر ناسپاسى نماييد، قطعاً عذاب من سخت خواهد بود.»
معنای آیه این است که سنت رحمت واسعۀ الهی بر مردم جریان مییابد و به موجب این رحمت، نعمت الهی بر مردم شروع میشود و خداوند بزرگترین نعمتش را با فرستادن رهبری الهی برای رسیدن به سعادت و کمال آغاز میکند. اگر مردم نسبت به این نعمت سپاسگزاری کردند این نعمت استمرار مییابد و خداوند با یاری، پیروزی، تأیید و پشتیبانی بر آن نعمت میافزاید. اما اگر مردم نسبت به آن نعمت کفران ورزیدند، دچار «سنت غیبت» میشوند که در ادامه از آن سخن میگوییم.
سنت حضور دو طرف دارد:
طرف اول، رهبر الهی است. حضور او بین مردم، اینگونه آغاز میشود؛ او مردم را به یاریاش دعوت میکند و آنان را بهگونهای تربیت میکند که شایستگی به عهده گرفتن خلافت الهی بر زمین برای اقامۀ عدل، آبادانی، رشد و پیشرفت را داشته باشند.
طرف دیگر، امتی است که برای جانشینی خدا روی زمین پرورش یافته است.
هر زمان رهبر الهی در مقام دعوت به خدا حاضر شود و مردم را به پیروی از خدا و اقامۀ عدل الهی بر روی زمین فرا خواند، مردم اجابت کرده و او را یاری کنند و عدل را اقامه نمایند؛ در این صورت مقدمات نصرت الهی نسبت به آن امت کامل میشود. چنین مردمی مستحق دریافت نشان افتخار جانشینی خدا هستند. امداد الهی با یاری و تأیید خدا بر آنان نازل میشود و در جایگاه شایستۀ خود جای میگیرند؛ جایگاهی که قرآن از آن به «شهادت بر سایر امتها» تعبیر میکند. اگر مردم چنین حضوری را حفظ کنند نعمت تامّ الهی بر آنان پایدار میماند، اما اگر مردم کنار کشند بازگردند و رهبر الهیشان را یاری نکنند، نعمت الهی به همان اندازه کاهش مییابد.
امیرالمؤمنین علی بر اساس سنت حضور میفرماید:
أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ؛
سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعتکنندگان نبود و یاران حجت را بر من تمام نمیکردند و اگر خداوند از علما عهد و پیمان نگرفته بود که برابر شکمبارگیِ ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش میساختم و آخر خلافت را به کاسۀ اول آن سیراب میکردم؛ آنگاه میدیدید که دنیای شما نزد من از آب بینی بزغالهای بیارزشتر است.
حضور جمعیِ مردم و اعلام آمادگی برای پیروی از رهبر الهی و یاری او پس از کنار کشیدن و بازگشتن، موجبات بازگشت رهبر برای حضور فعلی در عرصه سیاسی و به دست گرفتن رهبری مردم را فراهم میسازد. این بازگشت، بر اساس سنت حضور است؛ چرا که سنت حضور بر رهبر الهی واجب میکند تا به مردمی که دور شده بودند ولی هماکنون برگشته و اعلام حضور، یاری، پیروی و ولایت میکنند، لبیک بگوید، همانگونه که امیرالمؤمنین فرمود: «اگر حضور فراوان بیعتکنندگان نبود و یاران حجت را بر من تمام نمیکردند و... مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش میساختم.»
4. سنت غیبت در رهبری الهی
چنانکه گفتیم بر اساس منطق قرآنی، رهبری الهی نعمت بزرگی است که خدا بر مردم روی زمین منّت نهاده است و به اختصار اشاره کردیم نعمت تامّ الهی که در شکل رهبری الهی تجسّم یافته بعد از پیاده شدن میان مردم به عنوان سنّت الهی استقرار مییابد.
در اینجا سزاوار است مقدمهای در توضیح سنت غیبت بر اساس بیانهای آشکار قرآن عظیم آورده شود. قرآن در موارد متعددی به این سنت توجه داده و ما در اینجا به بعضی از آن موارد اشاره میکنیم:
الف) سورۀ ابراهیم با اشاره به نعمت رهبری الهی بر بنىاسرائيل که در امامت حضرت موسی تجسم یافته آغاز میشود. خداوند در این سوره با تأکید بر سنت الهی بودن این نعمت میفرماید:
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ * جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا وَبِئْسَ الْقَرَارُ؛
آيا به کسانى که [شکر] نعمت خدا را به کفر تبديل کردند و قوم خود را به سراى هلاکت درآوردند ننگريستى؟ [در آن سراى هلاکت که] جهنم است [و] در آن وارد مىشوند، و چه بد قرارگاهى است.
این آیه تقریر روشنی از سنت الهی است. همان سنتی که در اوایل همین سوره بیان میکند: «اگر شكرگزارى كنيد، [نعمت خود را] بر شما خواهم افزود؛ و اگر ناسپاسى كنيد، مجازاتم شديد است.»
رهبری الهی _ که نعمت بزرگ آسمانی بر مردم است- در ضمن رهبری امت استمرار یافته و با عطای الهی به شکل ادارۀ جامعه و هدایت آن به سوی سعادت ادامه مییابد و این زمانی است که مردم سپاسگزار این نعمت باشند و از رهبری الهی پیروی کرده و او را یاری کنند. اما هرگاه مردم نسبت به این نعمت ناسپاسی کنند، از آن روی گردانده و از فرمانبرداری رهبری الهی سر باز زنند، آن را یاری نکنند و رهبر الهی را در رویارویی با طاغوت تنها گذارند موجبات نقصان و فشرده شدن نعمت را فراهم آورده و به دنبال آن، نعمت از آنها سلب میشود و این در حالی است که بسیار به آن نعمت نیازمندند.
گرفته شدن نعمت رهبری الهی _ به دلیل ناسپاسی_ درجاتی دارد؛ مهمترین درجۀ آن، سنّت غیبتِ رهبری الهی است و بالاترین درجۀ آن سنت نابودی و استیصال است. آیات متعددی به این سنت اشاره دارند، از جمله:
وَإِن كَادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْهَا وَإِذاً لَّا يَلْبَثُونَ خِلَافَكَ إِلَّا قَلِيلاً * سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِن رُّسُلِنَا وَلَا تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلاً؛
و چيزى نمانده بود که تو را از اين سرزمين برکَنَند، تا تو را از آنجا بيرون سازند، و در آن صورت آنان [هم] پس از تو جز [زمان] اندکى نمىماندند؛ سنّتى که همواره در ميان [امتهاى] فرستادگانى که پيش از تو گسيل داشتهايم [جارى] بوده است، و براى سنت [و قانون] ما تغييرى نخواهى يافت.
واژۀ «استفزاز» در این آیه به «قتل» تفسیر شده؛ بنابراین معنا اینگونه میشود: مشرکان قریش تصمیم به قتل پیامبر گرفتند و اگر این کار را میکردند و پیامبر را میکُشتند، نابود میشدند؛ زیرا از سنتهای الهی که در قرآن بیان شده این سنت است که خدا ناخوش دارد جامعۀ انسانی نظام عادلانۀ الهی _ که آسمان و زمین به واسطۀ آن پابرجا هستند _ را زیر پا گذارد.
نظام آفرینش الهی به دو صورت جامعۀ انسانی را دربر میگیرد:
1. جامعۀ انسانی با عمل به دستورات خدا و پیروی از رهبری الهی، نظام عدل الهی را برپا سازد. در این صورت با نظام آفرینش که بر تمامی وجود حاکم است، هماهنگ میشود؛ تمامی موجودات در خدمت او قرار میگیرند و حکمرانی بر هستی به او واگذار میشود تا به نقش جانشینی الهی جامۀ عمل پوشاند.
2. جامعۀ انسانی مقدمۀ برپایی جامعۀ عادل باشد و این در صورتی است که نظام عدل الهی زیر پا گذاشته شود و مردم از رهبری الهی پیروی نکنند. اما هنوز قابلیت برپایی جامعۀ عادل بهکلّی از دست نرفته باشد، در این هنگام «سنت امهال» جاری میشود، به شرط اينكه تشکیل جامعۀ صالح امکانپذیر بوده و جامعۀ بشری شایستگی تغییر و اصلاح داشته باشد و هنوز فرصت برای بازگشت به راه درست ولو در آینده باقی باشد. اما هر گاه جامعه، این شایستگی را از دست دهد، دیگر شایستۀ دستیابی به نعمتهای الهی نیست؛ نعمتهایی که بر پایۀ حکمت و عدل بنا شدهاند و در برابر ظلم و فساد قرار دارند.
این همان سنّت الهی است که به ارادۀ الهی باعث نابودی و استیصال قوم نوح شد؛ آنگاه که نظام عدل را کنار گذاشته از پیروی پیامبرشان دست کشیدند و حالت طغیان پیدا کردند، شایستگی ایجاد جامعۀ عادل را از دست دادند و تمامی ظرفیتهای بازگشت به نظام عدل و محدودۀ اطاعت و یاری رهبر الهی را بهکلّی نابود ساختند. قرآن کریم در بیان تاریخ قوم نوح به روشنی به این سنت تصریح میکند و میفرماید:
قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَنَهَاراً * فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَائِي إِلَّا فِرَاراً * وَإِنِّي كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَاراً * ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهَاراً * ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنتُ لَهُمْ وَأَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرَاراً؛
[نوح] گفت: «پروردگارا، من قوم خود را شب و روز دعوت کردم، و دعوت من جز بر گريزشان نيفزود. و من هر بار که آنان را دعوت کردم تا ايشان را بيامرزى، انگشتانشان را در گوشهايشان کردند و رداى خويشتن بر سر کشيدند و اصرار ورزيدند و هر چه بيشتر بر کبر خود افزودند. سپس من آشکارا آنان را دعوت کردم. باز من به آنان اعلام نمودم و در خلوت [و] پوشيده نيز به ايشان گفتم.
تا آنجا که میفرماید:
وَقَالَ نُوحٌ رَّبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً * إِنَّكَ إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِراً كَفَّاراً؛
و نوح گفت: «پروردگارا، هيچ کس از کافران را بر روى زمين مگذار، چرا که اگر تو آنان را باقى گذارى، بندگانت را گمراه مىکنند و جز پليدکارِ ناسپاس نزايند.
