علی نوجوانی 10 ساله است که در فصل تابستان در تجارت خانه عمویش کار میکند و مبلغ ناچیزی به عنوان مزد دریافت می کند. پدر علی در دفاع مقدّس به شهادت رسیده است. بنای عمو در معاملات خود بر دروغگویی است. او معتقد است برای کسب و کار باید چاشنی دروغ را ضمیمه نمود و اگرنه، موفق نخواهی شد. احمد نیز که پسر عموی علی و هم سن اوست در آن تجارت خانه کار می کند. مادر علی سخت بیمار است و برای معالجه و عمل جراحی او، جدای از کمک مالی بنیاد شهید، نیازمند 5 الی 6 میلیون تومان پول است و آنان ندارند. خانه ای که درآن زندگی می کنند، اجاره ای است و پدر علی تنها زمینی را در اطراف شهر برای آنان به ارث گذاشته است. خرج درمان مادر باید به دست آید و تنها راه حلّی که به نظر می رسد فروش زمین است. با فروش زمین نیز تمام دارایی یا بیشتر آن را از دست خواهند داد و دیگر امیدی نخواهد بود که به راحتی بتوانند روزی خانه ای کوچک خریداری کنند. علی به توصیه مادر به نزدیک زمین می رود و از بنگاه معاملاتی نزدیک آن قیمت آن را سوال می کند و او نیز که متوجه می شود آنان به پول آن نیاز دارند، سعی می کند کاری کند که زمین را به قیمت ارزان به او بفروشند. عمو از بیماری مادر خبر دارد ولی برای کمک به آنان بهانه می کند که فعلاً پولی در بساط ندارد. گاهی درگیری های لفظی بین علی و احمد پیش می آید و همواره علی از مادرش در مورد پدر سؤال می کند. در سؤالهای او نیاز به پدر محسوس است. او از احمد گله دارد و از این ناراحت است که با وجود اینکه در بسیاری از مشاجرات آن دو حق با علی است، پدر احمد طرف احمد را می گیرد. مادر علی همواره او را دلداری می دهد و به او می گوید که پدر همه ما امام زمان(عج) است و ما باید از او کمک بخواهیم. علی وصیت نامه پدر را می خواند. درآن تأکید شده است فرزندمان، علی را آن گونه تربیت کن که امام زمان(عج) بپسندد. درغگویی علی، از تجارت خانه عمو به خانه نیز کشیده شده است. در خانه نیز او گاهی دورغ می گوید. مادر علی از او می خواهد برای اینکه امام زمان(عج) به او توجه کند، باید این اخلاق زشت خود را فراموش کند. او تصمیم می گیرد دیگر دورغ نگوید تا موجب شود امام زمان(عج) مادرش را درمان کند. همواره با آن امام، مانند پدر، درد و دل می کند و به او قول می دهد در هیچ شرایطی دروغ نگوید. در تجارت خانه و بیرون از آن موقعیت های زیادی پیش می آِید که باید دروغ بگوید تا کارش بهتر پیش رود، ولی نمی گوید. گاهی نیز دروغ می گوید، ولی وقتی متوجه می شود، دروغ خود را اصلاح می کند. این مطلب باعث ناراحتی عمو می شود. زیرا در این صورت عمو نمی تواند سود مورد نظر خود را ببرد. ولی عمو علی را در تجارت خانه نگه می دارد زیرا که نوجوان فوق العاده زرنگی است و به قول خودش گاهی ممکن است گره ای از کارهای او بگشاید. عمو به علی پیشنهاد می دهد برای اینکه او بتواند برای درمان مادر علی کمک کند، علی به همراه احمد برای او کاری انجام دهند. عمو می گوید چکی به مبلغ 50 میلیون تومان در دست یک تاجر دیگر دارد و سعی می کند برای علی اثبات کند که این چک را طرف به ناحق از او گرفته است. با گفته های او، علی قانع می شود. عمو از علی می خواهد به همراه احمد با طرحی که او ریخته است، آن چک را از تجارت خانه آن تاجر برباید و هفت میلیون تومان دریافت کند. علی در این صورت دیگر نیازی نیست زمین را به فروش بگذارد. علی و احمد در مرحله اوّل، طبق نقشه عمو به تجارت خانه آن تاجر می روند و علی مجبور می شود دروغ بگوید. به خانه باز می گردد تا بقیه نقشه را فردا عملی کنند. علی با خود درگیر است. قول داده است هیچ گاه دروغ نگوید و اکنون خلاف آن را عمل کرده است. با مادر خود صحبت می کند و مادر او را از این کار نهی می دارد. علی می پذیرد و از خطا و دروغ خود پیشیمان می شود. بنگاه معاملاتی هنوز دنبال خرید آن زمین است و به آنان تلفن می زند خانواده علی مجبورند زمین را بفروشند تا خرج بیمارستان مادر تهیه شود. زمان عمل مادر است. علی مادر را به بیمارستان می برد و به سوی زمین و بنگاه باز می گردد. با مسؤول بنگاه صحبت می کند و قرار می شود به قیمت پیشنهادی او زمین به او فروخته شود. فرد دیگری وارد بنگاه می شود و از جریان با خبر می گردد. او مردی میانسال است. علی را به کناری می کشد و به او اطلاع می دهد که توجه داشته باشد که زمین آنان به زودی آباد خواهد شد، چرا که نزدیک آن خیابانی بزرگ خواهند کشید. آن مرد وقتی متوجه می شود که مادر علی بیمار است و زمین را برای خرج عمل مادرش می خواهد بفروشد، خرج درمان را به آنان قرض می دهد تا در فرصت مناسب زمین را بفروشند، قرض خود را ادا کنند و خانه ای نیز برای خود از آن پول تهیه نمایند.