از حضرت نوح به عنوان بندۀ صالح و مهربان نسبت به بندگان خدا، به دور است که کافران را از باب انتقامجویی نفرین کرده باشد؛ بلکه نفرین او هماهنگ با سنت نابودی جامعۀ به دور از فرمان خداست. چنین جامعهای تمامی شایستگیهای استمرار وجودش در ضمن نظام هستی که بر پایۀ حق و عدل است را از دست داده و عدالت را نابود کرده است. خداوند در سورۀ اسراء به این سنت اشاره میکند. کشتن پیامبر خاتم _ به عنوان تنها رهبری که برگزیده شده تا از ناحیۀ خدا جامعهای تشکیل دهد که به طور دائم خلیفه الهی باشد _ بدین معناست که چنین جامعهای آخرین فرصت خود را برای برپایی نظام عادلانه از دست داده است.
این بیان برای جامعۀ طغیانکنندهای است که شایستگی تشکیل جامعۀ صالح را نداشته باشد؛ اما اگر جامعهای چنین شایستگی را داشته، ولی در برابر رهبر الهی فرمانبردار نباشد، او را یاری و حمایت نکند، بدو هدایت نجوید و از او پیروی نکند دچار سنت دیگری میشود به نام سنت انحسار و کاستی نعمت رهبری الهی؛ در این صورت رهبر از مردمی که نسبت به نعمت رهبری ناسپاسی کرده و از رهبری او سرپیچی نمودند، غایب میشود و این غیبت دو گونه است:
1. غیبت مکانی: در غیبت مکانی، رهبر الهی به مکانی دیگر میرود تا وقتی که مردم نسبت به تعامل با او آماده شوند و به مسئولیتهای خود در برابر رهبری الهی به صورت پیروی و یاری، جامۀ عمل بپوشانند.
2. غیبت زمانی: در اینگونه غیبت، رهبر از دیدگان مردم برای مدتی کوتاه یا بلند پنهان میشود تا زمان و شرایط مناسب برای ظهور فرا رسد و قیام کند تا جامعۀ صالح بر روی زمین تشکیل دهد.
در قرآن کریم نمونههایی را مییابیم که در آن سنت انحسار نعمت الهی و غیبت بزرگترین رهبران الهی در طول تاریخ اجرا شده است. از آن قبیل است اجرای سنت انحسار دربارۀ حضرت ابراهیم به عنوان رهبر الهی مؤسس؛ در آنجا که میفرماید:
وَإِبْرَاهِيمَ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ؛
و [ياد کن] ابراهيم را چون به قوم خويش گفت: «خدا را بپرستيد و از او پروا بداريد؛ اگر بدانيد اين [کار] براى شما بهتر است.»
تا آنجا که میفرماید:
فَمَا كَانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنجَاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ؛
و پاسخ قومش جز اين نبود که گفتند: «بکشيدش يا بسوزانيدش.» ولى خدا او را از آتش نجات بخشيد. آرى، در اين [نجات بخشىِ خدا] براى مردمى که ايمان دارند قطعاً دلايلى است.
و نیز میفرماید:
فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَقَالَ إِنِّي مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ؛
پس لوط به او (ابراهيم) ايمان آورد و [ابراهيم] گفت: «من به سوى پروردگار خود روى مىآورم، که اوست ارجمند حکيم.»
خداوند در بیانی دیگر نسبت به این داستان میفرماید:
وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ * إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ * إِذْ قَالَ لِأَِبِيهِ وَقَوْمِهِ مَاذَا تَعْبُدُونَ * ءَإِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ؛
ابراهيم از پيروان او بود. (به خاطر بياور) هنگامى را كه با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد. هنگامى كه به پدر و قومش گفت: «اینها چيست كه مىپرستيد. آيا غير از خدا به سراغ اين معبودان دروغين مىرويد.
تا آنجایی که میفرماید:
قَالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْيَاناً فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ * فَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِينَ * وَقَالَ إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّي سَيَهْدِينِ؛
[بتپرستان] گفتند: «برايش [کوره]خانهاى بسازيد و در آتشش بيندازيد.» پس خواستند به او نيرنگى زنند؛ و[لى] ما آنان را پَست گردانيديم [و او از اين مهلكه به سلامت بيرون آمد]. و [ابراهيم] گفت: «من به سوى پروردگارم رهسپارم، زود است که مرا راه نمايد.»
این آیه، به داستان هجرت ابراهیم از وطنش اشاره دارد. وطنی که در آن به دنیا آمد و پرورش یافت و اولین دعوت و تبلیغ خود را آغاز نمود. این دعوت بلافاصله پر از همدستی و اقدام مردم بر کشتن و آتش زدن او بود. لکن عنایت الهی شامل حال او شد، نقشۀ آنان به هم خورد، توطئۀ آنها شکست خورد و دست قدرت الهی از رهبری صالح و نعمت الهی حفاظت کرد. اما وضعیتی که قوم ابراهیم در برابر رهبری الهی _ یعنی ابراهیم _ گرفتند، ناسپاسی آشکار در برابر نعمت الهی و از بین بردن حرمت آن بود و بدین جهت سزاوار بود در حق آنان سنت انحسار نعمت الهی جاری شود و دستور خدا بر ترک آن سرزمین و آن مردم به هر جایی که خدا بخواهد صادر شد. بدین طریق سنت غیبت در رهبری الهی به شکل«هجرت» یا «غیبت مکانی» جاری شد.
ب) از دیگر نمونههای جریان سنت غیبت در رهبر الهی، داستان حضرت موسی است؛ زمانی که مردم از او سرپیچی کردند و بر چنین کاری اصرار ورزیدند. خدا در قرآن داستان را چنین بیان میکند:
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِيَاءَ وَجَعَلَكُم مُلُوكاً وَآتاكُم مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ الْعَالَمِينَ * يَاقَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ * قَالُوا يَامُوسى إِنَّ فِيهَا قَوْماً جَبَّارِينَ؛
و [ياد کن] زمانى را که موسى به قوم خود گفت: «اى قوم من، نعمت خدا را بر خود ياد کنيد، آنگاه که در ميان شما پيامبرانى قرار داد، و شما را پادشاهانى ساخت، و آنچه را که به هيچ کس از جهانيان نداده بود، به شما داد. اى قوم من، به سرزمين مقدّسى که خداوند براى شما مقرر داشته است درآييد، و به عقب بازنگرديد که زيانکار خواهيد شد.» گفتند: «اى موسى، در آنجا مردمى زورمندند.»
تا آنجا که میفرماید:
قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّا لَن نَدْخُلَهَا أَبَداً مَا دَامُوا فِيهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ * قَالَ رَبِّ إِنِّي لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ؛
گفتند: «اى موسى، تا وقتى آنان در آن [شهر]ند ما هرگز پاى در آن ننهيم. تو و پروردگارت برو[يد] و جنگ کنيد که ما همينجا مىنشينيم.» [موسى] گفت: «پروردگارا! من جز اختيار شخص خود و برادرم را ندارم؛ پس ميان ما و ميان اين قوم نافرمان جدايى بينداز. طبرسی در مجمع البیان از بعضی از مفسران نقل میکند:
موسی و هارون در بیابان نبودند، زیرا قرار گرفتن در بیابان نوعی عذاب است. بنىاسرائيل در ازای هر روزی که گوساله پرستیدند یک سال عذاب شدند در حالی که انبیا عذاب نمیشوند.
جدایی بین بنیاسرائیل و رهبر الهی آنان_ یعنی موسی و هارون_ با اصرار مردم بر سرپیچی و عدم پیروی از رهبر به وجود آمد. نفرین موسی و درخواست جدایی میان آن دو (موسی و هارون) و قوم فاسقشان بر اساس جریان سنت الهی بود نه به واسطۀ دلگیری و به ستوه آمدن موسی از قومش؛ چرا که آن قوم با گوسالهپرستی سرپیچی بالاتری نموده بودند، ولی حضرت موسی به ستوه نیامد و درخواست جدایی بین خود و قومش را نکرد؛ زیرا در آن زمان حضرت موسی میان مردم نبود و وقتی هارون مردم را از گوسالهپرستی نهی کرد، آنان از او خواستند تا زمانی که موسی میآید، صبر کند. خداوند این جریان را چنین بیان میکند:
وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ يَاقَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي * قَالُوا لَن نَّبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَى؛
و در حقيقت، هارون قبلاً به آنان گفته بود: «اى قوم من، شما به وسيلۀ اين [گوساله] مورد آزمايش قرار گرفتهايد، و پروردگار شما [خداى] رحمان است، پس مرا پيروى کنيد و فرمان مرا پذيرا باشيد.» گفتند: «ما هرگز از پرستش آن دست برنخواهيم داشت تا موسى به سوى ما بازگردد.»
هارون هم با آن درخواست موافقت کرد. به همین دلیل حضرت موسی پس از بازگشت، او را مورد بازخواست قرار داد. خداوند جریان را اینگونه حکایت میکند:
قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا * أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي * قَالَ يَبْنَؤُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلَا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي؛
[موسى] گفت: «اى هارون، وقتى ديدى آنها گمراه شدند چه چيز مانع تو شد، که از من پيروى کنى؟ آيا از فرمانم سر باز زدى؟» [هارون] گفت: «اى پسر مادرم، نه ريش مرا بگير و نه [موى] سرم را؛ من ترسيدم بگويى: ميان بنىاسرائيل تفرقه انداختى و سخنم را مراعات نکردى.»
حضرت موسی عذر هارون را پذیرفت و جریان با توبۀ بنیاسرائیل و پذیرش توبه از ناحیۀ خداوند به پایان رسید. اما موقعیت بنىاسرائيل از جریان ورود به سرزمین مقدس با موقعیت آنان در جریان پرستش گوساله تفاوت اساسی دارد؛ تفاوت در این است که در جریان ورود به سرزمین مقدس، بنىاسرائيل اصرار به مخالفت دستور رهبر الهی مبنی بر دخول به این سرزمین داشتند و صریحاً سرپیچی کرده و بهرغم تأکید و دعوت مکرر به فرمانبرداری از رهبری الهی، سر باز زده و مخالفت ورزیدند، چنانکه خداوند میگوید:
«وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِيَاءَ وَجَعَلَكُم مُلُوكاً وَآتاكُم مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ الْعَالَمِينَ * يَاقَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ * قَالُوا يَامُوسى إِنَّ فِيهَا قَوْماً جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَدْخُلَهُا حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِن يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ * قَالَ رَجُلَانِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ * قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّا لَن نَدْخُلَهَا أَبَداً مَا دَامُوا فِيهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ * قَالَ رَبِّ إِنِّي لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ * قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ»؛
و [ياد کن] زمانى را که موسى به قوم خود گفت: «اى قوم من، نعمت خدا را بر خود ياد کنيد، آنگاه که در ميان شما پيامبرانى قرار داد، و شما را پادشاهانى ساخت، و آنچه را که به هيچ کس از جهانيان نداده بود، به شما داد. اى قوم من، به سرزمين مقدّسى که خداوند براى شما مقرر داشته است درآييد، و به عقب بازنگرديد که زيانکار خواهيد شد.» گفتند: «اى موسى، در آنجا مردمى زورمندند و تا آنان از آنجا بيرون نروند ما هرگز وارد آن نمىشويم. پس اگر از آنجا بيرون بروند ما وارد خواهيم شد.» دو مرد از [زمرۀ] کسانى که [از خدا] مىترسيدند و خدا به آنان نعمت داده بود، گفتند: «از آن دروازه بر ايشان [بتازيد و] وارد شويد؛ که اگر از آن، درآمديد قطعاً پيروز خواهيد شد، و اگر مؤمنيد، به خدا توکّل کنيد.» گفتند: «اى موسى، تا وقتى آنان در آن [شهر]ند ما هرگز پاى در آن ننهيم. تو و پروردگارت برو[يد] و جنگ کنيد که ما همينجا مىنشينيم.» [موسى] گفت: «پروردگارا! من جز اختيار شخص خود و برادرم را ندارم؛ پس ميان ما و ميان اين قوم نافرمان جدايى بينداز. [خدا به موسى] فرمود: «[ورود به] آن [سرزمين] چهل سال بر ايشان حرام شد، [که] در بيابان سرگردان خواهند بود. پس تو بر گروه نافرمانان اندوه مخور.»
اصرار بر سرپیچی از فرامین رهبر الهی سبب از دست رفتن نقش او در بین مردم میشود و به گسست پیوند میان رهبر و پایگاه مردمیاش میانجامد. حتی از تسلط رهبر الهی بر اجرای نقش رهبری، میان مردم و جامعهاش جلوگیری میکند و این امر به طور منطقی و بر اساس اصول عقلی و قواعد حکمت موجب نقصان نعمت و ناپدیدشدن رهبر الهی میشود تا اينكه شرایط تغییر کند و فرصت جدیدی برای اجرای رهبری الهی بین مردم فراهم آید.
ج) از دیگر نمونههای اجرای سنت غیبت در مورد رهبر الهی، جریانی است که دربارۀ حضرت عیسی رخ داد؛ بر ضد او برخاستند و کمر به قتلش بستند، خداوند نیز او را به آسمان برد. در قرآن کریم میفرماید:
«فَبِمَا نَقْضِهِم مِيثَاقَهُمْ وَكُفْرِهِم بِآيَاتِ اللَّهِ وَقَتْلِهِمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غَلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلاً * وَبِكُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَى مَرْيَمَ بُهْتَاناً عَظِيماً * وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلكِن شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِيناً * بَل رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً * وَإِن مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً»؛
پس به [سزاى] پيمانشکنىشان، و انکارشان نسبت به آيات خدا، و کشتار ناحقّ آنان [از] انبيا، و گفتارشان که: «دلهاى ما در غلاف است» [لعنتشان کرديم] بلکه خدا به خاطر کفرشان بر دلهايشان مُهر زده و در نتيجه جز شمارى اندک [از ايشان] ايمان نمىآورند. و [نيز] به سزاى کفرشان و آن تهمت بزرگى که به مريم زدند، و گفتۀ ايشان که: «ما مسيح، عيسى بن مريم، پيامبر خدا را کشتيم»، و حال آنکه آنان او را نکشتند و مصلوبش نکردند، ليکن امر بر آنان مشتبه شد؛ و کسانى که دربارۀ او اختلاف کردند، قطعاً در مورد آن دچار شکّ شدهاند و هيچ علمى بدان ندارند، جز آنکه از گمان پيروى مىکنند، و يقيناً او را نکشتند. بلکه خدا او را به سوى خود بالا بُرد، و خدا توانا و حکيم است. و از اهلِ کتاب، کسى نيست مگر آنکه پيش از مرگ خود حتماً به او ايمان مىآورد، و روز قيامت [عيسى نيز] بر آنان شاهد خواهد بود.
در این آیات، حکایت دیگری از سنت غیبت در رهبری الهی به نمایش گذاشته شده است؛ چرا که خداوند حجتش را از میان مردم پنهان کرد و او را به سوی خود برد. این امر پس از آن بود که مردم از اِعمال رهبری او میان خود سر باز زدند و تصمیم بر کشتن او گرفتند.
سنت غیبت در رهبری الهی بعد از عیسی تا بعثت پیامبر ما حضرت محمد ادامه یافت؛ چنانکه خداوند از آن اینچنین حکایت میکند:
«يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ وَلَا نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»؛
اى اهل کتاب، پيامبر ما به سوى شما آمده که در دوران فترت رسولان [حقايق را] براى شما بيان مىکند، تا مبادا [روز قيامت] بگوييد: «براى ما بشارتگر و هشداردهندهاى نيامد.» پس قطعاً براى شما بشارتگر و هشداردهندهاى آمده است. و خدا بر هر چيزى تواناست.
در روایات متعددی تأکید شده که فاصلۀ زمانی میان حضرت عیسی و پیامبر ما از حجتها و پیامبران خالی نبوده است. جریان رهبری الهی، پیدرپی استمرار داشته و در آن زمان پیامبران و اوصیای متعددی وجود داشته، منتهی پنهان بودهاند.
شیخ صدوق در کتاب کمال الدین پس از ذکر روایاتی که از پیامبر و امامان معصوم دربارۀ جریان پیوستۀ مسیر رهبری الهی در زمان فترت وارد شده، میفرماید:
معنای فترت آن است که بین عیسی و پیامبر، رسول، نبی و وصی آشکار و مشهور همانند پیامبران گذشته نبوده است. قرآن بر این مطلب دلالت میکند؛ آنجا که میفرماید: پیامبر در زمان فترت رسل مبعوث شد، نه در زمان فترت انبیا و اوصیا، بلکه بین پیامبر اکرم و عیسی پیامبران و امامان پنهان و خائف بودند، همانند خالد بن سنان عبسی. او پیامبری بود که هیچکس پیامبریاش را انکار نکرد، به دلیل آنکه روایات از خاص و عام بر این مطلب دلالت دارد و این روایات مشهور میان آنهاست... و بین بعثت او و بعثت پیامبر ما پنجاه سال فاصله بود.
سنتِ چند مرحلهای بودن غیبت رهبری الهی (مراحل غیبت رهبر الهی)
غیبت رهبر الهی دارای مراحل متعددی است. این تعدد به حسب شرایطی است که رهبری الهی را دربر میگیرد و نیز به سبب تفاوت فرصتهایی است که برای عمل او مقدر شده است. مراحل غیبت به حسب آنچه از قرآن و سنت معصومان مییابیم عبارتند از:
مرحلۀ اول: غیبت تجمید و کنارهگیری
در این مرحله، رهبر الهی دایرۀ فعالیت رهبری خود را جمع میکند و از ساحتِ رهبری آشکار و صریح کناره میگیرد و در ظاهر عزلت میگزیند و فعالیتهای رهبری خود را در محدودهای خاص دنبال میکند. این امر زمانی به وقوع میپیوندد که مردم در برابر قوای سیاسیِ مخالف رهبر الهی سر تسلیم فرود آورند، از پیروی رهبر الهی سر باز زنند، راه سرپیچی و جدایی از رهبری را برگزینند و بر مخالفت با او اصرار ورزند. اما با چنین رفتاری از مردم، تمامی روزنههای فعالیت برای رهبر الهی بسته نمیشود، بلکه برخی از فرصتهای محدود باقی میماند و رهبری با بهرهگیری از آن فرصتها میتواند مؤمنان رنجیده و خسته را تربیت کند و آنان را برای قیام در زمان مناسب آماده نماید. این همان سنتی است که دربارۀ موسی، بعد از آنکه قومش دچار عذاب بیابان شدند، جاری شد.
مرحلۀ دوم: غیبت هجرت
در این سنت، رهبر الهی محلی که در آن فعالیت رهبری خود را آغاز نموده بود، ترک میکند و به محل دیگری میرود و این زمانی است که جامعۀ اول، تمامی فرصتهای همراهی با رهبری الهی را از دست دهد و نیروهای مخالف رهبری که زمام حکومت را در دست گرفتهاند، قصد کشتن و نابودی رهبر الهی را داشته یا او را به گونهای در محاصره قرار دهند که به طور کامل از پایگاه مردمی خود جدا شود. چنین غیبتی برای پیامبر اکرم اتفاق افتاد، چنانکه این آیۀ کریمه از آن حکایت میکند:
وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ؛
و [ياد کن] هنگامى را که کافران دربارۀ تو نيرنگ مىکردند تا تو را به بند کَشَند يا بکُشند يا [از مکّه] اخراج کنند، و نيرنگ مىزدند، و خدا تدبير مىکرد، و خدا بهترين تدبيرکنندگان است.
چنانکه گذشت، این سنت پیش از این نیز دربارۀ حضرت ابراهیم جاری شد، همانطور که دربارۀ حضرت موسی در ابتدای پیامبریاش اتفاق افتاد؛ آنجا که خداوند میفرماید:
وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَى قَالَ يَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ * فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ؛
و از دورافتادهترين [نقطۀ] شهر، مردى دواندوان آمد [و] گفت: «اى موسى، سران قوم دربارۀ تو مشورت مىکنند تا تو را بکشند. پس [از شهر] خارج شو. من جدّاً از خيرخواهان توام.» موسى ترسان و نگران از آنجا بيرون رفت [در حالى که مى]گفت: «پروردگارا، مرا از گروه ستمکاران نجات بخش.»
مرحلۀ سوم: غیبت استتار
هرگاه در یک مرحلۀ زمانیِ معین، تمامی مجالهای عمل برای رهبری الهی بسته شود، به گونهای که به سبب تسلط نیروهای دشمن بر همۀ مناطق آمادۀ پذیرش رهبری الهی، اجرای سنت هجرت نیز بیفایده باشد، در این هنگام نوبت غیبتِ استتار فرا میرسد و آسمان، نعمت بزرگش را باز پس میگیرد و از آن محافظت مینماید تا زمانی که مردم مجال تازهای برای در آغوش کشیدن رهبر الهی و همکاری با او برای ایجاد جامعۀ عادلانه و اجرای سنت جانشینی صالحان در زمین فراهم آورند.
روشن شد که اجرای سنت استتار رهبری الهی، با اجرای سنت دیگری در میان مردم ملازم است؛ سنتی که موجب برانگیخته شدن رهبری میشود و نام آن «سنت استبدال» است. سنت استبدال بر اساس یکسری قواعدی که بر آن حاکم است جاری میشود. مهمترین قاعده برای اجرای سنت استبدال عبارت است از اينكه مردم پیمانی را که با رهبری الهی بستهاند، نقض کنند. در این صورت صلاحیت خلافت الهی و آمادگی برای یاری و پیروی از رهبر الهی را از دست میدهند.
بر این اساس، سنت استبدال و سنت استتار رهبری الهی که در عیسی پدیدار شده بود، در یک زمان اجرا شد. خداوند در آیات 155 تا 159 سورۀ نساء _ که پیشتر آمد _ جریان را بازگو میکند. بنىاسرائيل امتی بودند که خدا برای اقامۀ عدالت بر روی زمین در سایۀ رهبری الهی موسی گماشته بود. آیات بسیاری از قرآن کریم بر برتری بنىاسرائيل به سبب بهرهمندی از مقام استخلاف و جانشینی اشاره دارد؛ همانند:
يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ؛
اى فرزندان اسرائيل، از نعمتهايم که بر شما ارزانى داشتم، و [از] اينکه من شما را بر جهانيان برترى دادم، ياد کنيد.
اما بنىاسرائيل به سبب پیمانشکنی، کُشتن ناحقّ پیامبران، اقدام به کشتن رهبر الهی که در عیسی پدیدار شده بود _ و این آخرین فرصتی بود که آسمان در اختیار بنىاسرائيل قرار داده بود تا به راه راست بازگردند و به پیمان خود با خدا وفا کنند _ فرصت جانشینی الهی را بهطور کامل از دست دادند و عملاً ثابت کردند که آخرین شایستگیهای خود نسبت به انجام مسئولیت خلافت الهی در زمین را از دست دادهاند.
دست حکمت الهی، قطعۀ دیگری از خاندان ابراهیم و نوادگان اسماعیل که عرب نامیده میشدند را برای انجام مسئولیت خلافت الهی و اقامۀ عدل بر زمین برگزید. در ابتدای امر، آنها به زیبایی به این امر مهم جامۀ عمل پوشاندند و در جزیرةالعرب و برخی از مناطق دیگر عدل را جاری کردند و به عنوان بهترین امت درآمدند، چنانکه قرآن کریم میفرماید:
كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلْنَّاسِ؛
شما بهترين امتى هستيد که براى مردم پديدار شدهايد.
اما همانطور که تاریخ اسفبار ما حکایت میکند، این امت راه بنىاسرائيل را پیمودند و عهد و میثاق خود را با خدا شکستند و از پیروی رهبر الهی، سر باز زدند تا آنجا که با ذبح سبط رسول اکرم _ امام حسین _ و نابودی اهلبیت و اصحاب صالح او، دچار بدترین جرمی که تاریخ انسانی میشناسد، شدند.
به دنبال چنین امری، آسمان سنت استبدال را بر این گروه مانند پیشینیان جاری کرد و این سنت با سنت کنارهگیری عملی از رهبری الهی همراه شد تا زمینهای برای اجرای سنت استتار کامل باشد. البته سنت استتار زمانی جاری میشود که رهبری الهی، در زمان کنارهگیریاش _ یعنی از زمان امام سجاد تا امام حسن عسکری_ مردم را برای اجرای چنین سنتی آماده کرده باشد. سنت استتار زمانی جاری میشود که این امت مانند امتهای پیشین فرصت خلافت الهی را از دست دهند. در این زمان است که رهبر الهی، به غیبت کامل میرود و این غیبت تا زمانی طول میکشد که امت به رشد و بلوغ رسند و از نو، شایستگیهای خلافت الهی را به دست آورند. در این هنگام وعدۀ الهی جاری میشود که:
وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ؛
و در حقيقت، در زبور پس از تورات نوشتيم که زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد.
و همانگونه که خدا فرمود:
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً؛
خدا به کسانى از شما که ايمان آورده و کارهاى شايسته کردهاند، وعده داده است که حتماً آنان را در اين سرزمين جانشين [خود] قرار دهد؛ همانگونه که کسانى را که پيش از آنان بودند جانشين [خود] قرار داد، و آن دينى را که برايشان پسنديده است به سودشان مستقر کند، و بيمشان را به ايمنى مبدل گرداند.
منابع
1. کمالالدین و تمام النعمة، محمد بن علی بن بابویه صدوق، تعلیق: علیاکبر غفاری، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1363ش.
2. مجمع البیان، فضل بن حسن طبرسی، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1415ق.
3. نهج البلاغه، شریف رضی، قم، انتشارات هجرت، چاپ اول، 1414ق.
این نوشتار درصدد بررسی غیبت امام مهدی در پرتو سنتهای تاریخی از منظر قرآن کریم است. از اینرو ابتدا چهار سنت از سنتهایی که بر ارتباط بین رهبر الهی و جامعه انسانی حاکم است را برمیشمریم که عبارتند از: سنت امامت مستمر، سنت جانشینی الهی با آغازی فردی و انتهایی جمعی، سنت حضور و سنت غیبت رهبری الهی.
مقدمه
قرآن کریم مهمترین منبع برای شناسایی سیرۀ معصومان به شمار میرود؛ زیرا ارتباط میان قرآن کریم و سیرۀ معصومان، ارتباط بین نظریه و تطبیق آن است. همانگونه که شناسایی تفصیلی هر نظریه از راه تطبیق آن بر پدیدههای خارجی به دست میآید، تفسیر عام و واقعی پدیدههای خارجی نیز تنها در پرتو نظریه امکانپذیر است.
این نوشتار درصدد بررسی مختصر یکی از مهمترین وقایع تاریخی پس از وفات رسول اکرم یعنی غیبت امام مهدی است و این واقعۀ مهم تاریخی را در پرتو سنتهای تاریخی در قرآن کریم بررسی میکند؛ سنتهایی که در جهان، جامعه و تاریخ جریان دارند.
سنتهای رهبری الهی در تاریخ
از منظر قرآن، برخی از سنتهای تاریخی که بر جامعۀ انسانی حاکمند عبارتند از: سنتهایی که بیانگر ارتباط بین رهبری الهی و جامعۀ انسانی در طول تاریخ هستند. این سنتها بسیارند و ما به اختصار به چهار سنت اشاره میکنیم.
1. سنت امامت مستمر و فراگیر
از جمله سنتهای الهی در جامعۀ انسانی، نظارت و مراقبت مستمر خداوند بر جامعه از طریق رهبری عادل است که خلافت خدا بر زمین را پدیدار میکند. خداوند میفرماید:
و إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً؛
و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمين جانشينى خواهم گماشت».
روشن است که قرار دادن خلیفه در زمین عمومیت دارد و همۀ زمانها را دربر میگیرد. این آیه از یک تصمیم و دستور فراگیر الهی حکایت میکند که بر اساس آن، خداوند بر روی زمین خلیفه دارد. حضرت آدم نخستین خلیفۀ الهی بود و پس از او نیز پی در پی خلافت الهی استمرار داشته است. آیات ذیل بر خلافت مستمر الهی تأکید دارند:
وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمين؛
و چون ابراهيم را پروردگارش با کلماتى بيازمود، و وى آن همه را به انجام رسانيد، [خدا به او] فرمود: «من تو را پيشواى مردم قرار دادم.» [ابراهيم] پرسيد: «از دودمانم [چطور] فرمود: «پيمان من به بيدادگران نمىرسد.»
يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ؛
اى داوود، ما تو را در زمين خليفه [و جانشين] گردانيديم؛ پس ميان مردم به حقّ داورى کن.
وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ؛
و در حقيقت، در ميان هر امتى فرستادهاى برانگيختيم [تا بگويد:] خدا را بپرستيد و از طاغوت [فريبگر] بپرهيزيد.
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ؛
و ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر آنکه به توفيق الهى از او اطاعت کنند.
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ؛
به راستى [ما] پيامبران خود را با دلايل آشکار روانه کرديم و با آنها کتاب [آسمانی] و ترازو[ی شناسايى حقّ از باطل و قوانين عادلانه] را فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند.
وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا؛
و آنان را پيشوايانى قرار داديم که به فرمان ما هدايت مىکردند.
خلافت الهی بدین معناست که خلیفه و جانشین بر اساس شریعت الهی زمین را اداره و آباد میکند؛ زیرا جانشینی از حاکم و صاحب امر به معنای اجرای دستورات حاکم و تحقق اهداف اوست و این مسئولیتی است که پیامبران در طول تاریخ پذیرفته و به دوش کشیدهاند؛ چرا که آنان جانشینان خدا روی زمین بودهاند. هرچند نبوت با پیامبری حضرت محمد خاتمه یافت، اما خلافت و جانشینی الهی با ائمۀ اطهار ادامه یافت؛ زیرا تصمیم الهی بر قرار دادن خلیفه روی زمین استوار شده است.
2. جانشینی الهی با آغازی فردی و انتهایی جمعی
آغاز جانشینی انسان از خدا به صورت فردی بود، اما در نهایت این جانشینی به صورت جمعی است؛ زیرا خداوند «استخلاف جمعی» را اراده کرده و میفرماید:
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ؛
خدا به کسانى از شما که ايمان آورده و کارهاى شايسته کردهاند، وعده داده است که حتماً آنان را در اين سرزمين جانشين [خود] قرار دهد.
البته جانشینی جمعی با رهبری امام معصوم _ که از طرف خدا مشخص میشود _ آغاز میشود. او با رهبری خاص خود امتی را پرورش میدهد که توانایی اقامۀ عدل، امر به معروف و نهی از منکر دارند.
كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلْنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ؛
شما بهترين امتى هستيد که براى مردم پديدار شدهايد؛ به کار پسنديده فرمان مىدهيد، و از کار ناپسند بازمىداريد، و به خدا ايمان داريد.
با گذر از این مسیر تربیتیِ کامل است که جانشینی جمعی شکل میگیرد و امت اسلامی اعم از رئیس و مرئوس، امام و مأموم دنبال حق و عدل هستند و بدین سبب جانشین خدا روی زمین هستند.
وَكَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً؛
و بدين گونه [ كه قبلۀ شما، يک قبلۀ ميانه است] شما را [در حد اعتدال، ميان افراط و تفريط] امتى ميانه قرار داديم، تا بر مردم گواه باشيد؛ و پيامبر بر شما گواه باشد.
در واقع، ارادۀ جمعی مردم بر یاری و پیروی از رهبری الهی است که جانشینی جمعی را محقق میسازد و در این هنگام، هدف بزرگ از جانشینی انسان بر زمین به دست میآید. آن هدف عبارت است از: آبادی زمین، آسایش و رفاه فراگیر و سعادت نهایی. خداوند میفرماید:
وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ؛
و اگر مردم شهرها ايمان آورده و به تقوا گراييده بودند، قطعاً برکاتى از آسمان و زمين برايشان مىگشوديم.
اما اگر مردم از رهبری الهی و پیروی از او سر باز زنند، دچار عواقبی تلخ میشوند که در آینده گریبان آنان را میگیرد. در ادامۀ آیۀ گذشته میخوانیم:
وَلكِن كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ؛
ولى [آنها حق را] تکذيب کردند؛ پس به [کيفر] دستاوردشان [گريبان] آنان را گرفتيم.
این عاقبت دردناک نتیجۀ دوری از هدایت خدا و پیروی نکردن از رهبری الهی است. بنابراین انسان، خود مسئول آثار تلخی است که از سوء اختیارش سرچشمه میگیرد. خداوند میفرماید:
قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَيْكُم مَا حُمِّلْتُمْ وَإِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ؛
بگو: «خدا و پيامبر را اطاعت کنيد. پس اگر پشت نموديد، [بدانيد که] بر عهدۀ اوست آنچه تکليف شده و بر عهدۀ شماست آنچه موظّف هستيد. و اگر اطاعتش کنيد راه خواهيد يافت، و بر فرستادۀ [خدا] جز ابلاغ آشکار [مأموريتى] نيست.
وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ * ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَقَالُوا قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَالسَّرَّاءُ فَأَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً وَهُمْ لَايَشْعُرُونَ؛
و در هيچ شهرى، پيامبرى نفرستاديم مگر آنکه مردمش را به سختى و رنج دچار کرديم تا مگر به زارى درآيند. آنگاه به جاى بدى [بلا] نيکى [نعمت] قرار داديم تا انبوه شدند و گفتند: «پدرانِ ما را [هم مسلماً به حکم طبيعت] رنج و راحت مىرسيده است.» پس در حالى که بىخبر بودند به ناگاه [گريبان] آنان را گرفتيم.
این دو آیه بر اين دلالت دارند كه سنت الهی بر جامعۀ انسانی حاکم است و به تربیت و آمادهسازی او برای پذیرش مسئولیت جانشین الهی و اطاعت از رهبری الهی تا برپایی عدل و تقوا بر زمین میپردازد.
این دو آیه از آزمایش الهی نسبت به امت انبیا برای بیداری، هشیاری، تربیت و آماده سازی آنان حکایت میکنند تا شاید مسئولیتهای بزرگ خود نسبت به پیامبران را جامۀ عمل پوشانند و از آنان پیروی کرده و در راه تشکیل جامعۀ الهی عادل روی زمین به آنان یاری رسانند.
قرآن کریم، رهبری الهی _ که منّت خداوند بر جامعۀ بشری است _ را به عنوان «اتمام نعمت الهی» بر انسان معرفی میکند و بر نعمت تام بودن آن تأکید میکند؛ آنجا که یعقوب پسرش یوسف را مورد خطاب قرار داد و گفت:
وَكَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ؛
و اين چنين، پروردگارت تو را برمىگزيند، و از تعبير خوابها به تو مىآموزد، و نعمتش را بر تو و بر خاندان يعقوب تمام مىکند، همانگونه که قبلاً بر پدران تو، ابراهيم و اسحاق، تمام کرد. در حقيقت، پروردگار تو داناى حکيم است.
خداوند پس از اعلام عمومی امامت علی توسط پیامبر اکرم فرمود:
الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِيناً؛
امروز دين شما را برايتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم، و اسلام را براى شما [به عنوان] آيينى برگزيدم.
وَاخْشَوْنِي وَلأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ * كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا؛
و از من بترسيد تا نعمت خود را بر شما کامل گردانم، و باشد که هدايت شويد. همانطور که [با تغيير قبله، نعمت خود را بر شما كامل كرديم و] در ميان شما، فرستادهاى از خودتان روانه کرديم، [ که] آيات ما را بر شما مىخواند.
تمامیت نعمت بر رهبر، به معنای توجه خاص خدا و هدایت ربانی به امام الهی است، بهگونهای که او را شایستۀ رهبری و جایگاه امامت میکند و تمامیت نعمت بر جامعۀ بشری، شایستگی برای به عهده گرفتن جانشینی خدا بر روی زمین است و این امر با تعیین رهبر الهی که سرپرستی جامعه را به عهده گیرد حاصل میشود.
3. سنت حضور و به عهده گرفتن رهبری الهی
در قرآن کریم، سنت حضور به معنای سرپرستی فعلی و مستقیم رهبری الهی بر مردم است؛ در آن هنگام که مردم دعوت و فراخوان رهبر الهی برای یاری حق و اقامۀ عدل بر روی زمین را لبیک گفته و در صحنۀ جهاد حضور یابند و از دستورات او پیروی کرده و از رهبری او فرمانبرداری کنند.
سنت حضور بدین معنا، یکی از افراد قانون الهی است که در قرآن از آن اینگونه تعبیر شده است:
وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ؛
و آنگاه که پروردگارتان اعلام کرد که اگر واقعاً سپاسگزارى کنيد، [نعمت] شما را افزون خواهم کرد، و اگر ناسپاسى نماييد، قطعاً عذاب من سخت خواهد بود.
این آیه پس از آیاتی قرار گرفته که به سنت رهبری الهی _ که یکی از مصادیق آن، حضرت موسی است_ اشاره دارد. خداوند میفرماید:
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَكِّرْهُم بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ * وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنجَاكُم مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَيُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَفِي ذلِكُم بَلَاءٌ مِن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ؛
و در حقيقت، موسى را با آيات خود فرستاديم [و به او فرموديم] که قوم خود را از تاريکیها به سوى روشنايى بيرون آور، و روزهاى خدا را به آنان يادآورى کن، که قطعاً در اين [يادآورى] براى هر شکيباىِ سپاسگزارى عبرتهاست. و [به خاطر بياور] هنگامى را که موسى به قوم خود گفت: «نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد، آنگاه که شما را از فرعونيان رهانيد، [همانان] که بر شما عذاب سخت روا مىداشتند، و پسرانتان را سر مىبريدند
و زنانتان را زنده مىگذاشتند، و در اين [امر] براى شما از جانب پروردگارتان آزمايشى بزرگ بود.
سنت حضور رهبری در جامعه به سنت رحمت الهی برمیگردد؛ سنتی که پروردگار ما اینگونه به آن اشاره میکند:
وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ؛
و رحمتم همه چيز را فرا گرفته است.
البته استمرار و دوام این رحمت بر اساس سنت دیگری است که قرآن _ چنانکه گفته شد _ از آن اینگونه تعبیر میکند: «اگر واقعاً سپاسگزارى کنيد، [نعمت] شما را افزون خواهم کرد، و اگر ناسپاسى نماييد، قطعاً عذاب من سخت خواهد بود.»
معنای آیه این است که سنت رحمت واسعۀ الهی بر مردم جریان مییابد و به موجب این رحمت، نعمت الهی بر مردم شروع میشود و خداوند بزرگترین نعمتش را با فرستادن رهبری الهی برای رسیدن به سعادت و کمال آغاز میکند. اگر مردم نسبت به این نعمت سپاسگزاری کردند این نعمت استمرار مییابد و خداوند با یاری، پیروزی، تأیید و پشتیبانی بر آن نعمت میافزاید. اما اگر مردم نسبت به آن نعمت کفران ورزیدند، دچار «سنت غیبت» میشوند که در ادامه از آن سخن میگوییم.
سنت حضور دو طرف دارد:
طرف اول، رهبر الهی است. حضور او بین مردم، اینگونه آغاز میشود؛ او مردم را به یاریاش دعوت میکند و آنان را بهگونهای تربیت میکند که شایستگی به عهده گرفتن خلافت الهی بر زمین برای اقامۀ عدل، آبادانی، رشد و پیشرفت را داشته باشند.
طرف دیگر، امتی است که برای جانشینی خدا روی زمین پرورش یافته است.
هر زمان رهبر الهی در مقام دعوت به خدا حاضر شود و مردم را به پیروی از خدا و اقامۀ عدل الهی بر روی زمین فرا خواند، مردم اجابت کرده و او را یاری کنند و عدل را اقامه نمایند؛ در این صورت مقدمات نصرت الهی نسبت به آن امت کامل میشود. چنین مردمی مستحق دریافت نشان افتخار جانشینی خدا هستند. امداد الهی با یاری و تأیید خدا بر آنان نازل میشود و در جایگاه شایستۀ خود جای میگیرند؛ جایگاهی که قرآن از آن به «شهادت بر سایر امتها» تعبیر میکند. اگر مردم چنین حضوری را حفظ کنند نعمت تامّ الهی بر آنان پایدار میماند، اما اگر مردم کنار کشند بازگردند و رهبر الهیشان را یاری نکنند، نعمت الهی به همان اندازه کاهش مییابد.
امیرالمؤمنین علی بر اساس سنت حضور میفرماید:
أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ؛
سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعتکنندگان نبود و یاران حجت را بر من تمام نمیکردند و اگر خداوند از علما عهد و پیمان نگرفته بود که برابر شکمبارگیِ ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش میساختم و آخر خلافت را به کاسۀ اول آن سیراب میکردم؛ آنگاه میدیدید که دنیای شما نزد من از آب بینی بزغالهای بیارزشتر است.
حضور جمعیِ مردم و اعلام آمادگی برای پیروی از رهبر الهی و یاری او پس از کنار کشیدن و بازگشتن، موجبات بازگشت رهبر برای حضور فعلی در عرصه سیاسی و به دست گرفتن رهبری مردم را فراهم میسازد. این بازگشت، بر اساس سنت حضور است؛ چرا که سنت حضور بر رهبر الهی واجب میکند تا به مردمی که دور شده بودند ولی هماکنون برگشته و اعلام حضور، یاری، پیروی و ولایت میکنند، لبیک بگوید، همانگونه که امیرالمؤمنین فرمود: «اگر حضور فراوان بیعتکنندگان نبود و یاران حجت را بر من تمام نمیکردند و... مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش میساختم.»
4. سنت غیبت در رهبری الهی
چنانکه گفتیم بر اساس منطق قرآنی، رهبری الهی نعمت بزرگی است که خدا بر مردم روی زمین منّت نهاده است و به اختصار اشاره کردیم نعمت تامّ الهی که در شکل رهبری الهی تجسّم یافته بعد از پیاده شدن میان مردم به عنوان سنّت الهی استقرار مییابد.
در اینجا سزاوار است مقدمهای در توضیح سنت غیبت بر اساس بیانهای آشکار قرآن عظیم آورده شود. قرآن در موارد متعددی به این سنت توجه داده و ما در اینجا به بعضی از آن موارد اشاره میکنیم:
الف) سورۀ ابراهیم با اشاره به نعمت رهبری الهی بر بنىاسرائيل که در امامت حضرت موسی تجسم یافته آغاز میشود. خداوند در این سوره با تأکید بر سنت الهی بودن این نعمت میفرماید:
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ * جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا وَبِئْسَ الْقَرَارُ؛
آيا به کسانى که [شکر] نعمت خدا را به کفر تبديل کردند و قوم خود را به سراى هلاکت درآوردند ننگريستى؟ [در آن سراى هلاکت که] جهنم است [و] در آن وارد مىشوند، و چه بد قرارگاهى است.
این آیه تقریر روشنی از سنت الهی است. همان سنتی که در اوایل همین سوره بیان میکند: «اگر شكرگزارى كنيد، [نعمت خود را] بر شما خواهم افزود؛ و اگر ناسپاسى كنيد، مجازاتم شديد است.»
رهبری الهی _ که نعمت بزرگ آسمانی بر مردم است- در ضمن رهبری امت استمرار یافته و با عطای الهی به شکل ادارۀ جامعه و هدایت آن به سوی سعادت ادامه مییابد و این زمانی است که مردم سپاسگزار این نعمت باشند و از رهبری الهی پیروی کرده و او را یاری کنند. اما هرگاه مردم نسبت به این نعمت ناسپاسی کنند، از آن روی گردانده و از فرمانبرداری رهبری الهی سر باز زنند، آن را یاری نکنند و رهبر الهی را در رویارویی با طاغوت تنها گذارند موجبات نقصان و فشرده شدن نعمت را فراهم آورده و به دنبال آن، نعمت از آنها سلب میشود و این در حالی است که بسیار به آن نعمت نیازمندند.
گرفته شدن نعمت رهبری الهی _ به دلیل ناسپاسی_ درجاتی دارد؛ مهمترین درجۀ آن، سنّت غیبتِ رهبری الهی است و بالاترین درجۀ آن سنت نابودی و استیصال است. آیات متعددی به این سنت اشاره دارند، از جمله:
وَإِن كَادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْهَا وَإِذاً لَّا يَلْبَثُونَ خِلَافَكَ إِلَّا قَلِيلاً * سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِن رُّسُلِنَا وَلَا تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلاً؛
و چيزى نمانده بود که تو را از اين سرزمين برکَنَند، تا تو را از آنجا بيرون سازند، و در آن صورت آنان [هم] پس از تو جز [زمان] اندکى نمىماندند؛ سنّتى که همواره در ميان [امتهاى] فرستادگانى که پيش از تو گسيل داشتهايم [جارى] بوده است، و براى سنت [و قانون] ما تغييرى نخواهى يافت.
واژۀ «استفزاز» در این آیه به «قتل» تفسیر شده؛ بنابراین معنا اینگونه میشود: مشرکان قریش تصمیم به قتل پیامبر گرفتند و اگر این کار را میکردند و پیامبر را میکُشتند، نابود میشدند؛ زیرا از سنتهای الهی که در قرآن بیان شده این سنت است که خدا ناخوش دارد جامعۀ انسانی نظام عادلانۀ الهی _ که آسمان و زمین به واسطۀ آن پابرجا هستند _ را زیر پا گذارد.
نظام آفرینش الهی به دو صورت جامعۀ انسانی را دربر میگیرد:
1. جامعۀ انسانی با عمل به دستورات خدا و پیروی از رهبری الهی، نظام عدل الهی را برپا سازد. در این صورت با نظام آفرینش که بر تمامی وجود حاکم است، هماهنگ میشود؛ تمامی موجودات در خدمت او قرار میگیرند و حکمرانی بر هستی به او واگذار میشود تا به نقش جانشینی الهی جامۀ عمل پوشاند.
2. جامعۀ انسانی مقدمۀ برپایی جامعۀ عادل باشد و این در صورتی است که نظام عدل الهی زیر پا گذاشته شود و مردم از رهبری الهی پیروی نکنند. اما هنوز قابلیت برپایی جامعۀ عادل بهکلّی از دست نرفته باشد، در این هنگام «سنت امهال» جاری میشود، به شرط اينكه تشکیل جامعۀ صالح امکانپذیر بوده و جامعۀ بشری شایستگی تغییر و اصلاح داشته باشد و هنوز فرصت برای بازگشت به راه درست ولو در آینده باقی باشد. اما هر گاه جامعه، این شایستگی را از دست دهد، دیگر شایستۀ دستیابی به نعمتهای الهی نیست؛ نعمتهایی که بر پایۀ حکمت و عدل بنا شدهاند و در برابر ظلم و فساد قرار دارند.
این همان سنّت الهی است که به ارادۀ الهی باعث نابودی و استیصال قوم نوح شد؛ آنگاه که نظام عدل را کنار گذاشته از پیروی پیامبرشان دست کشیدند و حالت طغیان پیدا کردند، شایستگی ایجاد جامعۀ عادل را از دست دادند و تمامی ظرفیتهای بازگشت به نظام عدل و محدودۀ اطاعت و یاری رهبر الهی را بهکلّی نابود ساختند. قرآن کریم در بیان تاریخ قوم نوح به روشنی به این سنت تصریح میکند و میفرماید:
قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَنَهَاراً * فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَائِي إِلَّا فِرَاراً * وَإِنِّي كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَاراً * ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهَاراً * ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنتُ لَهُمْ وَأَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرَاراً؛
[نوح] گفت: «پروردگارا، من قوم خود را شب و روز دعوت کردم، و دعوت من جز بر گريزشان نيفزود. و من هر بار که آنان را دعوت کردم تا ايشان را بيامرزى، انگشتانشان را در گوشهايشان کردند و رداى خويشتن بر سر کشيدند و اصرار ورزيدند و هر چه بيشتر بر کبر خود افزودند. سپس من آشکارا آنان را دعوت کردم. باز من به آنان اعلام نمودم و در خلوت [و] پوشيده نيز به ايشان گفتم.
تا آنجا که میفرماید:
وَقَالَ نُوحٌ رَّبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً * إِنَّكَ إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِراً كَفَّاراً؛
و نوح گفت: «پروردگارا، هيچ کس از کافران را بر روى زمين مگذار، چرا که اگر تو آنان را باقى گذارى، بندگانت را گمراه مىکنند و جز پليدکارِ ناسپاس نزايند.
از حضرت نوح به عنوان بندۀ صالح و مهربان نسبت به بندگان خدا، به دور است که کافران را از باب انتقامجویی نفرین کرده باشد؛ بلکه نفرین او هماهنگ با سنت نابودی جامعۀ به دور از فرمان خداست. چنین جامعهای تمامی شایستگیهای استمرار وجودش در ضمن نظام هستی که بر پایۀ حق و عدل است را از دست داده و عدالت را نابود کرده است. خداوند در سورۀ اسراء به این سنت اشاره میکند. کشتن پیامبر خاتم _ به عنوان تنها رهبری که برگزیده شده تا از ناحیۀ خدا جامعهای تشکیل دهد که به طور دائم خلیفه الهی باشد _ بدین معناست که چنین جامعهای آخرین فرصت خود را برای برپایی نظام عادلانه از دست داده است.
این بیان برای جامعۀ طغیانکنندهای است که شایستگی تشکیل جامعۀ صالح را نداشته باشد؛ اما اگر جامعهای چنین شایستگی را داشته، ولی در برابر رهبر الهی فرمانبردار نباشد، او را یاری و حمایت نکند، بدو هدایت نجوید و از او پیروی نکند دچار سنت دیگری میشود به نام سنت انحسار و کاستی نعمت رهبری الهی؛ در این صورت رهبر از مردمی که نسبت به نعمت رهبری ناسپاسی کرده و از رهبری او سرپیچی نمودند، غایب میشود و این غیبت دو گونه است:
1. غیبت مکانی: در غیبت مکانی، رهبر الهی به مکانی دیگر میرود تا وقتی که مردم نسبت به تعامل با او آماده شوند و به مسئولیتهای خود در برابر رهبری الهی به صورت پیروی و یاری، جامۀ عمل بپوشانند.
2. غیبت زمانی: در اینگونه غیبت، رهبر از دیدگان مردم برای مدتی کوتاه یا بلند پنهان میشود تا زمان و شرایط مناسب برای ظهور فرا رسد و قیام کند تا جامعۀ صالح بر روی زمین تشکیل دهد.
در قرآن کریم نمونههایی را مییابیم که در آن سنت انحسار نعمت الهی و غیبت بزرگترین رهبران الهی در طول تاریخ اجرا شده است. از آن قبیل است اجرای سنت انحسار دربارۀ حضرت ابراهیم به عنوان رهبر الهی مؤسس؛ در آنجا که میفرماید:
وَإِبْرَاهِيمَ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ؛
و [ياد کن] ابراهيم را چون به قوم خويش گفت: «خدا را بپرستيد و از او پروا بداريد؛ اگر بدانيد اين [کار] براى شما بهتر است.»
تا آنجا که میفرماید:
فَمَا كَانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنجَاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ؛
و پاسخ قومش جز اين نبود که گفتند: «بکشيدش يا بسوزانيدش.» ولى خدا او را از آتش نجات بخشيد. آرى، در اين [نجات بخشىِ خدا] براى مردمى که ايمان دارند قطعاً دلايلى است.
و نیز میفرماید:
فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَقَالَ إِنِّي مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ؛
پس لوط به او (ابراهيم) ايمان آورد و [ابراهيم] گفت: «من به سوى پروردگار خود روى مىآورم، که اوست ارجمند حکيم.»
خداوند در بیانی دیگر نسبت به این داستان میفرماید:
وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ * إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ * إِذْ قَالَ لِأَِبِيهِ وَقَوْمِهِ مَاذَا تَعْبُدُونَ * ءَإِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ؛
ابراهيم از پيروان او بود. (به خاطر بياور) هنگامى را كه با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد. هنگامى كه به پدر و قومش گفت: «اینها چيست كه مىپرستيد. آيا غير از خدا به سراغ اين معبودان دروغين مىرويد.
تا آنجایی که میفرماید:
قَالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْيَاناً فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ * فَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِينَ * وَقَالَ إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّي سَيَهْدِينِ؛
[بتپرستان] گفتند: «برايش [کوره]خانهاى بسازيد و در آتشش بيندازيد.» پس خواستند به او نيرنگى زنند؛ و[لى] ما آنان را پَست گردانيديم [و او از اين مهلكه به سلامت بيرون آمد]. و [ابراهيم] گفت: «من به سوى پروردگارم رهسپارم، زود است که مرا راه نمايد.»
این آیه، به داستان هجرت ابراهیم از وطنش اشاره دارد. وطنی که در آن به دنیا آمد و پرورش یافت و اولین دعوت و تبلیغ خود را آغاز نمود. این دعوت بلافاصله پر از همدستی و اقدام مردم بر کشتن و آتش زدن او بود. لکن عنایت الهی شامل حال او شد، نقشۀ آنان به هم خورد، توطئۀ آنها شکست خورد و دست قدرت الهی از رهبری صالح و نعمت الهی حفاظت کرد. اما وضعیتی که قوم ابراهیم در برابر رهبری الهی _ یعنی ابراهیم _ گرفتند، ناسپاسی آشکار در برابر نعمت الهی و از بین بردن حرمت آن بود و بدین جهت سزاوار بود در حق آنان سنت انحسار نعمت الهی جاری شود و دستور خدا بر ترک آن سرزمین و آن مردم به هر جایی که خدا بخواهد صادر شد. بدین طریق سنت غیبت در رهبری الهی به شکل«هجرت» یا «غیبت مکانی» جاری شد.
ب) از دیگر نمونههای جریان سنت غیبت در رهبر الهی، داستان حضرت موسی است؛ زمانی که مردم از او سرپیچی کردند و بر چنین کاری اصرار ورزیدند. خدا در قرآن داستان را چنین بیان میکند:
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِيَاءَ وَجَعَلَكُم مُلُوكاً وَآتاكُم مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ الْعَالَمِينَ * يَاقَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ * قَالُوا يَامُوسى إِنَّ فِيهَا قَوْماً جَبَّارِينَ؛
و [ياد کن] زمانى را که موسى به قوم خود گفت: «اى قوم من، نعمت خدا را بر خود ياد کنيد، آنگاه که در ميان شما پيامبرانى قرار داد، و شما را پادشاهانى ساخت، و آنچه را که به هيچ کس از جهانيان نداده بود، به شما داد. اى قوم من، به سرزمين مقدّسى که خداوند براى شما مقرر داشته است درآييد، و به عقب بازنگرديد که زيانکار خواهيد شد.» گفتند: «اى موسى، در آنجا مردمى زورمندند.»
تا آنجا که میفرماید:
قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّا لَن نَدْخُلَهَا أَبَداً مَا دَامُوا فِيهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ * قَالَ رَبِّ إِنِّي لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ؛
گفتند: «اى موسى، تا وقتى آنان در آن [شهر]ند ما هرگز پاى در آن ننهيم. تو و پروردگارت برو[يد] و جنگ کنيد که ما همينجا مىنشينيم.» [موسى] گفت: «پروردگارا! من جز اختيار شخص خود و برادرم را ندارم؛ پس ميان ما و ميان اين قوم نافرمان جدايى بينداز. طبرسی در مجمع البیان از بعضی از مفسران نقل میکند:
موسی و هارون در بیابان نبودند، زیرا قرار گرفتن در بیابان نوعی عذاب است. بنىاسرائيل در ازای هر روزی که گوساله پرستیدند یک سال عذاب شدند در حالی که انبیا عذاب نمیشوند.
جدایی بین بنیاسرائیل و رهبر الهی آنان_ یعنی موسی و هارون_ با اصرار مردم بر سرپیچی و عدم پیروی از رهبر به وجود آمد. نفرین موسی و درخواست جدایی میان آن دو (موسی و هارون) و قوم فاسقشان بر اساس جریان سنت الهی بود نه به واسطۀ دلگیری و به ستوه آمدن موسی از قومش؛ چرا که آن قوم با گوسالهپرستی سرپیچی بالاتری نموده بودند، ولی حضرت موسی به ستوه نیامد و درخواست جدایی بین خود و قومش را نکرد؛ زیرا در آن زمان حضرت موسی میان مردم نبود و وقتی هارون مردم را از گوسالهپرستی نهی کرد، آنان از او خواستند تا زمانی که موسی میآید، صبر کند. خداوند این جریان را چنین بیان میکند:
وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ يَاقَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي * قَالُوا لَن نَّبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَى؛
و در حقيقت، هارون قبلاً به آنان گفته بود: «اى قوم من، شما به وسيلۀ اين [گوساله] مورد آزمايش قرار گرفتهايد، و پروردگار شما [خداى] رحمان است، پس مرا پيروى کنيد و فرمان مرا پذيرا باشيد.» گفتند: «ما هرگز از پرستش آن دست برنخواهيم داشت تا موسى به سوى ما بازگردد.»
هارون هم با آن درخواست موافقت کرد. به همین دلیل حضرت موسی پس از بازگشت، او را مورد بازخواست قرار داد. خداوند جریان را اینگونه حکایت میکند:
قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا * أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي * قَالَ يَبْنَؤُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلَا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي؛
[موسى] گفت: «اى هارون، وقتى ديدى آنها گمراه شدند چه چيز مانع تو شد، که از من پيروى کنى؟ آيا از فرمانم سر باز زدى؟» [هارون] گفت: «اى پسر مادرم، نه ريش مرا بگير و نه [موى] سرم را؛ من ترسيدم بگويى: ميان بنىاسرائيل تفرقه انداختى و سخنم را مراعات نکردى.»
حضرت موسی عذر هارون را پذیرفت و جریان با توبۀ بنیاسرائیل و پذیرش توبه از ناحیۀ خداوند به پایان رسید. اما موقعیت بنىاسرائيل از جریان ورود به سرزمین مقدس با موقعیت آنان در جریان پرستش گوساله تفاوت اساسی دارد؛ تفاوت در این است که در جریان ورود به سرزمین مقدس، بنىاسرائيل اصرار به مخالفت دستور رهبر الهی مبنی بر دخول به این سرزمین داشتند و صریحاً سرپیچی کرده و بهرغم تأکید و دعوت مکرر به فرمانبرداری از رهبری الهی، سر باز زده و مخالفت ورزیدند، چنانکه خداوند میگوید:
«وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِيَاءَ وَجَعَلَكُم مُلُوكاً وَآتاكُم مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ الْعَالَمِينَ * يَاقَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ * قَالُوا يَامُوسى إِنَّ فِيهَا قَوْماً جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَدْخُلَهُا حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِن يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ * قَالَ رَجُلَانِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ * قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّا لَن نَدْخُلَهَا أَبَداً مَا دَامُوا فِيهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ * قَالَ رَبِّ إِنِّي لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ * قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ»؛
و [ياد کن] زمانى را که موسى به قوم خود گفت: «اى قوم من، نعمت خدا را بر خود ياد کنيد، آنگاه که در ميان شما پيامبرانى قرار داد، و شما را پادشاهانى ساخت، و آنچه را که به هيچ کس از جهانيان نداده بود، به شما داد. اى قوم من، به سرزمين مقدّسى که خداوند براى شما مقرر داشته است درآييد، و به عقب بازنگرديد که زيانکار خواهيد شد.» گفتند: «اى موسى، در آنجا مردمى زورمندند و تا آنان از آنجا بيرون نروند ما هرگز وارد آن نمىشويم. پس اگر از آنجا بيرون بروند ما وارد خواهيم شد.» دو مرد از [زمرۀ] کسانى که [از خدا] مىترسيدند و خدا به آنان نعمت داده بود، گفتند: «از آن دروازه بر ايشان [بتازيد و] وارد شويد؛ که اگر از آن، درآمديد قطعاً پيروز خواهيد شد، و اگر مؤمنيد، به خدا توکّل کنيد.» گفتند: «اى موسى، تا وقتى آنان در آن [شهر]ند ما هرگز پاى در آن ننهيم. تو و پروردگارت برو[يد] و جنگ کنيد که ما همينجا مىنشينيم.» [موسى] گفت: «پروردگارا! من جز اختيار شخص خود و برادرم را ندارم؛ پس ميان ما و ميان اين قوم نافرمان جدايى بينداز. [خدا به موسى] فرمود: «[ورود به] آن [سرزمين] چهل سال بر ايشان حرام شد، [که] در بيابان سرگردان خواهند بود. پس تو بر گروه نافرمانان اندوه مخور.»
اصرار بر سرپیچی از فرامین رهبر الهی سبب از دست رفتن نقش او در بین مردم میشود و به گسست پیوند میان رهبر و پایگاه مردمیاش میانجامد. حتی از تسلط رهبر الهی بر اجرای نقش رهبری، میان مردم و جامعهاش جلوگیری میکند و این امر به طور منطقی و بر اساس اصول عقلی و قواعد حکمت موجب نقصان نعمت و ناپدیدشدن رهبر الهی میشود تا اينكه شرایط تغییر کند و فرصت جدیدی برای اجرای رهبری الهی بین مردم فراهم آید.
ج) از دیگر نمونههای اجرای سنت غیبت در مورد رهبر الهی، جریانی است که دربارۀ حضرت عیسی رخ داد؛ بر ضد او برخاستند و کمر به قتلش بستند، خداوند نیز او را به آسمان برد. در قرآن کریم میفرماید:
«فَبِمَا نَقْضِهِم مِيثَاقَهُمْ وَكُفْرِهِم بِآيَاتِ اللَّهِ وَقَتْلِهِمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غَلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلاً * وَبِكُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَى مَرْيَمَ بُهْتَاناً عَظِيماً * وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلكِن شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِيناً * بَل رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً * وَإِن مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً»؛
پس به [سزاى] پيمانشکنىشان، و انکارشان نسبت به آيات خدا، و کشتار ناحقّ آنان [از] انبيا، و گفتارشان که: «دلهاى ما در غلاف است» [لعنتشان کرديم] بلکه خدا به خاطر کفرشان بر دلهايشان مُهر زده و در نتيجه جز شمارى اندک [از ايشان] ايمان نمىآورند. و [نيز] به سزاى کفرشان و آن تهمت بزرگى که به مريم زدند، و گفتۀ ايشان که: «ما مسيح، عيسى بن مريم، پيامبر خدا را کشتيم»، و حال آنکه آنان او را نکشتند و مصلوبش نکردند، ليکن امر بر آنان مشتبه شد؛ و کسانى که دربارۀ او اختلاف کردند، قطعاً در مورد آن دچار شکّ شدهاند و هيچ علمى بدان ندارند، جز آنکه از گمان پيروى مىکنند، و يقيناً او را نکشتند. بلکه خدا او را به سوى خود بالا بُرد، و خدا توانا و حکيم است. و از اهلِ کتاب، کسى نيست مگر آنکه پيش از مرگ خود حتماً به او ايمان مىآورد، و روز قيامت [عيسى نيز] بر آنان شاهد خواهد بود.
در این آیات، حکایت دیگری از سنت غیبت در رهبری الهی به نمایش گذاشته شده است؛ چرا که خداوند حجتش را از میان مردم پنهان کرد و او را به سوی خود برد. این امر پس از آن بود که مردم از اِعمال رهبری او میان خود سر باز زدند و تصمیم بر کشتن او گرفتند.
سنت غیبت در رهبری الهی بعد از عیسی تا بعثت پیامبر ما حضرت محمد ادامه یافت؛ چنانکه خداوند از آن اینچنین حکایت میکند:
«يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ وَلَا نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»؛
اى اهل کتاب، پيامبر ما به سوى شما آمده که در دوران فترت رسولان [حقايق را] براى شما بيان مىکند، تا مبادا [روز قيامت] بگوييد: «براى ما بشارتگر و هشداردهندهاى نيامد.» پس قطعاً براى شما بشارتگر و هشداردهندهاى آمده است. و خدا بر هر چيزى تواناست.
در روایات متعددی تأکید شده که فاصلۀ زمانی میان حضرت عیسی و پیامبر ما از حجتها و پیامبران خالی نبوده است. جریان رهبری الهی، پیدرپی استمرار داشته و در آن زمان پیامبران و اوصیای متعددی وجود داشته، منتهی پنهان بودهاند.
شیخ صدوق در کتاب کمال الدین پس از ذکر روایاتی که از پیامبر و امامان معصوم دربارۀ جریان پیوستۀ مسیر رهبری الهی در زمان فترت وارد شده، میفرماید:
معنای فترت آن است که بین عیسی و پیامبر، رسول، نبی و وصی آشکار و مشهور همانند پیامبران گذشته نبوده است. قرآن بر این مطلب دلالت میکند؛ آنجا که میفرماید: پیامبر در زمان فترت رسل مبعوث شد، نه در زمان فترت انبیا و اوصیا، بلکه بین پیامبر اکرم و عیسی پیامبران و امامان پنهان و خائف بودند، همانند خالد بن سنان عبسی. او پیامبری بود که هیچکس پیامبریاش را انکار نکرد، به دلیل آنکه روایات از خاص و عام بر این مطلب دلالت دارد و این روایات مشهور میان آنهاست... و بین بعثت او و بعثت پیامبر ما پنجاه سال فاصله بود.
سنتِ چند مرحلهای بودن غیبت رهبری الهی (مراحل غیبت رهبر الهی)
غیبت رهبر الهی دارای مراحل متعددی است. این تعدد به حسب شرایطی است که رهبری الهی را دربر میگیرد و نیز به سبب تفاوت فرصتهایی است که برای عمل او مقدر شده است. مراحل غیبت به حسب آنچه از قرآن و سنت معصومان مییابیم عبارتند از:
مرحلۀ اول: غیبت تجمید و کنارهگیری
در این مرحله، رهبر الهی دایرۀ فعالیت رهبری خود را جمع میکند و از ساحتِ رهبری آشکار و صریح کناره میگیرد و در ظاهر عزلت میگزیند و فعالیتهای رهبری خود را در محدودهای خاص دنبال میکند. این امر زمانی به وقوع میپیوندد که مردم در برابر قوای سیاسیِ مخالف رهبر الهی سر تسلیم فرود آورند، از پیروی رهبر الهی سر باز زنند، راه سرپیچی و جدایی از رهبری را برگزینند و بر مخالفت با او اصرار ورزند. اما با چنین رفتاری از مردم، تمامی روزنههای فعالیت برای رهبر الهی بسته نمیشود، بلکه برخی از فرصتهای محدود باقی میماند و رهبری با بهرهگیری از آن فرصتها میتواند مؤمنان رنجیده و خسته را تربیت کند و آنان را برای قیام در زمان مناسب آماده نماید. این همان سنتی است که دربارۀ موسی، بعد از آنکه قومش دچار عذاب بیابان شدند، جاری شد.
مرحلۀ دوم: غیبت هجرت
در این سنت، رهبر الهی محلی که در آن فعالیت رهبری خود را آغاز نموده بود، ترک میکند و به محل دیگری میرود و این زمانی است که جامعۀ اول، تمامی فرصتهای همراهی با رهبری الهی را از دست دهد و نیروهای مخالف رهبری که زمام حکومت را در دست گرفتهاند، قصد کشتن و نابودی رهبر الهی را داشته یا او را به گونهای در محاصره قرار دهند که به طور کامل از پایگاه مردمی خود جدا شود. چنین غیبتی برای پیامبر اکرم اتفاق افتاد، چنانکه این آیۀ کریمه از آن حکایت میکند:
وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ؛
و [ياد کن] هنگامى را که کافران دربارۀ تو نيرنگ مىکردند تا تو را به بند کَشَند يا بکُشند يا [از مکّه] اخراج کنند، و نيرنگ مىزدند، و خدا تدبير مىکرد، و خدا بهترين تدبيرکنندگان است.
چنانکه گذشت، این سنت پیش از این نیز دربارۀ حضرت ابراهیم جاری شد، همانطور که دربارۀ حضرت موسی در ابتدای پیامبریاش اتفاق افتاد؛ آنجا که خداوند میفرماید:
وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَى قَالَ يَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ * فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ؛
و از دورافتادهترين [نقطۀ] شهر، مردى دواندوان آمد [و] گفت: «اى موسى، سران قوم دربارۀ تو مشورت مىکنند تا تو را بکشند. پس [از شهر] خارج شو. من جدّاً از خيرخواهان توام.» موسى ترسان و نگران از آنجا بيرون رفت [در حالى که مى]گفت: «پروردگارا، مرا از گروه ستمکاران نجات بخش.»
مرحلۀ سوم: غیبت استتار
هرگاه در یک مرحلۀ زمانیِ معین، تمامی مجالهای عمل برای رهبری الهی بسته شود، به گونهای که به سبب تسلط نیروهای دشمن بر همۀ مناطق آمادۀ پذیرش رهبری الهی، اجرای سنت هجرت نیز بیفایده باشد، در این هنگام نوبت غیبتِ استتار فرا میرسد و آسمان، نعمت بزرگش را باز پس میگیرد و از آن محافظت مینماید تا زمانی که مردم مجال تازهای برای در آغوش کشیدن رهبر الهی و همکاری با او برای ایجاد جامعۀ عادلانه و اجرای سنت جانشینی صالحان در زمین فراهم آورند.
روشن شد که اجرای سنت استتار رهبری الهی، با اجرای سنت دیگری در میان مردم ملازم است؛ سنتی که موجب برانگیخته شدن رهبری میشود و نام آن «سنت استبدال» است. سنت استبدال بر اساس یکسری قواعدی که بر آن حاکم است جاری میشود. مهمترین قاعده برای اجرای سنت استبدال عبارت است از اينكه مردم پیمانی را که با رهبری الهی بستهاند، نقض کنند. در این صورت صلاحیت خلافت الهی و آمادگی برای یاری و پیروی از رهبر الهی را از دست میدهند.
بر این اساس، سنت استبدال و سنت استتار رهبری الهی که در عیسی پدیدار شده بود، در یک زمان اجرا شد. خداوند در آیات 155 تا 159 سورۀ نساء _ که پیشتر آمد _ جریان را بازگو میکند. بنىاسرائيل امتی بودند که خدا برای اقامۀ عدالت بر روی زمین در سایۀ رهبری الهی موسی گماشته بود. آیات بسیاری از قرآن کریم بر برتری بنىاسرائيل به سبب بهرهمندی از مقام استخلاف و جانشینی اشاره دارد؛ همانند:
يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ؛
اى فرزندان اسرائيل، از نعمتهايم که بر شما ارزانى داشتم، و [از] اينکه من شما را بر جهانيان برترى دادم، ياد کنيد.
اما بنىاسرائيل به سبب پیمانشکنی، کُشتن ناحقّ پیامبران، اقدام به کشتن رهبر الهی که در عیسی پدیدار شده بود _ و این آخرین فرصتی بود که آسمان در اختیار بنىاسرائيل قرار داده بود تا به راه راست بازگردند و به پیمان خود با خدا وفا کنند _ فرصت جانشینی الهی را بهطور کامل از دست دادند و عملاً ثابت کردند که آخرین شایستگیهای خود نسبت به انجام مسئولیت خلافت الهی در زمین را از دست دادهاند.
دست حکمت الهی، قطعۀ دیگری از خاندان ابراهیم و نوادگان اسماعیل که عرب نامیده میشدند را برای انجام مسئولیت خلافت الهی و اقامۀ عدل بر زمین برگزید. در ابتدای امر، آنها به زیبایی به این امر مهم جامۀ عمل پوشاندند و در جزیرةالعرب و برخی از مناطق دیگر عدل را جاری کردند و به عنوان بهترین امت درآمدند، چنانکه قرآن کریم میفرماید:
كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلْنَّاسِ؛
شما بهترين امتى هستيد که براى مردم پديدار شدهايد.
اما همانطور که تاریخ اسفبار ما حکایت میکند، این امت راه بنىاسرائيل را پیمودند و عهد و میثاق خود را با خدا شکستند و از پیروی رهبر الهی، سر باز زدند تا آنجا که با ذبح سبط رسول اکرم _ امام حسین _ و نابودی اهلبیت و اصحاب صالح او، دچار بدترین جرمی که تاریخ انسانی میشناسد، شدند.
به دنبال چنین امری، آسمان سنت استبدال را بر این گروه مانند پیشینیان جاری کرد و این سنت با سنت کنارهگیری عملی از رهبری الهی همراه شد تا زمینهای برای اجرای سنت استتار کامل باشد. البته سنت استتار زمانی جاری میشود که رهبری الهی، در زمان کنارهگیریاش _ یعنی از زمان امام سجاد تا امام حسن عسکری_ مردم را برای اجرای چنین سنتی آماده کرده باشد. سنت استتار زمانی جاری میشود که این امت مانند امتهای پیشین فرصت خلافت الهی را از دست دهند. در این زمان است که رهبر الهی، به غیبت کامل میرود و این غیبت تا زمانی طول میکشد که امت به رشد و بلوغ رسند و از نو، شایستگیهای خلافت الهی را به دست آورند. در این هنگام وعدۀ الهی جاری میشود که:
وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ؛
و در حقيقت، در زبور پس از تورات نوشتيم که زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد.
و همانگونه که خدا فرمود:
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً؛
خدا به کسانى از شما که ايمان آورده و کارهاى شايسته کردهاند، وعده داده است که حتماً آنان را در اين سرزمين جانشين [خود] قرار دهد؛ همانگونه که کسانى را که پيش از آنان بودند جانشين [خود] قرار داد، و آن دينى را که برايشان پسنديده است به سودشان مستقر کند، و بيمشان را به ايمنى مبدل گرداند.
منابع
1. کمالالدین و تمام النعمة، محمد بن علی بن بابویه صدوق، تعلیق: علیاکبر غفاری، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1363ش.
2. مجمع البیان، فضل بن حسن طبرسی، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1415ق.
3. نهج البلاغه، شریف رضی، قم، انتشارات هجرت، چاپ اول، 1414ق.